👈حذف سبزی از سفره و جایگزینی سالاد اشتباه است
✅طبع اغلب سبزیها گرم است و به هضم غذا بسیار کمک میکند.
سبزی سرشار از مواد معدنی و ویتامین است.
همچنین به علت دارا بودن فیبر، مانع یبوست میشود اما سالاد بر خلاف سبزی طبع سردی دارد و هضم غذا را (برخلاف تصور مردم) مختل میکند.
استاد #طالقانی
#تغذیه #طب_اسلامی
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
مخالفت با ازدواج.mp3
1.86M
#ازدواج_تنهامسیری ۱۴
⭕️ پدر و مادرم با ازدواجمون مخالفن، چیکار کنم؟!😢
🛄 حاج آقا حسینی
🍒 @IslamLifeStyles
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
تقدیر در شب قدر_۱.mp3
5.92M
#تقدیر_در_شب_قدر ۱
✍اول لیست آرزوهاتُ بگــو ...
💢ببینیم؛
میشه در شب قدر،
باهاش چیزی بدست بیاری یا نه؟
@ostad_shojae
پیشنهادم اینه ، این صوت رو گوش بدین بادقت
بقیه قسمتهاش تو کانال استاد شجاعی هست
ماباید دیدمون رو نسبت به دنیا واخرت و ... تغییر بدیم ، جهان بینی درست رو پیدا کنیم
اگه از اون دست ادمایی هستی که ، وقتی چیزی رو ازدست میدی ،حسرت میخوری
حتما گوش بده 👌👌
بیاین دنیاواخرتمونو بشناسیم تا در اخرت حسرت نخوریم
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣2⃣2⃣ #فصل_هفده
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده. می گویند بهانه ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.»
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.»
توی ماشین و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه کنم. دلم برای بچه هایش می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم.
به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده خدا با دیدن آن ها هول شده بود و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند؟!»
جلوی خانه مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بنده خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
داستان هرشب در کانال مطلع عشق 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا را چطور بزرگ کنم؟»
سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند.
فردای آن روز نزدیک های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.»
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد داداشت کو؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
داستان هرشب در کانال👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✨اگر میخواهی پرواز ڪنی
باید چیزهایی ڪه تو را به پایین میڪشند را رها ڪنی
💫 مثل تنبلی، بهونه، افڪارمنفی
و اسیرگذشته بودن ، ترس از شڪست و ...
🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠 تعریف یبوست از لحاظ طب سنتی اسلامی : ابوعلی سینا گفته اند بطور طبیعی در طول روز هر وعده غذایی که م
بزرگوار اگر جلسات رو مرور کنید حقیر توضیح دادم که برا هر مزاج غذاهایی رو بیشتر سفارش کردم
زحمت بکشید و ببینید مزاجتون چیه و بر اون اساس غذا بخورید
شاید کسی مزاجش گرم باشه، خوب میتونه تو طول هفته سردیجات بیشتر بخوره
شاید یکی مزاجش خشک باشه یعنی گرم و خشک و سرد و خشک ، خوب ایشون بهتره ترها رو بیشتر بخوره
در کل سعی کنید اول غذاهای غیر طبیعی و ضرردار رو حذف کنید از برنامه غذاییتون و خوراکی های طبیعی رو انتخاب بکنید و بعد طوری برنامه ریزی کنید که تو طول هفته غذاهایی که با مزاجتون سازگارتر هستن بیشتر بخورید.
منظور از خوراکی های غیر طبیعی و ضرر دار چی هست؟
مثلا روغن های کارخانه ای اعم از جامد و مایع و سرخ کردنی
مثلا چای
مثلا نوشابه
مثلا کل خوراکی های کارخانه که مواد نگهدارنده بهشون اضافه می کنند
خوب حالا یکی بگه من چای می خورم ولی کمی زنجبیل اضافه می کنم
یا یکی بگه روغن جامد می خورم ولی تو غذاها ادویه می زنم
بزرگواران این غذاها ضرر خودشون رو دارن، پس سر خودمون رو با این کارها کلاه نزاریم.
بله درسته اولش که می خواید شروع کنید سخته
ولی از شدن میشه
خانواده هایی رو سراغ دارم که یک زمانی همه اهل چای بودن
ولی یک نفرشون چای خوردن رو قطع کرد و کم کم رو بقیه هم اثر گذاشت و کلا الان کسی تو خانوادشون چای نمی خوره
پس میشه ان شاءالله. ✅💐
استاد #جمالپور
#طب_اسلامی روزهای زوج در👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
Zenaye Zehni.mp3
3.04M
#ازدواج_تنهامسیری ۱۵
🔞 بیماری های حاصل از نیاز های جنسی براورده نشده...
🔵استاد حسن عباسی
🌷 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣2⃣2⃣ #فصل_هفده
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد. دلم برایش سوخت.
صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!»
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.»
دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصه بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود. نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc