💥سبک: #عربی
🎤مداح: #میثم_مطیعی
🏴 #پیامبر_اکرم(ص)
🏴 #پیامبر_اعظم(ص)
🏴 #توهین_به_پیامبر_اکرم(ص)
تبت یدا تبت ابی لهب وتب
سامَ النبیَّ المشرکونَ جمیعَ أنواعِ العذاب
أوصی أبولهبٍ لئیمَهُمُ بفاحشةٍ و عاب
تبّت یدا ... تبّت، أبی لهبٍ و تب
یصلی، سیصلی ناره ذات لهب
و کذاک أغری زوجَه لتطوفَ من بابٍ لِباب
ترمی علی دربِ النبیِّ الشّوکَ ، تبتَکِرُ الصِّعاب
تبّت یدا ... تبّت، أبی لهبٍ و تب
یصلی، سیصلی ناره ذات لهب
حمّالةُ الحطبِ اللعینةُ لم تَکُفَّ عنِ السِباب
و هناکَ صِبیانٌ یَذُرّون الحجارةَ و التُّراب
تبّت یدا ...تبّت، أبی لهبٍ و تب
یصلی، سیصلی ناره ذات لهب
فی وجهِ أتباعِ الرّسولِ، و ما یصدُّهمُ جواب
والمشرکون یُطاردونَ المسلمینَ و من أناب
تبّت یدا... تبّت، أبی لهبٍ و تب
یصلی، سیصلی ناره ذات لهب
** ترجمه شعر:
مشرکان طعم همه گونه عذاب و رنج را به پیامبر چشاندند.
«ابولهب»، فرومایگانشان را به کارهای زشت و ناپسند درباره رسول خدا سفارش میکرد
و از همسرش نیز میخواست تا از این در به آن در بشتابد و خار و هیزم بر سر راه پیامبر بگذارد و سختیهای مختلف را برای رسول خدا فراهم سازد.
آن زن هیزمکش ملعون، از بدگویی و ناسزاگویی به پیامبر اکرم دست برنمیداشت.
و کودکانی بودند که سنگ و خاک به روی پیروان پیامبر میریختند و هیچکس جلودارشان نمیشد و مشرکان، مسلمانان و مؤمنان را تعقیب میکردند تا مجازات کنند.
إنَّ ما شهدناهُ من إهانةٍ لرسول الله (ص) خلالَ السّنواتِ الأخیرة، هی نتیجةُ مجدِ الإسلام و الصّحوةِ الإسلامیّة، هی تکرار ٌ لتصرفاتِ المشرکین فی بُزُوغِ فجرِ الإسلام الذی یُذَکّرنا بِشعارِ "تبت یدا أبی لهب وتب". وهذا ما رَسَمه جورج شکّور الشاعرُ اللبنانیُ المسیحی فی شعره.
ترجمه: آنچه این سالها در پی عزّت اسلام و بیداری اسلامی، در اهانت به رسول خدا میبینیم، تکرار کفرورزی مشرکین صدر اسلام است که شعار قرآنی «تبّت یدا أبی لهب» را به یاد میآورد. شاعر معاصر و مسیحی لبنان «جورج شکّور» در این شعر، این فضا را ترسیم میکند.
شاعر: جورج شکور. شاعر مسیحی لبنان
#ولادت
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
#رضا_قاسمی
بسم ربّ القلم از عرش، غزل نازل شد
مدحِ شیرین سخنان بود، عسل نازل شد
شعرمان رفت به جایی که مَلک راه نداشت
روزِ آن منتِ خورشید و شبش ماه نداشت
نور، تا روبروی خویش گرفت آینه را
دید در جلوهی نورش پسرِ آمنه را
آفرین گفت به خود؛ لب به تغزّل وا کرد
خالقِ شعر نشست و غزلی انشا کرد
وحی فرمود، به آوای سَلیس ای کاتب
از قلم هر چه شنیدی بنویس ای کاتب !
لهجهی شعرِ خداوندِ زبان، مَکّی شد
آخرین سورهی پیغامبران مَکّی شد
نام این نورِ به عرش آمده «احمد» باشد
و میان صُحُفِ فرش، «محمّد» باشد
قابِ قوسِین، هم از گنبدِ نامش پیداست
باید این نامِ خداگونه مشدّد باشد
قصه این است، که با نامِ خدای صلوات
شده نامِ نبوی خلق، برای صلوات
هر چه در باغ بهشتم گل و ریحان دارم
میدهم با صلواتم؛ در ازای صلوات
به نماز و به قنوت و به اجابت سوگند
مستجاب است، هر آیینه دعای صلوات
از دَمِ ماذنههای لبِ خوشبو دهنان
میرسد تا اُذُنُ الله، صدای صلوات
تَکَم و در دلِ این آینه در تکثیرم
سیزده آینه را روبرویش میگیرم
چارده آیهی این سورهی مَکّی نورند
چارده نور، که از ظلمتِ عالم دورند
چارده عرش، که همسایهی من در خاکاند
علتِ خلقِ زمین و سَندِ لولاکاند
حرف لولاک زدم؛ عرش، پر از زمزمه شد
صحبت از سِرّ وجودِ علی و فاطمه شد
علی و فاطمه بیتالغزل لولاکاند
ساکن بامِ فلک، آن طرفِ ادراکاند
نام این سورهی مَکّی، مَدَنی شد آخر
رازِ پیدایش زهرا علنی شد آخر
.