eitaa logo
آموزش متن نگار
933 دنبال‌کننده
2هزار عکس
914 ویدیو
2.3هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهرِ با حجابم...🌟 وقتى دلت ميگيرد از پوزخندهاى به ظاهر روشنفكرها...❌ قرآن را باز كن و سوره ى "مطففين"💫🌟 آيات 29 تا 34را نظاره كن:✨ " آنان كه امروز به تو ميخندند فردا گريانند و تو خندان..."👑💛 پس سرت را بالا بگير...❤️ https://eitaa.com/matnnegar99
شعر از: رسول آدینه خواب دیدم،روز محشر آمده صف به صف،هم خیر،هم شر آمده هیتلر و فرعون و چرچیل آمدند شارون و اولاد قابیل آمدند اسکوبار و بن لادن، با زودیاک تاجران شیشه و بنگ و کراک الغرض هر کس جنایت کرده بود آمد و حرفی زد و میرفت زود غالباً هم بی دفاع و رو سیاه دستشان هم پوشه ای پر از گناه.... آخرین پرونده آمد،روی طلق_ نام مجرم بود:کفتاران خلق... مجرمینی، گرگ اندام آمدند مریم و مسعود و صدام آمدند گفت قاضی: حکم اول باشد این گرزهای سخت و زبر و آتشین حکم بعدی، مال آدمخوارهاست سوختن در دیگ جوشان بارهاست حکم سوم هم برای خائنین_ هی کشانیدن به صورت بر زمین حکم بعدی هم برای امشب است چاله ای از مور و مار و عقرب است زود هم اجرا کنید احکام را قبل از آن آبی دهید،صدام را یک ملک پرسید،ای قاضی چرا قطره ی آبی ندادی این دو را? گفت قاضی،این دو بر خون تشنه اند هر دو از خاک وطن،برگشته اند مردم خود را به خون بردند و بند خالدین در این جهنم میشوند گاهی انسان،بدترین مولودهاست این سزای مریم و مسعودهاست یک اشارت کرد قاضی هم به من گفت آنچه دیده ای را جار زن بعد هم با خنده ای گفت ای جوان قبل خوابت هم کمی قرآن بخوان تا نبینی حکم های بعد چیست... صحنه های بعداز این نادیدنیست...
ما روضه‌ها رو شنیدیم ولی شهادت مدافعان حرم رو دیدیم
. گرچه در چای عزای تو شکر ریخته اند ما نمک گیر تو هستیم اباعبدالله...
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسید که خورشید به گودال افتاد و پس از سحری نیست که نیست
این داستان وجدان چند وقتیه که هوا حسابی گرم شده، اصلاً دوست نداشتم از خونه بزنم بیرون، ولی خب کارش نمی‌شد کرد، نون نداشتیم و بایستی می‌رفتیم نونوایی، ماشینو اومدم که بندازم بیرون، متوجه شدم آسفالت خونه روبرویی نشتی آب میده، با خودم گفتم: بیچاره از این لوله‌ها، اونا هم با اینکه زیر زمین هستند از گرما ترکیدن، درب بستم تا خواستم حرکت کنم، مهرنوش مثل عجل معلق پرید، داخل ماشین گفت: کجا داری میری با این عجله؟ گفتم: نون نداریم, می‌خوام برم نون بگیرم, گفت: منم میام . منم از خدا خواسته موافقت کردم، بعد نشتی نشونش دادم و گفتم ببین چطوری آب آشامیدنی بیخودی مصرف میشه! گفت : ای داد بیداد باید سریع با ۱۲۲ تماس بگیریم, گفتم: اون وقت که چی بشه؟!!! گفت: معلومه دیگه اگه این تعمیر نشه فشار آب ما هم پایین میاد. خندیدم و گفتم: ای بلا ! بعد ادامه داد، تازه گاهی وقتا هم ممکنه آلودگی وارد آبمون بشه همگی مریض بشیم. چشامو گرد کردم و نگاش کردم گفتم ناقلا تو هم برا خودت مهندسی شدی! و ما خبر نداشتیم! هر دو زدیم زیر خنده ماشینو روشن کردم و مهرنوش سریع شماره ۱۲۲ رو گرفت و اطلاع داد، توی مسیر که حرکت می‌کردیم به مهرنوش گفتم: فکر نکنم تا یه سال دیگه هم بیایم اینو تعمیر کنن. مهرنوش گفت: وظیفه ما گفتنه, اومدن یا نیومدن وظیفه اوناست صدام کمی جدی کردم و گفتم اگه نیومدن چی؟ با خنده گفت هیچی, دوباره زنگ می زنم، اصلا آنقدر زنگ می‌زنیم تا متوجه بشن که باید بیان این و تعمیر کنن. خندیدم و گفتم خوش خیالی دختر! خلاصه رفتیم نون خریدیم هایپر مارکتی رو هم گشتی زدیم نهار بیرون خوردیم و بعدشم یه بستنی زدیم تو رگ و شاد و شنگول برگشتیم حدوداً ۴ ساعت می‌شد که رفته بودیم، وقتی نزدیک خونه شدیم، کارگرا اونجا ایستادن و در حالی که سرتا پا خیس عرق بودن کار می‌کردن نزدیکشون که شدیم دیدیم یه چاهی به عمق ۲ متر حفر کردن و یکیشون رفتن داخل داره لوله رو تعمیر می‌کنه ، با خودم گفتم یا حسین! تو این گرما این بیچاره‌ها چطور دارن کار می‌کنن, من اگه بودم محال بود بیام به هر ترفندی که شده مرخصی می‌گرفتم تا تو این گرما نیام سر کار ولی خب اونا اومده بودن, ماشینو داخل خونه پارک کردم بعد که خواستم درو ببندم مهرنوش گفت ممد نگاه کن اون آقا از چاه اومده بیرون چقدر حالش بده صورتمو برگردوندم نگاه کردم دیدم یه آدمو که انگاری که داخل آب جوش پخته باشند کنار دیوار تکیه داده و رفقاش با بشکه آب سعی می‌کنند دمای بدنشو پایین بیارن به مهرنوش گفتم اینا دیگه کی هستند؟! به خاطر چندرغاز پول چه بلایی سر خودشون میارن! می‌دونی چقدر بعد باید هزینه درمان خودشون بکنن؟ به خاطر فشاری که بهشون اومده؟ مهرنوش اخماشو تو هم کرد و گفت مگه همه چی به خاطر پوله؟!!! اینا یه چیزی فراتر از پول مد نظرشونه، چشامو ریز کردم گفتم: مثلاً چی؟! گفت یه چیزی به اسم وجدان و خدمت به مردم....