eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
🍃ابوذر خواست دو فنجان چای برای خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر به زیر به زمین خیرهشده به سمتش
۱۵ 🍃عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانه تان نکنید کسی نمیگه شیخ شهر الله! آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدری که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میری بیرون یا بزنم ناتوکت کنم؟ آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صدای مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید: _سلام آیه جان _سلام شاه دوماد کجایی؟ _حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کاری داشتی؟ _میخواستم بگم شام بیا اینجا _چه خبره؟ از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخوای باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم! ابوذر بی اختیار میخندد و میگوید: این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده! _قابل شوما رو نداره اخوی! _باشه افتخار میدم بهت و میام _کمیل رو هم بردار بیار _اونو دیگه برای چی؟ آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید: خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم! دیگه هم با فشردن دگمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن ابوذر پر رویی نثارش میکند و خداحافظی میکند! 🍃کتاب اوصول فقه را توی کیفش میگذارد در میانه حیاط صدای قاسم را میشنود: _مستر سعیدی بی دقه صبراله! با خنده برمیگردد سمت صدایی که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد این پسر بود! همه طلبه های حاج رضا علی معتقد بودند منبری تاثیر گذار و تو دل برویی میشود خصوصا با این لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش! کنار ابوذر می ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجی قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدی به من!؟ ابوذر جزوه را از توی کیفش در می آورد و با احترام تقدیمش میکنید قاسم تشکری میکند و میگوید: راستی سید کی میخوای بری خواستگاری؟ ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه ؟ _بابا سید یعنی آقا شما هم آقای مایی دیگه! ابوذر سری تکان میدهد و میگوید: از دست تو... فردا شب ان شاءالله قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتی شاه داماد های اسلام صلوات! اهالی حوزه که به این کارهای قاسم عادت داشتند با خنده صلواتی میفرستند و قاسم بلند تر از قبل میگوید: به همین زودی یه شام عروسی مشتی بیوفتیم صلوات دوم رو جلی تر ختم کن! ختم کن اخوی الهی از دنیا نری! و اینبار صدای صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتی برامون قاسم قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزی مومن! آبرو دار الان شمایید که دارید دینتونو کامل میکنید! نه ما اعذب های بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پای دیگه امون تو بهشت! دیگر تمام همکلاسی ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهای قاسم میخندیدند! ابوذر گفت: خب شما چرا دینتو کامل نمیکنی ؟ یکم آسون بگیر و برو تو کارش!
🍃قاسم بادی به غبغبه می اندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس! ولی خودت که شاهدی هم کفو و هم شان پیدا نمیکنم! مگه دنیا چند تا قاسم داره که همتاشو هم داشته باشه! حاج رضا علی که شاهد حرفهای دو شاگردش بود همانطور که به سمت حوض میرفت برای تجدید وضو گفت: کم بلوف بزن حضرت هیکل! اینبار قاسم هم به خنده افتاد و گفت: داشتیم حاجی؟ حاج رضا علی مشتی آب به صورتش پاشید و گفت: اینجا همه چی داریم!! بعد رو به طالب گفت: پاشید برید به کار و زندگیتون برسید حرفای این جاهل براتون نون و آب نمیشه! با این حرفش همگی پرا کنده شدند و خداحافظی کردند قاسم هم روی ابوذر را میبوسد و میگوید: ولی سوای از شوخی ان شاءالله هرچی خیره پیش بیاد! ابوذر هم با لبخند ان شاءاللهی میگوید و میرود تا به مهمانی عمه عقیله اش برسد.... عقیله برای تک تک برادر زاده هایش غذا میکشد و میگوید: بفرمایید شروع کنید کمیل به به کنان میگوید: ای جان! میدونی چند وقته لوبیا پلوهاتو نخورده بودم و دلم براشون تنگ شده بود؟ عقیله جرعه ای دوغ مینوشد و میگوید: نه نمیدونستم میریزم برات ببری خونه آیه با خنده کنارش سبزی میگذارد و میگوید: بخور نوش جونت داداشم ... ابوذر در سکوت غذا میخورد و عقیله روی او زوم شده آخر سر طاقت نمی آورد و میگوید: ابوذر فردا ساعت چند باید بریم؟ _بابا که برای ساعت 1 هماهنگ کرده شما ساعت 6 حاضر باشید! کمیل ذوق زده میگوید: آیه صبح میای بریم باهم بیرون من یه پیراهن بگیرم؟ ابوذر چشمهایش را گرد میکند و میگوید: مگه میخوایم بریم عروسی؟ آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش داری داداشمو؟ بی ذوق میخواد در مقام برادر شوهر چشم بازارو کور کنه!! بعد روبه کمیل میگوید: من فردا دربست در اختیار شمام داداشی هرجا خواستی میریم! کمیل با لبخند مرموزش ابرو هایش را بالا پایین میکند و ابوذر را به خنده می اندازد! بعد از شام عقیله بساط تنقلاتش را پهن میکند و همگی را دعوت به دیدن فیلم ایرانی که تازه به دستش رسیده بود میکند!! ابوذر به طور نمایشی دستهایش را بالا میگیرد و میگوید: وااای خدایا باورم نمیشه! یعنی دعاهام مستجاب شد؟ یعنی تموم شد دوران شکنجه های ما با اون فیلمهای کذایی؟ همه به این حالتش میخندند و عقیله میگوید: خیلی هم دلت بخواد همراه من بشینی فیلم ببینی! 🍃آخر شب که کمیل و ابوذر رفتند باز هم بی خوابی به سر اهالی آن خانه زد... آیه به عادت همیشگی روی پای عقیله دراز کشیده و به تلویزیون خیره شد... دلش قدری حرف زدن میخواست هر چند تکراری... به نظرش رسید عقیله اینروزها خیلی درهم و گرفته است .دستی به صورت عقیله کشید و گفت: مامان عمه حرف بزنیم؟ عقیله نگاهش کرد و گفت: حرف بزنیم _اوممم از خودمون بگیم _از خودمون میگیم! بی مقدمه میپرسد: عمه تو چرا جوونیتو حروم من کردی؟ اخمی صورت عقیله را میپوشاند و میگوید: قرار بود حرف بزنیم نه اینکه تو شعر بگی با این استعداد نداشته ات! لبخند کمرنگی روی لبهای آیه می آید: جدی میگم تو چرا هیچ وقت ازدواج نکردی؟ عقیله جدی تر میگوید: موضوع بحثت خیلی قدیمی شده!
🍃 _اِ اِ اِ اِ... مامان عمه عقیله کلافه میگوید: برای اینکه من شوهر دارم! آیه پوفی میکشد و میگوید: مامان عمه تو رو خدااااا بس کن! خدا عمو عیسی خدا بیامرز رو رحمت کنه! ایشون هم راضی نیست به این امید واهی ! عقیله دیگر به این حرفها عادت داشت به همین خاطر گفت: کی میگه عیسی شهید شده؟ کو؟ کجاست؟ توقبری ازش سراغ داری؟ نشونه ای مبنی بر این ادعا داری؟ _تو حرف تو گوشت نمیره مامان عمه ! ولش کن اصلا... از آشناییتون بگو عقیله لبخندی میزند و میگوید: اینو که تاحالا صد بار برات تعریف کردم! _بازم بگو قشنگه.... هر بار شنیدنش قشنگه...از سادگی زیاد قشنگه! 🍃عقیله از یاد آوری این داستان تکرار اما شیرین لبخندش پر رنگ تر میشود و میگوید: میدونی که پسر همسایمون بود پنج شیش سال ازم بزرگتر بود.. از همون بچگی دوستش داشتم... حجب و حیاش زبون زد بود... رو مردونگیش با اون سن کمش قسم میخوردند! اونقدری مرد بود که آرزوی خیلی ها بودخب اون موقع ها که مثل حالا نبود که مالک مردانگی شکم شش تیکه و پوست برنزه و هیکل قد گاو میش یا سین اخلاقی پسرا باشه! آیه خوب میدانست این سین اول اسم همان حیوان باوفا است همیشه از داشتن همچین عمه خلاقی به خود میبالید! _اون موقع ها غیرت مرد بود که مهم بود غیرت نه به این معنی که به لباس پوشیدن و حرف زدن با مرد غریبه گیر بده! چرا این بود ولی معنی غیرت خیلی فرا تر از اینها بود! مسئولیت پذیری و احترام به بزرگتر همه ی اینا غیرتی بودن اون مرد رو میرسوند! مردونگی به چهره خوشکل نبود! نه که نبود ملاک نبود! عیسی از همون مردا بود! مرد... روزی که اومد خواستگاریم هممون انگشت به دهن مونده بودیم! میفهمی آیه؟ تا اون موقع رفتاری ازش ندیده بودیم که برداشت خاصی بشه ازش داشت من اون موقع ۱۸ سالم بود... آیه میان حرفش میپرد و میگوید:خدایی مامان عمه من باورش خیلی برام سخته که ۱۸ سالگی دختر شوهر بدن! اونم یکی مثل آقا جون و خان جون خدا بیامرز! عقیله با غرور میگوید: فکر میکنی ۱۸ ساله های نسل ما مثل شما سوسول بودن ؟ که دغدغه اصلی زندگیشون ست کردن الک جدیدشون با مانتو شلوار و روسریشون باشه؟ شیر زنی بودیم برا خودمون! آیه ابرویی بالا می اندازد و میگوید : آره والا هیچکی نمیگه ماست من ترشه شما از خودتون تعریف نکنید کی بکنه؟ اینو ولش کن عمو عیسی رو بگو _شبی که اومد خواستگاری رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ...هم خیلی خوشحال بودیم و هم غمگین! عیسی من سه سال قبل تو بمب باران تهران تمام خانواده اش رو از دست داده بود و اون شب با عمو و امام جماعت مسجد محل اومده بودند! یادمه اولین باری که تنها شدیم تا با هم حرف بزنیم از استرس تمام تنم داشت میلرزید... آیه...عیسی روحش خیلی بزرگ و تاثیر گذار بود ...خیلی ...با همون لحن عیسی گونه ی خودش بهم گفت: عقیله خانم من لولو خور خوره نیستم! یکم آرومتر! از خجالت سرخ شدم هیچی نگفتم ..اما اون شروع کرد به حرف زدن و من حس کردم چقدر در مقابل این مرد کوچکم! خیلی بزرگ بود آرمانهاش عقایدش منشش آیه عیسی یه چیزی بود ورای کلمات توصیفی... خیلی طول نکشید که رضایتمو اعلام کردم و عقد کردیم.... قرار بود پولهاشو جمع کنه و تا اون زمان عقد کرده بمونیم! زمین پدریشو تو شهرستان فروخته بود و تو محل یه مغازه کوچیک باز کرده بود ادامه دارد .... ‌❣ @Mattla_eshgh
🌱چادرے هستم و این دعاے خیر مادره😍 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 50 🔸 همه ما باید به طور جدی فضای امتحان رو توی زندگیمون حس کنیم. البته باید احس
51 🔸 اگه کسی خودش رو در فضای امتحانات الهی نبینه واقعا سخته که بخواد دینداری کنه. در واقع هیچ دلیلی برای انجام بسیاری از کارهای خوب نمیبینه. ⭕️ مثلا آقا قبول نداره که برای امتحان به این دنیا اومده بعد وقتی بهش میگن نماز بخون، خب طبیعتا نمیخونه! 💢 بهش میگی انفاق کن، انجام نمیده! ☺️ بهش میگی صبر کن اما دلیلی نمیبینه برای صبر کردن. بهش میگی اروم باش، مهربون باش و.... انجام نمیده چون فکر میکنه همه چیز واقعی هست و امتحانی در کار نیست! در حالی که توی دنیا همه چیز بازی هست. خدا هر چیزی به تو نداده میتونست بهت بده ولی عمدا نداده! برای اینکه تو رو امتحان کنه همینجوری نعمت هایی که میخوای رو پشت پرده نگه داشته! بگو خب نگه دار! خدایا من فدای تو بشم...😌💕 حتما یه نقشه ای برام داری... ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام همراهان گرامی نظرتون راجع به این خبر چیه؟!🧐 🔴 وقاحت روزنامه اصلاح طلب ابتکار در توهین به چادر و زنان محجبه ی چادری! 🔹 روزنامه ابتکار در توهینی آشکار به چادر و زنان محجبه ی چادری، به بهانه شیوع کرونا در اهواز با قرار دادن تصویر یک زن چادری و محجبه اهوازی تیتر زد: اهواز در وضعیت سیاه !!! ✅تحلیل ما👇👇👇 ⚠️یکی از کارهای ضد حجاب در بین مروجین ولنگاری عفاف و حجاب، استفاده از «ارتباطات معنایی» در طراحی ها و تیتر زنی هاست. یعنی هنر و کارهایی که در اثر میگذارد. مثلا در پوسترها و .... طوری صفحات رو طراحی میکنند که جایی که از چادر صحبت میشه، تیرگی و افسردگی هم استفاده بشه. ⚠️پس، به دنبالش، هر وقت، در هر جایی، صحبت از چادر بشه، ذهن افراد بره به سمت «تیرگی و افسردگی.» به عنوان مخاطب دقت کنیم حجاب رو با چی و بی حجابی رو با چی پیوند میزنند! ✅ کانال در سروش، ایتا و بله @phonemotalebe
🛑 چگونه حجاب زیبایی داشته باشیم؟ 🍃حجاب زیبا ؛ داشتن حجاب زیبا دغدغه بسیاری از دختران جوان و نوجوان است. برخی تصور میکنند حجاب داشتن با زیبا بودن منافات دارد، درصورتیکه خانم ها میتوانند ضمن رعایت حجاب، زیبا و شیک باشند. همچنین عده ای دیگر، زیبا بودن را با نمایش جاذبه های جنسی زنانه اشتباه میگیرند. درحالیکه نمایش بدن نه تنها هیچ تناسبی با زیبایی ندارد بلکه ممکن است حواس دیگران را از زیبایی واقعی شما پرت کند. 🔻برای زیبا شدن اول باید جواب این سوال را پیدا کنید: زیبایی چیست؟ در انسان گرایش به جمال و زیبایی، چه به معنی زیبایی دوستی و چه به معنی زیبایی آفرینی که هنر نامیده می شود، وجود دارد. انسان می خواهد لباسش زیبا باشد، اتاقش زیبا باشد، از طرفی دوست دارد زیبایی بیافریند؛ مثل مسئله هنر که خلق زیبایی است و اصلا انسان جذب زیبایی می شود، چه آن چیز انسان باشد، کتاب باشد، حرف و سخن باشد، ساختمان و مجسمه باشد و … . حال سوال این است که جمال یا زیبایی چیست؟ تعریف آن چیست؟ به عقیده بعضی این سوال جواب ندارد. گفته اند زیبایی «مما یدرک و لا یوصف» است، یعنی درک می شود اما توصیف نمی شود. در دنیا چیزهایی هست که انسان وجودش را درک می کند اما نمی تواند آن را تعریف کند. افلاطون تعریفی از زیبایی کرده است، گفته است زیبایی هماهنگی میان اجزاء است با کل. مثلاً یک ساختمان آنگاه زیباست که درها و پنجره ها و اتاق ها و غیره با کل آن ساختمان هماهنگ و متناسب باشد. برخی هم گفته اند، برخلاف آنچه انسان ها خیال می کنند که زیبایی عشق می آفریند، این عشق است که زیبایی را می آفریند! به این معنی که منش و رفتار انسان هاست که باعث انتقال حس خوب به دیگران میشود. 🔺حجاب چیست؟ سوال دومی که باید جواب داده شود اینست که حجاب چیست؟ در جواب باید گفت حجاب یعنی زنان در مقابل مردان نامحرم مو،گردن و گوش را با روسری، شال یا مقنعه و بدن را با لباسی که برآمدگی های بدن (جاذبه جنسی زنانه) را نمایش ندهد بپوشانند. درواقع درمقابل نامحرم فقط گردی صورت و دست ها تا مچ باز میماند. همچنین طوری لباس نپوشند که وقتی در خیابان راه میروند بخاطر مدل عجیب و غریب لباس یا رنگ های نامتعارف آن انگشت نمای دیگران شوند. ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
🌀 واقعا هدف از امثال اینستاگرام و این اپلیکیشن‌ها، چیزی جز ترویج ارتباط با نامحرم، فساد، فحشا و گناه است؟! 🔻 آقایون مسؤول هم خبر دارن و برخورد نمی‌کنن! و در گناهان جوانان و نوجوانان شریک‌اند البته ما که از پروژه‌ی در ایران خبر داریم ‼️ ولی آخرتی هم هست... 🔸 حالا بگردید پرتقال فروش رو پیدا کنید ‌❣ @Mattla_eshgh
🚨 فیلم پالمر با موضوع عادی‌سازیِ زندگی کودکان در میان همجنس‌بازان (LGBTQ) در فیلیمو به صورت دوبله منتشر شده! 🔸 محور این فیلم، رسمیت بخشی به گرایشات نامتعارف جنسیه 🔻 همچنین پیش از این، انیمیشن "خانه جغد" بر روی فیلیمو قرار گرفت و تا به حال هم حتی با وجود اطلاع‌رسانیِ چند خبرگزاری داخلی از وجود کاراکتر بایسکشوآل و دوجنسه‌ی کودک در این انیمیشن، هنوز روی پلتفرم فیلیمو هستش! 🌀 بدتر از ۲۰۳۰یونسکو در vod ها جریان دارد، وی‌اودی‌ها از جمله حفره‌های بزرگ فرهنگی برای ترویج در میان ایرانیان است؛ خانواده‌ها مراقب باشند! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃 _اِ اِ اِ اِ... مامان عمه عقیله کلافه میگوید: برای اینکه من شوهر دارم! آیه پوفی میکشد و میگوید:
۱۶ 🍃اما همون روح بزرگ نذاشت طاقت بیاره سال آخر جنگ بود که یه شب اومد خونمون و بعد از کلی این پا و اون پا گفت که میخواد بره جبهه! کلی دلیل عقلی که هیچ جوره با منطقه دلی من جور نمیشد! عیسی نباشه؟مگه میشه؟ من به یاد ندارم تو عمرم به اندازه اون شب گریه کرده باشم! حق هم داشتم اون شب آخرین شبی بود که من عیسی رو دیدم با پدرت اعزام شدند بابات بعد از دوماه مجروح شد و برگشت اما عیسی من همونجا موند هیچوقت برنگشت! هیچ کس ازش خبر نداشت ! نه تو لیست اسرا اسمش بود نه تو شهدا! آیه میدونی تو برزخ زندگی کردن یعنی چی؟ همون سال بود که بابات با حورا ازدواج کرد و چند ماه بعد آتش بس شد و بعد تو به دنیا اومدی ...بعد از جنگ خیلی دنبال عیسی گشتیم اما پیداش نکردیم! بعد از جدا شدن حورا از پدرت و نا امیدی ما از پیدا کردن عیسی دیگه رغبتی به موندن تو اون محله نداشتیم! در و دیوار اونجا پر از غم و اضطراب و دلواپسی بود... بعد از اینکه پدرت با پریناز ازدواج کرد از اونجا نقل مکان کردیم و اومدیم این محله... عقیله نگاهی به ساعت انداخت و گفت: پاشو برو بخواب دختر منم بی خواب کردی آیه از جایش بلند شد و گونه مامان عمه را بوسید و گفت: تو فکرش نباش مامان عمه !خدا بخواد بعد از این برزخ یه بهشت برین در انتظارته و بعد شب بخیر گفت و اتاقش رفت! لحظه ای خودش را جای عقیله گذاشت و اعتراف کرد او هم اگر بود منتظر کسی چون عیسی می ماند ... حق باعقیله بود...عیسی ارزش این همه صبر را داشت! آیه با خستگی خودش را روی نیمکت پارک رها میکند و با تن صدای پایینی آخ و وای راه می اندازد و بر سر کمیل غر میزند: مگه تو دختری که اینقدر سخت پسندی کمیل؟ کمیل بی تفاوت ساندویچش را به او میدهد و میگوید: شیک پوشم خواهرم!شیک پوش...خب انتخاب چیزهای شیک وقشنگ هم زمان بره آیه چشم غره ای میرود و ایشی میگوید و پا هایش را ماساژ میدهد ...همان موقع گوشی موبایلش زنگ میخورد و تصویر پدرش روی آن نقش میبندد _سلام بابایی اما به جای پدرش صدای پریناز را میشنود که گویا گوشی را روی اسپیکر گذاشته:سلام آیه خانم چطوری؟ کجایی؟ _سلام عزیزم ...کجا میخواستی باشیم؟ همین الان تازه خریدمون تموم شده نشستیم تو پارک یه چیزی بخوریم برگردیم... پریناز سرزنش وار میگوید: حالا واجب بود حتما اون مزخرفات بیرونو میخوردید؟ میومدید خونه غذا بود! _گیر نده دیگه عزیزم ...حالا یه روز پسر ناخن خشکت مارو مهمون کرده ها! _راستی کمیل کجاست؟ اذیتت که نکرد! آیه نگاهی به او می اندازد و با درد میگوید: لگد الله علیه پریناز! کشت منو تا یه بله بده ما یه پیرهن بخریم! هم پریناز و هم محمد از این جمله درد ناک آیه به خنده می افتند و کمیل چشم غره میرود! پریناز میگوید:خب دیگه زودتر تموم کنید بیاید خونه باید دوش بگیرید و یه سر و سامونی هم به خودتون بدید آیه میپرسد: راستی پری جون مامان عمه اونجاست؟ نریم دنبالش؟ _نه یه سره بیاید اینجا خودش اومده... _پس هیچی میایم ان شاءالله تا یه ساعت دیگه خدا حافظ... _خدا حافظ کمیل در این مدت زمان کم تقریبا نیمی از ساندویچش را خورده بود و آیه گازی به ساندویچش زد و بعد گویی چیزی یادش افتاده باشد به کمیل گفت : راستی کمیل قضیه رو به بابا گفتی؟ کمیل کمی از دوغش نوشید و گفت: آره آیه با ذوق پرسید: خب چی گفت؟