eitaa logo
مطلع عشق
275 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
و عکس بگیره کھ بعد از ایران استعلام بگیریم ببینیم اینھا کیان. خیلی باھم حرف زدن؛ اما اینھا فقط یھ قسمتشھ مرد اول: خیلی دلم میخواست ببینمت منصور. ستاره زیاد ازت تعریف میکرد اما دوست داشتم با خودتم یھ ملاقاتی داشتھ باشم منصور : لطف دارید جناب مرد اول: کم پیش میآد یھ نیرو این ھمھ سال بتونھ توی رژیم ایران دوام بیاره و کارش رو بکنھ. باید بھ تو و ستاره آفرین گفت ستاره : آموزشھای شما بوده کھ باعث شده ما خوب عمل کنیم مرد اول : خب منصور، چی برامون آوردی؟ منصور : تموم چیزھایی کھ خواستھ بودید. پرینت تمام اطلاعات مالی و خریدھایی کھ صنعت .... داشتھ. بفرمایید خدا میدونھ وقتی شنیدم یھ آدم با سابقھ جبھھ و ظاھر مذھبیش اینطوری نوکری اجنبیھا رو میکنھ چقدر دلم میخواست بیخیال ھمھ چیز بشم و برم تا میخوره بزنمش. بیغیرت یھ عمر سر سفره انقلاب نشستھ و توی این سیستم برای خودش کسی شده، حالا داره برای دشمن کشورش خوشخدمتی میکنھ. یھ آدم تا چھ حد میتونھ پست و حقیر باشھ؟ البتھ خدا رو شکر، از وقتی متوجھ شدیم درحال جاسوسی ھست با ھمکاری حفاظت اداره شون بھ شکل نامحسوسی دسترسی ھاش رو کمتر کردیم و اطلاعات سوختھ یا غلط انداز در اختیارش گذاشتیم تا توی مدتی کھ درحال تحقیق ھستیم نتونھ ضربھ مھمی بھ صنعت دفاعی کشور بزنھ مرد اول : ببینم، دخترتون ھنوز ھیئت علمی نشده؟ باید سریعتر کارش رو شروع کنھ. وقت نداریم ستاره : باید تا فراخوان بعدی کھ اسفند ھست صبر کنھ مرد اول : با آقای (...) ھماھنگ میکنم توی دانشگاه کھ بدون فراخوان استخدامش کنند. شبکھ ما فقط یھ نفر با ظرفیتھای اریحا رو کم داره کھ بتونھ برای برنامھھای چندسال آینده مون آماده بشھ. اریحا میتونھ با دانشجوھای مذھبی ارتباط خوبی برقرار کنھ و جذبشون کنھ ستاره: امیدوارم ناامیدتون نکنھ مرد دوم: تنھا دلیل اعتمادمون بھ اریحا اینھ کھ تو بزرگش کردی؛ وگرنھ خودت ھم می دونی مابھ این راحتی بھ کسی اعتماد نمیکنیم کھ از خودمون نباشھ
ستاره : بلھ متوجھم مرد دوم : اگھ حس کردی نمیخواد ھمکاری کنھ یا ممکنھ برات دست و پاگیر بشھ ھمینجا تمومش کن توی ادامھ ی جلسھ، منصور و ستاره ھرکدوم درباره شبکھ ای کھ توی این مدت چیده بودن توضیح دادن. یکی از کارھای منصور، شناسایی افراد سست عنصری بود کھ احیانا خرده شیشھ و سابقھ گاف دادن داشتن و از یھ راھی بھ صنعت دفاعی کشور وارد شده بودن. بعد نوبت ستاره بود کھ از طریق دخترھا و زنھایی کھ آموزش داده بود، بھشون نزدیک بشھ و طوری ازشون آتو بگیره کھ چاره ای جز ھمکاری با سرویس جاسوسی بیگانھ نداشتھ باشن. درواقع زنھایی کھ ستاره تربیت کرده بود، با اغواگریشون افراد سست عنصر رو تخلیھ اطلاعات میکردن ! کار دیگھ منصور بھ جز نشت اطلاعات، این بود کھ افراد مستعد برای کارش رو از بین دانشجوھای دانشگاه صنعتی پیدا کنھ و اونھا رو جذب کنھ. ستاره و منصور توی این مدت تونستھ بودن یھ تیم برای خودشون بچینن و یھ شبکھ جاسوسی رو مدیریت کنند. با توجھ بھ خصوصیات رفتاری و عقاید ستاره، حرفھایی کھ توی اون جلسھ گفتھ شد و روشی کھ برای شھید کردن مامور برون مرزی ما اجرا کردن، حدس میزدیم وابستھ بھ سرویسھای جاسوسی رژیم صھیونیستی باشھ کھ این حدس با حرفھای مرد دومی کھ توی جلسھ بود و خیلی کم صحبت میکرد تایید شد؛ وقتی کھ گفت: اسرائیل ھرجا کھ فکرش رو بکنی چشم و گوش داره ستاره، و تو ھم یکی از اونھایی وقتی این رو گفت، دلم میخواست بھش بگم کجای کاری بیچاره؟ وقتی چشمتونو کور کردیم و گوشتون رو پیچوندیم حساب کار دستتون میآد یکی دو روز دیگھ ھم نجف موندن و با چندنفر دیگھ جلسھ داشتن؛ افرادی کھ فھمیدیم از ماموران زبده موساد ھستن و ھدفشونم بیشتر ملاقات با منصور بود؛ چون منصور نمیتونست بھ این راحتی سفر خارجی داشتھ باشھ و سفر عتبات براش یھ پوشش بود راستش با اینکھ چندروز بود نجف بودم، یکی دوبار بیشتر نشد برم حرم؛ اون ھم وقتھایی کھ منصور و ستاره میرفتن و من ھم باید دنبالشون میرفتم. دلم یھ زیارت درست و حسابی میخواست اما نمیشد؛ مسئولیت داشتم. ھربار فقط یھ سلام نظامی بھ حضرت میدادم و بھ ماموریتم میرسیدم. اما ھمین سلام روحیھم خیلی بھتر میکرد و حس میکردم آقا امیرالمومنین (علیھ السلام) دارن خودشون دستمون رو میگیرن و کمکمون میکنن حرکت کردن بھ سمت کربلا و ما ھم دنبالشون. روز سوم کربلاشون بود و من چون این مدت دائم درحال تعقیب و مراقبت بودم، یکم توی ھتل موندم و کار رو سپردم بھ فؤاد؛ یکی از
دوستان عراقیمون کھ بھمون کمک میکرد. این ھم بگم کھ ھتل محل اقامتم، با ھماھنگی ھمکارای عراقیمون ھمونجایی بود کھ ستاره و منصور اقامت داشتن تا بھشون مشرف باشم ھنوز یھ ساعتم نشده بود کھ فؤاد زنگ زد و گفت انگار منصور و ستاره فھمیدن دارن تعقیب میشن و دارن ضدتعقیب میزنن. دنیا روی سرم خراب شد. اگھ ھشیار میشدن دیگھ گیر انداختنشون کار راحتی نبود. رو کردم بھ طرف حرم و یھ سلام نظامی دادم و توی دلم بھ حضرت گفتم فرمانده ما شمایید، خودتون یھ راھی جلوی پامون بذارید کھ شرمندهتون نشیم *** نجف با مشھد فرق دارد، کربلا با نجف. اصلا حالم از وقتی رسیده ایم بھ کربلا جور دیگری شد. غیرقابل توصیف بود... یک جنون و سرمستی خاصی دارد ھوای کربلا. آنقدر غرق میشوی درحال و ھوایش کھ غم عالم را فراموش میکنی و فقط غم حسین در دلت مینشیند ھمان اول کھ گنبد را دیدم، فھمیدم دیگر آن آدم سابق نخواھم شد و امام با یک نگاه من را زیر و رو کرده است. تصویر حرم مقابل چشمم تار میشد و از ترس از دست دادن یک لحظھ تماشای حرم، تندتند قطرات اشک را پاک میکردم. یک لحظھ کربلا ھم نباید از دست برود. وقتی مقابل ضریح ایستادم، یاد وقتھایی افتادم کھ در ذھنم ضریح را مجسم میکردم و ھمراه مداح میخواندم کھ سلام آقا... کھ الان روبھروتونم من اینجام و زیارتنامھ میخونم حسین جانم آن موقع فکر میکردم روزی کھ برسم کربلا و مقابل ضریح بایستم چکار خواھم کرد و چھ خواھم گفت. گاھی با خودم میگفتم ھمانجا سجده شکر میکنم، یا ھمین شعر را زیر لب میخوانم، شاید ھم فقط بگویم خیلی دوستتان دارم آقا. اما وقتی ضریح را دیدم کلا زبانم بند آمد و نفسم حبس شد، حتی اشکم ھم بند آمد. ھمھ چیز از یادم رفت و زمان برایم ایستاد. تازه فھمیدم عشق در یک نگاه یعنی چھ. محبتش طوری در دلم زبانھ کشید کھ فھمیدم دیگر آن اریحای قبل خواست دورش بگردم و قربان صدقھ اش بروم اما شکوه و زیبایی اش من را سرنیستم. دلم جایم میخ کرده بود. اگر خود امام را میدیدم، حتما میمردم از شوق. شک ندارم الان ھم یک ساعت است کھ نشستھ ام مقابل ضریح و بدون اینکھ پلک بزنم، فقط نگاه میکنم و حس میکنم درونم شعلھ ورتر میشود. این لحظات، طلاییترین لحظات عمرم است؛ لحظاتی کھ سرشار از لذت و آرامش بودهام. راستی نمیدانم چھ رازی در این حرم است کھ از یکسو آتشت میزند و از یک سو آرامت میکند؟ اصلا حالا فھمیده ام زندگی یعنی چی. یعنی حسین (علیھ السلام) اشاره کند، بھ سر بدویم. حسین (علیھ السلام) لب تر کند، دنیا را بھ پایش بریزیم. حسین (علیھ السلام) سخن بگوید، با جان گوش کنیم. حسین (علیھ السلام) بخندد، ما جان بدھیم. حسین (علیھ السلام) نفس بکشد، ما زنده شویم. ادامه دارد ....
مطلع عشق
خانواده وازدواج 👆 روز دوشنبه( )👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پالمارس کیست؟ اسم زامبی نام یک جنگجوی بوده که با استعمارگران هلندی مبارزه می کرده؟ اما از طریق کلیشه‌سازی اسم زامبی را نماد هیولاهای آدم خوار کرد. ازسال1968برای جسدهایی که درفیلم هایی که زنده می شدندبه کاربرده شد واز آن به بعد در بسیاری از فیلم های هالیوودی به کار برده شد زامبی پالمارس مسلمان برزیلی که درسال۱۶۹۵میلادی درمقابل برده داری غرب ایستادوبااستعمارگران هلندی مبارزه کردوشهیدشد.جسداورا مثله کردند ‌❣ @Mattla_eshgh
این فیلترشکنیه که از روزهای اول آشوب توسط رسانه‌های برانداز به شدت تبلیغ میشه فقط کافیه بدونید این فیلترشکن توسط نوچه‌های شبکه داعشی سعودی نشنال پشتیبانی و حمایت میشه و به راحتی از میتونه از گوشی تون جاسوسی کنه سعودی‌ها عاشق چشم و ابروی مردم ایران نیستن که میلیون‌ها دلاری خرج این چیزها میکنن :) ‌❣ @Mattla_eshgh
عزیزانی که فکر می کنند نیروامنیتی کشور داره در برخورد با اغتشاشگرا مماشات و سهل انگاری میکنه، متن زیر را با دقت مطالعه بفرمایند نیروهای انتظامی-امنیتی مماشات نمیکنند فقط مثل من و شما فکر نمیکنند و احساسی برخورد نمیکنند بلکه تمام جوانب رو در نظر میگیرند سازمان پدافندی هوافضا نیروی دریایی ستادی همه و همه در حال آماده باش هستند و دارند از داخل و مرز محافظ میکنند که تنشِ خاصی رخ نده اونوقت ماها داریم میگیم دارند مماشات میکنند عادت کردیم از روی بی اطلاعی نظر بدیم و نظام رو محکوم کنیم که داره مماشات میکنه و این‌مماشات باعث شده حادثه ی شاهچراخ رخ بده دشمنان در یک شب ۱۲۰ حمله ی سایبری به زیر ساخت های ما انجام دادند که توسط سپاه خنثی شدند از مردم عادی که توقع نیست ولی جای تاسف هست که یه عده از خواص سرشناس کانال دارند دارند جو رو ملتهب میکنند و میگن نظام داره مماشات میکنه آخه کدوم مماشات نظام داره امنیت آفرینی میکنه و برای امنیت آفرینی و جلوگیری از بروز جنگ داخلی باید تمام جوانب رو سنجید در طول شبانه روز صدها حمله ی سایبری انجام میشه که میخوان تاسیسات و پالایشگاه و پتروشیمی ها و ...رو نابود کنند که جنگالهای سپاه دارند خنثی میکنند دشمن برای جنگ داخلی متمرکز شده یعنی برنامه داره کل خطوط هوایی زمینی ریلی آبی و... رو مورد حمله قرار بده اسرائیل آمریکا انگلیس فرانسه آلمان امارات عربستان ترکیه و .... علیه ایران به خط شدند که جنگ داخلی رو رقم بزنند و تمام توانشونُ به کار گرفتند و دارند حملات ترکیبی انجام میدن ولی تا این لحظه موفق نشدند و نمیشن حالا شما بفرمائید ما باید با این کشورها بجنگیم و حملاتشونُ خنثی کنیم یا رو چهارتا بچه ی ۱۴-۱۵ ساله که جو زده شدند متمرکز بشیم؟؟؟؟؟ داعش و جیش الظلم در مرز مستقر شده و میخواد وارد مرز بشه و جنگ داخلی رو رقم‌بزنه آیا منطقی هست که ما جو زده و احساسی عمل کنیم و اعدام رو ملاء عام انجام بدیم که منجر به تحریک یه بشه و جرقه ی جنگ شهری زده بشه و گروهک ها این جنگ شهری رو به جنگ داخلی سوق بدن؟؟؟؟ اولویت نظام متمرکز شدن رو عوامل خارجی هست نه داخلی چون تا زمانی که عوامل خارجی فتیله پیچ نشن اوضاع ملتهب خواهد ماند اگه رو افراد فریب خورده ی داخلی متمرکز بشیم دشمن جری تر میشه و افراد بیشتری رو فریب میده و فرصت پیدا میکنه که جنگ داخلی رو رقم‌بزنه ولی ما داریم با دشمنان خارجی مقابله میکنیم که همچین فرصتی رو به دست نیاره البته مطالبه برخورد با اغتشاشگران، خوب است ولی اینکه فکر کنیم این عزیزان در برخورد با اغتشاشگران مماشات می کنند و به وظیفه شون عمل نمی کنند، اشتباهه. مطالبه کنیم ولی در نهایت به تصمیم نیروی امنیتی کشور اعتماد داشته باشیم 🔶
مطلع عشق
دوستان عراقیمون کھ بھمون کمک میکرد. این ھم بگم کھ ھتل محل اقامتم، با ھماھنگیھمکارای عراقیمون ھمونجا
سی و نه حسین (علیھ السلام) بنشیند، ما دورش طواف کنیم. حسین (علیھ السلام) برخیزد، ما بھ پایش بیافتیم. حسین (علیھ السلام) نماز بخواند، ما اقتدا کنیم. حسین (علیھ السلام) قرآن تلاوت کند، ما صوت قرآنش را بنوشیم. حسین (علیھ السلام) قدم بردارد، ما سپر بلایش باشیم. و اگر این میان، حسین (علیھ السلام) ما را خطاب کند، مست شویم و جان بدھیم و زنده شویم و دست بگذاریم روی چشم و برویم دنبال انجام اوامرش. اصلا زندگی یعنی ھمین بعد از نماز ظھر بھ ھتل کھ میرسم، اتاق را خالی میبینم. چندبار آرسینھ را صدا میزنم و جوابی نمیشنوم. در اتاق ستاره و عمو را ھم کھ میزنم جواب نمیدھند. با ستاره و آرسینھ و عمو تماس میگیرم، اما تلفن ھرسھ خاموش است. ترس بھ جانم میافتد بار دیگر بھ اتاق خودمان میروم و با شماره ای کھ در نجف بھ من رساندند تماس میگیرم. صدای زنانھ و آشنایی جواب میدھد سلام... ببخشید، الان برگشتم ھتل ولی کسی اینجا نیست، گوشی ھاشون رو ھم جواب نمیدن ، زن درنگ نمیکند و تقریبا داد میزند توی اتاق نمون ! برو بیرون ! سریع برو بیرون ! ھمین الان قبل از اینکھ حرفی بزنم قطع میکند. کیف دستی ام را برمیدارم میخواھم بیرون بروم کھ شیء فلزی و لولھ مانندی روی شقیقھ ام حس میکنم و صدایی خشن ھیس! تکون نخور! دستتو بذار روی سرت و آروم بیا عقب چشمانم را روی ھم میگذارم و نفس عمیق میکشم. نباید خودم را ببازم تا بتوانم راھی برای رھا شدن از مھلکھ پیدا کنم. ھمانطور کھ مرد گفتھ، دستم را روی سرم میگذارم و چند قدم بھ عقب برمیدارم. مرد مقابلم قرار میگیرد و لولھ زیگزائورش را بھ پیشانی ام فشار میدھد تا عقب بروم. لباس خدماتی ھای ھتل را پوشیده ولی کارمند ھتل نیست؛ ھمان مردیست کھ تعقیبم میکرد! وقتی میفھمد او را شناختھ ام نیشخند میزند چطوری خانم کماندو؟ یادتھ گفتم اگھ دوباره باھام دربیافتی نمیشینم کتک بخورم؟ جوابش را نمیدھم و سعی میکنم ذھنم را متمرکز کنم. جایی خوانده بودم زیگزائور، برای تیراندازی حرفھایست و برای افراد مبتدی میتواند خطرناک باشد، چون حساسیت ماشھ اش بالاست. پس بعید نیست اگر سریع دستم را بالا بیاورم و مچش را بگیرم، تیر مغزم را متلاشی نکند احتمالا از حالت نگاه کردن و سکوتم میفھمد در ذھنم درحال نقشھ کشیدنم. بلند می خندد
تلاش الکی نکن ! تکون بخوری کارت تمومھ بعد با حالت تاسفی ساختگی سرش را تکان می دهد حیف کھ حدس ستاره درست بود. بھت گفتھ بودم اگھ عاقل باشی میتونی بھ خیلی جاھا برسی، خودت نخواستی. حتی الان ھم من اومده بودم کھ ببینم اگھ ریگی بھ کفشت نیست با خودم ببرمت پیش ستاره، اما خب معلوم شد حاج خانم از آخور جمھوری اسلامی میخوره و ما خبر نداریم! با بد کسی طرفی اریحا ! آخھ آدم عاقل کھ با اسرائیل درنمیافتھ حرفھای ارمیا درباره تورات خواندن دایی حانان در ذھنم مرور میشود... من واقعا با چھ کسانی درافتاده ام؟ ھرچھ عمق فاجعھ برایم ملموس تر میشود دنیا برایم تیره تر میشود. مرد لولھ سلاحش را بیشتر فشار میدھد، آنقدر کھ قدمی عقب میروم. پشت سرم پنجره است. احتمالا خواھد فکر کند از مرگ میخواھد مرا از پنجره پایین بیندازد تا مرگم طبیعی باشد. دلم نمی ترسیده ام. لبخند میزنم خود ستاره توی کدوم سوراخ موشی قایم شده؟ خودم را نمیبازم و باز با پشت دست محکم بھ دھانم میکوبد و کامم از طعم خون تلخ می شود میگویم پس اون روز کھ زدم توی دھنت خیلی دردت اومده کھ داری تلافی میکنی! حقم داری! بالاخره از یھ دختر کتک خوردی، افت داره برات عصبانی تر میشود فریاد میزند دھنت رو ببنـ حرفش تمام نشده کھ سرجایش خشک میشود. صدای زنانھ ای از پشت سرش می گوید تو دھنت رو ببند مرد انگار لال شده. ھیچ نمیگوید. زنی کھ پشت سر مرد ایستاده و اسلحھ پشت سرش گذاشتھ را بینم چون صورتش را با روبنده پوشانده است. فکر کنم ھمان زنی باشد کھ با او تماس گرفتم.زن میگوید اسلحھت رو بنداز مرد سلاحش را میاندازد و دستانش را روی سرش قرار میدھد. ترس را از چشمانش می خوانم دیگر خبری از آن چھره فاتح و چشمان وحشی و صدای کلفت نیست. بدجور ترسیده است.
زن اول اسلحھ را با پا بھ گوشھ ای میاندازد و بعد شوکر را روی پھلوی مرد میگذارد. مرد میلرزد و با فریاد خفھ ای روی زمین میافتد. سرفھ میکند و بھ خودش میپیچد. زن، دستان مرد را کھ نیمھ ھشیار است با دستبند پلاستیکی میبندد؛ بعد از کیف کمری اش چسب پنج سانتی درمیآورد و دور دھان و پاھای مرد میپیچد رو بھ من میکند و میگوید حالت خوبھ؟ خوبم چشمان زن آشناست. صدایش شبیھ لیلا نیست، اما مطمئنم جایی او را دیدهام. زن یک دستمال میدھد تا خونی کھ احتمالا گوشھ لبم جمع شده را پاک کنم. آرام در گوشم میپرسد پوشیھ داری؟ آره سریع بزن بھ صورتت بھ سمت مرد میرود و در گوش مرد میگوید بعید میدونم اربابات بھ کسی کھ دوبار از دخترا کمین بخوره نیاز داشتھ باشن موبایل مرد را از جیبش درمیآورد و مرد کھ از شدت شوک ھنوز ھم بیحال است و توان تکان خوردن ندارد، نفس نفس میزند و آرام نالھ میکند. زن بھ من میگوید زودباش بریم وسایلم را برمیدارم و دنبالش راه میافتم. نکند نباید بھ او اعتماد میکردم؟ نمیدانم. از راه پلھ اضطراری ھتل پایین میرویم و از در پشتی کھ قبلا آن را ندیده بودم خارج میشویم. زن من را بھ سمت یک ماشین شیشھ دودی میبرد و میگوید زود سوار شو خودش ھم صندلی عقب، کنار من مینشیند. مردی پشت فرمان نشستھ و با سوار شدن ما راه میافتد. موبایل مرد را از جیبش درمیآورد و در قسمت پیامھا، چیزی تایپ میکند کھ زیر چشمی آن را میخوانم