https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💥💐💥💐💥
*مطالب 40 کانال یکی هست*
*همراه ما باشید با ادامه رُمان ↔️ آخرین عروس*
*بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم*
🦋 *کانال کلیپ*🦋
📖 رمان مذهبی واقعی آخرین عروس
🌼 زندگینامه حضرت نرجس خاتون ( س) و تولد حضرت صاحب الزمان ( عج)
📚 نوشته ی مهدی خدامیان
حضرت نرجس س و تولد آخرین موعود
قسمت ۹۶ تا ۱۰۱
قسمت 6⃣9️⃣
همسفرم! ديگر موقع بازگشت است، خودت مى دانى كه ما نبايد در اين شهر زياد بمانيم.
آماده سفر مى شويم. ما نمى توانيم به خانه امام_عسكرى(ع) برويم. از همين جا دست روى سينه مى گذاريم و خداحافظى مى كنيم.
از شهر بيرون مى آييم. سوارى را مى بينيم كه آشنا به نظر مى آيد. آيا تو او را مى شناسى؟
سلام مى كنم و مى گويم:
ــ آيا ما قبلاً همديگر را جايى نديده ايم؟
ــ فكر مى كنم در خانه امام_عسكرى(ع) همديگر را ملاقات كرديم.
آن شبى كه #امام_عسكرى(ع)، خبر ولادت فرزندش را به شيعيانش داد.
ــ يادم آمد. شما از ياران امام عسكرى(ع) هستيد. اكنون كجا مى رويد؟
ــ امام نامه اى را به من داده است تا آن را به ايران ببرم.
ــ چه جالب. ما هم داريم به ايران مى رويم.
ــ پس ما مى توانيم همسفران خوبى براى هم باشيم.
حركت مى كنيم....وقتى وارد خاكِ ايران مى شويم او به من خبر مى دهد كه اين نامه براى يكى از شيعيان شهر قم است.
من خوشحال مى شوم زيرا من هم به شهر قم مى روم.
ادامه_دارد...
#آخرین_عروس 7⃣9⃣
ما دشت ها، كوه ها و صحراها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد.
حالا ديگر در نزديكى شهر قم هستيم. قم پايتخت فرهنگى جهان تشيّع است. امروز شيعيان در سامرّا و بغداد و كوفه در شرايط سختى هستند; قم پايگاهى براى مكتب تشيّع شده است.
شيعيان در اين شهر از آزادىِ خوبى برخوردار هستند.
من رو به نامه رسان مى كنم و مى پرسم:
ــ ببخشيد، شما نامه را مى خواهيد به چه كسى بدهيد؟
ــ #امام_عسكرى(ع) اين نامه را به من داده تا به احمد_بن_اسحاق_قمّی بدهم.
آيا تو او را مى شناسى؟
ــ همه او را مى شناسند او از علماى بزرگ اين شهر است و همه به او احترام مى گذارند. اهل قم او را "شيخ" صدا مى زنند
ــ من مى خواهم به خانه او بروم.
خيلى #خوشحال مى شوم كه مى توانم به او كمكى بكنم; شايد به اين وسيله بتوانم از متن نامه باخبر شوم.
ابتدا براى زيارت به حرم حضرت معصومه(س) مى رويم. آن بانويى كه خورشيد اين شهر است.
ساعتى در حرم مى مانيم، نماز زيارت مى خوانيم، اينجا بوى مدينه مى دهد، تو بوىِ گل ياس را مى توانى در اينجا احساس كنى.
بعد از زيارت به سوى خانه شيخ مى رويم، در را مى زنيم امّا متوجّه مى شويم كه شيخ در خانه نيست.
#آخرین_عروس 8⃣9⃣
از آشنايان سؤال مى كنيم كه شيخ را كجا مى توانيم پيدا كنيم، جواب مى دهند بايد به خارج از شهر برويم.
كنار رودخانه.
در آنجا مسجدى مى سازند. او در آنجاست.
تو از من مى پرسى: چرا مسجد را در خارج از شهر مى سازند؟
من نمى دانم چه جوابى به تو بدهم، صبر كن تا از يكى بپرسم.
به سمت خارج شهر حركت مى كنيم تا به كنار رودخانه برسيم.
نگاه كن، گويا همه مردم شهر در اينجا جمع شده اند.
همه مشغول كار هستند و در ساختن اين مسجد كمك مى كنند.
يكى از دوستانم را مى بينم.
صدايش مى زنم و از او توضيح مى خواهم. او مى گويد:
ــ مگر خبر ندارى كه اين مسجد به دستور امام ساخته مى شود؟
ــ نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسيده ام.
ــ چند ماه قبل نامه اى از سامرّا به شيخ احمد بن اسحاق رسيد.
در آن نامه امام_عسكرى(ع) از شيخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگى در اين مكان ساخته شود.
ــ چرا اين مسجد در خارج از شهر ساخته مى شود؟
ــ اين دستور امام است. اين مسجد براى هميشه تاريخ شيعه است.
روزگارى خواهد آمد كه شهر قم بسيار بزرگ مى شود و اين مسجد در مركز شهر خواهد بود.
به زودى ساختمان مسجد تمام مى شود و تو مى توانى در آن نماز بخوانى.
شيعيان در طول تاريخ به اين مسجد خواهند آمد و #نماز خواهند خواند. شايسته است تو نيز وقتى به قم سفر مى كنى در اين مسجد نمازى بخوانى.
اينجا مسجد امام_عسكرى(ع) است.
به سوى شيخ احمد بن اسحاق مى رويم تا فرستاده امام_عسكرى(ع)، نامه را تحويل بدهد.
او همان پيرمردى است كه آنجا در كنار جوانان كار مى كند. نزد او مى رويم. سلام مى كنيم و جواب مى شنويم. نامه رسان به او خبر مى دهد كه نامه اى از سامرّا آورده است.
چهره شيخ مانند گل مى شكفد. او به سوى رودخانه مى رود تا دست گِل آلود را بشويد، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالى جارى شده است.
اكنون شيخ نامه را تحويل مى گيرد و بر روى چشم مى گذارد.
همه مى خواهند بدانند در اين نامه چه نوشته شده است.
شيخ عادت داشت كه نامه هاى #امام_عسكرى(ع) را براى مردم قم مى خواند.
شيخ نامه را باز مى كند و آن را مى خواند، اشك شوق در چشمانش حلقه مى زند.
ادامه_دارد...
#امام_زمان
#رمان_مذهبی_وا