3⃣1⃣موضوع دیگر از کردارهایِ خانوادگی دوره ساسانیان، مسئله حق ازدواج یک مرد با چند زن و چگونگی رفتار با بانوان ست.
به اعتقاد ویل دورانت تعدد زوجات و انتخاب کنیزکان در ایران باستان آزاد بوده ست. او علت این امر را تمایل برای کثرت نسل و افزایش نیروهای جنگ آور میداند.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
1⃣4⃣
زن مطلقاً فرمانبردارِ مرد بود و بیشتر در کودکی او را نامزد میکردند و کسی نمیتوانست این نامزدی را به هم بزند.
در کتاب دینکرت توصیه کرده که دختران را در پانزده سالگی به شوی بدهند.
✍بنا به فرموده امام جعفرصادق(ع) ما الآن نباید با دین اسلامِ خود و از همه مهمتر نسبت به زمانه خود این سنت هایِ ۱۶ قرن اخیر را مقایسه کنیم. این مطالب را فقط از دو جهت میگذارم: ۱.جهت افزایش آگاهی و اطلاعات ۲.در پاسخ به ملی گراهایی که اسلام را دینِ زور، اجبار و تحقیرِ زنان میدانند!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
5⃣1⃣این نکته بسیار مهمی ست👆
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
5⃣1⃣این نکته بسیار مهمی ست👆 ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
*در کردار مردان آن دوران نسبت به زنان، نیکیِ اندکی میتوان یافت. در هر اتفاقِ خانوادگی اولین متهم زنان بودند، حتی در اموری که خارج از اراده آنها بود! در اوستا آمده ست که اگر زنی نوزادش مرده به دنیا بیاید، مقصر ست و باید مجازات شود!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
*در کردار مردان آن دوران نسبت به زنان، نیکیِ اندکی میتوان یافت. در هر اتفاقِ خانوادگی اولین متهم زنا
6⃣1⃣با دقت بخوانید...
گمیز یعنی ادرار گاو نر
"پایان قسمت اول"
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ سوم|براساس واقعیت! یک هفته ایی د
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ چهارم|براساس واقعیت!
گفتم: نمیدونم لیلا بخاطر همین از تو کمک می خوام... نگاهی بهم کرد و انگار چیزی یادش افتاده باشه گفت: فهمیدم نازی فهمیدم! سعید رو یادته؟
متعجبانه نگاهش کردم و گفتم: سعید!!
گفت: آره یادته چند ماه پیش توی دانشگاه باهم می رفتیم همون پسر که قدش بلند بود موهاشو رنگ کرده بود...
گفتم: آهان فرزاد و میگی! همون که زیر ابروهاش رو برمی داره پسریه چندش!
گفت: آره! آره یادته اون روز بهمون متلک گفت!
گفتم: لیلا حرفی می زنیا! مگه یادم میره! آخ ، آخ چه دعوایی شد اون روز!!!
خوب حالا فرزاد چه ربطی داره به این ماجرا؟
گفت: فرزاد هیچی! ولی اون پسریی که اومد از ما دفاع کرد همون که پیراهن آبی پوشیده بود...
گفتم: آهان همون که حسابی کتک خورد ولی بالاخره فرزاد رو نشوند سر جاش!
گفت: آره همون پسر اسمش سعید ...
گفتم: این همون پسریی که امید بارها و بارها بهم گفته بود خیلی ازش بدش میاد حتی یادمه یه بار می گفت تصمیم داشته افقیش کنه! البته هیچ وقت نفهمیدم چرا با سعید اینقد دشمنه!
بعد ابروهام رو کشیدم تو هم و گفتم: خوب لیلا حالا این سعید چه ربطی داره به ماجرای من و امید؟!
گفت: خوب بهترین وسیله ی نابودی امید همین سعید هست دیگه!
متحیر نگاهش کردم که نمی فهمم چی می گی؟!
گفت: نازی تو که اینقد خنگ نبودی!! معلومه دیگه میخوام با سعید رفیق بشیم...
مبهوت شده بودم! گفتم: چی؟! لیلا تو بهتر می دونی من نه تا حالا از این کارها کردم نه می کنم! بگرد یه راه حل دیگه پیدا کن...
کیفش را که تا اون موقع روی شونه اش بود رها کرد روی تخت و گفت: به نظر من تنها راهی که جواب بده و خوب حال امید را بگیره همینه!
مستأصل نگاهش کردم وگفتم: من یه بار ضربه خوردم اون هم از نامزدم! حالا داری میگی با سعید رفیق بشیم!
ببین لیلا یه بار بی عقلی اتفاقه ولی بار دوم حتما اشتباه!
نفس عمیقش رو رها کرد داخل فضای اتاق و گفت: حالا بر فرض که من بگم رفیق شیم! اون پسر همین سعید آقا با خودشم قهره! چه برسه به اینکه بخواد با یکی دوست بشه!
بعد هم اینکه نازنین من قول میدم این فقط یه نمایش اصلا قرار نیست تو با کسی رفیق بشی که از الان نگرانی!
این بهترین راه انتقام گرفتنه!
از من گفتن...
گفتم: یعنی فقط نقش بازی کنیم؟
لیلا لبخند خبیثانه ایی زد و گفت: آره رفیق! باید دنبال یه راه بگردیم که بشه با سعید صحبت کرد...
کیفش را انداخت روی شونه اش شالش رو رها کرد روی سرش و گفت: نازی فکرهات رو بکن منم هم فکر می کنم فعلا باید برم خداحافظی کردیم از در که خارج می شد گفت: فردا اول وقت دانشگاه می بینمت...
سری تکون دادم و گفتم:حتما!
بعد از رفتن لیلا ذهنم حسابی درگیر شده بود اینقدر داخل اتاق کوچکم قدم زدم تا یه راه حل معقول به ذهنم برسه که هم حال امید را بگیرم هم دوباره ضربه نخورم! من دیگه از حرف زدن با هر مردی حالم بهم می خورد ولی ظاهراً چاره ای نداشتم!
نفهمیدم کی شب شد!
سرم رو گذاشتم روی بالشت اصلا خوابم
نمی برد فکرهای مختلف توی ذهنم رژه
می رفت حس انتقام گرفتن از امید حس تسکین دهنده ای برای اون لحظات بود..
از اینکه باید بازیگر می شدم بدم میومد
ولی باید امید فکر میکرد سعید به من
علاقه داره واینطوری شاید کاری رو که
با من کرده بود رو می فهمید!
هر طوری بود شب صبح شد و اول وقت
دانشگاه بودم لیلا جلوی سردر دانشگاه
منتظرم ایستاده بود رسیدم بهش
سلامی پر انرژی کرد و گفت: سلام نازنین خانم چه خبر؟
لبخندی زدم و گفتم: از سلام کردنت معلومه خبرها پیش شماست...
چشمکی زد و گفت: بیا بریم تا برات
تعریف کنم...باهم راه افتادیم سمت
کلاس... لیلا شروع کرد و گفت: ببین
نازی اینطوری من فهمیدم ما قراره حال
امید رو بگیریم درسته؟ گفتم: خسته
نباشی نابغه! گفت: پس بریم به سمت افق های جدید رفاقت!
نگاهش کردم و با قاطعیت گفتم: ببین لیلا تاکید می کنم ما اصلا قرار نیست با سعید رفیق بشیم فقط قرار فیلم بازی کنیم دختر حله! لیلا گفت: آره دقیقا منظورم از افق های جدید رفاقت کارهایی که تا حالا از لیلا خانم رفیق جونت ندیدی!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خوب حالا چکار کنیم! مثل یک مهندس نقشه را گام به گام طراحی کرده بود! گفت: اولین قدم اینه که ما باید ساعتی امید کلاسش تموم میشه همون ساعت بریم سراغ سعید! که امید ببینه ما داریم با سعید حرف می زنیم...
گفتم: یعنی تقارن دیداری ایجاد کنیم!
گفت: یعنی همونی من گفتم!
گفتم: لیلا حالا چی به سعید بگیم؟؟؟
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
1⃣2⃣ بنده که شوکه شدم... و متوجه شدم چقدر بین منِ محب و رئیس مذهب تشیع فاصله ست! ⛔️اینجا حقیقت طور
*سند این فرموده امام صادق(ع) معتبر ست👆
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ پنجم|براساس واقعیت!
لیلا دوباره از اون لبخندهای خبیثانه زد و گفت: اون دیگه با من! اینقدر سوال دارم از این جماعت بپرسم که مجبور بشه تا صبح وایسه جواب بده!
کلاس تموم شد دل تو دلم نبود ...
از طرفی یک هفته ایی بود امید را ندیده
بودم، از این طرفم نمی دونستم چه
واکنشی نشون میده؟
لیلا سریع دستم رو کشید و گفت: بدو تا دیر نشده...
مثل دوتا جن سر راه سعید قرار گرفتیم
بیچاره سکته کرد! لیلا شروع کرد به حرف زدن من حواسم به امید بود که
داشت از کلاس می اومد بیرون...
نگاهش که به من افتاد طوری وانمود کردم که انگار اصلا ندیدمش چقدر سخت بود هنوز باورم نمی شد ...
یک لحظه متوجه حرفهای لیلا شدم! ببخشید آقاسعید من یک سری سوال دارم در رابطه با رشته ی تخصصیتون!
سعید که انگارجاخورده باشه! گفت: صالحی هستم بفرمایید! کاری از دستم بر بیاد در خدمتم...
امید بهمون نزدیک شده بود دلم نمی خواست بفهمه چی میگیم جلو اومد و گفت: نازنین جان مشکلی پیش اومده؟
بعد یه نگاهی به لیلا کرد...
دلم می خواست با دو تا دستم خفش کنم! صدام رو بلند کردم و گفتم....
گفتم: به شما مربوط نیست!
نگذاشت ادامه بدم و صداش رو بلند تر کرد و گفت: آخه چرا نازنین؟؟؟
پریدم وسط حرفش گفتم: ببین همه چی رو لیلا برام تعریف کرده! چراش را هم خودت بهتر می دونی...
حالا هم لطفا برید مزاحم نشید!
انگار آب یخ ریخته باشند روی سرش!
رفت همینطوری که داشت می رفت
بلند بلند می گفت: لیلا یک دروغگو! تو
خیلی زود باوری...
عصبی شدم داد زدم پیام ها تو خوندم! خیلی عاشقانه و زیبا بود!
وقتی دید ماجرا کاملا بر علیه اش هست سریع دور شد...
بیچاره سعید که متحیر و متعجب ایستاده بود با صداش یکدفعه صورتم رو بر گردوندم سمتش...
گفت: ببخشید خانم ها سوالهاتون را بپرسید چون من خیلی کار دارم...
من و لیلا که برای روز اول، به هدفمون رسیده بودیم عذرخواهی کردیم!
لیلا گفت: حقیقتا ما چند تا کتاب می خواستیم معرفی کنید برای یه تحقیق کلاسی، که حالا شما عجله دارید باشه برای یه بار دیگه مزاحمتون میشیم...
سعید هم به سرعت از ما دور شد....
لیلا زد به شونم گفت: خوب حالشو
گرفتیم!
نگاهی به لیلا انداختم چشم هام قرمز
شده بود...
لیلا که حالم رو دید گفت: نازنین قرارمون این نبود! گریه نداریم!
اشکهام رو از روی صورتم پاک کردم ...
سرم را به نشونه تایید تکان دادم و با هم
رفتیم سمت کافی شاپ...
بوی قهوه ی تلخ فضای کافه رو پر کرده بود...
حالم بهم ریخته بود!
سکوت سنگینی بر تمام فضای کافی شاپ حاکم بود! که صدای پیامک گوشی لیلا نگاهم را متمرکز چشمهاش کرد...
گفتم: میشه گوشیت را بدی به من!
متعجب نگاهم کرد و گفت: چی؟
سریع فضا رو عوض کرد و گفت: اینها را ولش کن نازی! دیدی چه جوری سعید رو گیر آوردیم بعد هم زد زیر خنده...
شاید راست می گفت: باید بی خیال می شدم! گیرم که صدای پیامک امید بود چه اهمیتی داره وقتی لیلا هم اهمیتی بهش نمیده!
نمیدونم لیلا چی با خودش فکر کرد که چند لحظه ای بیشتر نگذشت از داخل کیفش گوشی را آورد بیرون بدون اینکه نگاه کنه داد دستم...
گفت نازنین: به من اعتماد نداری!
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
حضرتآقا !.mp3
776.9K
غمهایی هست که کوه هارو میشکنه
انسان مومن رو نمیتونه بشکنه !
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📌زمانیکه کشوری ابرقدرتِ اقتصادی و نظامی باشد(ایالات متحده) میتواند مدیرعامل یک شبکه اجتماعی پرطرفدار(تیک تاک) را پشتِ میز پاسخگویی بکشاند. در حالیکه ایران صدها بار از مدیرعامل تلگرام و اینستاگرام خواسته تا در برابر رفتار خود پاسخگو باشد و دفتر نمایندگی در کشور تاسیس کند؛ اما انگار نه انگار...
این به ما یک نکته را اثبات میکند:
هر طور شده بایستی جمهوری اسلامی یک ابرقدرتِ اقتصادی|تجاری و نظامی شده و نفوذش را در تمامِ کشورها گسترش دهد؛ همان کاری که اخیراً در روسیه، چین، عربستان و امارات انجام داد!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ پنجم|براساس واقعیت! لیلا دوبار
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ ششم|براساس واقعیت!
گوشی را دادم طرف خودش گفتم: ببخش لیلا هنوز ذهنم درگیر امید...
قبول کن به این زودی نمی تونم فراموشش کنم! هیچی نگفت، خودش را مشغول فنجون قهوه اش کرد...
اومدم فضا را عوض کنم گفتم: لیلا دیدی چقدر خوب سعید رو گیر آوردیم آفرین من می دونستم تو اهل رفیق بازی نیستی بعد هم بهش چشمکی زدم...
سری تکون داد و نگاهم کرد و گفت: اگه بودم با اولی رفیق می شدم...
فهمیدم از حرکتم ناراحت شده!
باید بحث را می بردم به جایی غیر از این حرفها... یکدفعه یاد حرفهای لیلا افتادم وقتی با سعید صحبت میکرد گفتم: دختر این سوال بود از سعید کردی؟ حالا چه کتابهایی می خواستی بپرسی خانم؟
لیلا گفت: این شروع ماجراست! صبر کن برنامه دارم براش! اینجوری خیلی هم بد نشد برای دفعه بعد یه موضوع مطرح می کنم با چند تاسوال تخصصی میایم اونوقت ببینم چه جوری جواب میده!
گفتم: لیلا ما هدفمون امید نه سعید! تو الان دقیقا می خوای حال کی بگیری؟! سعید بیچاره که کاری نکرده! یه جوری میگی آدم فک می کنه هدفت سعید ِ!
لبخندی زد و گفت: این جماعت پسر همشون همینن! به سبک سعیدش دیگه بدتر! تا حالا به تورشون نیفتادی بدونی چی میگم! بعد ادامه داد: راستی من دقت کردم روزهایی که امید دانشگاه هست و سعید هم کلاس داره و میتونیم با هم روبه روشون کنیم سه روز در هفته است...
یه نگاهی به لیلا انداختم گفتم: من که از حرفات سر در نمیارم! ولی میگما ماشاالله چه خوب حواستم به همه ی دانشجوها هست!
از نگاهم متوجه کنایه ام شد سریع برای دفاع از خودش گفت: نازی خانم تو چرا اینجوری فک می کنی! دیشب تا ساعت سه نصف شب تو سایت دانشگاه بودم و برنامه کلاس های عمومی رو چک میکردم بیا اینم به جای دستت درد نکنه!
ما رو شریک جرم کردی حالا کنایه هم
میزنی؟
دستش را گرفتم گفتم: بازم ببخش شریک جرم! لیلا جان... به دل نگیر! اوضاع و احوالم بهم ریخته است درکم کن رفیق... لبخندی زد و گفت: چه کنیم خراب رفیقیم...
دو روز از این ماجرا گذشته بود توی خونه کمی پیش زمینه ی اینکه برنامه ازدواجم با امید بهم خورده را آماده کرده بودم نمی تونستم یکدفعه بگم خصوصا به بابام! خجالت می کشیدم! خیلی نگران بودم! ترجیح دادم یکی دوهفته ایی بیشتر بگذره تا خودشون ببین خبری از امید نیست ...
اینجوری راحتتر کنار می اومدن...
صبر باید می کردم! صبر...
با همین نگرانی ها و استرس رفتم دانشگاه بعد از کلاس لیلا توی سالن داشت به طرفم می اومد وقتی بهم رسید نفس، نفس می زد با اشاره ابروش بهم فهموند صداش بالا نمیاد بریم...
با سرعت نور رسیدیم جلوی کلاس سعید از در که اومد بیرون آروم رفتیم سمتش از قبل با لیلا هماهنگ کرده بودیم که دیگه مثل جن ظاهر نشیم تا سکته نکنه!
سلام کردیم ایستاد و جواب سلاممون رو داد لیلا دوباره شروع کرد گفت: ما همون خانم هایی هستیم دو روز پیش مزاحمتون شدیم آقا سعید یعنی ببخشید آقای صالحی! می خواستیم اگه میشه چند تا کتاب بهمون معرفی کنید...
سعید لبخند ملیحی زد و گفت: رشته ی تخصصی من خیلی کتاب داره شما در چه زمینه ایی کتاب موردنیازتون هست؟ لیلا دست پاچه گفت: حجاب آره حجاب! راستش ما داریم راجع به محدودیت های حجاب تحقیق می کنیم نیاز به کتاب داریم!!! من حسابی جا خوردم!😳
سعید هم که جا خورده بود و قشنگ از حالت چشمهایش معلوم بود گفت: محدودیت های حجاب!!! ‼️🙄😐
بعد گفت: البته من مهندسی متالورژی می خونم بعد مکثی کرد و بعد از چند دقیقه ادامه داد: ولی می تونم کمکتون کنم...🙂😊
لیلا که شوکه شده بود گفت: عه! مهندسی متالورژی می خونید!🙄 وای ببخشید اصلا به قیافتون نمیخوره! 😊🤗من دیدم لیلا داره بدجوری ضایع می کنه!
نگاهی به لیلا کردم و گفتم: البته به قیافه نیست! خوب آقای صالحی ممنون میشیم کتابها رو معرفی کنید...
سعید ادامه داد: چند تا کتاب خوب هست که به کار شما میاد یادداشت بفرمائید. همینطور که داشت صحبت میکرد امید از آخر سالن داشت می اومد...
امید را که دیدم دلم دوباره آشوب شد...
لیلا که خودش رو برای همین موقعیت آماده کرده بود یه کم کیفش را به ظاهر برانداز کرد و گفت: ببخشید ما خودکار همراهمون نیست میشه خودتون زحمت نوشتنش را بکشید؟
سعید که دوباره متعجب شده بود که
چطور ممکنه دانشجو از سر کلاس اومده خودکار همراهش نباشه!🙄😐😕 دست برد سمت کیفش و برگه و خودکارش را آورد بیرون و شروع کرد به نوشتن...
لیلا خوشحال به نظر می رسید مثل اینکه همه چی طبق برنامش داشت جلو می رفت! دقیقا وقتی سعید برگه را سمت ما داد امید رسید...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
🎬📽سینما میم.چمران | معرفی فیلم هایِ مفید و تماشایی🎥💻
۱.#نبرد_بزرگ_ارشمیدس
۲.#کره_شمالی_بدون_روتوش
۳.#استقامت_کن
۴.#اسرار_مقبره_سقاره
۵.#بومی
۶.#قزل_قیه
۷.#دانشکده_حقوق
۸.#شجاعت
۹.#کمیته
۱۰.#منطقه_بی_طرف
۱۱.#ساعت_پنج_صبح
۱۲.#گنج_گمشده_جنگ_جهانی_دوم
۱۳.#چگونه_دیکتاتور_شویم
۱۴.#برادران_خونی_مالکوم_ایکس_و_محمدعلی
۱۵.#جانگ_یونگ_شیل
۱۶.#محافظ_سلطنتی
۱۷.#دریای_سوزان
۱۸.#فرار_بزرگ_با_مورگان_فریمن
۱۹.#دوبرمن_دادستان_نظامی
۲۰.#بازگشت_گمورا
۲۱.#آتش_در_گلستان
۲۲.#وقتی_که_آنروز_فرابرسد
۲۳.#برای_پس_از_مرگم
۲۴.#عدد_اول_ما
۲۵.#کار_کردن
۲۶.#دادگاه_ویژه_انقلاب
۲۷.#سردار
۲۸.#مسموم
۲۹.#وکیل_چوسان
۳۰.#قلبِ_شکارچی
۳۱.#گزارش_چند_قتل
۳۲.#غریب
۳۳.#انقلاب_جنسی۴
۳۴.#سریال_امام_جواد(ع)
۳۵.#شمارش_معکوس_مرگ
۳۶.#شریعتی_بدون_روتوش
٣٧.#حق_سکوت
٣٨.#در_لباس_سربازی
٣٩.#غریبه_در_میقان
۴۰.#مردی_که_بینهایت_را_میدانست
۴١.#ماموریت_سری
۴۲.#هنددوستان
۴۳.#دویدن_به_سوی_رویا
۴۴.#سخنران_مشهور
۴۵.#یکه_سوار
۴۶.#قضیه_مارگاریت
۴۷.#آلبی_و_اسرار_جاذبه
۴۸.##معادله_نصر
۴۹.#رخ_پوش
۵۰.#تاریخچه_ای_مختصر_از_آینده
۵۱.#ایکس_ری_از_زمین
۵۲.#انسان_دنیای_درون
۵۳.#تئودور_روزولت
۵۴.#اعتراف
۵۵.#چهارده_قله
۵۶.#شریف
۵۷.#اخت_الرضا
۵۸.#سرگذشت_نادر
۵۹.#زیر_پوست
۶۰.#نابغه_متقلب
۶۱.#وینر
۶۲.#غلام
۶۳.#تنها_مدرس
۶۴.#جهاد_اکبر
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📝یادداشت هایِ برگزیده کانال میم.چمران:
۱.#مهران_مدیری_و_دختر_مسلمان_هندی میم_چمران
۲.#شبکه_های_مردمی_بی_بی_سی_و_منوتو میم_چمران
۳.#معدوم_سازی_جوجه_خروسها میم_چمران
۴.#ناوچه_کنارک میم_چمران
۵.#نسخه_جنجالی میم_چمران
۶.#جوانان_محبوب_مظلوم میم_چمران
۷.#نقد_نهادهای_انقلابی میم_چمران
۸.#اندر_حکایت_سجده_کنندگان میم_چمران
۹.#نکته_ای_طلایی_از میم_چمران
۱۰.#عبارت_تازه_مد_شده میم_چمران
۱۱.#ضرورت_مطالعه_تاریخ_اندلس میم_چمران
۱۲.#تقابل_با_باستانگرایان_و_غربگرایانی میم_چمران
۱۳.#نخل_و_نارنج
۱۴.#آذری_قمی_نخستین_بار جواد موگویی
۱۵.#اولین_حصر جواد موگویی
۱۶.#نامه_محرمانه_شهید_مطهری جواد موگویی
۱۷.#یک_کلام_ختم_کلام جواد موگویی
۱۸.#چه_خواصی_به_بنی_صدر_رای_دادند جواد موگویی
۱۹.#تقدس_سازی_شخصیت_رهبری جواد موگویی
۲۰.#از_امروز_به_بعد میم_چمران
۲۱.#ساناز_طاری میم_چمران
۲۲.#میگ_میگ_های_ایرانی میم_چمران
۲۴.#تیکه_کلام میم_چمران
۲۵.#کیوان_امام_وردی میم_چمران
۲۶.#حسن_آقامیری_بازرگانی_دیگر میم_چمران
۲۷.#عالم_بی_عمل میم_چمران
۲۸.#زهرا_رهنورد_در سال ۵۸ معتقد بود در انتخابات تقلب شده! جواد موگویی
۲۹.#عفت_مرعشی_معتقد_بود... جواد موگویی
۳۰.#وقتی_امام_اغفال_شد جواد موگویی
۳۱.#اشتباه_امام جواد موگویی
۳۲.#خفتار میم_چمران
۳۳.#نامه_محرمانه_آیت_الله_منتظری جواد موگویی
۳۴.#عمل_جراحی_مخفیانه_آیت_الله_خامنه_ای جواد موگویی
۳۵.#سربازی_اجباری میم_چمران
۳۶.#این_سنت_الهی_است میم_چمران
۳۷.#مثبت_ترامپ_روحانی_احمدی_نژاد میم_چمران
۳۸.#بیمارستان_و_عدالت میم_چمران
۳۹.#بنز_شهید_مطهری جواد موگویی
۴۰.#مبل_و_ادکلنهای_خانه_شهیدبهشتی جواد موگویی
۴۱.#تخریب_آلونک_زن_بندرعباسی میم_چمران
۴۲.#نامه_امام_زمان_به_شیخ_مفید میم_چمران
۴۳.#فعالان_صنفی_دانشجویی میم_چمران
۴۴.#انقراض_و_امحاء_سه_نسل میم_چمران
۴۵.#تحریک_جماعت_حزب_اللهی جواد موگویی
۴۶.#اسناد_لانه_جاسوسی جواد موگویی
۴۷.#دین_بوداییسم میم_چمران
۴۸.#کافه_بلوچی میم_چمران
۴۹.#انتقاد_به_سیستم_انتخابات میم_چمران
۵۰.#فایل_صوتی_ظریف میم_چمران
۵۱.#جوابیه_صوتی_استاد_رائفی_پور میم_چمران
۵۲.#برنامه_دو_ساعته_امید_دانا میم_چمران
۵۵.#رهبری_و_نگاه_اشرافیت_هاشمی جواد موگویی
۵۶.#اشرافیت_شهید_مطهری؟ جواد موگویی
۵۷.#نقد_حدادپور_جهرمی میم_چمران
۵۸.#چند_کلامی_با_بیست_و_چهار_میلیون_نفر میم_چمران
۵۹.#هیات_اجرایی_انتخاباتی میم_چمران
۶۰.#جمهوری_اسلامی_اهل_تقلب_کردن_نیست جواد موگویی
۶۱.#چه_نتیجه_ای_میگیرید؟
۶۲.#واکسن_کرونا_و_دکتر_مرندی میم_چمران
۶۳.#بهشتی_بدون_سانسور
۶۴.#تنها_شهر_قم_مقدس_است؟ 🔴 میم_چمران
۶۵.#ماجرای_تلفنهای_بسیجیان_به_بیت_رهبری جواد موگویی
۶۶.#جماعت_حزب_اللهی_مطیع_محض_رهبری؟ جواد موگویی
۶۷.#دینامیت میم_چمران
۶۸.#تطبیق_سازی میم_چمران
۶۹.#ضعف_انقلابیها میم_چمران
۷۰.#نظر_شخصی_پیرامون_واکسن میم_چمران
۷۲.#کاخ_مجاهدین_راه_خدا جواد موگویی
۷۳.#مدرس_خیابانی میم_چمران
۷۴.#روز_دانشجو_1400 میم_چمران
۷۵.#انتقاد_شهید_چمران_به_امام
۷۸.#برداشت_من_از_فیلم_موقعیت_مهدی میم_چمران
۸۱.#تجربه_میدانی_قشم
۸۲.#عدم_جذابیت_ادیان_ابراهیمی
۸۴.#الغارات
۹۵.#موگویی_و_اصولگراها
۹۶.#اعتراضات_شب_اول
۹۷.#انتقاد_به_خودمون
۹۸.#مدیریت
۹۹.#خداوندا
۱۰۰.#دینداری_یا_دین_گریزی
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📝ادامه یادداشت ها:
۱۰۱.#به_بهانه_پوشش_و_حجاب (یادداشتِ اغتشاشاتِ دانشگاه) 🔴
۱۰۲.#پاسخ_بنده_به_یک_ادعای_رایج
۱۰۳.#پس_از_طوفان
۱۰۴.#بازگشت_خلخالی_ها
۱۰۵.#تماشای_مستند_در_دانشگاه
۱۰۶.#شورای_شهر_مشهد
۱۰۷.#پشت_برگه
۱۰۸.#آیا_امام_دستور_ترور_میداد
۱۰۹.#بردهای_بسیج_دانشجویی
۱۱۰.#مصرف_شوندگی_زن استاد امینی خواه
۱۱۱.#آقایان_نیروی_انتظامی
۱۱۲.#چالش_پیش_فرض_ها استاد امینی خواه
۱۱۳.#چهار_نکته_از_کف_میدان_اعتراضات
۱۱۴.#نزاع_اصلی_بین_مکتب_اسلام_و_مکتب_مادیات
۱۱۵.#جنگ_جهانی_اول
۱۱۶.#قراردادی_که_اقتصاد_ژاپن_را_نابود_کرد
۱۱۷.#تاریخچه_کشور_یوگسلاوی
۱۱۸.#آزادی_در_پوشش_یا_برهنگی
۱۱۹.#زندان_بانان_روح_انسانها
۱۲۰.#فضای_دیجیتال
۱۲۱.#اعتراضات_۱۴۰۱
۱۲۲.#ثروت_قدرت_می_آورد
۱۲۳.#مجلس
۱۲۴.
۱۲۵.
۱۲۶.#شهرنو جواد موگویی
۱۲۷.#آسمون_همه_جا_یه_رنگه
١٢٨.#تعصب میم_چمران
١٢٩.#جوابیه_ارژنگ_امیر_فضلی
١٣٠.#امیر_تتلو
١٣١.#جوابیه
١٣٢.#نگاه_صفر_و_صدی
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📝یادداشت هایِ برگزیده کانال میم.چمران: ۱.#مهران_مدیری_و_دختر_مسلمان_هندی میم_چمران ۲.#شبکه_های_مر
📚🎓کافه کتاب میم.چمران | معـرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی🍩☕️
۱.#سفرنامه_ابن_بطوطه
۲.#ایکی_گایی
۳.#چرا_ملتها_شکست_میخورند
۴.#دانشجویان_و_گروگانها
۵.#اسناد_لانه_جاسوسی_آمریکا
۶.#کشف_نیرنگ_و_رد_بهتان
بزرگترین منبع شبهات اسلام ستیزان و آتئیست ها بر قرآن کریم
۷.#پسرک_فلافل_فروش
۸.#از_گشت_ارشاد_تا_چادر_المیرا
۹.#بی_تو_هرگز
۱۰.#جنگ_با_دشمنان_خدا
۱۱.#پس_از_۴۰_سال
۱۲.#دعبل_و_زلفا
۱۳.#چگونه_کمالگرا_نباشیم
۱۴.#موهبت_کامل_نبودن
۱۵.#هاشمی_رفسنجانی
۱۶.#گوهر_شب_چراغ
۱۷.#مغناطیس
۱۸.#کهکشان_نیستی
۱۹.#بدون_مرز
۲۰.#تاریخ_تحلیلی_جنگ_ایران_و_عراق
۲۱.#اخبار_و_سایر_چرندیات
۲۲.#تکثرگرایی_در_جریان_اسلامی
۲۳.#از_کاپ_تا_کیپ
۲۴.#مردم_در_سیاست_ایران
۲۵.#والفور
٢۶.#ارتداد
۲۷.#ترور_در_نیمه_شب
۲۸.#رژیسور
۲۹.#شورشیان_آرمانخواه
۳۰.#شیطان_در_خانه
۳۱.#اخبات
۳۲.#تاریخ_درخشان_آل_سعود
۳۳.#زندانبان_یهودی
۳۴.#تنفس_در_بینهایت
۳۵.#مار_و_پله
۳۶.#زنی_از_مصر
۳۷.#مشکور
۳۸.#زلزله_در_نیل
۳۹.#داستان_یک_مناظره
۴۰.#نامه_های_بلوغ
۴۱.#خدمات_متقابل_ایران_و_اسلام
۴۲.#رویای_نیمه_شب
۴۳.لیست کتب پیشنهادی جهت مطالعه
۴۴.#بالاتر_از_پرواز
۴۵.#سه_دیدار_با_مردی_که_از_فراسوی_باور_ما_میآمد
۴۶.#روایت_رهبری
۴۷.#همرزمان_حسین
۴۸.#پژوهشی_درباره_امام_مهدی(عج)
۴۹.#پژوهشی_درباره_ولایت
۵۰.#صلح_امام_حسن(ع)
۵۱.#خانه_ای_برای_همه
۵۲.#تهران_تا_تیرانا
۵۳.#رحمت_واسعه
۵۴.#بسته_کتاب_محرم
۵۵.#پس_از_بیست_سال
۵۶.#تولد_در_سرزمین_مارادونا
۵۷.#کلاس_شهادت
۵۸.#هادی
۵۹.#بسته_کتاب_شریعتی
۶۰.#بساز_نفروش_ها
۶۱.#خاکسپاری_دوم_بانوی_مرگ
۶۲.#بسته_عشق
۶۳.#سنگ_محک
۶۴.#جعبه_سیاه
۶۵.#سرگذشت_استعمار
۶۶.#کتب_آیت_الله_خامنه_ای
۶۷.#صحبت_سالها
۶۸.#سیاست_ورزی_مومنانه
۶۹.#جریده_فریده
۷۰.#توحید_مفضل
۷۱.#زندگی_پای_تخته_سیاه
۷۲.#ایران_نرسیده_به_امارات
۷۳.#رو_به_پایان
۷۴.#در_هیاهوی_سکوت
۷۵.#مردی_که_همه_چیز_میدانست
۷۶.#مسیر_خارج_از_نقشه
٧٧.#خاطرات_مستر_همفر
٧٨.#عباس_دست_طلا
٧٩.#خون_دلی_که_لعل_شد
٨٠.#یادت_باشد
٨١.#زبان_جنایت
۸۲.#بسته_کتاب_اربعین
۸۳.#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
۸۴.#روزگاران
۸۵.#کامبوزیا
۸۶.#مجسمه
۸۷.#خود_خدا
۸۸.#سه_کاهن
۸۹.#اِلی
۹۰.#دموکراسی_یا_دموقراضه
۹۱.#بیست_سال_و_سه_روز
۹۲.#زبور_مقاومت
۹۳.#روایت_قرن
۹۴.#خار_و_میخک
۹۵.#نیمه_دیگرم
۹۶.#ترکه_های_درخت_آلبالو
۹۷.#بزرگترین_زندان_زمین
۹۸.#جنگ_سوریه_به_روایت_اسناد_سری
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃🗂تابلو اعلانات شماره 1⃣
لیستِ برنامه هایِ هفتگی کانالِ میم.چمران:
1⃣شُکرگزاری، دعا، چک لیست روزانه و شبانه ◀️ روزانه
2⃣درس اخلاقِ تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت ◀️ روزانه
3⃣هندزفری|کتابهایِ صوتی{هم اکنون: خار و میخک | اثر شهید مقاومت یحیی السنوار} ◀️ روزانه
4⃣اتوپسیِ تاریخ | افشاخانه و حقیقت خانه |حقایق شوکه کننده تاریخی که به شما نگفته اند و نشنیده اید ◀️ شنبه ها و سه شنبه ها
5⃣آشنایی با ساختار حکومت جمهوری اسلامی | آنالیز و بررسی عملکردِ قوا و نهادهایِ جمهوری اسلامی ◀️ یکشنبه ها و چهارشنبه ها
6⃣آموزش هدفگذاری | نقشه کشی ذهنی مسیر زندگی | کارگاه موفقیت و رُشد فردی ◀️ دوشنبه ها و پنجشنبه ها
7⃣مرتد | بازگشت و توبه از دنیایِ غرب و فرهنگِ مدرنیته ◀️ سه شنبه ها
8⃣از شبکه های اجتماعی خارجی چه خبر؟ ◀️ یکشنبه ها و چهارشنبه ها
9⃣ استارتاپ | مجله تکنولوژی و فناوری
🔟کافه کتاب و سینما میم.چمران ◀️ روزهای زوج
1⃣1⃣کافه کیوسک | دورهمی و گپ دوستانه ◀️ چهارشنبه ها
2⃣1⃣هیئت مجازیِ رسانه میم.چمران ◀️ پنج شنبه ها
3⃣1⃣زیارت هفتگی حرم سلطان خراسان|آشنایی با بخش های مختلف حرم و علمای مدفون|خدمات و امکانات آستان قدس
⚠️جهت مراجعه به تابلو اعلانات شماره 2⃣ لینک زیر را کلیک کنید:
https://eitaa.com/matinchamran/13956
May 11
🍃قسمت دومِ "ناگفته هایِ دوره ساسانیان و حمله اعراب به ایران"
در اوستا اصطلاحِ زن_پیمان وجود دارد. به طور کلی در گفتار اوستا، چندین نوع پیمان(معاهده) یافت میشود، از جمله: گوسفند_پیمان، گاو_پیمان، مردم_پیمان، کشتزار_پیمان و زن_پیمان.
زن_پیمان به این معناست که مرد، میتواند زنش را به عنوان کالا مبادله کند. زرتشتیانِ ساسانی به عنوان تعهدی در حل یک ماجرا، یا در ازاء دریافت یک کالا، زن یا دخترشان را به طرف مقابل میدادند.
#ناگفته_های_ساسانیان_و_حمله_اعراب
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
4⃣جرقه اول؛ اینکه چرا پس از حمله اعراب به ایران، مردم اسلام را از روی عشق و علاقه(قلبی) و عقلی پذیرفتند؟!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
5⃣بهرام اول و بهرام دوم
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
6⃣
⚠️پایین صفحه اشتباه نوشته شده ست: یزدگرد دوم شانزدهمین شاه ساسانی بوده ست.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
7⃣تفاوت آیین مزدکی و مانوی
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
8⃣مجازاتِ مزدک و پیروانش
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran