📕 محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 قسمت_هشتاد_هفتم
مهدا نمی توانست بی احترامی سجاد را بی جواب بگذارد اما نمی خواست جلوی محمدحسین حرمت بشکند
جلو رفت گردنبند را از گردنش بیرون آورد مقابل سجاد گرفت و طوری که فقط خودش بشنود گفت :
وقتی پسر عموم این طوری راجبم قضاوت میکنه طلا میخوام چیکار .... اگه اون روز که بهتون زنگ زدم و گفتم باید حرف بزنیم اومده بودین الان تنها نمی اومدم
گردنبند را در دستان سجاد انداخت و رو به محمدحسین گفت : ممنون از کمکتون ، به خانواده سلام برسونید
از در خارج شد تا این طلا فروشی طلسم شده را به دیگر همکارانش بسپارد که دختر همیشه مزاحم زندگیش با چهره ای برافروخته و تمسخر آمیز جلو آمد و گفت :
سلام بر خواهر بسیجی و فداکار ، اِ حاج خانوم چادرتون کجاست ؟! اصلا تو اتاق پسر دایی من چیکار میکردی ؟
ـ علیک سلام ، همیشه اینقدر مشتاقی از زندگی بقیه بدونی ؟
ـ نه همیشه فقط وقتی به ناکس و ریاکار جماعت میخورم برای ضایع کردنش...
ـ بدون چی میگی ندا ، چادرم کجاست ؟ تو اتاق پسر داییت چیکار میکردم؟ هیچ کدوم به تو ربطی نداره
تنه ای به دختر بی ادب مقابلش زد و با دل خون از طلافروشی بیرون زد به سمت سوپری رفت تا از ماجرای پرونده سر در بیارد .
+ مهدا ؟ مهدا وایسا !
ایستاد تا سجاد به او برسد .
ـ بفرمایید
+ این چه رفتاریه میکنی مثل بچه ها ... اصلا ..
ـ تند نرو آقا سجاد من مثل بچه ها رفتار کردم یا شما که آبروی منو بردین ؟ این چه طرز حرف زدن بود مگه منو نمی شناسین ؟ من آدمیم که حتی به نامحرم نگاه کنم ؟
با جمله آخر اشکش چکید با دست آن را پس زد و گفت : چطور به خودتون اجازه دادین این طوری قضاوتم کنین ؟
+ ظاهر خودت تغییرات خودت ! تو کی این جوری لباس می پوشیدی ؟! چرا تو اتاق محمدحسین بودی ؟
ـ اصلا نفهمیدین چی گفتم ، این قدر بی اعتبارم که با یه نبود چادر این طوری با هام رفتار بشه ؟ مگه حجاب الانم چه مشکلی داره !؟ از چشمم افتادین ، دلمو شکستین
+ تو هم از چشمم افتادی ، تو هم دلمو شکستی وقتی منو نمی بینی ، تو هم دلمو شکستی وقتی انگشتری که با عشق و علاقه برات خریدمو حتی یه بار تو دستت ندیدم وقتی هر بار پدر و مادرم حرف از منو تو زدن بدون اینکه بشنوی گفتی فعلا نه !
آخه چطور تونستی یه گردنبند پیزوری رو همیشه گردنت کنی که هدیه این پسره است ولی انگشتر منو بندازی ته کمد ؟! هان ؟
فریاد کشید گردنبند را پاره کرد روی زمین انداخت و گفت :
چطور عشق منو که از بچگی باهاش عادت کردم نادیده میگیری ؟ ولی این پسره رو از مرگ نجات میدی وقتی حاضر نیستی یه صحبت دو نفره داشته باشیم
وقتی اصلا نمیپرسی من چی میخوام چی کار میکنم !؟ ولی میدونی این پسره طراح جواهرسازیه ! میدونی کجا کار میکنه ! کدوم کلاس هست کدوم نیست ! باهاش همـگروه میشی ، توی پروژه اش همکاری میکنی ، جزوه میدی ....
چرا مهدا .... ! چرا من اینقدر کمرنگم ؟ من که همیشه عاشق بودم .... ! چرا بی معرفت ؟ چی کم گذاشتم ؟
چرا به محمدح ...
ـ بسه دیگه همه چیو بهم ربط میدی ! این هدیه مادرش بوده منم آوردمش اینجا خودشون تعمیر کنن ، بعدشم اون بخاطر خواهر من ممکن بود بمیره خودتون بودین کاری نمی کردین ؟
اینکه دل یه نفر چیزی رو بخواد کفایت نمیکنه وقتی اون دل قبولت نداره !
از وقتی راجب آتش سوزی فهمیدین منو یه جور دیگه نگاه میکنین !
دیگه نه عقلم قبولتون داره نه قلبم .
خداحافظ .
با سرعت از سجاد دور شد و با چشمانی که از اشک خیس شده بود به سمت مقصدش رفت ، هر چند نه تمرکزی برایش مانده بود نه حوصله ای ...
ادامه دارد ...
📕 محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 قسمت_هشتاد_هشتم
بعد از پیگیری و هماهنگی های لازم به اداره برگشتند با اطلاعاتی که هم آنها را گیج میکرد هم به بعضی از سرنخ هایشان نزدیک می شدند .
نباید اجازه میدادند یاسین و چهار همراهش مانند سرباز بی گناه به خطر بیشتری بیافتند .
فرستادن سرباز با آن وضع یک پیام بزرگ داشت و نمی توانستند به سادگی این معادله پیچیده را حل کنند ...
سید هادی : چکیده تحقیقات ما رسیدن به :
پلاک ماشین سرویس که سرقتی بوده
ماشینی که تصادف کرده و به نظر میرسه که طرف از اونا نبوده و الان بازداشته
دختری که بعنوان دانش آموز در این تصادف آسیب دیده ، یه دختر فراری شیرازی هست و الانم داخل یکی از بیمارستان های کاشانه
نتیجه : اونا فکرشم نمیکردن ما پیگیر بشیم و تماما این حوادث از قبل برنامه ریزی شده بوده
من احتمال میدم تا شب ازشون تماس داشته باشیم ...
سرهنگ : خب سید جان شما برو برای بازجویی اون کسی که تصادف کرده و سوالاتی که ما دنبالشیم رو بپرس
.
نوید تو هم برو دنبال ماشین سرقتی
.
خانم مظفری ، دختر تصادفی هم با شما
باید تا قبل از تماس احتمالی محتاطانه عمل کنیم
مهدا : اگه میشه من برم دنبال دختره !
سید هادی : معلوم نیست کاشان بمونه ، ضمنا محمدحسین قراره برای پروژه اش بره شیراز ما از طرف دانشگاه قراره اقدام کنیم و شما برین اونجا .
ـ باید بصورت تیمی عمل کنیم ؟
ـ از طرف هر دانشگاه یه نفرو میفرستن ظاهرا پروژه ای که با کمک هم پیش بردین مفید بوده واسه طرح محمد ، اما این طرح ربطی به شما ، امیر رسولی و ثمین ناجی نداره ، ما از دانشگاه میخواهیم شما و آقای رسولی رو هم بفرستن
آقای رسولی میان تا معمولی بنظر برسین و شما باید مثل یه مامور ولی با رفتار یه دانشجو باشید
فقط ظاهرتون هم باید معمولی باشه ، چون جز محمدحسین کسی نمی شناسدتون مشکلی پیش نمیاد و بهتره عادی رفتار کنین
مهم تر از همه قرار نیست محمدحسین بفهمه شما هم هستین
راستی ! سجاد هم میاد چون داخل طرح محمد سهیمه
مهدا اصلا از این اتفاق راضی نبود اما باید در حیطه تخصص خودش فعالیت میکرد .
مهدا : چشم تمام سعیمو میکنم
با این تصمیم و تقسیمات وظایف عملا از مروارید و عقرب فاصله میگرفت اما فکرش را هم نمیکرد این مسئولیت جدید او را به مروارید اصلی نزدیک تر کند ...
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
حجاب داشتن ⇚یک رنج خوبه (تااااوزه پاداش هم داره😍) بی حجابی ⇚که یک رنج مضره (هیچ پاداشی هم نداره)🙃
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه #امام_زمان (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۱۷
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣برای یاری اش... باید آماده شد!
کسی که قلبش،
آماده پیوستن به امامش نیست؛
عاشقانه، به یاری اش نمی شتابد.
💓عشق...عنصر اصلی انتظار است💓
@ostad_shojae
مطلع عشق
9️⃣2️⃣ قسمت بیست و نهم 4- مُجَرِداً قَناتی : نیزه ام آماده باشد ❇️ در حقیقت آنچه که دعا کننده در
⃣ قسمت سی ام
دعا برای ظهور
در این دعا 🤲 درخواست ظهور با 9 فراز و جمله لطیف و دقیق بیان شده است که به بررسی آن ها میپردازیم :
1- اللّهم اَرِنیِ الطَلعَةَ الرِّشیدَةَ ؛ خدایا ! آن جمال ارجمند را به من بنمایان
❇️ وقتی به خداوند سبحان عرض میکنیم « اللهم أرنی » علاوه بر طلب دیدار آن امام غائب ، از خدا می خواهیم آن خورشید ☀️ پشت ابر ☁️ غیبت ، ظهور کند و همه او را نظاره گر باشند .
❇️ « الطلعة » اشاره به این نکته دارد که حضرت ولی عصر (عج) برای فطرت ما شناخته شده است و نزد فطرت الهی ما مبهم و ناشناخته نیستند . ضمناً « رشیده » بیانگر بر دوام است .
✅ در کتاب مکیال المکارم ، بخش چهارم ، جمال و زیبایی حضرت مهدی (عج) را یکی از ویژگی های آن حضرت می شمرد و مینویسد : بدان که مولایمان حضرت صاحب الزمان ، زیباترین و خوش صورت ترین مردم است ، زیرا شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم (ص) است .
✅ در حدیث دیگری احمد بن اسحاق بن سعد قمی میگوید ؛ از امام حسن عسگری (ع) شنیده ام که فرمود : سپاس از آن خدایی است که مرا از دنیا نبرد تا آن که جانشین مرا به من نشان داد . او از نظر آفرینش و اخلاق شبیه ترین مردم به رسول خود است .( کمال الدین و تمام النعمة ج 2 باب 38 ص 118 )
🌹====================🌹
2- وَ الغُرةَ الحَمیدَةَ ؛ و آن پیشانی نورانی ستوده شده
عرب به هلالی که در شب اول ماه جلوه گری دارد ، « غره » میگوید .
« حمیده » هم به معنای ستوده شده است .
🔹ادامه دارد ...
#زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
در عجبم از جماعتی که وقتی در مورد انتخابات کشور خودمون بهشون میگیم؛ درست انتخاب کردین یا نه!؟
میگن همشون یکی هستند!
اما برا انتخابات آمریکا، میگن نه این با اون فرق داره!
#حسین_دارابی 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
⭕️گله ای مهم از انقلابی ها⭕️
تجربه فتحعلی شاه قاجار در جنگهای ایران و روس به ما نشان داد که اروپا قابل اعتماد نیست مخصوصاً انگلستان و فرانسه
تجربه تلخ دکتر مصدق به ما بیاعتباری آمریکا را نشان داد
پس چرا دوباره هم به امریکا دل بستیم و هم به اروپا؟!!
اگر جوانان مذهبی و ولایی ما با قدرت استدلال تاریخی و به دور از هیاهوهای سیاسی با طرفداران برجام بحث و گفتگو می کردند خیلی ها را در همان مراتب اول قانع میکردند اما....
اما مشکل اینجاست که جوانان مذهبی امروز ما کمتر سراغ تاریخ میروند و بحث صرف سیاسی برای آنان جذاب تر است حال که منطق داشته باشد و چه نه ...
🔴🔴🔴🔴البته نقش دولت و خیانت یه عده کم نیست اما فراموش نکنید مردم مهم هستن و اگر ما مردم رو قانع میکردیم دولتمردان جرئت همچین کاری نداشتن🔴🔴🔴🔴
#عکس_نوشت #پست #به_جهت_تبلیغ
🔰سیاست همراه دیانت🔰
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️وقتی از همه ناامید میشی پیش کدوم معصوم میری و رو میزنی؟؟
میدونی که در حال حاضر پیش کی بری؟
❣ @Mattla_eshgh
🔻دیروز خبر عجیبی منتشر شد که تعجب همه را برانگیخت.
🔸میرحسین موسوی و زهرا رهنورد با وجود اینکه اغلب رسانههای اصلاح طلب و ضد انقلاب مدعی بودند آنها در حصر کامل و بدون ارتباط با کسی هستند به کرونا مبتلا شدند.
🔹یکی از افراد نزدیک به خانواده میرحسین موسوی با تایید این خبر گفت: در پی بروز علایم، از میرحسین موسوی و زهرا رهنورد تست کوئید ۱۹ گرفته شد که نتیجه هر دو آنها مثبت اعلام شد./ روزنامه ایران
🔻رفتو آمد بدون پروتکلهای بهداشتی، عامل ابتلای موسوی و رهنورد به کرونا
🔹میرحسین موسوی و زهرا رهنورد ۲ روز است که به بیماری کرونا مبتلا شده و وضعیت آنها مناسب است و مشکل تنفسی و علامت حادی از این بیماری ندارند.
🔹دورهمیهای موسوی علیرغم اینکه برخی جریانات سیاسی آنها را محصورین میخوانند، حتی در شرایط کرونایی هم ادامه داشته است.
🔹اقوام و بستگان بدون محدودیت با نامبردگان رفت و آمد داشته و احتمال میرود ابتلا از طریق این رفت و آمدها و تردد بستگان بوده باشد.
🔸رهنورد از سال ۹۶ بطور رسمی در حصر نیست و آزادانه علیه نظام فعالیت کرده و همچنین به فعالیتهای تخصصی خود از جمله فعالیتهای هنری و نقاشی میپردازد اما تلاش دارد تا خود را محصور نشان دهد.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
📕 محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : #ف_میم 🍃 قسمت_هشتاد_هشتم بعد از پیگیری و هماهنگی های لازم به اداره
📕 #محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت هشتاد نهم
تمام ذهنش درگیر محمدحسین و اتفاقات پیش رو بود نمی دانست چه پیش خواهد آمد و این حد از بی اطلاعی او را نگران میکرد .
بعد از ماجرایی که در طلافروشی اتفاق افتاده بود هر چه محمدحسین خواست صحبت کند مهدا مخالفت کرد ، هر گونه راهی برای دیدار را مسدود کرده بود و از دور وظیفه اش را انجام میداد ، احتیاج داشت ذهنش را آرام کند ...
از سجاد و سر زدن های روزانه اش هم خبری نبود کم کم خانواده اش را مشکوک کرده بود و مرصاد سعی داشت هر طور شده علت غیبت طولانی عاشق دل خسته را بداند !
مهدا تصمیم داشت اگر سجاد برای عذر خواهی بیاید یا تماسی داشته باشند او را ببخشد ولی از ازدواج برای همیشه ناامیدش میکند ...
با تمام سختی که شغلش داشت حرف ها و رفتار سجاد عذابی بر روح نا آرامش بود بدتر از همه سکوتی بود که مجبور بود پیشه کند ...!
آخرین جلسه فیزیوتراپی را با مرصاد رفت و دکتر توصیه کرد بهتر است فعلا از عصا استفاده کند ، اما بدون عصا هم میتوانست راه برود هر چند سخت ...
به مرصاد از سفر پیش رو گفت اما اینبار از طرف دانشگاه نامه داشت تا به خانواده اش توضیح بدهد و آنها مخالفتی نکردند ...
در اداره به کشفیات قابل توجهی دست یافته بودند و چند تماس از مروارید داشتند که همه را مرهون مهدا و هک به موقعش بودند آنها نمی دانستند با یک گروه امنیتی طرف هستند و فکر میکردند با یک گروه هکر و ابر گروه اقتصادی مبارزه میکنند و این تصور بخاطر هوش بی بدیل هادی بود و مقاومت بی چون و چرای یاسین و گروهش
شبی که قرار بود روز بعدش را در راه شیراز بگذراند به مرصاد گفت :
مرصاد میای بریم قدم بزنیم ؟
ـ باشه حتما .
ـ لازمه صحبت کنیم .
با مادرش هماهنگ کرد و با مرصاد بیرون زدند ، هوا ابری بود و آسمان دلتنگ باریدن ...
از پیش چتر آورده بودند و لباس مناسب بر تن کرده بودند .
ابتدای مسیر به سکوت گذشت ، تماشای غروب لذت بخش ترین حس فردی است که قدم زدن میان برگ های پاییزی را انتخاب کرده است ...
مرصاد : نمی خوای چیزی بگی؟
مهدا : دلم میخواد یه دل سیر سکوت کنم ولی باید یه سری حرفا بزنم
ـ یه دل سیرو خوب اومدی ! بگو آبجی دو تا گوش من تماما در اختیار شماست .
ـ مرصاد این اولین ماموریتمه ، حس عجیبی دارم حس یه آدم که میخواد یه امتحان بزرگ بده ... نمیدونم چرا هیچ اضطرابی ندارم ... ینی استرس داشتم ولی امروز که با خانم مظفری رفتم دیدن سلیم ( سرباز بی گناهی که زبانش را بریده بودند و بخاطر ضرباتی که به سرش زدند حافظه اش را از دست داد ) دلم آروم شد ، حس انتقام درونم شعله ور شد .... این کمترین کاری بود که این گروه انجام میده .... میدونی چند تا دختر رو فریب دادن و با فرار یا دزدین از خانواده هاشون باعث بی آبرویی و بدبختیشون شدن ؟!
ـ خدا کمکتون کنه ... سلیم پسر گلی بود
ـ خیلی ... باورت میشه دختر عموش منتظره حافظه اش برگرده ؟ این حد از وفاداری قابل ستایشه .
ـ متوجهم ..
ادامه دارد ...