روزي ما را با قايق به تالاب انزلي برد. وقتي از ميان نيلوفرها عبور مي كرديم،
پدرم پرسيدند :
- آيا مي شود نمونه يي از نيلوفرهاي مرداب را، به تهران برد؟
آقاي عابدي، بلافاصله به داخل مرداب شيرجه يي زد، و از ته مرداب چند ساقه نيلوفر
آبي را، با ريشه بيرون كشيد، و دست پدرم داد. پدرم آن ها را در شيشه ي آبي
گذاشتند، و دور دهانه ي شيشه را، با پارچه يي به دقت بستند، و آن را به تهران
آوردند. بعد آن ها را داخل گلدان هايي كاشتند، وگلدان ها را، از كف حوض قرار
دادند. نيلوفر هاي آبي بعدها ريشه كردند، و الان بيش از 35 سال است،كه حوض خانه
ما، پر از نيلوفر هاي آبي بسيار زيباست .
ساعاتي بعد از رسيدن پدرم به خانه، مشغول كاشتن نهال سرو شديم. خاك را، طبق
دستورالعمل حاضركرديم، و به اندازه يك چاله ي بزرگ خاك باغچه را عوض كرديم،
تا آن سرو در خاك مناسب خودش، كاشته شود .
در همين اوقات، پدرم از موضوعات جالب و ديدني، صحبت مي كردند. مي دانستم، كه
مهم ترين موضوع براي پدر، اطلاع از وضع درس هاي من و خواهرم است. مي خواستند
بدانند، در غيابشان چه كرده ايم. براي اين كه محكي زده باشم، گفتم :
- به نظر شما، اگر فردا شب درس را شروع كنيم، خوب است؟
پدرگفتند:
بله البته، ولي چرا از فردا شب؟ شايد ازهمين امشب هم بشود .
گفتم:
- آخر شما خسته هستيد و...
هنوز حرفم تمام نشده بود،كه پدرگفتند:
هميشه فرصت براي استراحت كردن، پيدا مي شود. وقت را نبايد از دست داد ! امشب
وقت كافي داريم، كه درس هاي مدرسه ي شما و خواهرت را، مرور كنيم. ببينم در اين
مدت كه من نبوده ام، چه چيزهايي ياد گرفته ايد؟
ان شب، دو ساعت رياضي و فيزيك كار كرديم. در مورد درس هاي ديگر نيز، مرور
كوتاهي داشتيم. سه ربع ساعت از نيمه شب گذشته بود. پدر از زحمت هايي، كه مادر
براي درس خواندن ماكشيده بودند، خوشحال شدند، و خيلي از مادر تشكركردند. وقتي
مي خواستم از جاي خودم، و از كنار ميز درس بلند شوم، گفتم :
- اگر اجازه بدهيد، فردا شب، من سؤال هايم را، درباره ي دستگاه تلگرافي كه نقشه اش
را، قبلا برايم كشيده بوديد، و من در اين مدت آن را ساخته ام، ولي كار نمي كند، از
شما بپرسم، و اشكالاتش را رفع كنم. حالا برويم سراغ خاطرات شما .
اما همان طور كه حدس مي زدم، پدرم با لبخند هشدار دهنده يي گفتند:
- اول درس، بعد دستگاه تلگراف، و بعد خاطرات
البته انتظاري جز اين جواب را، نبايد از ايشان مي داشت. براي پدرم اول درس، بعد
تجربه و بعد از همه ي آن ها، چيرهاي ديگر مطرح بود. پدر را بوسيدم، و از اتاق خارج
شدم. براي شب بعد با اشتياق، لحظه شماري مي كردم. شب بعد فرا رسيد، و درس تمام
شد، و اشكالات تلگراف هم، رفع شد. چند دقيقه يي از شب گذشته بود، و من با اشتياق،
منتظر شنيدن خاطرات پدرم بودم .
پدر سرشان را، از روي نقشه ي تلگراف بلندكردند، و به شوخي گفتند :
- اول يك عينك بده، تا عينكم را پيداكنم !
عينك شان را پيدا كردم، و به دستشان دادم. پدرم عينكشان را به چشم زدند، و مرا
خوب نگاه كردند. ناخود آگاه احساس كردم، چهره ي پدرم روشن تر شده، و كمي
چاق تر و سرحال تر، به نظر مي رسند.گفتم :
- باباجون معلوم است،كه الحمداالله سفر به شما خوش گذشته است، هم رنگ
پوست تان روشن تر شده، و هم چاق تر شده ايد.
پدر گفت:
- بله، نفسي كشيده ام، شايد به خاطر دور بودن از بعضي كارشكني هاي اداري،
شايد هم به خاطر نظم خوب آن طرف ها و ملاحظه ي احترام به قانون، آرامش
بيش تري داشتم
ادامه دارد ...
مطلع عشق
📌 شیرِ سازنده 🍼 یکی از بزرگترین وظایف مادر در دوران نوزادی، شیر دادن به فرزند است که اهمیت ویژهای
پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
#آغوش_درمانی ۵
👈 بسیاری از دردها و بیماریهای جسمی منشاء روانی دارند
و به بیماریهای (روان_ تنی) معروفند.
🤗 آغوش ، نیروی شگفت انگیزی دربردارد که درمانی برای دردها و مرهمی برای زخمهای روحی و روانی است.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ملاک_های_انتخاب_همسر #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_هفتم ✅اینجا اگر حیا بکنی خب معلومه #مشکل داری، با
#ملاک_های_انتخاب_همسر
#استاد_محمد_شجاعی
#جلسه_هشتم
💠پسره اومده میگه رفتم خواستگاری خواهر رفیقم، با هم سالهاست رفیقیم، گفتم میخوام و رفتیم دیدیم و...
الان دلمو زده چیکار کنم❓چی بگم بهش❓
حالا میخوای چی بگی واقعاً❓
❌هم گناه هست هم روابط دوستی بهم میزنه، خیلی مفسده داره فقط هم در دنیا ظاهر نمیشه در آخرت هم باید جواب بده
پس باید خیلی دقت کرد، اون چیزی که برات مهم هست که همسر آیندت داشته باشه
👌از الان بدون تعارف روش تحقیق بکن، از دیگران بخواه، ممکنه دیگران عقلشون نرسه و با خودت میبری ممکنه در بیان ضعیف باشه یا عقلش رو نداشته باشه و به فکرش نیاد اصلاً، شما بگید🗣
💯آدم با شنیدن و دیدن این دورهها تجربتون بیشتر میشه انصافاً، الان شما میتونید #معلم ازدواج💍 باشید برای دیگران
🔷بگید به خواهرو مادرتون که من روم نمیشه، شما اونجا اینرو بگید، بپزیدشون و توجیه کنید آنچه #مدنظر شماست بپرسن 👍
و خوبه که خانواده دختر هم توجیه باشن
🔰ما یه جا رفتیم خواستگاری برای رفیقمون، بعد خانواده دختر چقدر خوب و متین برخورد کردن
و خواهرِ دختر قبل از اینکه من بگم یا بخوام گفت اینها برن با هم صحبت کنن،
خود اینها انقدر #رشد یافته که دختروپسر برن با همدیگه صحبت کنن و من واقعاً لذت بردم✅
👈🏻به نتیجه هم نرسید تو صحبتها متوجه شدن به هم نمیخورن، فهمیدن ناهماهنگی بینشون هست،
اما همین مقدار رشد خیلی عالی بود که خود خانواده دختر #پیشنهاد دادن 😊
چون سرنوشت دختر خودشون هست، نمیخوان دخترو بخورن اونجا که
میخوان بشینن با هم یک ساعت صحبت بکنن، ما اگر اینجا استنکاف کنیم و بد مون بیاد واقعاً #جهالت هست 👌
اگر دختر ندونه با کی ازدواج میکنه و کورکورانه بره جهالت هستش❌
همون مقدار که پسر نیاز داره بدونه همسر آیندش کی هست همون مقدارم دختر حق داره بدونه که پسر کی هست و چه شرایطی داره
همونطور که پسر شرایطی میزاره، دختر هم باید بزاره
هر دو طرف یکسری اصول دارن که باید رعایت بشه.
📍خیلی مهم هست
🔅خلاصه حق هیچکس نباید این وسط خورده بشه و بیتوجهی بشه به دو طرف
ادامه دارد...
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
💥 همسرم همهش غر میزنه؛
من که گفتم؛ فلان کار رو نکن!
من که گفتم؛ فلان چیزو نخر!
من میدونستم آخرش اینجوری میشه!
و ......
💥 چرا اینجوریه آخه؟
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
البته انتظاري جز اين جواب را، نبايد از ايشان مي داشت. براي پدرم اول درس، بعدتجربه و بعد از همه ي آن
#استاد_عشق
#قسمت شانزده
🍃بعد نزديك يك ربع ساعت، از بازديدي كه در سفرشان از يك مركز شتاب دهنده
هسته يي بسيار بزرگ و پيشرفته، به اسم مركز اتمي سرن داشتند. صحبت كردند. اين
مركز، از نظر اهميت در اروپا درجه اول را دارد. پدرم، توسط يكي از شاگردانشان، در
دانشگاه تهران،كه حالا از مديران مركز اتمي سرن بود، به آن جا دعوت شده بودند. در
اين سفر، همين شاگرد، امكانات كامپيوتري آن جا را، به مدت سه هفته در اختيار پدرم
قرار داده بود،كه در اين فرصت، 13 معادله نظريه ي بي نهايت بودن ذراتشان را، در آن
جا حل كرده بودند. يكي از اخلاق هاي پسنديده ايشان،كه من هرگز آن را فراموشي
نمي كنم، اين بودكه، محال بود، پدر جاي ديدني بروند، موضوع جالبي بخوانند، خبر
جالبي بشنوند، ولو علمي ترين خبر هم باشد، وما را به نحوي، در جريان قرار ندهند . هر
سني كه داشتيم، هر طور كه بود، و با هر زباني كه مي شد، ما را در جريان مسائل جديد
و جالب توجه، قرار مي دادند. به ياد آوردم، كه پدرم براي حل يك معادله از نظريه ي
خود، بايد شش ماه زحمت مي كشيدند، و اگر به اشتباهي بر مي خوردند، شش ماه وقت
مي گذاشتند، تا آن اشتباه را پيدا كنند. پدر معادلات خود را، با مداد و روي كاغذ
شطرنجي،كه باعث مي شد بتوانند ريز بنويسند، و اگر اشتباهي شد، آن را پاك كنند،
انجام مي دادند .
روزي به پدرگفتم
بهتر نيست چند ماه برويد به ژنو، درمركز سرن سوئيس، تا زودتر تعدادي از معادلات
خود را، به نتيجه برسانيد.
پدرگفتند:
- نه، هرگز. آن وقت اين كار به اسم سوييسي ها، تمام مي شود ! من مي خواهم به
اسم ايران و دانشگاه تهران، تمام بشود.
اقرار مي كنم، كه اين پاسخ تكان دهنده ترين، صريح ترين و عاشقانه ترين پاسخي بود،
كه از يك دانشمند شنيدم .
پدر، از اين سفر يك قوطي با خود آورده بودند، وكنار دست شان گذاشته بودند. قوطي
را به من دادند، وگفتند :
- اين دستگاه يك كايگر است، و تشعشعات اتمي را نشان مي دهد. يعني يك
شمارنده است. اگر يادت باشد، از سفر قبلي خود،كه براي افتتاح مركز اتمي هند
رفته بودم، يك تكه اورانيوم آوردم. مي تواني فردا صبح اين كايگر، وآن تكه
اورانيوم را بياوري، تا ميزان پرتو دهي آن را با هم اندازه بگيريم، تا كمي بيش
تر از تشعشعات اتمي بداني.
بعد از اين بود،كه پدرم متوجه بي تابي من شدند، و به من گفتند :
- آيا شما يادت مانده است،كه ما به كجاي خاطرات رسيده بوديم؟
مثل آدمي كه منتظر و بي تاب اين سؤال باشد، فورا گفتم:
بله، به جايي كه شما توانسيد، يك رشته ي تحصيلي تازه پيدا كنيد. به آن جا
رسيديم، كه قرار شد شما در دانشگاه سرربن، با استاد برجسته يي مثل پروفسور
فابري، فيزيك بخوانيد .
پدرم گفتند:
« بله، با تلاش و اشتياق خيلي زياد، پس از سه سال دكتراي فيزيك خودم را، با درجه
ممتاز و تبريك هيئت ژوري گرفتم. بايد برايت بگويم، كه معمولأ اين طور نمي شود،
و به همين دليل دانشگاه سوربن در اين مواقع براي فارغ التحصيلش، امتيازهاي خاصي
قايل مي شود، و معمولا اين نوع فارغ التحصيلان را، جذب مي كند
🔺دیدار با انیشتن
🍃«فكر مي كنم بد نباشد، حالا كه حرف فيزيك شد، به سراغ دانشمند ديگري هم برويم.
من چند نظريه در تحقيقاتم در زمينه ي فيزيك ارائه كردم. يكي حساسيت سلول هاي
فتوالكتريك، ديگري عبور نور از مجاورت ماده بود و آخري هم نظريه ي بي نهايت
بودن ذرات بود. در اين نظريه ها لازم بود، مطالبم را با اساتيد علم فيزيك، مطرح كنم.
براي همين سفرهايي به اروپا كردم، و در كشورهاي مختلف، با دانشمنداني مثل بور،
فرمي، بورن، ديراك و شرودينگر ملاقات كردم. نظر آن ها اين بود،كه چون نظريه
هاي من خيلي پيچيده است، بهتر است به سراغ پروفسور اينشتين بروم، و موضوعات
خود را با او، مطرح كنم. من اطلاعات لازم را نوشتم، و به دپارتمان پروفسور اينشتين،
در دانشگاه پرينستون پست كردم. من از ميان چند هزار داوطلبي، كه تقاضاهايشان را،
براي ارائه كارهايشان، براي پروفسور اينشتين فرستاده بودند، به عنوان يكي از پنج نفر انتخاب شدم، كه مي توانستم در كرسي اينشتين حضور پيدا كنم، و مطالب مورد نظر را،
با او مطرح كنم. اين موقعيت، يكي از شيرين ترين خاطرات عمر من است. از خوشحالي
در پوست نمي گنجيدم. بلافاصله به پرينستون آمدم، و براي ملاقات با اينشتين، به
كرسي او رفتم. با دستيار يا به اصطلاح آسيستان او، پروفسور شتراووس ملاقات كردم.
او خود فيزيكدان معروفي بود. دو روزكامل، براي بررسي نظريه من، وقت گذاشت.
صا ولا رسم آن مركز علمي همين بود . بعد از دو روز گفت:نظريه ي شما خيلي پيشرفته
به نظر مي رسد، و متأسفانه بررسي آن از حد من خارج است. بهتر است موضوع را، با
خود اينشتين، در ميان بگذاريد. به اين ترتيب، براي اولين بار، با بزرگ ترين مرد
فيزيك جهان، آلبرت اينشتين روبه رو ش مد . از اين لحظه، گيد ار و استاد من بود. اولين
ديد رارم ا ا، با و هرگز فراموش نمي كنم. برجسته ترين نكته، سادگي بي اندازه او بود.
پيراهن كشي، و كفش خيلي معمولي پوشيده بود. چهره يي آرام، مهربان و باتوجهي
داشت. بسيار متواضع بود. وقتي حرف مي زد، بسيار مؤدب و صميمي بود. اين حالات
او با بسياري از علماي ديگر متفاوت بود، و از همه مهم تر، دقت بيش از حد او، نسبت
به مخاطبش بود. هر وقت به عنوان يك استاد، اين حالات و روحيه او را، به ياد مي
آورم، براي من خيلي غرورانگيز و لذت بخش است. او با كمال سادگي، مهرباني و
حوصله مرا پذيرفت. يك ربع قبل از من، به محل ملاقات آمده بود. در اتاق انتظارش به
استقبال من آمد، و مرا به اتاق كارش برد. اتاق كار او، وسايلي بسيار ساده داشت.
🍃تعارف كرد، تا روي مبل بنشينم، خودش هم روي مبل كنار من، نشست . نظريه ي خود
را، براي استاد بيان كردم، «نظريه ي بي نهايت بودن ذرات». استاد، پس از اين كه
نظريات مرا شنيد. به ورقه هاي محاسبات من، كه چندين دفترچه ي بزرگ بود، نگاهي
اند اخت. نكاتي را خواند، و لبخندي زد، و گفت:بهتر است، به من فرصت بدهيد.
« طبيعي هم بود، از فرد برجسته يي چون او غير از اين هم انتظار نمي رفت.
حدود يك ماه، با دستيار او مرتب صحبت مي كردم، و او به من مي گفت:پروفسور،
شم غول مطالعه نظريه ي شماست، و عميقأ روي آن كار مي كند.
« يك ماه بعد، وقت ملاقات و جلسه بعدي بحث من، با اينشتين تعيين شد . وقتي به ديدار
او رفتم، برخوردش بسيار صميمي تر بود، و با علاقه ي بيش تري به من نگاه مي كرد.
وقتي دركنار هم قرارگرفتيم، با سادگي گفت:در طول اين يك ماه، خوب مرا مشغول
كرديد، به عنوان كسي كه در فيزيك تجربه يي دارد، بايد با شهامت به شما بگويم،
نظريه ي شما در آ ينده يي نه چندان دور، علم فيزيك را در جهان متحول خواهدكرد.
«باورم نمي شد كه چه شنيده ام. انتظار هر سخني غير از اين را، داشتم. حس كردم،
شچ مانم برق مي زند، ديگر از خوشحالي نمي توانستم نفس بكشم. اينشتين هم با لبخندي
كه زد، به نظرم آمد، احساس مرا كاملا درك كرده است.
«اينشتين گفت:ولي اين را هم بايد بگويم،كه ترتيبي كه در حال حاضر براي آن
انتخاب كرده ايد، ترتيب سيمتريك (متقارني) نيست. بايد روي آن بيش تر كار كنيد.
تا اينجاي كار، پروفسور اينشتين كمال دقت و حوصله را، از خود نشان داده بود، و
واقعا دور از انتظار من بود. قسمت جالب تر موضوع، آن بودكه باز هم مرا، رها نكرد.
مسلما، اگر او مانند يك آپدر، به ينده من فكر نكرده بود، ارائه تحقيقات براي من،
بسيار مشكل مي شد. او به دستيار خود، دكتر شتراووس دستور داد، تا آزمايشگاه
مجهزي براي ادامه ي تحقيقات برايم پيدا كند. ايشان تلگراف هايي به امضاي اينشتين،
به دانشگاه هاي مختلف پيشرفته، و معروف امريكا، براي يافتن آزمايشگاهي براي ادامه
كار من زد، و نتيجه گرفت. يك آزمايشگاه اپيشرفته پتيك (آزمايشگاه نور و
ديدگاني) ش، در دان گاه شيكاگو، با حضور من و انجام دادن تحقيقاتم، موافقت كرد.
«به ياد مي آورم، در قطاري كه از پرينستون به شيكاگو مي رفتم، مدام در فكر
گفته ي پروفسور اينشتين بودم، كه مي گفت «: اين نظريه ي شما، در حال حاضر نظريه
زيبايي نيست »!
« با خود مي انديشيدم، اين زيبايي كه در آيات قرآن، يا در ديوان حافظ، يا در شعر و
عرفان ما ارزشمند است، حتما در فيزيك هم وجود دارد. گا ر غير از اين بود، اينشتين
اين طور روي اين موضوع، تاكيد نمي كرد. بايد احساس آن زمانم را، اين طور بيان
كنم، كه من هم با فكر يافتن اين زيبايي ها بود، كه سفر كردم و تحقيقاتم را، ادامه
دادم.
🍃دانشكاه شيكاگو، بسيار پيشرفته بود. مهم تر از هر چيز آزمايشگاه هاي متعدد و معتبر
آن بود. من در يك لابراتوار بسيار مشيپ رفته اپتيك، شغول به كار شدم. در خوابگاه
دانشگاه هم اتاق مجهزي براي اقامت، به من داده بودند. از نظر وسايل رفاهي، مثل اتاق
يك هتل بسيار خوب بود. آدم باورش نمي شد، اين اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود
كه همه چيز را، براي مگلد رمي حققين و اساتيد، فراهم كرده بودند. نكته خيلي مهم و
حائز اهميت، آزمايشگاه ها و چگونگي تجهيزات آن بود. يك نمونه از آن مربوط به
ميزي مي شد،كه در آن آزمايشگاه به من داده بودند، اين ميز كشوي كوچكي داشت،
از روي كنجكاوي آن را بيرون ك وشيدم، با كمال تعجب، چشمم به يك دسته چك
افتاد . دسته چك ار برداشتم، و متوجه شدم، تمام برگ هاي آن امضا شده است. فورأ آن
را نزد پروفسوري كه رئيس آزمايشگاه ها و استاد راهنماي خودم بود بردم، چك را به
او دادم، و گفتم:ببخشيد استاد، كه بي خبر مزاحم ش مد . ضومو ع بسيار مهمي اتفاق افتاده
است، ظاهرا اين دسته چك مربوط به پژوهشگر قبلي بوده، و دركشوي ميز من جا مانده
است، و اضافه كردم، مواظب باشيد، چون تمام برگ هاي آن امضا شده است، يك
وقت كم نشود.
«پروفسور با لبخند تعجب آوري، به من گفت :اين دسته چك را، دانشگاه براي شما،
مانند تمام پژوهشگران گيد ر دانشگاه، آماده كرده است، تا اگ گنهر در ام آزمايش ها،
به تجهيزاتي نياز داشتيد، بدون معطلي به كمپاني هاي سازنده تجهيزات، اطلاع بدهيد . آنها تجهيزات را، براي شما مي آورند، و راه مي اندازند، و بعد فاكتوري به شما مي دهند.
شما هم مبلغ فاكتور شده را، روي چك مي نويسيد، و تحويل آن كمپاني مي دهيد. به
اين ترتيب آزمايش هاي شما، با سرعت بيش تري، پيش مي روند.
«توضيح پروفسور، مرا شگفت زده كرد، و از ايشان پرسيدم:بسيارخوب، ولي اين جا
اشكالي وجود دارد، و آن امضاي چك هاي سفيد اين دسته چك است! اگر كسي از
اين چك سوء استفاده كرد، شما چه خواهيدكرد:
« با لبخند بسيار آموزنده يي چنين پاسخ داد : بله، حق با شماست. ولي بايد قبول كنيد،
كه درص شيپد رفتي،كه ما در سال بر اساس اين اعتماد به دست مي آوريم، قابل مقايسه
با خطايي كه ممكن است اتفاق بي دتف ، نيست.
«اين نكته، تذكر يك واقعيت بزرگ و آموزنده بود. نكته يي ساده،كه متأسفانه ما
درك نشورمان، سبت به آن بي توجه هستيم.
« يك روزكه در آزمايشگاه، مشغول كار وب دم، ديدم همين پروفسور از دور مرا به
شكلي غير معمول، نگاه مي كند. وقتي متوجه شد،كه من از طرز دقت او نسبت به خودم
متعجب شده ام، با لبخند بسيار جذابي كنارم آمد، وگ تف : آقاي دكتر حسابي، شما
تازگي ها چقدر صورتتان شبيه به افراد آرزومند شده است : آيا به دنبال چيزي مي
گرديد،
گم گشته ی خاصی دارید؟
مطلع عشق
#آغوش_درمانی ۵ 👈 بسیاری از دردها و بیماریهای جسمی منشاء روانی دارند و به بیماریهای (روان_ تنی) معر
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه( #سواد_رسانه )👇