eitaa logo
°•|میم.چمران|•°
1.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
201 فایل
☕️🍩حقـیـقتـــ خــانهـ 🌳🏡 📋بیان حقایق بدون تعصب و جانبداری 📋دغدغه مند و پژوهشگر حوزه اجتماعی|تاریخی|سیاسی 📋فارغ التحصیل مهندسی عمران|عاشقِ تاریخ، نویسندگی و گیاه •°در جستجوی حقیقت و ایدئولوژی برتر جهان°• 👨‍💻نویسنده محتوا: 👷‍ @matin_chamran
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|میم.چمران|•°
📍#دینداری_یا_دین_گریزی همانگونه که سرودِ سلام فرمانده ۱ و ۲ به طور همگانی و پرشور برگزار میشود، هما
*منظور بنده را اشتباه متوجه نشوید؛ بنده میگویم نمیتوان با حضور بخشی از جامعه در راهپیمایی ها و مراسمات مذهبی یا نتیجه یک نظرسنجی به کلِ جامعه تعمیم داد و گفت کلِ جامعه مذهبی و انقلابی ست و طرفدار نظام ست؛ چون به راحتی میتوان خلافش را هم اثبات کرد. مانند بازدیدِ چند ده میلیونیِ آهنگِ برای...شروین! اصولاً این ساده سازی ها تنها توهم و گمراهیِ اذهان ست. شما زمانی میتوانید بفهمید که اکثریت با کدام جبهه ست که متوجه شوید قشرِ خاکستری و خنثی که اکثریت جامعه را تشکیل میدهد از کدام جبهه طرفداری میکند! و این جز با رفراندوم مشخص نمیشود...شاید بگوئید چرا با انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری نمیتوان مشخص کرد؛ چون این قشر را دیگر انتخاباتِ جمهوری اسلامی اقناع نمیکند! رفراندوم تنها مرجعی ست که میتوان کلِ قشر خاکستری را پایِ میز رای گیری کشاند؛ اما یک اشکالی وجود دارد: بلافاصله شبکه هایِ اپوزیسیونی همانند سال ۹۶ برای انتخابات ریاست جمهوری، هیجان پروری میکنند و آن زمان ست که حقیقت کنار میرود و نمیتوان نتیجه صحیحی گرفت و همان فاجعه ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰ اینبار برای حاکمیت رخ میدهد! به عبارتی میتوان گفت: انتخابِ یک فرد هیجان زده باطل ست... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ دوازدهم|براساس واقعیت! اصلا مگه
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ سیزدهم|براساس واقعیت! من که هیجان زده شده بودم گفتم: اوه!اصلا به این طرف قضیه دقت نکرده بودم. چه آشوبی میشه! خانم حسینی گفت: مسلما نمیشه چنین کاری کرد! چون به قول نازنین جان آشوبی میشه ونتیجتا جان و سلامتی و روح و مال و... همه انسانها به خطر می افته! خوب حالا باید بگردیم دنبال قانون هایی برای حل این مسئله که هم نیازهای انسان برطرف بشه هم به کسی آسیب نرسه! بعد یک قند برداشت داد به لیلا گفت: دخترم چایت نصفه موند. بخور یه کم گرم بشی دستهات خیلی یخ کردن... یه نگاه به لیلا انداختم. می شد حدس زد علت یخ بودن دستهای لیلا برای چیه! خانم حسینی ادامه داد و گفت: یک سوال به نظرتون کدوم قاضی می تونه این قوانین را تعیین کنه که به حق هیچ کس ضربه وارد نشه؟‼️ طبیعتا باید این قاضی هم عادل باشه هم منصف هم شناخت کامل و دقیقی از انسان داشته باشه تا حق هیچ کس ضایع نشه درسته! خوب چه کسی این ویژگی ها را داره؟؟؟❓🤔 لیلا مستأصل شده بود عصبی گفت: فقط خداست که این ویژگی ها را داره.ببینید منم خدا و دینش رو قبول دارم ولی ... ولی... خوب اگر می خواست مانع پاسخ به این نیازها بشه اصلا چرا این غرایز را به ما داده؟!😥😕‼️ لحن تندش با خانم حسینی باعث شد توی دلم هر چی خواست بهش بگم!دختره‌ی دیووونه یادش رفته ما قرار بود با دوتا سوال این ماجرا رو تموم کنیم بره! از اون طرف هم ذهنم درگیر شد که خانم حسینی چجوری می خواد جواب این سوال را بده! خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اسمش مانع نیست! اسمش رعایت قوانینه، مثلا اگر بابا ی شما یک ماشین با سوئیچش به شما بده و بهتون بگه دخترم این ماشین مال شما فقط قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کن که آسیب نبینی،شما به بابا تون می گید چرا بهتون ماشین داده!‼️🙄 من یکدفعه نگاه کردم به لیلا گفتم: لیلا خوب خانم حسینی راست میگه دیگه یه کم منطقی باش! در همین حین گوشی خانم حسینی زنگ خورد. خانم حسینی یک نگاهی به ساعت انداخت یه نگاهی به گوشی بعد گفت: چقدر زمان زود میگذره ببخشید من باید جواب این بنده خدا رو بدم، خانم حسینی مشغول صحبت کردن با گوشیش شد... لیلا که فرصت رو مغتنم شمرده بود،با آرنج دستش چنان زد به پهلوم که رنگ رخسارم عوض شد. آروم گفتم: لیلا یه چیزیت میشها! گفت: این تلافی اونی که زدی. بعدم معلومه تو با منی یا علیه من! گفتم: من طرف منطقم هرچی عقل بپذیره منم می پذیرم. گفت: نازی اینجا کلاس منطق و فلسفه نیستا!!! 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ سیزدهم|براساس واقعیت! من که هیجا
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ چهاردهم|براساس واقعیت! در حال جر و بحث با هم بودیم که خانم حسینی تلفنش تموم شد گفت: دخترهای گلم کار واجبی پیش اومده باید جایی برم. اگر موافق باشید ادامه صحبت هامون رو بذاریم برای جلسه ی دیگه... من لبخند ی زدم و گفتم: باشه خوبه فقط کی؟ لیلا گفت: خوبه فقط هروقت گفتید اینجا نباشه یه جای بهتر قرار بذاریم! یه نیم نگاهی به لیلا کردم و به خانم حسینی گفتم: منظور دوستم اینه که یه فضای صمیمی تر چون اینجا یه خورده فضاش سنگینه! خانم حسینی در حالی که وسایلش رو جمع و جور میکرد با همون لبخند گفت: باشه حتما وقتش را هم انشاالله باهاتون هماهنگ می کنم. خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون ... لیلا شال روی سرش رو شل کرد و نفس عمیقی کشید و گفت: آخیش راحت شدیم... گفتم: لیلا راحت شدیم!!! گفت: آره دیگه تموم شد! چقدر بی خودی استرس کشیدم ... نگاهی بهش کردم گفتم: ولی حرفهای خوبی رد و بدل شد. بعد نگاهی بهش کردم گفتم: البته ظاهرا در حد حرف بوده! گفت: ببین نازی من اینقدر سوال دارم بی جواب که هنوز خیلی مونده تا حجاب رو بپذیرم ضمن اینکه من یه کم موهام بیرونه، کلا که کشف حجاب نکردم.به نظرمن مهم اینه دلت پاک باشه بقیش شعار دادنه! گفتم با حرفهایی که امروز زده شد،من احساس کردم باید بیشتر تحقیق کنم، لیلا نگاهی بهم کرد و گفت: باز فیلسوف شدی! بریم تا خانم حسینی نیومده بیرون! ازحرفش خندم گرفت، گفتم: چیه نکنه هنوز ازش می ترسی! گفت: تو این جماعت رو نمیشناسی... نگاهی بهش کردم و گفتم: ولی لیلا واقعا فکر نمی کردم این طوری برخورد کنه.به نظر خانم مهربونی می اومد،خیلیم با منطق... لیلا گفت: ساده ایی دختر میگم این جماعت رونمی شناسی ... حالا بذار دفعه دیگه ببین کجا و چه جوری ازمون پذیرایی کنه.اینجا محل کارش بود مجبور بود اینجوری باشه! سوار ماشین شدیم. لیلا دست انداخت توی فرمون گفتم: لیلا کمربند! رعایت قوانین یادت نره! با لبخند تلخی گفت: نازنین روزگار رو ببین از کجا به کجا رسیدیم...! گفتم اتفاقا داره جالب میشه! لیلا نگاهی بهم کرد و گفت تو دیوانه ایی دختر! اون از پروژه ی امید اون از سعید حالا خانم حسینیم اضافه شده! بعد ادامه داد: نازی جون این ره که می روی به ترکستان است... لبخندی زدم و ترجیح دادم ساکت باشم. داشتم به صحبت های خانم حسینی فکر میکردم.واقعا تا حالا چرا من از این زاویه نگاه نکرده بودم.اگر قرار باشه حتی یک نفر بزنه زیر قوانین چه بلوایی میشه! ولی لیلا می گفت من یکم از موهام بیرونه که چیزی نمیشه !شاید راست میگه ! اینکه آدم دلش فقط پاک باشه آیا دلیل میشه هر کاری بکنه؟ در همین افکار بودم که لیلا ضبط ماشین رو زیاد کرد و گفت: از هپروت بیا بیرون نازنین خانم. بریم رستوران حالمون عوض بشه ؟ هنوز حرفش تموم نشده بود که یکدفعه ماشین چنان تکان خورد که گفتم چپ کردیم! خداروشکر کردم کمربند بسته بودیم. به سختی پیاده شدیم لیلا گفت: نازی خوبی!؟ سری تکون دادم یعنی اره... لیلا رفت سراغ ماشین عقبیه آقا با پیشونی زخمی پیاده شد ولی حالش خوب بود. گفت خانما ببخشید لیلا شروع کرد به داد زدن! مرد حسابی زدی ماشین رو داغون کردی حالا میگی ببخشید!! تا لیلا مشغول جر و بحث بود و کلی آدم دورش جمع شدن من زنگ زدم پلیس راهنمایی رانندگی، یه ربعی گذشت و پلیس اومد آقاهه رو جریمه کرد. خلاصه اعمال قانون شد و قرار شد خسارت ماشین ما رو هم بده... نمی دونم توی اون لحظات لیلا به ماشینش که الان داغون شده بود فکر میکرد یا به بی فکری و بی قانونیه اون آقایی که زده بود به ماشین!!! ولی من به این فکر میکردم رعایت نکردن قوانین چه ضربه هایی که نمی زنه. چه بسا اگر ما کمر بند نبسته بودیم،معلوم نبود با این شدت ضربه زنده میموندیم یا نه.... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
part3.mp3
23.4M
🍃هندزفری🎧 🎬نمایش صوتیِ "شنا در رویا"🕯 |داستانِ زندگی صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی| قسمت 3⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ 📌قسمتِ سوم 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍سلطانیه_شرقِ زنجان 1⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍تاریخچه سلطانیه 2⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
3⃣ساخت شهر و دارالحکومه 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
4⃣ آرامگاه خدابنده 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
5⃣توصیف بیشتر مقبره و اقدام خدابنده 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
6⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍آقای باست به هر روستا و شهری که می رفته ست، آمارِ مُردگان ناشی از قحطی را می نوشته! 7⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
8⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍از خطراتِ سفر در شبِ جاده ها در عهدِ قاجار9⃣ ادامه دارد... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ چهاردهم|براساس واقعیت! در حال جر
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ پانزدهم|براساس واقعیت! رفتم دانشگاه خبری از لیلا نبود احتمالا درگیر ماشینش بود بعد از کلاس توی حیاط روی یه نیمکت مشغول جمع و جور کردن جزوهام بودم، یه نفر اومد کنارم نشست. اینقدر مشغول بودم که حتی سرم رو بالا نگرفتم ببینم کیه! با شنیدن صدا چنان شوکه شدم که انگار برق 220 ولت بهم وصل کرده باشن. مضطرب سرم رو چرخوندم سمت صدا در کمال ناباوری دیدم امید!!! اومدم برم که کیفم روگرفت گفت: نازنین فقط ده دقیقه... خواهش می کنم گفتم: تو بگو ده ثانیه! ول کن کیفم رو وگرنه داد میزنم! گفت: نازنین خواهش می کنم باور کن کار مهمی دارم خیلی التماس کرد گفتم: کار های مهمت رو برو پیامک کن به این و اون! کیفم رو از دستش کشیدم بیرون وباسرعت دور شدم... ذهنم درگیر شده بود یعنی چکارم داشت؟ با خودم کلنجار می رفتم که چرا صبر نکردم ببینم چی میگه! کلافه بودم بعد از این مدت که دوباره دیدمش همه چی برام تازه شد! دلم گرفته بود... دل آسمون هم گرفته بود... نم نم اشکهای آسمون با نم نم اشک هام روی صورتم در هم می آمیخت و سر می خورد پایین ... نمی دونستم چه اتفاقاتی در انتظارم... درگیر همین افکار بودم که لیلا زنگ زد. نمی دونم چرا اون لحظه دلم نمیخواست جواب لیلا رو بدم شاید عامل این همه سختی لیلا بود... اصلا چرا امید به لیلا پیام داد... چرا...چرا باید به اینجا برسم! و سوالهای بی جوابی که جز مضاعف کردن درد روحم پاسخی نداشت... یکدفعه به خودم نهیب زدم نازنین از تو بعیده اینجوری قضاوت کنی! اشتباهات امید رو نباید پای لیلا بذاری... لیلا اگر بد بود، این همه من رو همراهی نمی کرد می رفت با امید و بی خیال من می شد... لیلا چند بار بهم زنگ زد.کمی که حالم بهتر شد، باهاش تماس گرفتم گفت: کجایی دختر چرا جواب نمی دی؟! گفتم: مشغول بودم، ترجیح دادم چیزی راجع به دیدن امید نگم گفتم: تو چه خبر؟ چرا دانشگاه نیومدی؟گفت: درگیر ماشین بودم. راستی خانم حسینیم زنگ زد؛ چون فردا کلاس نداشتیم هماهنگ کردم.فقط جون مادرت ایندفعه بیا شر قضیه رو بکن تمومش کن این پروژه را! گفتم: لیلا واقعا شر رو من درست میکنم یا تو !عه عه اون دفعه من بودم سوالهای فوق تخصصی می پرسیدم! از پشت گوشی گفت: باشه نازنین جون تسلیم! من دستهام روی سرم! بعد ادامه داد: نازی فکر می کنی کجا قرار گذاشت؟ گفتم: نمی دونم حالا کجا قرار شد بریم؟ گفت: عززززیزم بوستان لاله باورت میشه! فکر نمی‌کردم این جماعت آدرس پارک هم بلد باشن! گفتم: عجب! ساعت چند؟ گفت: ۱۰ صبح گفتم: باشه پس می بینمت.خداحافظی کردیم... رد پای امید هنوز در ذهنم بود ... چطور می تونستم پاکش کنم! چه ماجراهای توی این چند وقت برام اتفاق افتاده بود... یاد حرفهای خانم حسینی افتادم و خودم رو دلخوش به داستانی که برامون تعریف کرد... زمان به سرعت اما خیلی سخت گذشت. نمی دونم چرا می خواستم ذهنم را درگیر موضوع دیگه ای به جز امید کنم، حتی شده بحث های لیلا با خانم حسینی! فقط اینکه به امید فکر نکنم؛ اما ظاهراً تقدیر چیز دیگه ای نوشته بود... فردا صبح وقتی رسیدیم بوستان لاله، خانم حسینی روی یکی از نیمکت های پارک نشسته بود. دیگه مثل دفعه قبل از احساس ترس و نگرانی خبری نبود.با اینکه یک بار فقط دیده بودیمش ولی نمی دونم چرا احساس راحتی می کردم. این حس رو لیلاهم داشت ازطرز لباس پوشیدنش که مثل همیشه بود میشد فهمید... جلو رفتیم و سلام کردیم.با دیدنمون بلند شد و احوالپرسی گرمی کرد و گفت: دخترا بریم کافی شاپ. اونجا راحتر می تونیم صحبت کنیم! لیلا طوری که خانم حسینی متوجه نشه،چشمکی به من زد و رو به خانم حسینی گفت: آره خیلی خوبه بریم... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "" ناکامیِ چپ در ایران ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
شورشیان آرمانخواه .mp3
2.78M
3⃣بخشی از کتاب|صوتی ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "" 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "#شیطان_در_خانه" 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅
📍معرفیِ کتاب👆 *این کتاب را میتوانید از طریق اپلیکیشن طاقچه تهیه کنید. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط|خوارج، انقلابی بودند|روباه ها از الاغ ها سواری میگرفتند|کسانی با لحنِ مذهبی می آیند و با شعار دفاع از ارزش ها، مرکز ارزشهایِ انقلابی را هدف میگیرند!|تمام حرفاشون هم از قرآن و نهج البلاغه بود|آقای بهشتی میگفتند مرا در قم تکفیر میکنند!|آقای مطهری گفتند من از قم فرار کردم!|هر چه دانشمندِ بزرگ اسلام بوده، از ابتدا تا امروز این خرمقدس ها میگویند مسلمان نبوده، کافر بوده!(برایم جالب بود که ملاصدرا را در زمان خودش تکفیر میکردند! در همان جوانی از جانبِ بزرگانی از جمله میرداماد، شیخ بهایی و میرفندرسکی به ملاصدرا لقبِ صدرالمتالهین دادند)|جاهل بهتر ست امر به معروف و نهی از منکر نکند؛ چون او میخواهد بهتر کند، بدتر میکند! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط|خوارج، انقلابی بودند|روباه ها از الاغ ها سواری میگرفتند|کسانی با ل
📍اینها سخنانِ رهبر انقلاب ست: اینکه ما شعارها را شعارهای اقتصادی قرار دادیم، این به معنای بی‌اعتنائی به مسائل فرهنگی و اجتماعی نیست؛ آنها هم به جای خود مهم است؛ امّا یک اقتصاد نابسامان بر روی فرهنگ جامعه هم اثر میگذارد؛ یعنی تأثیر کج و کوله بودن و ناموزون بودن اقتصاد کشور بر روی مسائل اجتماعی و بر روی مسائل فرهنگی هم نباید نادیده گرفته بشود. اقتصاد، اوّلین مسئله‌ی کشور است، مهم‌ترین مسئله‌ی کشور است؛ مسئله‌ی معیشت مردم، مسئله‌ی ملموسِ همه‌ی آحاد کشور است. تورّم یک مسئله‌ی صرفاً اقتصادی به نظر میرسد؛ امّا انسان میبیند نه، این میتواند بر روی فرهنگ مردم، افکار مردم، رفتار مردم، مسائل اجتماعی کشور اثر بگذارد. ✍با وجودِ تاکیداتِ بسیار رهبرانقلاب روی حوزه اقتصادی و معیشتی، در واقعیت واکنشِ جامعه انقلابی چیست؟ +اعتراضاتِ خیابانی و دیجیتالی در حوزه پوشش! وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد... *آنها که میگفتند اقتصاد روی فرهنگِ جامعه تاثیر نمیگذارد، به خلوت بروند و خود را محکوم به تفکر کنند! تمامی حوزه ها در اجتماع با یکدیگر اندرکنش دارند؛ به عبارتی تصمیمات و اقداماتِ سیاسی روی حوزه اقتصادی تاثیر میگذارد، اقتصاد بر فرهنگ، فرهنگ و دیانت بر سیاست، فرهنگ بر اقتصاد...در حال حاضر درجه اهمیت و وزنِ حوزه اقتصادی بالاتر از سایر حوزه هاست. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🍃سفارشِ امیرالمومنین(ع) به حضرت اباعبدالله(ع) 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
enc_16805693793675846157600.mp3
3.6M
🍃🌺آقایِ مهربون عزیزم حسن🌸🌿 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran