آقایاباعبداللهبالاخرهاومدمدورتبگردم..
اماایندفعهباقلبِشکستماومدمپیشت💔
تواینمدتیکهازشمادوربودمخیلیبهم سختگذشت..
آقاجانازهرکیبگیحرفشنیدم..
حتیازکساییکهسنگشونروبهسینهمیزدم وحاضربودمهمهکاربراشونبکنمتاحالشون
خوبباشههموناهمکُلیچیزبهمگفتن😞
بهمتهمتزدن،بُغضَمُ درآوردن..
ولیدورتبگردممهماینهالاناینجاکنارشما توهوایشمادارمنفسمیکشم..
دارمجایینفسمیکشمکهعمهجانم زینب"س"نفسکشیده..
دارمجاییقدمبرمیدارمکهخانمجانم
رقیه"س"قدمبرداشته..
#شرحدل
مَبهوتْ³¹⁵
آقایاباعبداللهبالاخرهاومدمدورتبگردم.. اماایندفعهباقلبِشکستماومدمپیشت💔 تواینمدتیکهازش
کاش همیشه موقعیتِ لحظهایم این بود(:
اگه هم خونه نشدم باهات و خاکم نکردن پیشت لااقل کاشکی من هم دم مرگ بیارن طواف بدن که بعد مرگمم دورت بگردم . .
#شرححال
مَبهوتْ³¹⁵
نصفِشبیجاییبهترازاینجاپیدانکردمکه حرفاموبهتبزنمواشکاموبریزم.. بهاندازهیتمامِاشکها
سحر کنار ضریح یه بچه سه چهار ساله روی شونه باباش وقتی پایین پا بودم با زبون شیرین بچگی از باباش پرسید بابا حضرت علی اکبر کیه؟
باباش گفت:پسر امام حسینه . .
بچه گفت اونم اینجاس؟!
باباش گفت که آره پایین پای امام حسینه عزیزم
یهو بلند بلند داد میزد من نمیدونستم حضرت علی اکبر هم اینجاس بابا . .
آسدمهدیهمسفرهماست..
دلمنمیادباخودمنبرمش:))
یادشبخیرآخرینباریکهباهمکربلا
بودیم۲سالپیشبود💔
دیدیآقایعبدالزینببیمعرفتنیستمگفتم
همیشهیادتمیکنممیشهشماهمپیش
خانمسهسالهیادمکنی؟؟🥲
امروزرفتماینعروسکهاوگُلسَروگرفتمبرا
سفرهحضرترقیه"س"کهفرداداریم🥲
بازقرارهبرم۷۰تاعروسکِدیگهبگیرم
مغازههایعراقعمدهنمیفروشنفرداصبح
میرمبازاراصلیشونکهبازعروسکبگیرم❤️
پَنَ:زندگیمبرااینخانمسهسالستهرکاریلازمباشهبراشمیکنم..
انشاءاللهوعدمونشبسوممحرم
جونبدیمبراش..💔
ببین...
همهی حرفهای امشب...
همهی اشكها و نفس زدنها ...
همهی آهها و اباعبداللهها ...
یهطرف؛ این یه جمله یه طرف؛
«والله به بازار خوب کسی خوردیم..»
#ابیعبدالله
مَبهوتْ³¹⁵
ببین... همهی حرفهای امشب... همهی اشكها و نفس زدنها ... همهی آهها و اباعبداللهها ... یهطرف؛
شنیدم میگن که میشینی جلو گریهکنات .. پس منم با آغوش باز گریه میکنم :)