eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 اقدام عجیب ترک برنامه زنده! ⭕️ اصلاحات هیچوقت اهل گفتگو نبود! 🔹 ‏ 👈 زنان لیدر جریان اصلاحات که شعار گفتگوی تمدن‌شون گوش فلک را کَر کرده،مناظره رودرو درباره عملکرد دولت های اصلاحات واعتدال در حوزه زنان را قبول نکردند، ازاینکه یک کسی هم تلفنی از عملکردشان سوال یاانتقاد کند عصبانی شدند وبرنامه زنده ‎ را ترک کردند! ادعای آزادی بیان کشت ما را! 🔸به سوابق خانم‌ها و نگاهی کنید حداقل ۲۰ سال از مسئولیت‌های امور بانوانِ دولت‌های جمهوری اسلامی، در رزومه این‌ها موجود است ولی هیچوقت در هیچ جمع دانشجو یا جلسات پرسش و پاسخ حاضر نشدند که از عملکرد فاجعه بار خود دفاع کنند! مناظره که هیچ! جلسات پرسش و پاسخ هم هیچ! 🔹فقط تریبون یک طرفه می‌خواهند! از اینکه ۵ دقیقه فقط به یک خانم منتقد اختصاص دادند هم عصبانی‌اند! این است ! ❇️ پ.ن: هیچکدام از مدیران دولت روحانی در ۸ سال گذشته حاضر به جلسات مناظره یا پرسش‌وپاسخ درباره عملکرد خود نشدند. ۸ سال تریبون‌های یک طرفه صداوسیما در اختیار این‌ها بود!
🔴 سامانه پستی اسرائیل به طور کامل هک شد گروه عبری تسنیم: بر طبق تصاویر منتشر شده در اکانت فیسبوکی کوبی سامبورسکی، کارآفرین مطرح حوزه آی تی و سرمایه‌گذار اسرائیلی، تمامی قفسه‌های پستی شرکت E-Post رژیم صهیونیستی که کالاهای گوناگون مشتریان را در خود جای می‌داده است با نزدیک شدن کاربران به مراکز تحویل کالا، باز شده و در صفحه این سامانه با پیغامی مبنی بر اینکه «شما هک شده‌اید، مرگ بر اسرائیل» رو به رو می‌شوند. در همین راستا آمیتای زیو پزشک مطرح اسرائیلی که بیشتر بر مسائل آرامش روانی و مشکلات درمانی بیماران پژوهش می‌کند در واکنش به این هک گسترده سامانه e-post اسرائیل، در اکانت توییتری خود تاکید کرده است که در صورت صحت این مطلب می‌توان گفت آرامش روانی مردم به خطر افتاده «لحظه‌ای را تصور کن که کالایی گرانقیمت سفارش داده‌ای و برای تحویل آن به فقسه خود مراجعه می‌کنی و می‌بینی تمامی قفسه‌ها باز است و احتمال زیاد کالای تو در معرض خطر قرار گرفته است، واقعا وحشتناک است». ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃تعجب و شگفتي من صد برابر شد. عجب جوابي به من دادند. جوابي بزرگ و در عينحال غم انگيز مدت كوتاهي به
دوازده 🍃و اكنون با تجربه يي كه دارند مي دانند كه هر كسي را چگونه بايد راهنمايي كنند . پدرم مرا از افكار و تصوراتم نجات دادند و گفتند : - خوب حالا اگر خسته نيستي و حوصله داري شروع كنيم؟ با حالت عجيبي گفتم : - بله البته اين چه سوالي است! من شب ها خوابم نمي برد و هر لحظه ارزومند شنيدن صحبتهاي شما هستم. من شيفته ي داستان پر فراز و نشيب رندگي شما شده ام و براي شنيدن داستان زندگيتان لحظه شماري مي كنم. پدرم بعد از تاملي لبخندي زدند و با محبت گفتند : - يادت هست كه گفتم با قرص هاي كنين (گنه گنه) نجات پيدا كردم؟ جواب دادم : - بله. پدرم ادامه دادند : «بعد از اين كه تب مالاريا فروكش كرد باز كارم را در همان ارتفاعات «حما» ادامه دادم. يك روز مسئول شركت راه سازي فرانسوي كه با عده يي از همرهان متخصص و مهندسين عالي رتبه براي بازديد كارها امده بود بعد از بازرسي كارهايم بسيار تعجب كرد كه چطور اين قدر كارها پيشرفت كرده است. من هم طاقت نياوردم و گفتم به علت وجود كارگرهاي خيلي خوبي است كه با من كار مي كنند . «مهندس عالي رتبه فرانسوي با تعجب گفت: نه فكر نمي كنم اين طور باشد . چون قبلا هم همين كارگرها اين جا كار مي كردند اما كارشان به هيچ وجه پيشرفت نداشت . «گفتم بله ولي تغييري به وجود امده است چون كارگرهاي من همگي از اهالي ده «دوروز» هستند. و اهالي اين ده همگي مسلمان و شيعه هستند و چون من هم مسلمان شيعه هستم ان براي اين اخوت و نزديكي با من اين طور خوب كار مي كنند. در حقيقت براي انجام دادن كارهايي كه من به ان ها مي گويم فداكاري مي كنند . «وقتي مدير شركت فرانسوي اين حرف را شنيد با تعجب و ذوق زدگي به من گفت: عجب عجب كاش ما از اول مي دانستيم . «كمي تعجب كردم و پرسيدم: چطور مگر؟ «او گفت: ما معادن بسيار زيادي براي اكتشاف و استخراج در همين ده «دوروز» داريم. سال ها قبل مهندس ها و تكنسين هاي فرانسوي ما ان جا كار مي كردند . يك شب سال نو ميلادي كه همين كاركنان متخصص و فني فرانسوي شركت ما جشن گرفته بودند و مشروب مي خوردند همين دوروزي هاي مسلمان شيعه شما كه بسيار متعصب هستند نتوانستند حركت ان ها را تحمل كنند به ان ها حمله كردند. و همه ان ها را كشتند . براي همين از همان سال ها كار استخراج معادن مان در «دوروز» نيمه كاره رها شده
🍃 ديگر هيچ فرانسوي جرات نمي كند ان جا برود. به همين دليل هر سال شركت ما ضرر فاحشي متحمل مي شود . «بعد رو به من كرد و گفت: شما كه مهندسي داری و مسلمان و شیعه هم هستي و شنيده ا م كه خوشبختانه رابطه تان با ان ها خوب است ، آني كار را قبول كنيد و به ان جا برويد اگر شما را نمي كشند ». خنده ام گرفت و به پدرم گفتم عجب ا دم زرنگي این هم شد جا یزه ي خوب كاركردن شما در جاي دشوار و خطرناكي مثل حما؟ پدر با حالت مخصوصي سرشان را به علامت تاييد حرف هاي من تكان دادند و گفتند : - بله ادم نباید فكر كند این فرنگي ها (خارجي ها) خیلی علاقه مند و دلسوز ما هستند! اصولا ان ها به فكر منافع خودشان هستند . بعد ادامه دادند : «به هر حال براي من پيشنهاد خوبي بود. براي من فرقي نمي كرد. من كه در بالاي كوه حما هم با هم ني « دورروزي ها» كار مي كردم ضمن ا نکه كار روي معادن بهتر بود. چون حداقل باعث مي شد ديگر شب ها تنها نمانم و به شهر نزد كي باشم. نيا طور شد كه هم كنجكاو شدم و هم علاقه مند . دوست داشتم ب شي تر ميان مردمي باشم كه مثل هم مي اند ميديشي و مذهب و اعتقادات مشترك داشت مي . علاوه بر این فكر مي كردم با «دورروزي ها» به حد كافي خودماني شده ام. همان جا تصم مي خودم را گرفتم. پیشنهاد كردم اجازه بدهند محل كارم فعلا دفتر مركزي شركت در بيروت منتقل شود تا در شهر باشم و بتوانم درسم را در رشته مهندسي معدن شروع كنم. چون به هر حال مهندسي كه داشتم راه و ساختمان بود و ربطي به معدن نداشت و من اعتقاد دارم كه بايد به شرطي مسئوليتي را قبول كند كه تخصص ان را داشته باشد . ان ها هم با پيشنهاد من موافقت كردند. در ان ايام 25 سال بيشتر نداشتم. مهندسي معدن مي خواندم و در معادن «دورروز» كار مي كردم. زماني كه در ميان مردم مسلمان دوروز بودم از بهترين دوران عمرم بود. مردم مهربان صميمي ميهمان نواز و معتقدي بودند. به قول قديمي ها نانم در روغن بود. حتي يك ريال هم خرج نداشتم. هميشه مهمان ان ها بودم. براي نماز جماعت صبحانه ناهار و شام با ان ها بودم. از اين كه من هم مسلمان شيعه هستم بسيار خوشحال بودند و خيلي به من اعتماد داشتند. بعدها به خاطر من حضور فرانسوي ها را هم پذيرفتند و كار معدن رونقگرفت. مدير شركت فرانسوي هم از كار من خيلي راضي بود اما من فوق العاده ناراحت بودم. بار مسئوليت بزرگي بر دوشم سنگيني مي كرد. دائم با خودم فكر مي كردم. شب ها خوابم نمي برد. مي ترسيدم در برابر خداوند و هم كيشان خودم شرمسار شوم. تصور مي كردم كه روزي «دوروزي ها» فقط به خاطر وجود من است كه اجازه داده اند معادنشان استخراج بشود و اگر من فرداي روزگار پايم را از اين جا بيرون بگذارم دوروزي ها ديگر هيچ كنترلي بر روي معادن شان نخواهند داشت. تمام مايملك و دارايي چند هزار ساله ي اجدادي ان ها كه همين معادنشان باشد
🍃 روزي توسط همين خارجي ها از دست شان خارج خواهد شد. تصميم گرفتم با رئيس طائفه (عشيره) «دوروزي ها» ملاقات كنم و نگراني خودم را برايش بازگويم. مي خواستم با همراهي او چاره يي بينديسم. براي همين يك روز صبح سحر سوار الاغم شدم و از كارگاه كه در دوروز بود تا «شقا» كه محل اقامت رئيس عشيره ان ها بود راندم. نزديكي هاي نيمه شب به ان جا رسيدم. وقتي به ده شقا كه مركز طايفه بود امدم رئيس قبيله با كمال خوشرويي مرا پذيرفت. راه حل خودم را به او گفتم براي اين كه بتوانند بر كار استخراج معادن شان نظارتي داشته باشند بهتر است رئيس عشيره يكي از پسرهايش را كه فكر مي كند حوصله و استعداد بيش تري دارد به من معرفي كند تا شبانه روز پيش من بماند ان وقت فرصتي بدست مي اورم كه با او فقط فرانسه صحبت كنم تا پسرش زبان فرانسه را ياد بگيرد (زيرا به تجربه دريافته بودم كه تا ادم مجبور نشود زبان ديگري را خوب فرا نمي گيرد) و به عنوان نماينده كاملا متوجه باشد كاركنان و مهندسين فرانسوي با هم درباره چه چيزي صحبت مي كنند. گفتم به او مقداري رياضي امار رگه شناسي استخراج و خلاصه هر چه مربوط به معدن مي شود ياد خواهم داد تا ان پسر بتواند بعد از من به عنوان يك ناظر درست و مطمئن بالاي سر فرانسني ها باشد. پيشنهاد من موجب خشنودي رئيس طايفه شد. او سه شبانه روز در ده «شقا» براي تشكر و قدرداني از من جشن و سرور برپا كرد. شب اخر اسب خودش را كه يك اسب عربي اصيل بود به من هديه داد. با اين كار نشان داد كه محبت من بردلش اثر كرده و چون من نسبت به انها احساس نزديكي بيش تري مي كردم از ان به بعد ديگر درست مثل فرزند او بودم. اين اسب عربي يك اسب ممتاز و درجه يك بود. مثل فنر بود تيزرو با حركات نرم و راحت و سواري با ان بسيار لذت بخش بود. ان اسب كجا و الاغ من كجا . پسر رئيس «دوروزي ها» ان قدر باهوش بود كه در كمتر از يك سال زبان فرانسه را به خوبي اموخت. با رياضي و معدن و روش هاي كار و محاسبات استخراج هم خيلي زور اشنا شد. او به عنوان يك ناظر اشنا به امور فني از طرف «دوروزي ها» هميشه بالاي سر فرانسوي ها بود و منافع اهالي ان جا را تامين و حفظ مي كرد. همين مسئله باعث شد كه كارگران دوروزي بهتر و با اشتياق بيش تر كار كنند. جالب است بگويم كه حتي شركت فرانسوي و مسئول ين ان هم رضايت بيشتري پيدا كردند. اين سه سال به من نشان داد كه هميشه كار، فكر و احساس درست، نتيجه ي مثبت مي دهد . «مسئولان شركت فرانسوي كه خيلي از كار من راضي بودند به نشانه ي قدرداني پيشنهاد كردند كه من به دفتر مركزي شركت در پاريس بروم و ان جا كار كنم. در همين فاصله برادرم محمد خان به تهران رفته بود و موفق شده بود از وزارت طرق و شوارع عامه(راه و ترابري) 700 تومان به عنوان كمك هزينه تحصيلي برايم بگيرد. به اين ترتيب با اين پول و حمايت شركت فرانسوي همه ي ما به پاريس رفتيم . در پاريس زمينه هاي مناسبي براي ادامه تحصيل وجود داشت. ادامه دارد ....
مطلع عشق
#ما_به_انتظار_ایستاده_ایم ۵
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه( )👇
۴ 😍 وقتی مادر یا پدری فرزند خود را صمیمانه و باآرامش در آغوش می کشند، او را از لحاظ روانی تغذیه و تامین میکنند، 👈 درنتیجه باعث افزایش سطح عزت نفس در او می شوند. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ملاک_های_انتخاب_همسر #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_ششم ✅خب از اون‌ور هم خانواده دختر نباید سخت بگیرن در
✅این‌جا اگر حیا بکنی خب معلومه داری، بارها شده پسر اومده ، دخترو پسر خیلی از نظر عقیده و... به هم می‌اومدن از نظر قیافه هم به هم می‌اومدن هم دختر و هم پسررو می‌شناختم پسر دیده بود دختررو و گفت مادرم هم باید ببینه و برام مهمه اومدن و مادرم دید و گفتن خوبه و پسندیدم، کی بیایم برای شیرینی‌خوردن🍪🎂 خب حالا به دخترم اعلام شده که مادر و پسر پسندیدن و دختر و پسرم صحبت‌ هاشون کردن و تموم شده و قرار گذاشتن، دو شب مونده به خطبه پسره اومده گفته پشیمون شدم ببخشید مادر من به من گفته من درست نتونستم این دخترو ببینم 😏❌ یا تو یه مورد دیگه پسر اومده گفته، خواستگاری هم رفتن و جواب مثبتم به هم دادن ولی پسر زده زیرش♨️💢 من درست ندیدم اون دفعه، این بار دیدم و خوشم نیومد😢 این کار خیلی بد هست هم هست هم دل‌شکستن هست برای دختر 😡📛 و اثر وضعی تو زندگی خود آدم میزاره چه بسا به خاطر همین بی‌ادبی خداوند یه همسر مناسب‌ رو هرگز نصیب آدم نکنه و محروم کنه آدم‌رو از همسر مناسب😭 ⚠️ 🔰یا مثلاً رفتن، دیدن، صحبت کردن، شیرینی‌ام خوردن، اومدن میگم مبارک باشه میگه نه آقا، میگم چی‌شده❓ میگه دختره یکی دوتا از انگشت‌هاش مثلاً این‌جوری هستش و عصب نداره کم کار میکنه میگم این‌هارو نمیشد جلو تر بررسی کنی تحقیق کنی❓ 👈🏻👈🏻ببین این‌ها لازمه ها، نباید انسان هی تعارف بکنه، حیا بکنه، ندید بگیره، تغافل بکنه، عجله بکنه نه، اگر تو واقعاً انقدر این مسئله برات مهم هست از قبل به فکر می‌افتادی ✔️ الان چطور روت میشه وقتی شیرینی خوردی بهم بزنی فلان حرفو بزنی، اون‌موقع روت نمیشد❓ قبلش می‌گفتی می‌خوام ببینم وضعیت بدنی دخترو که سالم هست یا نیستش 📌خانواده دخترم اشتباه کردن، باید می‌گفتن بابا مثلاً این دختر ما این دو تا انگشتش ضعیف هست که بعد مشکل نشه برای دختر ❗️ ⚠️ کاری و یا کردن و گرفتن مشکل ایجاد میکنه و اصلاً مشکل شرعی داره و باعث اختلاف میشه و خیلی مسائل دیگه میشه ادامه دارد... ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 💠 ماشینی که است نقص آن مشخص نمی‌شود. مکانیک زمانی عیب موتور ماشین را تشخیص می‌دهد که ماشین باشد و گاه لازم است مسافت کوتاهی را سوار آن شود تا نسبت به نقص آن نظر قطعی بدهد یعنی تنها راه آن تشخیص مصداقی و موردی نقص آن است. 💠 گاهی زن و شوهرها در زندگی مشترک توقّع دارند همسرشان علّت ناراحتی و دلخوری‌شان را دهد. بله گاهی همسر به دلایلی مثل غفلت، عدم توجّه، مشغله و ... از دلیل ناراحتی شما بی‌خبر است. امّا شما نیز برای اینکه همسرتان نگرانی و حال بد شما را متوجّه شود خاموش و نباشید و مسئله را برای همسرتان مبهم نگذارید چرا که او سردرگم شده و ممکن است تصمیمی که برای تغییر حال شما می‌گیرد اوضاع را کند. 💠 توصیه می‌شود با گفتگویی بدون تنش‌ و مشخص کردن جزئی دلخوری‌تان، مسئله را خیلی با آرامش مطرح کنید. مثلاً عنوان کنید: "علّت ناراحتی من این است که جلوی برادرم به من بی‌احترامی شد." نه اینکه بصورت و مجمل بگویید: "چرا مرا درک نمی‌کنی؟" 💠 سعی کنید برای اینکه همسرتان به گلایه شما اعتنا کرده و جبهه‌گیری تند نکند ابتدا از کلّیت رفتار و صفات خوبش تمجید و کنید سپس مشکل جزئی خود را بیان کنید! مثلاً بگویید: "اخلاق‌های خوبی داری و ازت تشکّر می‌کنم ولی علّت ناراحتی‌ام فلان رفتار است." یعنی دقیقِ سبب ناراحتی خود را بدون سر و صدا و توهین بیان کنید. ‌❣ @Mattla_eshgh
📌زمانی که قرار بود کنترل جمعیت کنند، همه نهادها و سازمان ها برای رسیدن به اهداف جمعیتی، همراهی کردند و عهده دار مسئولیتی شدند. حالا که سیاست های جمعیتی تغییر کرده، چرا خبری از حمایت و همراهی بانک ها نیست؟! ‌❣ @Mattla_eshgh
منم در سن ۲۶ سالگی، بارداری چهارم داشتم که شدید متوسل شدم به بانو حضرت فاطمه"س" بخاطر سقط هایی که داشتم نذر کرده بودم اینبار خدا بهمون فرزندی عنایت کرد پسر شد اسمش محمد بذاریم و به برکت صاحب اسمش بجای تولد فرزندم، جشن ولادت صاحب اسمش بگیریم و اکر دختر شد فاطمه، به همین روال پیش بریم. متاسفانه در آزمایش غربالگری گفتن جنین شما مشکوک به سندوم داون هست و باید آمینوسنتز انجام بدی. مخالفت کردم، چون شنیده بودم خطر زیادی داره باعث زایمان زودرس میشه😔 شاید میتونم بگم لجبازی کردم با دکترا و فقط سلامتی جنینم از حضرت فاطمه"س" و خدا میخواستم. صحبت خانواده خودم و همسرم دلگرمم میکرد برای نگه داشتن بچه، اوایل مخالفتم تا ماه ۵ و ۶ دکتر می گفت اشکال نداره ویزیتت میکنم (یکم با بی میلی) خانواده همسرم در قم زندگی میکردن از اونها خواستم توی حرم برای سلامتی فرزندم دعا کنن. جنسیت مشخص شد که فرزندمون دختره😍 با وجود کرونا مادر همسرم نذر هجده شب روضه به نیت سلامتی نوه هاش کرد(خیلی دوست داشتم و دلم کامل قرص شد) من همچنان همون جنین نگه داشتم همه چیزاش عادی بود اما چون دکترا منو ترسونده بودن استرس خعیلی زیادی داشتم تا اینکه وارد ماه ۹ شدم و بخاطر دردی که داشتم مجدد به دکترم مراجعه کردم. گفت نوار قلب انجام بدم، بعد از انجام نوار قلب جنین که حتی نگاهش نکرد گفتن برو بیمارستان کار معاینه و... انجام بده برای شما کاری انجام نمیدم. واکنش ماما و دکتر جوری بود که حتی علنی گفتن کاری برای بچه ناقص انجام نمیدن. باز مثل تمام مدت به حضرت فاطمه"س" متوسل شدم و پیش مامای خانگی رفتم کمتر از یک هفته با کمک ایشان فرزندم سالم البته در بیمارستان، (یک روز قبل شهادت حضرت فاطمه "س") دنیا آمد. زمانی وارد بیمارستان شدم که اورژانسی فرزندمو دنیا آوردن و اون دکتر در زایشگاه حضور نداشت. الان یکسال و چند روز میگذره از تولد فرزندم.. الحمدلله از نظر زیبایی، حرف زدن راه رفتن و کارهایی که بقیه بچه ها انجام میدن، خیلی باهوش تر انجام میده همیشه غربالگری ها درست نمیگن، ممکنه اشتباهی رخ بده و توسل به اهل بیت(ع) برای من معجزه کرد. الحمدلله رب العالمین🙏 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃 روزي توسط همين خارجي ها از دست شان خارج خواهد شد. تصميم گرفتم با رئيسطائفه (عشيره) «دوروزي ها» مل
سیزده 🍃ابتدا هردو برادر در رشته ی حقوق تحصيل كرديم. يك سال حقوق خوانديم. من خيلي جدي درس مي خواندم و به ان رشته علاقه مند شده بودم و دائم كتاب هاي ان رشته را مطالعه مي كردم. در دادگاه هاي عمومي – خصوصي و بين المللي به عنوان كاراموز شركت مي كردم ونزد يكي از وكلاي معروف فرانسوي به عنوان دستيار كار مي كردم. بعد ها در تهيه و تنظيم نطق ها و پروتكل هاي بين المللي در كنفرانس هاي فضا و هسته يي توانستم از ان چه در اين رشته اموخته بودم استفاده كنم . ناگفته نماند كه مادم همواره نسبت به رشته يي كه انتخاب كرده بوديم نگران بودند و مي گفتند اگر فردا شما قاضي و يا وكيل شديد و راي درستي صادر نكرديد و يا دفاع نادرستي انجام داديد من زير خروارها خاك جواب خدا را چه بايد بدهم. خلاصه ايشان در مورد كارهاي حقوقي و قضايي احساس مسئوليت و نگراني خاصي مي كردند . «يك سال از اقامت ما در پاريس مي گذشت. روزي غروب با برادرم روي صندلي كنار رود سن نشسته بوديم. مرد افليجي را ديديم كه سال قبل در همين پارك با لو اشنا شده بوديم ولي ديگر راحت راه مي رفت. به خودمان جرات داديم و از پسرش كه همراهش بود جريان را پرسيديم. پسر او چگونگي معالجه پدرش را براي ما توضيح داد. بلافاصله اين اتفاق باعث شد هر طور شده كاري بتوانيم بكنيم تا مادر افليج ما هم معالجه بشوند. با همين اميد هر دو رشته ي حقوق را رها كرديم و در رشته ي پزشكي تحصيل كرديم. شب و روز مشغول مطالعه دروس پزشكي شديم . من در طول 4 سال و برادرم طي 6 سال درسمان را تمام كرديم. امكاني پيش امد تا بتوانم در بيمارستان دانشگاه پاريس مشغول به كار شوم. خيلي زود حوصله ام سر رفت. من چون چشمانم خيلي ضعيف بود- به دليل مطالعه زياد در كودكي و نداشتن پول براي خريد عينك – چشمم به شدت ميوپ (نزديك بين) بود. ضمنا استيگمات هم بود(چشمانم تورش داشت) علاوه بر اين ها چشمم دوبيني داشت هر خطي را دو تا مي ديدم يعني ديپلوپيا داشتم كه براي ديدن بايد عينك پريسماتيك (يعني منشور) مي گذاشتم تا هر خط را يكي ببينم. براي همين وثتي مي خواستم چيزي بنويسم بايد عينكم را بر مي داشتم و تقريبا چشمم را به 3 يا 4 سانتي متري كاغذ نزديك مي كردم. به همين دليل چيزهاي خيلي ريز را از ان فاصله خيلي بهتر از معمولي مي ديدم. همين مسئله باعث شد انترن هاي ديگر كه زورشان مي امد رگ بيمار را پيدا كنند از اين حالت چشم من سر در بياورند و ياد گرفته بودند كه هر وقت رگ مريضي سخت پيدا مي شد زور به سراغ من بيايند تا اين كار را برايشان انجام بدهم. يك روز از دست ان ها خيلي خسته شدم با خودم گفتم: «اين ديگر چه رشته ي تحصيلي است. اين كه نشد كار. بايد از صبح تا شب بيايم و براي اين حضرات رگ مريض پيدا كنم. از طرف ديگر هر مريضي را كه معاينه مي كنم تعداد دنده هايش با مريض ديگر مساوي است. در بيروت سوريه و عربستان هم هر چه پل مي ساختيم محاسبه يكي بود. كافي بود محاسبه براي يك پل را بداني تا بتواني بقيه پل ها را هم طبق همان محاسبات درست كني. اين ها كه نشد رشته ي تحصيلي.» خلاصه تصميم گرفتم رشته ي تحصيلي خود را عوض كنم و چيزي را انتخاب كنم كه مثل پزشكي بدون فرمول نباشد و ادم را كمي اذيت كند ».