📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
کن اقای علوی میام جلوخودتون...
نگاه کردم هیچ اثری از هول شدن واسترس نه توچهره زهرابود ونه فرهاد,برعکس من ومحمد توچشم هم زل زده بودند ولبخند میزدند
زهرا باطمانینه سینی چای راگرفت جلوی فرهاد واروم گفت:بفرمایید اقا فرهاد,دبش ترین چای عمرتون.
فرهاد:به به عجب عطری...
مامان باشوخی گفت:من دم کردم😊
آی قربون دهنتتت مامان,بعله کسی محمد راخیط میکنه باید خیط بشه خخخخخ
اول ازهمه زهرا وفرهاد زدندزیرخنده وبعد همه مان خندیدیم.
اقای دکترروبه بابا:اگر صلاح میدونید,چای که صرف شد,بچه ها برن چندلحظه باهم صحبت کنن...
بابا:هرچی شما صلاح بدونید ...
دوباره هول وولا برم داشت....
ادامه دارد....
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت7
*راحیل*
آرام آرام جزوه را ورق می زدم و به صفحاتش نگاه می کردم.
چقد تمیزو مرتب نوشته بود. از یک پسر کمی بعید بود.
این یعنی بچه درس خوان است...
بارها سر کلاس حواسم را با کارهایش پرت می کرد. شخصیتش برایم جالب بود.
فقط از آن بُعد شخصییتش که با دخترا راحت شوخی می کرد بدم می آمد. اولش از این که با سارا و دیگران خیلی راحت بود حرص می خوردم.
ولی بعد دلم را تنبیهه کردم که دیگر حق ندارد نگاهش کند اینجوری حساسیتم هم نسبت به او کمتر میشد.
امان از این دل، امان ازدلی که بتواندسوارت شود، جوری با تبحرسواری می گیرد که اصلا متوجه نمیشوی درحال سواری دادن هستی.
خداروشکرخوب توانسته بودم ازگُرده ام پایین بکشمش وراحت زندگی می کردم. که این سارا خدا بگویم چه بلایی سرش بیاورد جزوه اش را به من داد. بدون این که بگویدمال چه کسی است.
ای خدای کلک من، این جوری آدم ها را توی تورت می اندازی؟ تا ببینی چه کارمی کنند.
درس را مرور کردم و مطالب مهم را علامت گذاشتم و بعد به دفتر خودم انتقال دادم.
جزوه را داخل کیفم گذاشتم تا فردا یادم باشدتحویلش دهم.
فکر کردم به او بگویم که کلا من روزهای دوشنبه نمی توانم بیایم و او سه شنبه ی هر هفته جزوهاش را برایم بیاورد، در عوض من هم مطالب مهم را برایش مشخص می کنم تا مختصرتر بخواند.
ولی بعدلبم راگازگرفتم وباخودم گفتم:
–این جوروقتهاچه فکرهایی به سرم میزند، وقتی من افکار او را قبول ندارم پس بهتراست که رفتارم کنترل شده باشد.
البته نمی توانم همهی دوشنبه ها را نروم. چون با استاد که صحبت کردم گفت حداقل چند جلسه رابایدحاضرباشم.
استاد خوبیست وقتی برایش توضیح دادم که باید از یک بچه مراقبت کنم قبول کرد.
وارد کلاس که شدم، آقا آرش دستش زیر چانه اش بود و زل زده بود به صندلی که من همیشه رویش می نشستم. کارهایش جدیدا عجیب شده بود. کمتر سرو صدا می کرد کلا ساکت تر شده بود و دیگر سر به سر بچه ها نمی گذاشت. بخصوص با دخترا دیگر مثل قبل گرم نمی گرفت. این را سارا برایم گفت. سارا از وقتی کنارم مینشیند، جز به جز خبرهای کلاس و دانشگاه را برایم میگوید.
حالا که حواسش نبود. درچهره اش دقیق شدم. جای برادری قیافه ی جذاب و زیبایی داشت. چشم و ابروی مشگی و پوستی سبزه، ولی نه سبزه ی تند، موهای مشگی و پر پشت، خیلی مرتب لباس می پوشید، نگاهم را ازصورتش گرفتم وجزوه را از کیفم درآوردم و با فاصله مقابلش گرفتم. نخیر مثل این که در هپروت غرق شده است.
ــ سلام آقای... فامیلی اش یادم نبود، همه اسم کوچکش را صدا می زدند. برای همین زود گفتم، آقا آرش.
سرش رابه طرفم چرخاند با دیدنم سریع از جایش بلند شدو با خوشحالی گفت:
–عه سلام، حال شما خوبه؟
ببخشیدمتوجه امدنتون نشدم.
نگاهم رابه جزوه دادم که او ادامه داد:
–حالا عجله ایی نبود، زل زدم به دستش که دراز شده بود برای گرفتن جزوه و گفتم:
–آخه یه درس بیشتر نبود.
وقتی از دستم نمی گرفت، می دانستم نگاهم می کند، جزوه راروی دستهی صندلی گذاشتم وتشکرکردم.
–جلسه بعدم براتون میارم.
او از کجا می دانست من جلسه بعد هم نمی آیم؟
–ممنون زحمت نکشید،چند جلسه در میون از سارا می گیرم، با تعجب گفت:
–پس یعنی کلا دوشنبه ها غیبت دارید؟
"یه دستی زدن هم بلداست. حالا این چه کارر به این کارها دارد.."
وقتی تردید من در جواب دادن را دید، گفت:
–البته قصد فضولی نداشتم فقط...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
–نه نمی تونم بیام، البته استاد گفتن حداقل باید چند جلسه رو حضور داشته باشم، تا ببینم چی می شه.
همانطور با تعجب نگاهم می کرد. دیگر توضیحی ندادم و رفتم نشستم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
کپی تموم مطالب فقط در گروهایی که لینک ممنوع هست ؛ بدون لینک فرستادن بلا مانع است ، و گر نه در دیگر جاها ؛ فرستادن مطالب ؛ فقط همراه لینک حلال است
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت8
آرش
دوشنبه ها برایم عذاب آورترین روز در هفته شده بود. چون راحیل دانشگاه نبود، گاهی با خودم می گفتم وقتی او نمی آید من هم دوشنبه ها نمی روم ولی دلم راضی نمی شد. با خودم می گفتم شاید بیاید، گفته بود استادتاکیدکرده چند جلسه باید حضور داشته باشد. مهمتر اینکه به بهانه ی جزوه دادن می توانستم چند کلمه ایی هم که شده به حرف بگیرمش
گرچه او اهل حرف زدن نیست، باید با انبردست حرف اززیر زبانش بیرون بکشم. البته همان هم برایم غنیمت بود. قرار بود کاری کنم که توجهش به طرفم جلب شود، ولی موفق که نشده بودم هیچ، توجه و فکر خودم هم به اوچسب شده بود.
داخل ماشین یکسره آهنگ های عاشقانه گوش می کردم و خودم را با او تصور می کردم، واقعا این آهنگ ها آدم را هوایی می کنند. دیگر خودم را درک نمیکردم. واقعا چه بلایی بر سرم آمده بود.
وارد کلاس که شدم، مثل همیشه اولین نگاهم به صندلی راحیل بود.
بادیدنش که روی صندلیاش نشسته بود. شوکه شدم.
جالب بود اوهم نگاهش به در بود. بادیدنم سرش را پایین انداخت. تپش قلبم بالارفت.
یعنی اوهم به من فکر می کند؟
باشنیدن صدای سعید برگشتم.
ــ عه آرش دیروز گفتی نمیای که پس چرا امدی؟
ــ با اخم نگاهش کردم.
–حالا الان باید داد بزنی کل کلاس بفهمند من دیروز به تو چی گفتم؟
صدایش را پایین آورد.
–مگه چی گفتم حالا؟
چی شد امدی؟ شرکت نرفتی؟ گفتی اونجا کارت زیاد شده که؟
ــ هیچی بابا گفتم بیام بهتره، فوقش از اون ور بیشتر می مونم شرکت دیگه.
بعدهم به طرف صندلیم رفتم تا بنشینم و قبلش دوباره نگاهی به او انداختم. با سارا درحال حرف زدن بود و نگاهش هم به خودکاری که در دستش بود.
اکثر وقت ها نگاهش پایین است. از یک طرف خوشم می آید که به کسی نگاه نمی کند. ."واقعا چطوری می تواند خیلی سخت است"از یک طرف هم گاهی حرصم می گیرد. چون نگاه و توجهاش را دلم می خواست.
سر جایم نشستم.
جزوهام را در آوردم به بهانه خواندنش، نگاهم رابه او دوختم. گاهی که سرش را به طرف سارا می چرخواند تا حرفش را بزند، نیم رخش در، دیدم قرار می گرفت. نگاهش می کردم. امروز رنگ روسری اش سبز بود،با طرح بته، جقههایی به رنگ لیمویی.
واقعا خوش سلیقه است.
یک گیره ی طلایی که دو تا قلب کوچک آویزش بود به روسری اش زده بود. از این زاویه کاملا دید داشت.
انگار از گوشه ی چشمش متوجه ی نگاهم شد. چون چرخیدو کاملا صاف نشست و دیگر سرش را نچرخواند. به دستهایش نگاه می کردو حرف میزد.
با امدن استاد نگاه ازاو برداشتم و حواسم را به درس دادم. سعی کردم تا آخر کلاس نگاهش نکنم تا نه او حواسش پرت شود نه من.
با خودم گفتم او که حواسش پرت نمیشود. اصلا مگر حواسش به من هست که بخواهد...
با حرف سارا که به طورناگهانی برگشت افکارم پاره شد پاره که چه عرض کنم، بهتراست بگویم متلاشی.
سارا فوری گفت:
–امروز بعد از دانشگاه میای با بچه ها بریم سینما؟ بهارو سعیدو...
حرفش را قطع کردم و گفتم:
–نه، کلی کار دارم.
اخمی کردو گفت:
–بیا دیگه جدیدا نازت زیاد شده ها...
نگاه متعجب راحیل را دیدم که گذرا برگشت و روی سارا و من چرخید.
ای خدا...سارا...خدابگم چه کارت کند...
الان وقت این حرفها را زدن بود. آن هم جلو دختر مردم آخه...
خیلی کلافه گفتم:
– حالا بعد از کلاس حرف می زنیم.
بعد از کلاس دوباره سارا سوالش را پرسیدو من هم گفتم:
– کارام زیاد شده، کلا دیگه نمی تونم بعد از دانشگاه جایی برم
راحیل را دیدم که، بلند بلند به دوستهایش که به او گفته بودند باهم برویم وچیزی بخوریم، می گفت:
–شما برید من باید برم خونه.
با عجله وسایلش را جمع کرد و راه افتاد.
پشت سرش رفتم و صدایش کردم. ایستاد و برگشت.
– خانم رحمانی می خواستم در مورد موضوعی باهاتون حرف بزنم؟
با تعجب نگاهم کرد.
–بفرماییدفقط من عجله دارم زودتر.
– اتفاقا من هم می خوام برم، اگه اجازه بدید برسونمتون، تو مسیر هم ...
حرفم را قطع کرد.
–نه ممنون، من خودم می رم لازم نیست.
ــ خواهش می کنم خانم رحمانی قبول کنید.حرفم مهمه سوالیه که مدتها ست می خوام ازتون بپرسم.
خیلی برام مهمه."باخودم گفتم کمی پیچیده اش کنم شاید کوتا بیاید"
ــ خوب اینجا بپرسید.
ــآخه یه کم طولانیه شماهم عجله دارید، نمیشه که.
کلافه نگاهم کرد.
–باشه پس تا ایستگاه مترو.
چیزی نگفتم، چون فکر می کردم حالا تا آن موقع فکری میکنم.
–لطفا شما جلوتر برید من میام.
با خوشحالی از محوطه ی دانشگاه گذشتم وبیرون رفتم.
فکراین که تاچندلحظه ی دیگرکنارم می نشیندوباهمان حجب وحیای دوست داشتنیش بامن حرف می زنددیوانه ام می کرد.
#بهقلملیلافتحیپور
کپی تموم مطالب فقط در گروهایی ک لینک ممنوع هست ؛بدون لینک فرستادن بلامانع است ، وگرنه در دیگر جاها ؛ فرستادن مطالب ؛فقط همراه لینک حلال است
🖼یوسف فروشی
در آخرالزمان
#شرمندم_که_مدام_شرمندم
#بحق_الزهرا_عجل_لولیک_الفرج
👆👆👆
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
💢#وقایع_ظهور_حضرت_مهدی_علیهالسلام
📌قسمت هشتم:
🟢 اقدامات حضرت مهدی در مکه مکرمه
🔸۳ - نهی از طواف مستحب
✨حضرت صادق (علیهالسّلام) میفرمایند:
«اولین مطلبی که قائم از عدالت آشکار خواهد نمود آن است که منادی او ندا در دهد: آن کس که مشغول انجام استلام حجر الاسود و طواف مستحبی است جای خود را به کسی که طواف واجب بر عهده دارد تسلیم نماید.» [۲۵]
🌱روی همین اصل حضرت مهدی (علیهالسّلام) به حجاج امر میفرمایند که به طواف واجب اکتفا و طوافهای مستحب را رها نمایند تا فرصت برای کسانی که هنوز طواف واجب را به جا نیاوردهاند گشاده گردد.
🔸۴ - بریدن دستهای بنی شیبه
✨حضرت صادق (علیهالسّلام) فرمودند:
«بدانید وقتی قائم، قیام کند، بنیشیبه را میگیرد و دست آنان را قطع مینماید و سپس آنان را برمیگرداند و میفرماید: اینان دزدان خدا هستند.» [۲۶]
🍂بنی شیبه پرده داران کعبه هستند که در دستانشان کلیدهای کعبه است. این سِمَت را فرزندان از پدران به ارث بردهاند. اینان اموال و ذخائری را که به کعبه هدیه گردید میدزدیدند و (چنانکه میخواستند) در آنها تصرف مینمودند. به همین علت است که امام (علیه السّلام) آنان را «دزدان خدا» نام نهادهاند؛ یعنی «دزدان اموال خدا».
و شاید حدیث چنین باشد: «دزدان خانه خدا» که کلمه «خانه» حذف گردیده باشد و خدا داناست.
🌱حضرت مهدی (علیهالسّلام) فقط به بریدن دست بنی شیبه اکتفا نفرموده بلکه امر میفرماید که آنان را برگردانند. این فرمان حضرت به این اعتبار صورت میگیرد که وسیله ترساندن و تهدید برای هر دزد و هر آن کسی باشد که در اموالی که از آنِ او نیست، تصرف غیر مشروع داشته باشد و بداندکه مکافات او بریده شدن دست و خواری دنیا و عذاب آخرت خواهد بود.
با این عمل حضرتش حدّی را برای سرقت و برای هرکس که تصرّف غیر مشروع در اموال و املاک و اوقاف و غیر آن داشته باشد اجرا خواهند نمود.
پی نوشت📚
۲ ۲۵.↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۷۴ به نقل از کافی.
۲۶.↑ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۴، ص۲۴۳.
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
بسم الله الرحمن الرحیم
#زیره_پلو
زیره پلو در مازندران بیشتر در ماه محرم، رمضان یا برای غذای نذری طبخ میشه وهمان طعام پلو هست.
🔴 من از ساق بوقلمون کالی استفاده کردم، میتونید از گوشت قرمز گوسفندی یا حتی مرغ استفاده کنید.
ساق بوقلمون رو با یک عدد پیاز، هویج، کرفس، زعفران دم کرده، ۲ لیوان آب جوش، یه تکه چوب دارچین و ادویه زردچوبه، فلفل قرمز، فلفل سیاه، پودر سیر و زنجبیل، ۲ ساعت با حرارت کم بپزید حواستون باشه انتهای پخت نمک اضافه کنید، در آخر عصاره گوشت رو جدا کنید و بوقلمون رو سرخ کنید تا طلایی بشه.
برای زیره پلوی معطر هم ۴ پیمانه برنج خیس خورده رو داخل آب جوش بریزید، ۲ ق چ زردچوبه و همینطور نمک بریزید و به روش آبکشی بپزید.
برای تهدیگ، لواش و روغن و به ترتیب چند کفگیر برنج آبکشی، ۱ ق چ زیره سیاه، نصف ق چ دارچین و کمی فلفل سیاه بریزید و این مرحله رو تا آخر تکرار کنید و بذارید دم بکشه.
زرشک و کشمش رو سرخ کنید.در آخر با عصاره گوشت، سیر ترشی و دوغ سرو کنید.
━━━━━━━
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233e
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
بسم الله الرحمن الرحیم
.
ته چين تهراني
━━━━━━━
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
بسم الله الرحمن الرحیم
.
دستور العمل کیک رنگین کمان پف پف
.
مواد:
4 تخم مرغ
1 فنجان روغن
1 پیمانه شیر
1 فنجان شکر ۱ ق چ وانیلی
۱ ق بکینگ پودر
2️ الی 2،5 فنجان آرد کنترل شده
برای پوره اسفنجان
1 فنجان اسفناج
2 قاشق غذاخوری روغن
1 قاشق غذاخوری آرد
نصف لیوان آب
برای مواد سس شکلاتی
1 قاشق غذاخوری کاکائو
نصف فنجان شیر
زمان پخت و پز:
درفر از قبل گرم شده با دمای 180 درجه اجاق گاز تقریبا 45/50 دقیقه (هر فر متفاوت است ، مدت زمان پخت و پز ممکن است متفاوت باشد)
ممکن است آسان باشد
━━━━━━━
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233e