eitaa logo
مطلع عشق
275 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
⛏ تخریب برای وابستگی ❓ می‌دونستین هند قبل از ورود انگلیسی‌ها چه کشور پیشرفته‌ای بوده؟! 🇬🇧 ولی این انگلیسی‌های نامرد چه بلاهایی که سرشون نیاوردن! 🤕 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 17 🔰 هرکس #محمد_مهدی رو میدید، فکرش رو هم نمی کرد که بچه 7 ساله و اینقدر سواد و ادب
18 🔰روز اول مدرسه بود و شور و حال و هوای همیشگی این روز اکثرا در حال گریه کردن بودن ، خب براشون سخت بود که باید چندین ساعت از خانواده دور باشن ، عادت هم نداشتن اما بدون گریه ، تو صف ایستاده بود و خلی ذوق داشت کلاسها شروع بشه سنش کم بود، اما اینقدر خوب تربیت شده بود که عاشق یادگیری علم بود 💠 پدرش بهش یاد داده بود که هرچقدر مردم به علم اهمیت ندن، آدم عالم راه خودش رو پیدا میکنه و علم آموزی درست در راه خدا ، رزق و روزی خودش رو هم همراهش میاره تنها نبود ، همراه پسر دائی خودش می رفت مدرسه ، سعید دائی ، آقا منصور بود ، آدم مذهبی ای بود ، اما از اون مذهبی هایی که... از اون هایی که فقط از اسلام ، نماز و روزه رو یاد گرفته بودن، اما اخلاق ، هیچی اما عمل صالح ، هیچی کمک به دیگران ، هیچی بسیار هم سخت گیر بود و خشک ! فقط حرف خودش رو قبول داشت ، فکرش رو بکنین ! رفت مکه اما همسرش رو نبرد ! گفتن بهش تو که پول داشتی ، چرا زنت رو نبردی؟ میگفت زنها به استطاعت فکری نرسیدن برن حج ! 👈 یعنی در این حد خشک و بی روح و البته متعصب بی سواد ! همون آفت همیشگی دین ، خشک مذهبهای بی سواد بی فکر ! ✳️ آقا هادی همیشه باهاش بحث می کرد ، اما گوش این آقا منصور به این حرفها بدهکار نبود میگفت من قرائت خودم از دین رو دارم و به تفسیر کسی نیاز ندارم 🌀 روز اول مدرسه با معرفی خانم معلم حمیدی به بچه ها و آشنایی ابتدایی بچه ها با همدیگه تمام شد اما اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود... ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی
19 💠 اما اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود ، ظاهر خیلی شیک و تمیزی داشت ، مشخص بود از خانواده های پول دار بود و شاید کمی هم بالاتر از پول دار ! یه گوشه کلاس نشسته بود و حتی موقع معرفی که بچه ها باید خودشون رو تک تک به خانم معلم معرفی می کردن ، خیلی بی حال و کمی هم خجالتی خودش رو معرفی کرد تو زنگ تفریح هم خیلی خودمونی نبود و یه کنج حیاط رفته بود نشسته بود متوجه حرکات ساسان شده بود و آخر زنگ مدرسه که دیگه همه با خوشحالی داشتن می رفتن خونه ، دید مادر ساسان با یه ماشین بسیار شیک و مدل بالا اومد دنبالش . 🔰 آقا هادی هم اومد دنبال پسرش و تو ماشین کلی ذوق کرده بود که پسرش نه تنها روز اول مدرسه ، گریه نکرد و دلتنگی نکرد، بلکه با دقت تمام به سوالات خانم معلم جواب می داد و حتی توضیحات بیشتر هم میداد تا جایی که خانم حمیدی کلی ازش خوشش اومد و به آقا هادی گفت که پسر شما آینده درخشانی داره اون روز ثابت کرد که اگه پدر و مادر دوست دارن بچه شون در آینده سرافرازشون کنه و موفق بشه ، باید از دوران کودکی بهش آموزش بدن ، چیزی که متاسفانه امروز کمرنگ شده و از بچگی چیزهای دیگه یاد میدن و تازه موقع مدرسه یادشون میوفته که باید روی علم آموزی بچه هاشون کار کنن ✳️ وقتی وارد خونه شد، بعد خوردن نهار و کمی استراحت ، کمی بازی کرد و تلویزیون تماشا کرد و بعدش رفت سر مطالعه کردن کتابهای علمی در حد سن و سال خودش چون از سال قبل ، قبل از اینکه وارد مدرسه بشه ،مادرش باهاش کار کرده بود و سواد خوندن و نوشتن یاد گرفته بود. مرتب براش کتاب می خریدن تا هم خوندنش تقویت بشه و هم املای درست کلمات رو یاد بگیره ( چیزی که امروز حتی بزرگ ترها هم بلد نیستن) و هم سوادش بالاتر بره و در موضوعات مختلف اطلاعات کسب کنه. 💠 تو همون روز اول مدرسه احساس کرده بود که اگه میخواد دانش آموزی قوی ای بشه، باید سواد و علم بالاتری هم داشته باشه ، مخصوصا وقتی دید هرچی بیشتر مطالب رو توضیح میده ، خانم معلم بیشتر تشویقش می کنه بیخود نبود که آقا هادی کلی تحقیق کرده بود و به این مدرسه رسیده بود ⏺ شب که شد ، ساعت 10 شب بعد از مسواک زدن رفت خوابید تا صبح روز بعد با نشاط و سر حال بره مدرسه چون از فردا قرار بود درس ها شروع بشه و باید با جدیت بیشتری حواسش به درسها بود. ادامه دارد... ✍ احسان عبادی رمان محمد مهدی ، شنبه ، سه شنبه در کانال👇 ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 بسیار مهم و قابل تامل برای مسئولین امنیتی کشور ! این ملت آزاری دولت بهانه هست اصل نظام ورهبری(انقلاب اسلام) نشانه هست😏 ‌❣ @Mattla_eshgh
آفتاب مهر.mp3
3.33M
ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها ‌❣ @Mattla_eshgh
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃نطق پیش از دستور دکتر علی اصغر عنابستانی در صحن علنی مجلس مورخه 3 تیر 1399 پ ن : اقای عنابستانی همان نماینده ای که گفته شده به سرباز سیلی زده ربطی بین صحبتهای ایشان و ترس وواهمه ی غربگراها هست؟ چرا بعد ازصحبتهای طوفانی ایشان ، دقیقا قضیه سیلی سرباز ، به ناگاه توسط رسانه های اصلاح طلب و غربگرا ، در بوق و کرنا شد!؟ غیرمستقیم ، به نماینده سیلی زدن تا پیگیر رسوای افساد طلبان نباشه هرکس از مبارزه با فساد حرف بزنه ، به نحوی میزننش ، که دیگه صحبت مبارزه نکنه خواهشا کمی تفکر درگیر بازیهای رسانه ای غربگراها نشین ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃نطق پیش از دستور دکتر علی اصغر عنابستانی در صحن علنی مجلس مورخه 3 تیر 1399 پ ن : اقای عنابستانی
کلیپو ببینین ، خودتون قضاوت کنین شاید هدف ، شخص اقای عنابستانی نبوده شاید ، هدف ، تخریب مجلس انقلابی بوده شاید خواستن به هرکسی که قصد مبارزه با فساد رو داره ، بفهمونن ، ما نمیذاریم ، ما آبروتو میبریم همانطور که استاد پناهیان حرف مبارزه با فساد میزد ، اون قضیه خونه اش ، رو رسانه ای کردن و تحریف کردن در هر صورت ، هر اتفاقی افتاد ، اول فکر کنید ، از خودتون سوال بپرسین چ کسی فلان قضیه رو بولد کرده چرا بولد کرده به نفع کیه ؟
من اقای عنابستانی رو نمیشناسم و از سوابق ایشون هم اطلاع ندارم برای اولین بار اسم ایشان رو سر قضیه ، سیلی سرباز شنیدم ولی برام سوال شد ، این همه بی حرمتی به پلیس میشه ولی این سرباز ، اینقدر بولد شد جالب ترش اینکه ، اولین بار رسانه های منتسب به اصلاح طلب ، اینو رسانه ای کردن چرا تو فتنه ۸۸ اصلاح طلبا حامی سربازها نشدن وقتی تو اغتشاش حمله میکردن به سربازها و میزدنشون ؟ ونکته مهم دیگه اینکه ، هشتگ نه به سربازی اجباری زده شده غیراز اینه میخوان دفاعی کشور رو ضعیف کنن؟! به هر حال غربگراها ، از یه جا باید شروع میکردن و حواس همه ی مردم رو به خودشون جلب میکردن تا بتونن در اینده بهره برداری ،سیاسی و انتخاباتی بکنن
یادتون باشه از موضوعات زیر برای انتخابات بهره برداری سیاسی خواهند کرد ( جماعت غربگرا ) ورزشگاه رفتن زنان دوچرخه سواری زنان نه به حجاب اجباری نه به سربازی اجباری و .....
مطلع عشق
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم. _خانوادہ ے مریم اصرار دارن امین ازدواج ڪنہ! اخم هام رفت توے هم، ح
چهل و یکم 🍃بہ درخت هاے بے برگ رو بہ روم نگاہ ڪردم، روے بعضے هاشون ڪمے جوونہ زدہ بود، بهار تو راہ بود! ڪش چادرم رو محڪم ڪردم و قدم برداشتم. پارڪ خلوت بود، صداے جز قار قار ڪلاغ ها بہ گوش نمے رسید. ڪمے جلو رفتم امین رو دیدم ڪہ روے نیمڪت نشستہ و بہ رو بہ روش زل زدہ بود. بعداز ڪلے صحبت تونستم پدر و مادرم رو راضے ڪنم، اصرار داشتن تو خونہ صحبت ڪنیم اما قبول نڪردم! میخواستم دور از بقیہ و هیاهو باشیم! رسیدم بہ چند قدمیش، متوجہ حضورم شد بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ بلند شد و سلام ڪرد. جوابش رو دادم و نشستم، با فاصلہ نشست ڪنارم. ساڪت بود، سڪوت رو شڪستم، جدے گفتم: براے شنیدن حرفاتون اینجام! بہ موهاش دستے ڪشید و گفت: یڪم برام سختہ! لبم رو بہ دندون گرفتم، از انتظار خستہ بودم! پاهام رو تڪون مے دادم، گرمایے تو بدنم احساس نمے ڪردم، فقط سرما و سر بودن دست هام و یڪ دنیا اضطراب! ڪمے جا بہ جا شد و گفت: باشہ میگم از اولش! جدے زل زدہ بود بہ رو بہ روش! _اولین بارے ڪہ احساس ڪردم دوستت دارم هفت سالت بود! ضربان قلبم بالا رفت،چقدر ڪر بود ڪہ ادامہ داد: وقتے پسراے ڪوچہ اذیتت ڪردن و گریہ ڪردے! حس عجیبے بهت داشتم، حسے ڪہ تو شونزدہ سالگے برام واقعا عجیب بود! با خودم میگفتم برام مثل عاطفہ اے و برادرانہ دوستت دارم توام یہ دختر بچہ بیشتر نبودے! این احساس قوے تر مے شد و با برچسب مثل عاطفہ س خودمو قانع مے ڪردم! پیشونیش عرق ڪردہ بود، ادامہ داد: تا اینڪہ چهاردہ پونزدہ سالت شد دیگہ نمے تونست حس برادرانہ باشہ! توام دوسم داشتے رفتارت اینو میگفت! دختر تو دارے نبودے راحت مے شد فهمید! رفتارام دست خودم نبود بہ خدا نبود چقدر خودمو سر زنش ڪردم سر نماز گریہ مے ڪردم! اما دست و پا چلفتے بودم و نتونستم خودمو ڪنترل ڪنم میخواستم پا پیش بذارم خودت نذاشتے! دست هاش رو بہ هم گرہ زد و هشون خیر شد. _دوستت داشتم اما ازت بدم مے اومد، این بدترین دوست داشتن دنیاست! با تعجب نگاهش ڪردم و خواستم بپرسم چرا ڪہ خودش ادامہ داد: خیلے ضعیف بودے، از طرز رفتار و دست پاچگیت متنفر بودم! مخصوصا بعد از ماجراے اون پسر همسایہ! گفتم امین وسوسہ شدے، نامحرمہ چون بهت نزدیڪہ فڪر میڪنے دوسش دارے! اصلا این دختر بہ تو نمیخورہ نمیخواے بچہ بزرگ ڪنے ڪہ! ساڪت شد خواست عذرخواهے ڪنہ ڪہ بدون ناراحتے گفتم: مهم نیست! سرش رو تڪون داد: براے خودم راہ حل ریختم ڪہ ازدواج ڪنم توام هردفعہ با ڪارات مصمم میڪردے! صورتش رو برگردوند سمتم نگاهش بہ زمین بود آروم گفت: شب خواستگارے یادتہ؟ سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم. _پشیمون شدہ بودم! با تعجب گفتم: فڪر مے ڪردم جواب رد دادن! لبخند غمگینے زد: نہ از ڪارم پشیمون شدم دلم پشت پنجرہ بود! نفسے ڪشیدم و چیزے نگفتم، زن و مردے از ڪنارمون رد شد بعداز رفتنشون گفت: چقدر نذر ڪردم جواب رد بدن! پوزخند زدم، پس یڪ نقطہ ے اشتراڪ داشتیم! نفسش رو با شدت داد بیرون: بعداز ازدواج بہ مریم علاقہ پیدا ڪردم! با گفتن اسم مریم صورتش درهم شد. _همون زنے بود ڪہ میخواستم بعداز ازدواجم بہ خدا سعے ڪردم بهت فڪر نڪنم و موفق شدم اما عذاب وجدان داشتم. بعد از مریم اگہ هستے نبود نمیدونم چہ بلایی سرم مے اومد، جاے یڪے تو قلبم خالیہ.
خیلے آروم گفت: جاے اون دختربچہ! سریع اضافہ ڪرد: دیگہ حرمت نمے شڪنم تو.... مڪث ڪرد و ادامہ داد: شما لیاقت بیشترے دارے بے انصافیہ بخوام درگیر من و دخترم بشے! بلند شدم، خبرے از اون اضطراب اولے و ضربان بالاے قلبم نبود! آروم گرفتم! دلایلش برام منطقے نبود غیرمنطقے هم نبود! _ڪاش اینا رو همون پنج سال پیش مے گفتید حتما اوضاعم بهتر میشد! بہ فعل جمع تاڪید ڪردم. لبخندے از سر آرامش زدم: ممنون ڪہ بزرگترین لطف رو در حقم ڪردید! متعجب شد! _اگہ ازدواج مے ڪردیم اگہ این اتفاق ها نمے افتاد شاید الان با تنفر داشتیم از هم جدا مے شدیم! من همون هانیہ دست و پا چلفتے مے موندم هیچوقت بہ خدا نمے رسیدم، چقدر میتونستم تو اون قالب بمونم؟! ممنون ڪہ خودم رو بهم هدیہ دادید! چیزے نگفت، خواستم برم ڪہ گفت: یڪم امید داشتم. صداے بم مردونہ ش غم داشت! زمزمہ ڪردم: ما ز یاران چشم یارے داشتیم! دوبارہ قصد ڪردم برم ڪہ گفت: حلال میڪنے؟ همونطور ڪہ پشتم بهش بود از صمیم قلب گفتم:حلال حلال ! با قدم هاے آروم اما محڪم ازش دور شدم. داشتم بہ اگہ ها فڪر مے ڪردم اگہ با امین ازدواج مے ڪردم... سرم رو بلند ڪردم و خیرہ شدم بہ آسمون و لبخند زدم: بے حڪمت نیست ڪارات، شڪرت!