eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از اون موضوع، آقا جون منو تحت فشار گذاشت که سپرده ای را که برام داده پس می گیره و مخارجم رو تقبل نمی کنه، تنها باری که من توی روی خانواده ام ایستادم، اون بار بود که مجبور شدم از خانواده ام برای یک مدت ببرم. هیچ می دونی که دقیقاً یک سال منو از درس عقب انداختی؟! وقتی با اون حال و روز از ایران رفتم تا یک سال مغزم درست کار نمی کرد. توی اون محیط غریب و خشک و ناآشنا، با اون وضع روحی. یک موقع به خودم اومدم که دیدم اگه تکون نخورم، یک مریض روحی تمام و کمالم و اون وقت بود که باز کتاب هام و درس نجاتم داد، همون ها که توازش متنفر بودی! بعد کم کم به خودم اومدم، برای انتقام هم شده سعی کردم ازت متنفرباشم. بهت دروغ نمی گم، حتی سعی کردم عاشق بشم و به یک نفر علاقه پیدا کنم ولی فایده نداشت. من توی وجود دیگران، دنبال تو می گشتم. برای همین خودم زود سرخورده می شدم و طرف مقابل عاصی می شد. بعد از دو سه سال، دیدم فایده نداره، نه فراموش میشی نه طرف نفرت. به خودم قبولوندم. خیلی خوب من ازت رنجیدم، ولی متنفر نیستم. پستو برایم یک خاطره باش و جایت توی قلبم، و خواستم برم دنبال زندگیم مثل اکثریت آدمهایی که می بینی و دارن زندگی می کنند. ولی بازم نشد. یک بار چشم هایم رو بستم وخودمو مجبور کردم و تا آستانه ازدواج هم رفتم، ولی نتونستم. در نهایت دیدم نمیتونم. با همه زجری که این فکر برام داشت، بالاخره تصمیم گرفتم برگردم تا یکجوری مطمئن بشم تو ازدواج کردی و از این بند خودمو نجات بدم. ولی اصلاً قصد نداشتم سراغ امیر بیام. تصمیمم این بود که یکجوری دورادور خبردار بشم که، اون طوری شد و امیراتفاقی ما رو دید و هنوز من توی هیجان دیدن دوباره امیر بودم که تو اومدی. وقتی دیدمت،مخصوصاً موقعی که اون طوری از حال رفتی، فهمیدم همه سعی ام برای این که تو روفراموش کنم و مربوط به گذشته ام باشی بیخود بود. این که تنها بودی، برام یک نعمتبی نهایت بود و تازه می فهمیدم اگر غیر از این بود و تنها نبودی چقدر داغون میشدم. ولی از رفتارت سر در نمی آوردم. نمی خواستم بفهمی توی وجود من چه خبره، نمیخواستم باز اشتباه کنم و تا از تو مطمئن نشدم، تو سر از احوالم در بیاری، ولی توفقط فرار می کردی، به من حتی امان نمی دادی بعد از هشت سال بفهمم که تو چه فرقی کردی. مخصوصاً اون روز توی ماشین، با اون فریاد هایت و نگاه های عصبانی و پر ازنفرت، احساس کردم دیگه هیچ وقت گذشته برنمی گرده. من دنبال چیزی توی وجود تو میگردم که دیگه اصلاً وجود نداره. تصمیم گرفتم برگردم، مطمئن شدم، اینی که تو حالا هستی رو دیگه نمی تونم دوست داشته باشم. اون مهنازی که من عاشقش بودم، حالا زنی سرکش و غریبه بود که دیگه نمی شناختم و تصمیم داشتم هر چه زودتر برم که اون روزناگهانی مجبور شدم بیام دنبالت. اون وقت بود که دوباره، وقتی از پشت سر نگاهم بهت افتاد که زانو زده بودی و با بچه مریم حرف می زدی، باز همون حس سرکش برگشت. وقتی دیدم از این که درد داری کلافه می شم و این حسی است که من به هیچ کس نتونستم داشته باشم. یا وقتی که سر خاک، حالت بد شده بود، از دیدن اشک هایت، درست مثل گذشته،کلافه شدم، یا وقتی سحر رو بهت دادم، یک لحظه از فکر این که اون میتونست بچه خود ما باشه. گذشته با همون شدت برام زنده شد و باز دیدم نمی تونم، قدرت ندارم برم. یا باید مال من بشی یا ازت متنفر بشم تا تکلیفم با خودم معلوم بشه و بتونم برم. مهناز نمی خوام اذیتت کنم، تمام این حرفهایی که میزنم فقط برای اینه که دلم میخوادهمه چیز رو بدونی تا بفهمی به من هم توی این چند سال چی گذشته. توی این مدت خیلی سعی کردم به زن دیگه ای علاقه پیدا کنم یا دیگران به من علاقه پیدا کردن ولی این حس تملک رو نسبت به هیچ کس نتونستم داشته باشم. این حس تعلق خاطر کامل و تملک روکه نهایت رضایت هر مردی از احساسش به یک زن می شه، من تنها به تو داشتم. اون روز که دم خونه امیر این ها مستاصل برگشتی و اون جوری نگاهم کردی قلبم انگار از جاکنده شد. حالتی که به غیر از تو در مورد هیچ کس نتونستم داشته باشم. توی چند روز بعدی هر چی توی احوال تو دقیق شدم، دیدم تو حتی از نگاه کردن هم فرار می کنی. تااین که دیشب که چشمهام رو باز کردم و دیدم داری یک چیزی می اندازی رویم، چشمات یک آن مچت رو باز کرد. دیشب تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده وادارت کنم حرف بزنی حتی اگه اونچه میگی چیزی باشه که نخوام بشنوم. دیشب تا صبح، راه رفتم و فکر کردم که یعنی واقعیت احساس تو اونه که من توی نگاهت دیشب دیدم یا رفتارهای دیگرت. صبح وقتی دیدم نیستی، اول مردد شدم، ولی بعد فکر کردم این طوری بهتره، حقیقت رو به امیر گفتم وبعد با مادر صحبت کردم و گفتم که میخوام باهات حرف بزنم. خودم مادر رو آوردم خونه و بعد رفتم یکی دوساعت نشستم، فکر کردم تاهم به اعصاب خودم مسلط بشم، هم برای هرچی که ممکنه تو بگی، آماده باشم. خودمو برای همه چیز آماده کردم، غیر از اونچه توگفتی
مطلع عشق
دمت گرم خوش غیرت 😍👌 ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز دوشنبه( حجاب و عفاف )👆 پستهای سه شنبه ( (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۸۷ اولین شرط انتظار، عاشقی ست❗️ ✨فقط عاشق، چشم براه می ماند! ✨فقط عاشق؛ برای محبوب، روی خودش پا می گذارد. ✨فقط عاشق؛ می دَوَد و نمی بُرَّد! ❤️منم عاشق هستم؟ 👇 @ostad_shojae
هدایت شده از A.Ab
امام زمان عج_۸۷.mp3
2.56M
💫 @ostad_shojae 💫
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 148 🔰 حاج اقا عسکری: اما محتوای صیحه دوم چی هست... همانطور که گفتم صیحه دوم حرف از
149 🔰 حاج اقا عسکری : چند تا نکته مهم 1️⃣ اولا اینکه اسم سفیانی ، واقعا نیست ! 👈👈بلکه از اونجایی که از نسل ابوسفیان هست یا شاید هم به خاطر دشمنی ای که با آل پیامبر (ص) داره، به ابوسفیان تشبیه شده و بهش میگن سفیانی 👈 پس منتظر نباشین کسی به نام سفیانی بیاد خروج کنه قطعا اسمش چیز دیگری هست 👈👈و اینکه اهل بیت ما میگن سفیانی ، به خاطر این هست که ابوسفیان و فرزندانش مثل معاویه و یزید ، دشمنان خونی خاندان اهل بیت بودند ، و سفیانی هم مثل اونها با امام زمان (عج) دشمنی میکنه 👈👈در برخی روایات، اسامی ای رو برای سفیانی ذکر کردند که خیلی سند محکمی ندارند و نمیشه به اونها اعتنا کرد 👌 از همه مهمتر هم به این نکته توجه کنین که در روایت داریم وقتی راوی میره از امام صادق (ع) از نام سفیانی سوال می کنه ، امام در جواب می فرمایند که شما با نام او چه کار دارید؟ ✳️او را از روی رفتار و فعالیت هایی که انجام می دهد بشناسید که امشب برخی از اون رفتارها رو گفتیم خدمتتون 👈از جمله فتح شامات 👈سپس جنگ قرقیسیا 👈سپس ورود به عراق و... ⬅️ پس این روایت به خوبی برای ما مشخص میکنه که نباید دنبال نام سفیانی باشیم و اصلا نام این فرد سفیانی نیست ، وگرنه دلیلی نداشت که طرف از امام بره نام سفیانی رو بپرسه پس معلومه سفیانی یک لقب هست برای این فرد و البته اصلا نامش هم برای ما مهم نیست و باید اون رو از فعالیت هاش بشناسیم اما نکته دوم...
150 🔰 حاج اقا عسکری : با گفتن نکته اول متوجه شدین که قرار نیست ما در صیحه ، نام سفیانی را بشنویم ، بلکه قراره نام دشمن آن زمان حضرت که شامات رو گرفته بشنویم ، حالا اسمش هر چی که میخواد باشه 👈 برای ما اسمش مهم نیست فعالیت و رفتارش مهمه 2️⃣ اما نکته دوم : 👈 جو روانی ای که دشمن راه میندازه خیلی بیشتر از اون چیزی هست که ما فکرش رو می کنیم 👈 اونها احتمالا با همین جنگ روانی ،صیحه دوم رو شبیه سازی می کنن 👈 اونها اصولا قبل هر غلط کاری ای که انجام میدن ، با جنگ روانی اون رو برای مردم خودشون جا میندازن 👌 مثلا اوایل سال 2001 بود که آمریکا به عراق حمله کرد، به بهانه وجود سلاح های شیمیایی در عراق درسته که عده ای از مردم آمریکا فهمیدن این جنگ برای نفت هست و این تهمت های سلاح های شیمیایی، یک دروغ و توجیه برای جنگ هست، اما شاید باورتون نشه که عده ای از مردم آمریکا هم کاملا این قضیه رو باور کردند که واقعا صدام حسین ، سلاح شیمیایی داره و این جنگ یک جنگ درست هست !!! ⬅️چطور به این باور رسیدن ؟ قبلش به اندازه کافی فیلم ساختند علیه اسلام و عراق و... که دیگه برای مردمشون جا افتاده بود که واقعا اسلام و سلاح های شیمیایی صدام ، برای بشریت خطرناک هستند اما مدتی بعد حمله کاملا مشخص شد که اصلا سلاح شیمیایی ای در کار نبود و جنگ بر سر نفت و تسلط بر خاورمیانه و نزدیک شدن به ایران بود ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی شنبه ، سه شنبه در کانال👇👇 ‌❣ @Mattla_eshgh
غدیر با کیفیت نسخه نهایی.pdf
1.07M
👆جزوهٔ «غدیر عهدی با مهدی» 🎉 مجموعه اقدامات پیشنهادی برای بزرگداشت عیدالله الاکبر 🏃‍♂ با مطالعه، اجرا وانتشار این فایل قدمی برای بزرگداشت ایام غدیر برداریم. ghadiriam.ir ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
🔰 اطلاعیه مهم 1️⃣ تمام پوسترهای مبحث که حاوی اعترافات مهم اسدالله علم ، به ناتوانی حکومت پهلوی بوده در فایل زیپ زیر قابل دانلود می باشد . فایل را از اینجا دانلود کنید . نشر پوسترها با هر اسم و نامی آزاد است. 👌 این پوسترها را حتما پخش کنید تا جوانان این کشور با واقعیت های پهلوی روبرو شوند و آن زمان ، را بهشت نپندارند ! ⬅️ کتاب خاطرات علم ، 7 جلدی هست، قطعا خیلی ها سمت خواندنش نمی روند ، حداقل یک دور این پوسترها را بخوانید تا نکات مهم آن را یاد بگیرید تا در جواب آنهایی که از دفاع می کنند، حرفهایی برای گفتن داشته باشید. 2️⃣ همچنین تمام پوسترهای که حاوی اطلاعات خوب و مهمی درباره بی کفایتی رضاخان و پسرش هست ، را هم می توانید از اینجا دانلود کنید و نشر دهید . ( البته پوسترهای ادامه هم دارد که در ایام شهریور بارگزاری می شود) خواهش می کنیم این پوسترها را هر روز یک شماره در کانال های خود قرار دهید، نه به خاطر حرف ما ، بلکه به خاطر توصیه های رهبر در امر تاریخ و رفع دغدغه ایشان
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
👈 امروز روز 5 مرداد ، سالروز مرگ هست ، یعنی این پدر و پسر ، سالروز مرگشان یک روز اختلاف دارد، حتما این پوسترها را نشر دهید ، حتما تا هم نسل جوان با واقعیت های تاریخی زمان پهلوی آشنا شوند و هم دغدغه رهبری روی زمین نماند
کناره‌گیری جودوکار سودانی در حمایت از فلسطینی‌ها 🔹محمد عبدالرسول جودوکار سودانی برای روبرو نشدن با بوتبول، نماینده رژیم‌صهیونیستی در بازی‌های المپیک توکیو از حضور در مسابقات وزن ۷۳- کیلوگرم انصراف داد. 🔸پیش از این نیز فتحی نورین جودوکار الجزایری از رویارویی این ورزشکار رژیم اشغالگر قدس از مسابقات کناره‌گیری کرده بود. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
بعد از اون موضوع، آقا جون منو تحت فشار گذاشت که سپرده ای را که برام داده پس می گیره و مخارجم رو تقبل
آخر 🍃لبخندی شیرین زد و ادامه داد: امروز وقتی توی اتاقت چشمم به اون وسایل خورد و بعدحرف هایت و آخر سر گردنبندت که دیدم هنوز توی گردنته، دلم می خواست بغلت کنم وسرتا پایت رو غرق بوسه کنم. این اون مهنازی بود که عاشقش بودم. خانم خوشگل من، من نه دروغ گفتم، نه زیر قول هایم زدم، نه خواستم نامردی کنم و تو رو آزار بدم، فقط از مهناز همیشه خود مهناز رو می خوام، صاف، پاک، بی غل و غش و دل نازک و البته فهمیده و با شعور. نه مهناز حسود و لجوج و سرکش کم عقل. تو تا حالا، ماه حسود و لجباز دیدی؟! او حرف می زد و من در دریای عشق بی پایان کلام ووجودش گم می شدم و فکر می کردم: « خدایا، دل ها چه زجر احمقانه ای به خود تحمیل میکنند، فقط در اثر یک سوءتفاهم، غروری کاذب و لجبازی و نفهمی بیهوده. چه بسا قلبهایی که با حسرت زندگی کرده و ناکام از این دنیا رفته اند، فقط به خاطر یک حماقت یا ترس از حقارت یا نداشتن جسارت ابراز واقعیت یا حفظ غروری احمقانه. ما هر دو هشت سال قربانی یک اشتباه، یک خامی، یک سوءتفاهم و عدم درک درست شده بودیم و با حفظ غروری نابجا، افکار خود را، اعمال دیگری دانسته بودیم. و خدایا، اگر تو کمک نکرده بودی، شاید این کابوس لعنتی، دائمی بود و ما هم جزو همان بیچارگانی بودیم که بازجر زندگی می کنند و با حسرت از این دنیا می روند. » فکر می کردم آن هشت سال، خواب وحشتناکی بوده که تمام شده و من هیچ وقت از محمد جدا نبوده ام. عشق معجون غریبی است. همان قدر که می تواند کشنده باشد، قادر است اکسیر زندگی هم باشد و همان قدر که زجر مردان از عشق، نفس بر وخردکننده است خون گرمی که از آن توی رگ های آدم جاری می شود، زندگی دوباره ای است که جوان و پیر نمی شناسد و قلب آدم را، در هر سنی، ناخودآگاه در برابر خداوندی که خالق عشق است، خاضع می کند و شاکر. خدایی که در چشم به هم زدنی می تواند بدبختی هارا خوشبختی کند و زندگی ها را زیر و رو. برای چند لحظه چشم هایم را روی هم گذاشتم تا از ته دل از خدا تشکر کنم، به خاطر محمد که زندگی ام بود و خدا دوباره زندگی ام را به من باز گردانده بود. محمد فشار خفیفی به انگشت هایم داد و پرسید: خسته شدی؟! چشم هایم را باز کردم و نگاهش کردم: نه، داشتم فکرمی کردم. رویش را برگرداند و برای یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد. دوباره دلم نمی خواست فقط بگویم، دوست داشتم فریاد بزنم که دوستش دارم. رویم را برگرداندم. خورشید داشت غروب می کرد و به نظر می آمد جاده در انتها به قلب خورشید می رسد. اما غروب دیگر برای من غمگین نبود! به قشنگی طلوع، شاد بود و زنده!من دوباره زنده شده بودم. فکر کردم، این جاده به کجا می رود؟ انگار مستقیم تا دل خورشید پیش می رفت و به آسمان وصل می شد. آرام صدایش زدم: محمد؟! جونم. کجا می ریم؟!
🍃رویش را برگرداند، دستم را فشرد و گفت: اون جا که قولش رو خیلی وقت پیش بهت داده بودم. با خنده اضافه کرد: تا بدونی نامردها قول هاشون یادشون می مونه. فکر کن ببین یادت می آد. به ذهنم فشار می آوردم ولی چیزی به یادم نمی آمد. یادت نیست؟ ای بی معرفت! پرسان نگاهش کردم و او شمرده و آرام گفت: دالان بهشت. و لبخندی گرم صورتش را پوشاند. بی اختیار زمان و مکان فراموشم شد. از جا پریدم،لحظه ای به گردنش آویختم و گونه اش را بوسیدم، در حالی که از شعف و شادی آرزو میکردم آن لحظه تا ابد طول بکشد و آن جاده هیچ گاه تمام نشود. بعد از سال ها انتظاردوباره دست هایم دور بازویش حلقه شد و سرم با آرامشی بی نهایت به شانه اش تکیه کرد و به روبرو خیره شدم. دلم می خواست با صدایی که به گوش تمام دنیا برسد فریاد بزنم،تا مطمئن شوم، خواب نیستم و باور می کردم: « این منم، خوشبخت ترین زن دنیا، که درتاریک و روشن جاده ای که به آسمان وصل می شود، در حالی که احساس می کنم خود بهشت را در کنار دارم، همراه نیمه دیگر وجودم به دالان بهشت می روم. » ارزش وصل نداند مگر آزرده هجر    مانده آسوده بخسبد چو به منزل برسد    ‌❣ @Mattla_eshgh :