13.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان های انسان در قرآن
این قسمت
#طالوت و جالوت (6}
🌸🍃
🍃
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
┅┅┅┅┄
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
┅┅┅┅┄
حداقل به 3 #نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان های انسان در قرآن
این قسمت
#طالوت و جالوت (5}
🌸🍃
🍃
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
┅┅┅┅┄
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
┅┅┅┅┄
حداقل به 3 #نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
#داستان
یه نفر میگفت: پدربزرگم یه نیسان داشت که گفته میشد اولین نیسانیه که وارد ایران شده، با راست و دروغش کار ندارم،خیلی نیسانشو دوست داشت و روشم تعصب داشت و باهاش هم تو جاده کار میکرد، یادمه یه بار نشستم کنارش گفتم من هیچی نمی بینم اینقد که شیشه شکسته شده و خورد شده شما چجوری رانندگی میکنی؟ گفت به این خوبی دیده میشه چی رو نمیبینی؟
گفتم چجوری این شکلی شد؟ گفت یه بار داشتم تو جاده رانندگی میکردم که یه تیکه سنگ کوچیک از ماشین کناری پرت شد اولش یه ترک کوچیک بود بعد کم کم بر اثر زمستون و تابستون و سرما گرما، بزرگ و بزرگ تر شد تا اینکه کل شیشه رو گرفت میگفت پدربزرگم حاضر نبود قبول کنه که ترک داره و تعمیرش کنه بس که دوسش داشت.
ما آدمام اینجوریم،عیبامونو قبول نمی کنیم، ایرادامونو نمی پذیریم و اصلاحش نمیکنیم تا اینکه بزرگ و بزرگ تر میشن...
میگفت اگه میخواید عاقبت پدربزرگمو بدونید، یکی از همون شب ها تو جاده بدلیل دید کم تصادف کرد و فوت کرد.
همین عیبامون باعث نابودیمون میشن، همینایی که نمیپذیریمشون!
🌸🍃
🍃
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
┅┅┅┅┄
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
┅┅┅┅┄
حداقل به 3 #نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💠#داستان
✅معجزه کودکی حضرت علی اکبر علیه السلام و میوه های بهشتی
🌸به نقل از «کثیر بن شاذان» آمده است، روزی حضرت علی اکبر علیه السلام در غیر فصل مناسب از پدر بزرگوارش امام حسین علیه السلام انگور خواست.
ناگهان امام حسین علیه السلام با دستان مبارکشان به کناره دیوار مسجد زد که انگور و موزی از آن خارج شد پس به فرزندش داد و فرمود: از آنچه نزد خدای تعالی است به اولیائش بیشتر میرسد.
📚ذخیرة الدارین، ص ۲۵۹
#روز_جوان
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر علیه السلام
🌸🍃
🍃
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
☺️ اگر از این نوشته خوشت آمد ، پس سبب خیر باش و آن را نشر بده ، و اگر خوشت نیامد ؛ پس دیگران را محروم نکن ؛ شاید که وسیله ی نفع آن ها شدی 💐
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
#داستان
🔹️داستان کوتاه کودکانه موش، خروس و گربه
روزی روزگاری یک موش کوچولو و بی تجربه راه افتاد تا کمی توی مرزعه بگرده و سر و گوشی آب بده.
همینطوری که داشت راه میرفت و اطرافش رو نگاه میکرد یک خروس دید.
اون که تا حالا خروس ندیده بود،
با خودش گفت:
"وای چه موچود ترسناکی!
عجب نوک و تاج بزرگی!
حتما حیوون خطرناکیه. باید سریع فرار کنم."
بعد هم موش کوچولو دوید و رفت.
کمی جلوتر موش کوچولو به یک گربه رسید.
اون تا حالا گربه هم ندیده بود.
پیش خودش گفت:
"این چقد حیوون خوشگلیه!
عجب چشمایی داره.
چقدر دمش خوشرنگه."
همینطوری داشت به گربه نزدیکتر میشد که مامان موش کوچولو از راه رسید و سریع اونو با خودش به خونه برد.
موش کوچولو برای مادرش تعربف کرد که چه حیوون هایی رو دیده.
مادرش بهش گفت:
"ولی موش کوچولو تو باید خیلی مراقب باشی!
اصلا از روی ظاهر حیوون ها قضاوت نکن!
اولین حیوونی که دیدی و بنظرت ترسناک اومد، یک خروس بوده.
خروس اصلا حیوون خطرناکی نیست.
اما حیوون دومی که دیدی و بنظرت قشنگ اومد، یه گربه بوده.
گربه ها خیلی برای موش ها خطرناکن و اصلا نباید نزدیکشون بشیم."
موش کوچولو خیلی خوشحال شد که مامانش رسیده و اونو نجات داده و
تصمیم گرفت از اون به بعد از روی ظاهر کسی درموردش قضاوت نکنه.
🌸🍃
🍃
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
👇👇👇👇👇👇👇👇
#داستان
🔴 برخورد با دزد
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند.
بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد.
از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
راوی: عباس هادی
منبع: «سلام بر ابراهیم» زندگی و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی
🌸🍃
🍃
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
✍️#داستان
🔵قيام 15خرداد
در سحرگاه 15 خرداد 1342، عوامل رژیم شاه به خانه ساده و بیآلایش حضرت امام در قم یورش بردند و امام خمینی که روز پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه فیضیه قم، طی سخنان کوبندهای پرده از جنایات شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته بودند، دستگیر و به زندانی در تهران منتقل شدند.
پس از انتشار خبر دستگيری امام در پانزدهم خرداد 1342، بسياری از مردم قم، به منزل ايشان رفتند و به اتفاق فرزندشان، حاج آقا مصطفی ، در حدود ساعت شش بامداد، به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) حرکت کردند.
پس از مدتی، صحن مطهر و خيابان های اطراف، لبريز از جمعيتي شد که شعار "يامرگ يا خمينی" را با هيجان شديدی تکرار می کردند. در همان زمان، علما و مراجع وقت هم با صدور بيانيه هايی، خواستار آزادی فوری حضرت امام (ره)شدند.
در حدود ساعت ده صبح، با ورود نيروهای مسلّح برای تقويت نيروهای شهربانی قم، تيراندازی و رگبار مسلسل ها شروع شد و تعداد زيادی از مردم زخمی شده يا به شهادت رسيدند.
شدّت تيراندازی به حدّی بود که امکان انتقال زخمی ها و اجساد شهيدان نبود و اين کشتار، تا ساعت پنج عصر ادامه يافت.
#امام_خمینی
#پانزده_خرداد
🌸🍃
🍃
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت #زینب سلام الله علیها 🤲
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
قهرمان من.pdf
3.41M
#داستان
💠 به برکت حضرت زهرا علیهاسلام شیعه شدن
یکی از واعظان عالیقدر تهران بر فراز منبر می فرمود: تاجری از تجار تهران نقل کرد: هر سال به مکه معظمه می رفتم و در مدینه طیبه در منزل یک خیاط سکونت می گزیدم و روزها درب دکان او می نشستم .
یک روز گفتم : ای میزبان من سالیان زیادی است که در مدینه بر شما وارد می شوم و شما هم در تهران بر من مهمان می شوی ، سؤ الی دارم که دوست دارم جواب آن را به من بدهی .
گفت : بگو .
گفتم : در این مدینه تمام قبور بزرگان دین هرکدام مشخص و معیّن است ولی بفرمایید که قبر حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام ) کجاست ؟
آن خیاط تا این حرف را شنید دست بر روی پیشانی خود گذاشت و به فکر فرو رفت .
حاجی گفت : ترس تمام وجودم را گرفت فورا به منزل مراجعت و وسایل را برداشته به سوی تهران حرکت کردم و خود را به عجله به تهران رساندم .
پس از چند روزی که در حجره تجارتخانه بودم ناگهان دیدم آن حاجی خیاط وارد شد و سلام کرد و به من گفت : ترسیدی و از مدینه فرار کردی ؟
گفتم : حقیقت مطلب همین است که می گویی .
گفت : ای حاج احمد ! بدان به واسطه مخفی بودن قبر حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) من و جمع زیادی شیعه شدیم ، زیرا شما که آن روز رفتید ، من نزد قضات رفتم و چنین سؤ الی کردم . آنان به اختلاف سخن راندند .
آخر الامر نزد قاضی القضات حجاز رفته و از او پرسیدم که : یک شیعه چنین چیزی را از من پرسید .
گفت : قبر فاطمه زهرامخفی است .
گفتم : چرا ؟
گفت : چون خودش وصیت نموده بود .
سؤ ال کردم به چه واسطه ؟
گفت : چون عده ای از بس او را اذیت و آزار دادند به همسرش وصیت کرد مرا شبانه دفن نما که دشمنان در تشییع جنازه و نماز بر من حاضر نشوند .
خلاصه ، تحقیقات زیادی کردم و مظلومیت آن بی بی بر من ثابت شد . لذا به واسطه مخفی بودن قبرش شیعه شدیم .
📖کرامات الفاطمیه
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
احترام به والدین.mp3
16.19M
#داستان_صوتی
قصه گو: محمد رضا سرشار
احترام به والدین
در روزگاران گذشته، در میان مردم چین رسم عجیبی بود. هرگاه شخصی به دوران سالخوردگی می رسید و دیگر کاری از او برنمیآمد، او را به جایی دور از شهر می بردند تا خوراک حیوانات درنده شود.
#داستان
#استادسرشار
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
༺◍⃟💠💠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#داستان_کودک
#سبک_زندگی
شکر یعنی تشکر
امروز باران آمد، برگها خیس شدند. زمین خیس شد و باغچهی جلوی خانهی ما هم پر از آب شد.
مادرم گفت: «خدا را شکر.» پرسیدم: «باران خوب است؟» مادرم گفت: «باران خیلی خوب است.
وقتی باران میبارد، درختها و گلها تشنه نمیمانند. زمین زیبا میشود و پرنده ها از شادی آواز میخوانند.»
دو تا کلاغ روی شاخهی درخت نشسته بودند و قارقار میکردند. مادرم گفت: «نگاه کن! حتی کلاغها هم شاد هستند و اینطوری از خدا تشکر میکنند.» گفتم: «مثل شما که خدا را شکر کردید؟»
مادرم گفت: «باران هدیهی خداوند است. شکر کردن خدا، یعنی تشکر از او.
تشکر برای باران، برای درخت، برای آسمان و برای همهی چیزهایی که آفریده است.» آن روز من هم مثل مادرم خدا را شکر کردم. خدا خوشحال بود و وقتی خدا خوشحال است انگار همه چیز قشنگتر است.
#داستان #کودک #نوجوان
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
آرزوی دوچرخه.mp3
10.52M
#داستان_کودکانه_صوتی
#قصه_شب
امیرحسین پسر بچه ی هشت ساله، شنیده که رییس جمهور میتونه خیلی کارهای بزرگی انجام بده ، برای همین تصمیم می گیره بزرگترین آرزوش رو به رییس جمهور بگه ...
امیرحسین، تازه اومده کلاس دوم دبستان؛
اون خیلی دوچرخه سواری رو دوست داره
همیشه وقتی دوستش رو در حال چرخ زدن با دوچرخه ای که پدرش خریده، می بینه آرزو می کنه کاش اونم یه دوچرخه داشت
یه دوچرخه واقعی...
#داستان #صوتی
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
༺◍⃟💠💠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄