eitaa logo
°•|میم.چمران|•°
1.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
201 فایل
☕️🍩حقـیـقتـــ خــانهـ 🌳🏡 📋بیان حقایق بدون تعصب و جانبداری 📋دغدغه مند و پژوهشگر حوزه اجتماعی|تاریخی|سیاسی 📋فارغ التحصیل مهندسی عمران|عاشقِ تاریخ، نویسندگی و گیاه •°در جستجوی حقیقت و ایدئولوژی برتر جهان°• 👨‍💻نویسنده محتوا: 👷‍ @matin_chamran
مشاهده در ایتا
دانلود
📍وزارت ورزش و جوانان، مجموعه نظارتی ندارد؟ فقط زورشان به دانشجویان میرسد زمانی که داده هایِ سازمانها و نهادهایِ دولتی را برای پژوهش شان میخواهند... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود @matinchamran
°•|میم.چمران|•°
آن جوانِ معترض، این بی عدالتیِ محض را در سیستمِ دولتِ انقلابی می بیند! پس به او حق بدهید... به معلم
📌فقط میتوانم به مسئولان وزارت آموزش و پرورش و سازمان برنامه و بودجه بگویم: خاک عالم بر سرتان که شغل تان شده هزینه زایی برای جمهوری اسلامی... آن بزرگوارانی که معلمان را به صبر توصیه میکنند، ایرادی ندارد. لطفا حقوق خودتان را به حساب معلمان واریز کنید... ژستِ انسانهایِ صبور را به خود نگیرید! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود @matinchamran
📍مروری بر نامگذاری‌های اقتصادی سال‌ها توسط رهبر انقلاب👆 به نظر شما چرا با وجود اینکه رهبری بیش از یک دهه ست که شعارِ سال را با محوریت اقتصاد و معیشت به عنوان نخِ تسبیحِ نظام و جامعه انتخاب میکنند، اما جامعه مذهبی و انقلابی میزان مطالبه گری اش در حوزه اقتصادی نسبت به حوزه فرهنگی، یک به صد ست! چرا؟ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌قسمتی از پیامِ نوروزی رهبری در آغاز سال ۱۴۰۲ خطاب به مذهبی ها و انقلابیونی که حاضر به پذیرش اهمیتِ حوزه اقتصاد نیستند👆 "مسئله اصلی و محوری در این سال هم مسئله اقتصاد ست" ایشان نگفتند مسئله محوری، فرهنگی ست؛ بلکه گفتند اقتصادی ست! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌حتی اینجا به "فعالانِ فرهنگی" هم اشاره میکنند؛ اما باید ببینیم آنان که خود را فداییِ رهبری میدانند، در عمل چقدر به این رهنمود رهبری توجه میکنند؟! شاید فعالِ فرهنگی بگوید حوزه اقتصاد به من چه ارتباطی دارد؟ رهبری فرمان دادند ببینیم چه میکنید! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
{﷽} 🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ اول|براساس واقعیت! مُدام حرفهای لیلا درذهنم رژه می رفت... نازنین نمی خوام اذیتت کنم ولی...ولی... یه مسئله خیلی مهمی را باید بهت بگم! حالت چهره اش از گفتن حرف خوبی خبر نمی داد!!! دستاش می لرزید! درست مثل صداش! انگار که خیلی نگران باشه... گفتم: لیلا چی شده؟! چرا قیافت این‌جوریه!!! نگرانم کردی دختر! بگو دیگه... من من کنان گفت: راستش امید... امید... اسم امید که اومد تنم لرزید! گفتم: امید چی؟! چیزی شده؟! نصفه جونم کردی خوب حرف بزن... ادامه داد: اما صداش از ته گلوش می اومد... انگار می ترسید بگه! امید یک ماهی هست... یک ماهی هست... که مدام به من پیام میده! تا اینکه دیروز اومد پیشم و بهم پیشنهاد داد که... دیگه نمی فهمیدم لیلا چی میگه! مثل آدمی که بهش شوک الکتریکی وصل کرده باشن... با حالت برافروخته گفتم: دروغ میگی! می خوای بین ما را بهم بزنی که چی بشه!!! آخه چرا لیلا تو دوست منی؟ نذاشت حرفم تموم بشه! گوشیش رو از داخل کیفش آورد بیرون... دلم می خواست از دستش می افتاد و خُرد می شد ولی چیزهایی رو که می خواست بهم نشون بده نمی دیدم... دستای لرزونش چنان با سرعت روی صفحه ی گوشیش سُر می خورد به سمت پیام ها می رفت که انگار برای اثبات حقانیتش طناب دار را از گردنش باز کنه! و باز شد فایل پیامها... _لیلا خانم سلام چند وقت است که احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم.... _لیلا جان من شبها خواب ندارم میشه یک کلمه جواب بدید لااقل آروم بشم... _لیلا... لیلا جان... لیلی من... ولی لیلا هیچ کدوم از پیام ها رو جواب نداده بود... دیگه دلم نمی خواست ببینم... چقدر شبیه پیام هایی بود که روز های اول به من می داد! _نازنین خانم سلام چند وقت است احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم... و.... چقدر ساده بودم من.... منی که همه به عنوان دختر عاقل می شناختند! چقدر راحت گول خوردم!!! نگاهم به حلقه نامزدیم افتاد که به دستم بود... فقط اشک بود که روی گوشی اَپل لیلا می ریخت... دستش رو انداخت دور گردنم و گفت: می فهممت نازنین!!! نمی دونم چرا اون لحظه حالم حتی از لیلا هم بهم می خورد... دستش رو برداشتم و با تمام سرعت دور شدم... صدای لیلا که دنبالم می دوید و مُدام می گفت: نازنین صبر کن... نازی صبر کن!!! توی سالن دانشگاه می پیچید و همه خیره به ما... و صدای پچ پچ بچه ها.... انگار گوش هایم حساس تر از همیشه شده بود.... یکی از بچه ها می گفت: دوباره این دخترا لوس بازیشون گل کرد! اگر لیلا به موقع نرسیده بود دستم روی گونه هاش یه یادگاری حسابی می گذاشت! انگار دنبال یکی بودم عصبانیم را خالی کنم... دانشجوی بیچاره نفهمید از کجا فرار کنه... مچ دستم که گره خورده بود به دستهای لیلا را با تمام عصبانیت رها کردم و گفتم: ولم کن لیلا حالم از تو ... از امید...از خودم... از همه بهم می خوره! بذار برم و به درد خودم بمیرم... و با همون سرعت از دانشگاه خارج شدم بی هدف در خیابانها راه می رفتم و اشک می ریختم... با خودم فکر می کردم چطور امید تونست با من این کارا بکنه! چرا نامرد لیلا را انتخاب کرد! این همه دختر توی دانشگاه ما! چرا دوست من! حالا به مامان بابام چی بگم! چطوری توضیح بدم بعد از اون همه اصرار برای قبول کردن امید و ماجرای خواستگاری و انگشتر نشون آوردن! چقدر احساس تنهایی می کردم... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
{﷽} 🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ اول|براساس واقعیت! مُدام ح
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ دوم|براساس واقعیت! با صدای بوق ماشین و صدای ترمز یکدفعه به خودم اومدم! راننده بلند، بلند داد می زد می خوای خودتم بکشی برای مردم دردسر درست نکن... خودمو بکشم... شاید اینجوری از این فلاکت راحت بشم! بدون توجه به راننده رفتم سمت داروخونه اون طرف خیابون... یه جعبه قرص گرفتم تموم کنم این زندگی رو... رسیدم خونه... مامان با تلفن مشغول صحبت بود آروم رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان آب برداشتم رفتم داخل اتاقم... نگاهی به لیوان آب انداختم و جعبه قرضی که گذاشته بودم رو به روم... داشتم با لیوان آب بازی میکردم ، آب توی لیوان موج می زد و متلاطم بود درست مثل امواج دل من.... و سوالهای بی پاسخی که مثل خوره مغزم را می خورد! چراااا!؟ چرا آخه امید با من اینطوری کرد....؟ ما همدیگه رو دوست داشتیم... اصلا اگه دوستم نداشت چرا با پدرم صحبت کرد؟ محکم کوبیدم روی میز... از این همه حماقتم... شدت ضربه ی دستم اینقدر زیاد بود که لیوان پخش شد روی زمین... و زمین پر از خرد شیشه.... مامانم هراسان در رو باز کرد و گفت: چی شده نازنین!؟ سریع جعبه قرص ها رو گذاشتم توی جیبم و گفتم: می خواستم آب بخورم لیوان از دستم افتاد! از حالت چشمام متوجه شد چیزی شده... ولی چیزی نگفت! مشغول جمع کردن خرده شیشه ها شد هم زمان نصایح مادرانه که تو بزرگ شدی دختر حواست را جمع کن مادر من! دیر یا زود می فهمید چی شده ولی ترجیح دادم اون موقع چیزی نگم... مامان که از در رفت بیرون، رفتم سمت گوشیم که آخرین پیامم رو برای امید بفرستم و با این زندگی خداحافظی کنم... گوشی رو برداشتم ۱۲ بار لیلا زنگ زده بود .... ۵ بار امید... سه تا پیام داده بود نازنین عزیزم چرا جواب نمی دی؟ عشقم نگرانت شدم... کجایی نفس... حالم ازش بهم میخورد! از این همه دروغ! از این همه چند رنگ بودن! آخه مگه یه قلب برای چند تا عشق جا داره آدم پلید! با تمام بغضم و حرص براش نوشتم هرچی بین ما بود دیگه تموم شد... منتظر خبرهای غافلگیر کننده باش... داشتم فکر میکردم از خبر خود کشی من چقدر شوکه میشه!!َ! که صدای پیامکی اومد! فکر کردم امید! با شتاب گوشی رو برداشتم ولی لیلا بود... پیام را باز کردم نوشته بود: نازی جون دوست قدیمی من... اگه خواستی کاری کنی من بهت پیشنهاد میدم انتقام بگیر... من تمام مسیری که پیاده رفتی پشت سرت بودم، دیدم رفتی داخل داروخونه! رفیق یادت باشه زندگی یه کتاب پرماجراست! هیچ وقت به خاطر یه ورقش اونو دور ننداز... یه لحظه فکر کردم من دارم چکار میکنم! اصلا چرا من خودمو بکشم! گیرم این دنیا با دست یه نامرد بدبخت شدم چرا اون دنیام را با دستای خودم، خودم را بدبخت کنم! چه حماقتی! لبم را گزیدم و به خودم گفتم: وقتی اینقدر بی عقلی که بخاطر یه عوضی زندگیت را می خوای تموم کنی پس عجیب هم نبود چنین اشتباهی توی انتخابت کنی! حالا از دست خودم کلافه بودم! جعبه ی قرص ها رو توی دستم مچاله کردم... نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم: انتقام... آره انتقام می گیرم! جوری که ندونی از کجا خوردی امید آقا! تو نمی دونی لیلا تو تیم منه! و چه اشتباه بزرگی کردی... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
1_3896919486.m4a
4.98M
🌱ناخودآگاه اشک تان سرازیر میشود... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
✍سلام به شما| در هر حال شما تفکر و دیدگاه خود را مطرح کردید.در منظومه فکری بنده آزادی اندیشه و بیان تحت هر شرایطی به جز توهین وجود دارد! شما نگاه دیگری به جامعه معترضین دارید و بنده دیدگاه دیگر... این مخاطب ست که انتخاب میکند کدام نگاه به حقانیت و عقلانیت نزدیک تر ست. 1⃣کسی که چندین سال رسانه دار انقلابی بوده قبل از هر چیزی باید در کلام خود دقت و کنترل داشته باشد. 2⃣بخشی از افرادی که به خیابان آمدند، معترض بودند! معترض به سیستم انتخاباتی کشور بودند. معترض به بی عدالتی محض در طبقات اجتماعی معترض به عدم آزادیِ بیان و اعتراضات(خواهشاً مثال و نمونه نیاورید که برخی توانسته اند با ابزار آزادی، نظام را زیر سوال ببرند و راست راست راه میروند؛چون از آن طرف مثالهایِ نقض فراوانی وجود دارد) معترض به تهران برتری هستند(اینکه اغلب امکانات و تجهیزات و تسهیلات در تهران ست؛ بیشترین توجه و تمرکز در تهران ست) معترض به مسئولین نظام هستند که با مردم مشورت نمیکنند، شفافیت در کارشان نیست با اینکه با همان وعده آمدند! امیرالمومنین(ع) فرمودند به جز در مسائل امنیتی و نظامی مردم را کاملاً در امور حکومتی آگاه کنید؛ در حالی که وزارت ورزش در قرارداد با سرمربی تیم ملی رقم قرارداد را محرمانه میکند😐مضحک ست... بخشی از معترضین به خیابان آمدند؛اما بخشِ اعظم در فضای دیجیتال، اعتراض را خود را نشان دادند.در حالی که جامعه انقلابی آنها را فیک و ربات میداند! جامعه مذهبی و انقلابی معترضین را قبول نمیکند؛چون بخشی از معترضین به اسلام و نظام معتقد نیستند... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
✍بنده برخلاف شما ابتدا در کلامم دقت میکنم و صفتِ "زامبی" را به هیچکسی اطلاق نمیکنم. شما معتقدید اگر فردی با هزار استدلال و منطق و عقلانیت، ایدئولوژی و تفکرِ حق را قبول نکرد،باید به سرش شلیک کرد!!! با عرض پوزش بنده مخالف جدیِ تفکر شما و هم تفکران شما هستم...این با اختیاری که خداوند به انسان داده در تعارض ست... شما موظف هستید که با عقلانیت و منطق از تفکرِ صحیح سخن بگویید و تبلیغ کنید؛اما حق ندارید اجباری اعمال کنید! آن گروهک هایی که قصد حمله و خرابکاری هم دارند،اولاً شما حق حکم دادن به آنها ندارید چون حکومت، سیستم قضایی دارد.ثانیاً جمعیتِ این گروهک ها نسبت به جمعیتِ ایران بسیار بسیار اندک ست! کسی که معترض به هزاران هزار ضعف و مشکل در نظام ست و از طرفی به ایدئولوژی نظام باور ندارد و از طرفی در اوج هیجان و احساس ست، احتمالش هست هم کف خیابان و هم در فضای دیجیتال هر واکنشی نشان دهد... *شاید او را درک نکنید،چون منظومه فکری شما و او ۱۸۰ درجه متفاوت ست! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
✍بنده چنین تفکری ندارم که آنها شست و شوی مغزی شده باشند. شما آنها را نشناخته اید. آنها در کنار اینکه رسانه های اپوزیسیونی و براندازان را دنبال میکنند، رسانه های انقلابی و حکومتی هم رصد و دنبال میکنند! کما اینکه تعداد رسانه های مذهبی و انقلابی در مقابل رسانه های اپوزیسیونی، یک به صد ست و دوم اینکه غالبِ رسانه های انقلابی متعصبانه از حکومت و ایدئولوژی دفاع میکنند.نمونه اش محتوای گذاشته شده در کانال آقای دارابی پیرامون اعتراضات... شما در کلام تان دقت نمیکنید و آنها را به رسمیت نمیشناسید. رسانه حساس ست. با یک کلام، مخاطب با شما زاویه پیدا میکند با یک عنوانِ "کارشناسِ رسانه هستم" نمیتوانید ذهنِ مخاطب را کانالیزه کنید. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
✍لطفاً با دقت کلام بنده را بخوانید: ما یک مشروعیت یا حقانیت داریم و یک مقبولیت...گاه این دو کنار هم قرار میگیرند و گاه در تقابلِ هم... مشروعیت(حقانیت) از الله می آید و مقبولیت از مردم... هیچ حکومتی بر پایه الله نمیتواند بدون پایه مقبولیت(مردم) پایدار بماند! پشتیبانِ حکومتِ اسلامی، مردم هستند... گاه این مردم(مقبولیت) حق را میخواهند و گاه باطل را... لطفاً خوب دقت کنید(تفکر امام خمینی هم همین ست) : شما وظیفه دارید با عقلانیت، منطق و استدلال، حق را بیان کنید(تا همین جا وظیفه دارید) این مردم هستند که حق را میخواهند یا نه...حق جابجا نمیشود؛اما این انتخاب و حق آنها ست که کدام را بخواهند و این در کلام امام ست که هر چه مردم خواستند همان شود...چون اگر با زور و اجبار بخواهید حق را اعمال کنید، از سوی اکثرِ مردم رانده خواهید شد... امام حسین(ع) با مقبولیتِ مردم کوفه(نامه ها) از مکه به سمت کوفه حرکت کردند؛اما در نزدیکی کوفه، مردم نظرشان تغییر کرد و امام حسین(ع) مقبولیت شان را از دست دادند؛اما به این معنی نیست حقانیت تغییر کرد! قرن ها گذشت و کربلا به قطبِ مقبولیت و عشق تبدیل شده ست! گاه اکثرِ مردم برجام را میخواهند و گاه رابطه با آمریکا را...شما فقط وظیفه آگاه سازی و انتشارِ ایدئولوژیِ حق را دارید. این مردم هستند که کدام را انتخاب کنند... امیدوارم اصل کلام را منتقل کرده باشم. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ دوم|براساس واقعیت! با صدای بوق
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ سوم|براساس واقعیت! یک هفته ایی دانشگاه نرفتم، توان رفتن نداشتم... در این مدت به فکر این بودم چطوری میتونم از امید انتقام بگیرم؟ اصلا مگه می شد انتقام کاری رو که با من کرد رو گرفت! توی همین افکار بودم که صدای در اتاقم اومد ... مامان شمائید بیایید داخل... در باز شد ... هنوز صورتم رو بر نگردانده بودم تا صدای سلام رو شنیدم ! نگاهم چرخید سمت در... لیلا بود!!! گفت: چرا گوشیتوخاموش کردی؟! چرا دانشگاه نیومدی... دیونه...نگرانت شدم... صورتم رو برگردوندم سمت میز.... دستهام رو گذاشتم روی سرم... آروم اومد و کنار تختم نشست و شروع کرد به حرف زدن... نازنین اگر من دوست بدی بودم الان اینجا نبودم! داخل ماشین امید نشسته بودم و داشتیم با هم... ببین نازی من اگر اون حرفها رو زدم فقط برا این بود بدونی امید چه جور آدمیه... تودوست صمیمی من هستی ما الان بیشتر از ده سال باهم دوستیم اگر بهت نمی گفتم احساس می کردم در حقت نامردی کردم... هرچند که من اصلا جواب امید رو ندادم که در حقت نامردی کنم ولی نگفتن اینکه امید چکار کرده هم به نظرم نامردی بود! بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: لیلا بس کن دیگه! اینقد امید امید نکن! باشه تو دوست خوب... لیلا سکوت کرد! و من هم سکوت... داشتم با خودم کلنجار می رفتم که لیلا بیچاره گناهی نکرده، خوب راست میگه! اگه نمی گفت من ساده هنوز هم امید رو دوست داشتم هنوزم... برگشتم سمت لیلا چشماش مثل چشمای خودم خیس اشک بود... گفتم: لیلا چرا باید اینطوری شه .... سرش رو تکون داد و گفت: نمیدونم نازنین! واقعا نمی دونم! ولی ببین نازنین حالا اتفاقی افتاده! دیگه به هر علتی ماجرا رو تمومش کردی بهش فکر نکن! اومدم کنارش روی تخت نشستم گفتم: چی، چی می گی ماجرا تموم شده! تازه ماجرا شروع شده! لبخند تلخی روی لبم نشست و گفتم: فکر ها دارم برای امید... لیلا متحیر نگاهم کرد و گفت: یعنی چی؟! چکار میخوای بکنی؟ بلند شدم و گفتم: می خوام زندگیش را ازش بگیرم... چشمای لیلا از حدقه زده بیرون!!! با همون حالش گفت: دیونه شدی!؟ نگاهش کردم و گفتم: آره دیونه شدم... یکی با تو هم همین کار رو میکرد تو هم دیونه میشدی... هر کسی ندونه تو که خوب میدونی قصه من و امید رو! پرید وسط حرفم با استرس و نگرانی گفت: آره می دونم! ولی این دلیل نمیشه بخوای باهاش درگیر بشی! نازی از تو توقع نداشتم تو دختر عاقلی هستی این کارعاقلانه ای نیست! خیر سرت این همه تو دانشگاه فلسفه و منطق خوندی! نگذاشتم حرفش تموم بشه گفتم: اگه عاقل بودم عاشق نمی شدم! بعد هم اشکهام ریخت روی گونه هام... دستش رو گذاشت رو شو نه ام... برگشتم نگاهش کردم گفتم: لیلا کمکم می کنی؟! انگار یکدفعه وارفت به من من افتاد... با دیدن قیافش گفتم: نگران نباش نمی خوام کار خاصی بکنی! می دونی لیلا اگر اون پیامک را بهم نداده بودی معلوم نبود الان زنده بودم یانه! تو گفتی: انتقام... گفت: خوب الان من چکار کنم؟! اصلا چکار می تونم بکنم! 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📝📻میخوام شما رو به اواخر سلسله ساسانیان و حمله اعراب به ایران ببرم و اطلاعاتی در کانال قرار بدم که کمتر شنیده این... 📡💡این بازه زمانی رو انتخاب کردم چون ایران پرستان و ملی گراها به شدت روی اون زمان مانور میدن! آماده این؟ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
1⃣اوضاعِ ایران زمین در آستانه ورود اسلام اول باید با سلسله ساسانیان و شرایط کفِ جامعه در اون زمان آشنا بشیم... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
1⃣ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
3⃣ ❓سوالی که محققِ منصف از خود میپرسد این ست که "بدکیش" و "کج باور" کیست؟ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
4⃣ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
4⃣ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
*شاید اینکه بهرام اول طبق گفتار موبدان زرتشتی، جهانگرد و حکیم و نقاش ایرانی، مانی را محبوس و مقتول کرد یا اینکه انوشیروانِ زرتشتی، پیروانِ حکیم ایرانی مزدک بامدادان را قتل عام نمود، با استناد به همین گفتارِ اوستا بود. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
5⃣این همان نکته ای ست که بارها و بارها تکرار کردم... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
6⃣نکته ای عجیب در پندار زرتشتیان ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
7⃣قدرت عجیبِ روحانیونِ زرتشتی در دوره ساسانیان ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
8⃣ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
آیا در فقه زرتشتی، قوانینی برای مجاز شمردن ازدواج با خواهر یا مادر وجود داشته ست؟ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
9⃣به استدلال هایِ طریقه زرتشتی در بابِ خویدوده(ازدواج پسر با مادر و...) دقت کنید👆 ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🔟 لطفاً این محتوا را منتشر نکنید. اگر کسی مشتاق به این حقایق بود به کانال دعوتش کنید. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🔟 لطفاً این محتوا را منتشر نکنید. اگر کسی مشتاق به این حقایق بود به کانال دعوتش کنید. ⛔️اینجا حقیقت
⚠️یکی دیگر از منابع بازمانده از اواخر دوران ساسانی، کتاب مینوی خرد ست که به صورت پرسش هایی از جانب فردی به نام "دانا" و پاسخ هایی از جانب "روح خرد" تالیف شده ست. در این کتاب میخوانیم که عمل خویدوده موجب رسیدن سریع به بهشت و اختلال در آن از بزرگترین گناهان ست! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran