eitaa logo
🌷متن ناب شهداء🌷
104 دنبال‌کننده
25 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کانالی برای ترویج متن وصایاوتاکیدات وسفارش های شهداء و همچنین خاطرات ناب شهداء تولیدوطراحی پوستر شهداء همراه بامتن مدنظر
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهدایی 《 متن ناب شهداء 》: ای شهدا صبــــح وصݪ از افق مهــــر! بر آید روزے ... شهدا نگاهی صبحتون_شهدایی 🌷 🌷 🆔 @matnnabshohada 🌷
حضوردرعملیات جنگ نرم به پشتیبانی ازانقلاب اسلامی✊ 🔸وقتی دشمن باشد،آتش به اختیارمی دهند! ✅اگردرجنگ نرم پیروزنشویم بایدمنتظرجنگ سخت دشمن باشیم! 🌷 🆔 @matnnabshohada 🌷
🌷🌷 «یادی که در دلها هرگزنمی میردیادشهیدان است» بسم الله الرحمن الرحیم، صبح را بانام خدا و یاد«شهید»آغازکنید/ شهیدکیومرث سیاهپوش. شهرستان« شفت ». استان گیلان... 🌷پیوستن به👈 🌷 🆔 @matnnabshohada 🌷
با سلام وارادت خدمت عزیزان همراه سپاس و تشکر از صبوری شما خواهشمندم جهت ادامه فعالیت و تحکیم آن به همین آی دی متن ناب شهدا در برنامه اجتماعی سروش ملحق شوید ..... بحمداله و لطف شهدا فعالیت در این کانال در برنامه سروش تثبیت شده و حضور و همراهی و رهنمودهایتان مایه دلگرمی خواهد بود .....
✴ کانال متن ناب شهداء به منظور ترویج فرهنگ غنی شهید و شهادت در برنامه سروش راه اندازی شد و دست یاری شما همراهان عزیز و بزرگوار را می طلبد : 🆔 http://sapp.ir/matnnabshohada
‍ ‍ 💠تو شهید میشوی💠 ‌☘ پسرم که به سوریه می‌رفت دو دقیقه زمان تا پروازش باقی مانده بود. در فرودگاه به او رسیدم و دیدم یک دختر بچه حدوداً دوم راهنمایی با چادر گل گلی به سمت مهدی آمد و گفت تو شهید می‌شوی! 💐 مهدی گفت من با پیروزی برمی‌گردم و سه بار تکرار کرد و بعد گفت اگر شهادت نصیبم شد خواست خدا بود. 🌼 آن دختر که دور شد، گفتم این کی بود؟ گفت این دختر یکی از دوستان شهیدم است که در بوشهر زندگی می‌کنند. آن دختر بچه از نور سیمای فرزندم فهمیده بود که او شهید می‌شود. شهدا نظر کرده الهی هستند و کسی که دل پاکی دارد این را در چهره‌شان خواهد دید. 🌺 شهادت و تشییع پسرم در ماه رمضان بود و پیکر او روی دست مردم روزه‌دار به دیار باقی‌اش رهسپار شد. 🌹‌شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی🌹 🗯راوی: پدر شهید 🌿💐🌿💐🌿💐 ♻️ به کانال متن ناب شهداء بپیوندین : 👇👇👇👇👇👇👇 🆔 @matnnabshohada
‍ سجاده‌اش را پهن می‌کرد وسط اتاق و نمازش را شروع می‌کرد! سورنا و شبنم چهار دست و پا و تاتی‌کنان می‌آمدند سراغش و یکی را می‌گرفت و یکی را! گاهی هم دعوایشان می‌شد و ‌شان درمی آمد! من از می‌دویدم و مهر را می‌گرفتم و می‌گذاشتم جلوی منصور که می‌خواست برود! بعضی وقت‌ها هم مهر را پرت کرده بودند اطراف و باید می‌گشتم دنبالش! یک بار با ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد گفتم: منصور جان! مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم! تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش گفت: این کار داره! من جلوی اینها به نماز می ایستم که از همین بچگی با خواندن آشنا بشن! مهر رو دست بگیرن و کنن! من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعدا بهشون بگم بیاین نماز بخونین؟ هم که می خواست بخواند، همین طور بود! ها بعد از کنار بچه‌ها می‌نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند! همه دورش جمع می‌شدیم من هم قرآن دستم می‌گرفتم و خط به خط با او می‌خواندم. اصلا اهل کردن نبود! می‌گفت به جای اینکه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با خودمان نشانش بدهیم! 📚 ابر و باد 🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿 ♻️ به کانال متن ناب شهداء بپیوندین : 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🆔 @matnnabshohada