.متروکه های ذهنم.
_
آغازگـــــــرِ عشقِ تو بودم ولی افسوس
پایانِ خوشش قسمت و سهم دگران شد
بله، من منطقی تصمیم میگیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری میکنم.
مردها ذاتاً غمگینند
مگر اینکه به خاطر چیزهایی
که به دست میآورند شاد شوند
زنها ذاتاً شادند
مگر اینکه به خاطر چیزهایی
که از دست میدهند غمگین شوند.
کاش میتوانستم دردِتان را دوا کنم
همین دردِ دور بودنها
دیر دیدنها
دیگر ندیدنها
همین که جسمِمان بهاران است
جانِمان پاییز...
اَتل مَتَل آرزو،یک خواب پر از آرزو
نمیدونم که چی شد، خیالاتم شلوغ شد
آرزویم رویا شد. رویاهایم خیال شد.
اَتَل مَتل کی دونه، وسط این زمونه
حال ماها چِگونه، میون این زمونه
اَتَل مَتل دردسر هدف هایم شد بی ربط.
اتل متل عاشقی، تکلیفی بود پر خطر، پر از هوا و خبر
نزار بگم برایت اتل متل توتوله کی حالم و میدونه.!
اتل متل خیالات پر از ابهام وانکار.
دردسری شد برام میون این مشکلات.
اتل متل توتوله پایان مــا این بوده؟.
_✍. کپی؟ خیر