eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 4 💠 حاج آقا گفت که شیخ صدوق (ره) علاوه بر آثار فقهی و حدیثی، یکی از شاخص ترین افر
6 🔰 اقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت های حاج اقا کرده بود. فرزندی که دوست داشت اون رو خادم امام زمان (عج) کنه ، و حالا اسمی که قراره انتخاب بشه مزین به نام حضرت ، ترکیبی از نام اصلی حضرت و مشهورترین لقب ایشون. 💠 تو راه برگشت به منزل ، رفتن پارک محل ، روی صندلی نشستن و به بچه های در حال بازی خیره شده بودند ، توی دل خودشون آرزو می کردن که روزی هم بیاد و بچه خودشون رو بیارن پارک تا جلوی چشم اونها بازی کنه و لذت ببرن سالهاست این آرزو رو داشتن، اما هیچوقت ناامید نمی شدن، اصلا ناامیدی در زندگی اونها معنایی نداشت ، همون صندلی ای که روی اون نشسته بودن، برای اونها یاداور خاطره ای شیرین بود 🌀 همین چند سال قبل بود که می خواستند خونه بخرن، اما هرجایی رو می دیدن یا گرون بود یا باب میل اونها نبود، خسته و کوفته از گشتن دنبال خونه ، روی همین صندلی های پارک نشسته بودند ، هر کدوم داشتن به توسلات و ختم هایی که برای خونه گرفتن انجام داده بودن و به جایی نرسیده بود، فکر می کردن ، حاج هادی یاد این افتاد که امروز صبح چقدر با چشمان گریان تو نماز ابوبغل ، از امام زمان (عج) خواسته بود تا کمک کنه برای پیدا کردن خونه ، اما نشد. نرگس خانم هم داشت به ختم قرآنی که به نیت هدیه به حضرت زهرا (س) خونده بود فکر می کرد، هر دو با چشم خودشون می دیدن که اعمالشون به نتیجه نرسید، اما هیچوقت ناامید نمی شدن ✳️ تو این فکرها بودن که یه اقای میان سال و مودب و با وقار که مهربانی خاصی در چشم هاش بود ، از کنار اونها رد شد ، مست بوی عطر لباسش شدن، سرشون رو به طرف اون مرد برگردوندن، اون مرد هم برگشت و نگاهی به اونها کرد، رفت پیششون با عطوفت و گرمی خاصی سلام کرد، گفت چرا ناراحتین؟ حیف شما دو نفر نیست که به این جوانی ، اینقدر ناراحت و غمگین؟ حاج هادی گفت سلام حاج اقا، از بس دنبال خونه گشتیم تا بخریم و جایی پیدا نکردیم ،خسته شدیم اون بنده خدا که اسمش آقای رحمتی بود رو به هادی کرد و گفت چرا اصرار داری حتما خونه بخری؟ با این پولی که شما دارین میشه خونه خوب اجاره یا رهن کرد. نرگس خانم گفت اولا واقعا نمیشه تو این زمونه به هر صاحب خونه ای اعتماد کرد ، ثانیا هرسال موقع تمدید اجاره ، تن و بدن آدم می لرزه که نکنه صاحب خونه منو جواب کنه و باید بلند بشم و دوباره استرس اسباب کشی و ... خلاصه آدم خونه بخره بهتره، درسته پول ما برای خرید خونه خیلی زیاد نیست، اما میشه یه چهاردیواری نقلی خرید و توش زندگی کرد ❇️ حرف که به اینجا رسید، آقای رحمتی نگاهی به آقا هادی کرد و توی چشمهاش خیره شد و گفت اگه صاحب خونه خوبی داشته باشین ، تا اون حد خوب که به شما بگه تا هر وقت دلتون خواست اینجا بشینین و هر چقدر دلتون خواست پول پیش و اجاره یا رهن بدین، چی؟ اونوقت هم حاضر به اجاره نشینی نیستین؟ 🌀 هادی و همسرش با هم گفتن حاج اقا چی از این بهتر؟ ولی بعید هست تو این دور و زمونه چنین آدمی پیدا بشه ، ❇️ یه دفعه آقای رحمتی کلید منزلش رو از جیبش در میاره ، میده به اقا هادی و میگه بلند بشین برین خونه من به فلان آدرس، خانمم عصرانه درست کرده و من هم اومدم برای خرید نان گرم ، برین خونه و به حاج خانم بگین ما مهمان خدا هستیم و آقای رحمتی ما رو فرستاده، خودش میدونه قضیه چیه برین تا من هم نان بگیرم و بیام. 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و ... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی
7 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند چه قضیه ای رو خانم شما میدونه؟ گفت : شما برین ، کاریتون نباشه 🌀 حاج هادی و همسرش رفتن به آدرسی که آقای رحمتی داده بود، آخر یک کوچه بن بست ، سر کوچه یک مسجد قشنگ و زیبا داشت که بچه ها داشتن داخل حیاطش تنیس روی میز و فوتبال دستی بازی می کردن، هادی گفت اگه واقعا اینجا بتونیم خونه بگیریم عالی میشه، هم کنار مسجد هست، هم مسجدی که پر رونق هست و بچه ها هم داخلش فعالیت دارن هیچ کدوم از خانه هایی که دیدیم تا الان، کنار مسجد نبودن به آخر کوچه که رسیدن، مواجه شدن با یک خانه شیک و تمیز که طبقه دوم اون تازه ساخت بود ، زنگ طبقه بالا رو زدن، اما کسی در رو باز نکرد، یه مرتبه نرگس خانم گفت هادی جان، فکر کنم طبقه بالا کسی ساکن نیست، چون پنجره ها اصلا پرده کشیده نیست ، زنگ طبقه پایین رو بزن، هادی با تعجب گفت ، یعنی صاحب خونه خودش طبقه اول هست و طبقه بالا که نو و تمیز هست خالیه؟ مگه میشه؟ زنگ طبقه اول رو زد و یه خانمی با صدای گرم جواب داد کیه؟ آقا هادی گفت ما رو حاج اقای رحمتی فرستاده ، گفتن به شما بگیم که مهمان خدا هستیم. تا این رو گفت، خانم رحمتی گفت خوش آمدین، منتظر شما بودیم، آقای رحمتی کلید بهتون داده؟ چون آیفون ما خراب هست و درب رو باز نمی کنه ، اگه نداده من بیام پایین باز کنم حاج هادی گفت ، بله حاج خانم دادن، شما زحمت نکشید ، درب رو باز کردن وارد حیاط شدن، خانه ای تمیز که چندتا برگ پاییزی داخل حیاطش ریخته بود، یا یک حوض کم عمق که چند تا ماهی قرمز داخلش بازی می کردن و پله ای که از پایین تا بالای اون گل های رنگارنگ جلوه می کرد خانم رحمتی که اومده بود روی پله ها ، سلام و احوالپرسی گرمی کرد و رفت دست نرگس خانم رو گرفت و این زوج مومن رو برد داخل خانه. 🌀 هرچی خانم رحمتی گرم می گرفت و با اونها صحبت می کرد، هادی و خانمش تو بهت و تعجب بودن که قضیه چیه و این زن و شوهر برای چی دعوتشون کردن داخل منزل و از اونها پذیرایی می کنن انگار خانم رحمتی فهمیده بود، بهشون گفت تعجب نکنین ، صبر کنین حاج اقا رحمتی بیاد خودش توضیح میده شما فعلا پذیرایی کنین از خودتون 🔰 حاج هادی همین طور که داشت چایی و میوه می خورد نگاهی به دور و بر منزل هم انداخت و یه مرتبه توجهش به یک عکس جلب شد، یه پسر جوان و با چهره مذهبی ، روی حاشیه قاب عکسش هم یه نواز سیاه بود که نشون می داد فوت کرده. اما کمی خجالت می کشید بپرسه این پسر کی هست ، منتظر موند تا خود صاحبخانه اگه صلاح هست بگه ❇️ سرگرم غذا خوردن و کمی حرف زدن با حاج خانم بودن که زنگ خانه به صدا در اومد ، هادی فهمید آقای رحمتی هست و کلید هم نداره، بلند شد و رفت در رو باز کرد ، دید اقای رحمتی با یک جعبه شیرینی و چند تا نان به دست برگشته تعجب هادی بیشتر شد! شیرینی دیگه برای چی؟ ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی شنبه ، سه شنبه در کانال👇 ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
چهارشنبه های سیاسی 17.MP3
13.45M
✳️ سلسله برنامه 👈 با تحلیل 💠 جلسه 17 ، بررسی افکار و مبانی و عملکرد (قسمت 1) 🎤 استاد عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب 👈 جهت بالاتر بردن تحلیل سیاسی و بصیرت مردم ، نشر این فایلها ضروری است 👉 کاری جدید از کانال "ما و او " @ma_va_o
🔴مکالمه خدا با یک ایرانی که توسط واکسن خارجی مرده بود در روز قیامت مأمور حساب: چرا مردی؟ بنده: واکسن کرونای خارجی زدم مُردم مأمور حساب: چه مختصر و مفید مردی بنده: همش تقصیر اونه، اون مو زرده که اونجا وایساده مأمور حساب: اون که ترامپه ترامپ صدارو شنید و جواب داد ترامپ: تقصیر منه؟ بمن‌چه. خودت باید عقلت رو به‌کار مینداختی. وقتی هنوز به مردم کشور خودم واکسن نزدم و چندهزار نفر کرونا میگیرن و میمیرن، توی شاسکول اومدی واکسن مارو زدی؟ بنده: ترامپ اینجاهم اعصاب نداره ترامپ: بله که ندارم، هم رأی نیاوردم، هم اکانت توئیترمو بستن، هم ملانیا درخواست طلاق داده مأمور حساب: چرا هنوز برای مردم آمریکا واکسن رو نزده بودی، میخواستی برای ایران بفرستی؟ ترامپ: خب خون مردم ایران رنگین‌تر بود مأمور حساب: یکی از سنگین‌ترین حساب کتابا برای ترامپه، پرونده‌ش تمومی نداره صدای فریادی به گوش رسید ترامپ رو ببخشید، ترامپ رو ببخشید تعجب مأمور حساب، بنده و خود ترامپ😱 بنده: یعنی ترامپ با اون همه جنایات بخشیده شد؟ مأمور حساب: صبر کنید ببینیم صدای کیه صاحب صدا مشخص شد سخنران معروف: آقا ترامپو ببخشید اولا که خدا خیلی مهربونه همه رو میبخشه، دوما ترامپ نیتش خیر بوده ترامپ: ممنون سیدجان😘 مامور حساب: یه سوال ازت دارم ای سخنران معروف؟ تو از یه طرف تو دنیا میگفتیخدا همه رو میبخشه حتی مشرکین رو، بعد هر روز داد میزدی و به مسئولان حکومت گیر میدادی و از مفاسد اقتصادی و چیزای دیگه حرف میزدی. خب طبق استدلال خودت وقتی خدا همه رو میبخشه، اونارم میبخشه دیگه. دیگه داد زدن نداشت سخنران معروف : حرف من این بود که همه مردم دنیا بخشیده میشن، جز مسئولین ایران. بالاخره من باید رگ گردنم برای یه عده باد کنه دیگه. اصلا یه نکته رسانه‌ای بگم، من اگه داد نمیزدم و به حکومت گیر نمی‌دادم که انقدر فالوورام بالا نمیرفت خب بریم سراغ حساب خودمون درباره واکسن مأمور حساب: چرا به واکسن خارجی اعتماد کردی؟ بنده: این همه مسئولین و حتی علمای ما رفتن خارج تا درمان بشن، خب اونا اعتماد کردن، ما چرا نکنیم؟ چرا نباید واکسن وارد میکردیم برای همه مردم؟ مأمور حساب: این چه مقایسه‌ای هستش، اولا یک نفر بره خارج درمان بشه، یک نفره و اگر جونش به خطر بیفته، یک نفر از دنیا میره. و مسئولش مشخصه، همون بیمارستان، بخاطر همین معنی نداره یک بیمارستان بخاطر کشتن یک ایرانی وجهه خودشو خراب کنه و خودش رو ناموفق جلوه بده. شماهم مریض شدی برو خارج درمان شو(البته الان که مُردی) درحالیکه واکسن برای چندین میلیون نفر تو یک کشور دیگه فرستاده میشه، اگر خطری باشه برای چند میلیون نفره. این ریسک نیست؟ از اون طرف مسئولیتش رو کی به گردن میگیره؟ علاوه بر این، کشور شما خودش داشت واکسن تولید می‌کرد، باز اگه هیچی نداشتید و کاملا محتاج واکسن خارجی بودید یه‌چیزی. و مهمتر از همه این نکات، اون کشورهایی که واکسن میخواستن بهتون بدن، دشمنتون بودن بنده: بله درسته. ببخشید میتونم بپرسم عاقبت واکسن به کجا رسید؟ مأمور حساب : این حدیث رو از پیامبر اکرم شنیده بودی که اگر علم در ثریا باشد، مردمی از اهل فارس به آن دست خواهند یافت؟ (منبع: قرب الاسناد، ص۵٣،  بحارالأنوار، ج۶۴ ص١٧۵) بنده: ممنون بابت ارائه مبنع، بله شنیده بودم مأمور حساب: خب چرا باور نکردی؟ چرا به حرف پیامبر اعتماد نکردی و همش دنبال یافته‌های علمی غربی‌ها بودی. از عاقبت واکسن پرسیدی. ایران به موفقیت‌های زیادی دراین زمینه دست یافت بنده: اگه اعتماد کرده بودم، الان شاید زنده بودم😭 مأمور حساب: الان که قیامته، همه مردن و دنیا تموم شده، حتی اون کره زمینی هم که توش زندگی می‌کردی دیگه نیست و متلاشی شد بنده : ببخشید عاقبت ترامپ چیشد؟ مأمور حساب : کتلت شد ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت_سوم صبح که بیدارشدم😴 اولین چیزی که یادم اومد سبحان بود😬 ولی سعی کردم بهش فکرنکنم وبه کارام ب
یه روزبادوستام قرارداشتم👭 تااونموقع عکسموندیده بود تابهش گفتم میخوام برم گفت میشه یه عکس ازخودت بفرستی؟📷 منم باحجاب کامل وچادروالبته ماسک😷 یه عکس براش فرستادم هیچی نگفت،یعنی حتی نگفت چراماسک زدی منم هیچی نگفتم. رسیدم سرقرار.دوستام هنوزنیومده بودن گفتم بهش.داشت باهام شوخی میکردکه من میتونم کاری کنم که از وقتی دوستات میان تاوقتی ازشون جداشی ،نتونی به غیرمن به کس دیگه فکرکنی😏🤯 گفتم نمیتونی .من مدتهاست که دوستاموندیدم یکیشون که بیاد دیگه فراموشت میکنم تاااااا وقتی ازشون جدابشم گفت ولی من میتونم 💪 گفتم چجوری؟🤔 . تااونموقع هیچ حرفی ازعلاقه وعشق وازدواج نگفته بود.💗💞 گفت یه چیزی رومیخوام بهت بگم ولی روم نمیشده🥴😣😅.ولی بنظرم الان دیگه وقتشه که بهت بگم گفتم چی؟🙁 گفت: حس میکنم دارم بهت علاقه مند❤ میشم😅 . انگاریه پارچ آب سردریختن روسرم🤦🏻‍♀️ حالمونمیفهمیدم،نمیدونستم کجام چیکارمیکنم اصلامن کی هستم؟🤷‍♀️ اینترنتوبدون جواب دادن بهش خاموش کردم ولی سبحان کارشوکرده بود بچه هااومدن ولی من هیچی نمیفهمیدم از حرفاشون.خونه رسیدم🏠 ولباس🧥👖👟 عوض کردم ولی اینترنتو روشن نکردم ساعت۱۲شب 🕛وقتی همه خوابیدن اینترنتو روشن کردم یه عالمه پیام ازسبحان که ببخشید رضوانه نمیخواستم ناراحتت کنم 😖🙁 کاش نمیگفتم☹ توروخداجواب بده 😰🥺😭 و...... ولی حرف سبحان کارخودش روکرده بودوحال دل من روخراب کرده بود
دستم نه سمت بلاک میرفت🚫(چون وابسته شده بودم ) نه سمت جواب که دیدم آنلاینه وبرام نوشت عزیزم❤ کجابودی میدونی چقدرنگرانت شدم😰؟ توروخدامنوببخش☹ نمیخواستم ناراحتت کنم 😞 ولی حرف دلم بود😢 منو ببخش گلم😔 تاخودصبح حرف زدو منو راضی کردکه به پیشنهادش فکرکنم. وساعت۷صبح 🕖ازش خداحافظی کردم، بعد۷،۸ساعت چت کردن. هردفعه باخودم فکرمیکردم میگفتم من اینجوری نبودم .چرااینطورشد.ولی هردفعه نفسم👹 میگفت کاری نمیکنی که ،ملت بدترازایناشومیکنن‌. مگه حضوری دارین حرف میزنین؟مگه بهش دست زدی ؟یا..... دوباره رابطه خوب شدبازبون ریختن های سبحان دیگه حالم بدنمیشداگه منو خانمم👰🏻 وعشقم💝 صدامیکرد حتی دیگه ناراحت نمیشدم وباهاش دعوانمیکردم اگه باهام حرفای مثبت۱۸میگفت😞🔞 انگارواقعاشوهرم بود💑 کم کم منم اومدم توکار . نه به اندازه اون ولی دیگه وقتی صدام میکردمیگفتم جانم🧡.عزیزم 💞وفدات شم😘 وبعضی استیکر💋وایموجی ها😍رو می‌فرستادم. شده بودم مثل همون بعضیایی که هیچوقت فکرشوهم نمیکردم که این کارا روبکنم.😟 . یه شب بهم گفت قراره فردا بره مرکزتحصیلش تاکاراشوبکنه. ولی قبلش بایدمیرفت یه جایی تایه کاری روانجام بده. ساعت۱۰شب 🕙تصمیم گرفتم بدون اینکه بهش بگم برم همانجایی که قراره بره وغافلگیرش کنم
صبح به بهونه قراردرسی بایکی ازدوستام👭 ازخونه زدم بیرون. ساعت۷ونیم صبح 🕢 تارسیدم به محلی که مدنظرم بودتقریباساعت۸وربع شده بود سبحان نمیدونست میخوام برم پیشش . چنددقیقه قبل ازاینکه برسم بهش پیام دادم که دارم میام پیشت. واینترنت روخاموش کردم.وقتی رسیدم دیدم رویه نیمکت کنار خیابون نشسته .اینترنت روروشن کردم دیدم چندتاپیام دارم ازش که کجامیخوای بیای؟🙄 رضوانه الان کجایی؟😬 کجارفتی؟😧 بهت میگم کجایی الان؟😵 رفتم پیشش *سلام سبحان🙃 _سلام رضوانه.اینجاچیکارمیکنی؟😯 *اومدم ببینمت.مگه نمیگی دوسم داری ومیخوای بیای خواستگاری؟ خب بایدهمدیگه روبشناسیم دیگه.🥰 _خب ماهم داریم شناخت پیدامیکنیم. *مجازی دیگه بسه.خسته شدم.یه ذره هم حضوری بشناسیم دیگه خندیدم😄 واونم سرتکون داد _ازدست توچیکارکنم من؟بیابریم یه جایی که خلوت باشه.کسی نبینتمون همون نزدیکی ها یه پارک بود. بافاصله نشستیم کنارهم شروع کردیم به صحبت کردن. خیلی معمولی وحتی به هم نگاه نمی کردیم. 👀 چادرم خاکی شده بود.اروم دست کشید رو خاک های چادرم ولی دستش بهم نخورد اماهمین کافی بودکه یخمون بازبشه. دیگه خجالت نمیکشیدم که کنارش باشم😔 ،دیگه ناراحت نبودم که شونه هامون بهم میخوره،😔 دیگه عذاب وجدان نداشتم که دیگران دارن نگاهمون میکنن😔 حرفامون شده بودابرارعشق بهم🥰 ، نگاه های عاشقانه،😍 خندیدنایی که بتونیم بیشتردل هم رو ببریم،😇 اتفاقاتی که من تو کل عمرم هم تصورنمیکردم انجامش بدم اونم باکی؟بایه پسرنامحرمی که نمیدونستم کیه وچیه😱😖 . ساعت نزدیک۱۲بود🕛ومن چندساعت باهاش بودم ولی دل کندن خیلی سخت بود😧 باهرجون کندنی بودخداحافظی کردم🤚 برگشتم خونه ولی مگه فکرش ولم میکرد؟ هرکارمیکردم،هرچیزی میخوردم،حتی تاوقتی خوابم میبرد سبحان توفکرم بود😴 دیگه خودمو زنش👰🏻 میدونستم که فقط تنهامشکلی که داشتیم مخالفت خونواده اش بود وتمام ... ‌❣ @Mattla_eshgh
۳۲ با بیماری اختلال شخصیت یا پارانوئید، بدگمانی در میان اعضای خانواده رواج مییابد! و نتیجه اش می شود 👇 _روابط خالی از مهر و محبت میان اعضاء خانواده _ آشفتگی و پریشانی خاطر _ تنفر اعضای خانواده از هم _ پناه بردن به محیط خارج از خانه _ فروپاشی ارکان خانواده ❌سوء ظن بیماریست ❌ بفکــر درمان باشیم! ‌❣ @Mattla_eshgh
✅ نکات کلی طرح 1 🔹سرخ کردنی ها شامل هر آنچه که در روغن سرخ شود و در عرف به آن یک غذای سرخ کرده گفته شود 📍سرخ کردن در روغن صنعتی مطلقا ممنوع است. 🥧کوکو و شامی و... که در روغن سرخ شود ممنوع است. مگر روش پخت را تغییر دهید(ریختن مواد کوکو در ماهی تابه و درب ماهیتابه را بستن و بگذارید مواد با آب خودش پخته شود، آخر بار با کمی روغن زرد و یا کنجد یک تفت کـوچک بدهید طوری که درجه‌ی سرخی نرسد 🍖پیاز را با گوشت تفت ساده دهید ❗️مصرف پیاز داغ ممنوع است ✅راههای پخت غذا: گوشت←کبابی، بریان شده، آبگوشتی 🔅خوردن نان و ماست به عنوان یک وعده ی جداگانه اشکالی ندارد. 🔅خرما را جایگزین قند، شکر سفید و نبات کنید 🔅استفاده از شکر قهوه ای مانعی ندارد. 🔅حتی الامکان از مصرف هر خوراکی که در پخت آن از شکر استفاده شده است، پرهیز کنید(شیرینی، شکلات، کیک و..) 🔅نمک فقط نمک دریا، انواع دیگر نمک بالخصوص نمک تهیه شده از سنگ نمک ها، مورد تایید نیست 🔅غذا باید بدون نمک پخت شود(آن موقع مصرف یک گرم نمک قبل از غذا را داشته باشید) 🔅در وعده صبحانه صبحانه می توانید، به جای پنیر و شیر از : عسل، حلیم، عدسی، تخم مرغ ابپز، مربای به و یا مربای سیب، که با شکر سرخ درست شده است استفاده کنید ‌❣ @Mattla_eshgh