قسمت #پنجاه_ویک
سرباز بازوی سمیر را گرفته بود.
پا کوبید و سمیرِ دستبند خورده و عصبانی را آورد داخل. نشسته بودم پشت میز جلسات اتاق سرهنگ؛
دست به سینه و با یک لبخند اعصابخوردکن. از آنها که فقط کمیل بلد بود بزند. از آنها که هرکس روی لبهای کمیل میدید، دلش میخواست با یک مُشت دندانهای کمیل را بریزد کف زمین.
از آن لبخندهایی که حرص همه را درمیآورد، مخصوصاً حرص متهمها را.
سرهنگ اشاره کرد که سرباز برود بیرون.
سمیر ماند. از چشمهایش خشم میبارید. عرق کرده بود.
سرهنگ گفت:
- سلام. بفرمایید بنشینید.
سمیر قدم تند کرد به سمت میز جلسات و با لهجه عربی و زبان فارسی گفت:
- شما میدونید من کیام؟ به چه حقی منو بازداشت کردید؟
سرهنگ دهان باز کرد برای پاسخ دادن؛
اما با دست اشاره کردم که ساکت بماند. با آرامش به سمیر گفتم:
- سرهنگ گفتن بفرمایید بشینید.
با دستانِ دستبند خوردهاش،
یک صندلی را عقب کشید و نشست. تند نفس میکشید، داشت غیظ میخورد، به ما نگاه میکرد و ناخنهایش را میجوید.
سرهنگ هم دمش گرم،
داشت مثل من روی اعصاب سمیر راه میرفت و خودش را به نوشتن یک گزارش مشغول کرده بود.
ناگاه سمیر دوباره فوران کرد:
- چرا جواب نمیدین؟ به چه جرمی منو بازداشت کردین؟ مگه منو نمیشناسید؟ من سمیر خالد آلشبیرم! همه شماها رو میخرم و آزاد میکنم. چطور جرأت کردین اینطوری دستگیرم کنید؟
دستانم را گذاشتم روی میز ،
و در هم قلاب کردم. با همان لبخندِ اعصابخوردکن به سمیر نگاه کردم
و گفتم:
- جناب سمیر خالد آلشبیر، میدونید حکم استعمال مشروبات الکلی و مواد مخدر توی کشور ما چیه؟
قسمت #پنجاه_ودو
کمی عقب نشست:
- من اون مهمونی رو برگزار نکردم. من فقط مهمون بودم.
پوزخند زدم:
- اونی که برگزار کرده که حسابش با کرامالکاتبینه.
دوید وسط حرفم:
- خب چرا منو گرفتید؟ میدونید من کیام؟ من اصلاً ایرانی نیستم!
سرم را کمی جلو بردم و با خشم خیره شده به چشمش:
- حق مصونیت قضایی یا سیاسی داری؟
ترسیده بود.
ادامه دادم:
- نداری! پس حواست باشه که هر جرمی مرتکب بشی، سر و کارت با دادسراهای ایرانه!
***
صدای حاج رسول را از بیسیمِ درگوشم شنیدم:
- خونه تحت نظر بود؟
از پراید مشکیای که جلوتر از من،
پشت سر آمبولانس در حرکت است چشم برنمیدارم:
- آره. دنبالتونن.
- چهارچشمی حواست باشه. نمیخوام بیشتر از این دردسر درست بشه.
- چشم. فقط حاجی، موتور بفرستید برای من.
-باشه، موقعیتت رو دادم به یه بچهها، میرسونه بهت.
خانم صابری را میرسانند به بیمارستانی که بچههای خودمان در آن مستقر هستند. جلوی بیمارستان مثل همیشه شلوغ است و جای پارک پیدا نمیشود؛
برای همین هم پراید مشکی چندتا کوچه آنطرفتر جای پارک پیدا میکند.
خدا را شکر من هم توانستم ماشین را همانجا جا بدهم. دو سرنشین پراید، پیاده شدند که بروند به سمت بیمارستان.
از ماشین که پیاده میشوم،
یک موتورسوار کنارم ترمز میکند. کلاه کاسکتش را برمیدارد و میشناسمش. از بچههای خودمان است.
سوئیچ ماشین را تحویلش میدهم ،
و سوئیچ موتور را میگیرم. بعد هم با کمی فاصله، راه میافتم پشت سر دو سرنشین پراید.
قسمت #پنجاه_وسه
سرنشینهای پراید وارد قسمت اورژانس بیمارستان میشوند؛ همانجایی که پزشک دارد خانم صابری را معاینه میکند.
از رفتارشان و حفظ فاصلهشان،
میشود فهمید که حرفهای هستند. روی یکی از صندلیهای راهرو مینشینم و سرم را تکیه میدهم به دیوار. چشمانم را هم میبندم و از لای پلکهایم نگاهشان میکنم؛
اما کاش چشمانم را نمیبستم.
هرچه آن شب دیده بودم، آمد جلوی چشمم.
گذاشته بودندش روی برانکارد؛
مثل خانم صابری. سرش به یک طرف افتاده بود؛ به سمت من؛ اما چشمانش بسته بود و نگاهم نمیکرد.
اولش باور نکردم.
گفتم شاید یک نفر دیگر باشد. دقت کردم، لبهایش کبود و صورتش رنگپریده بود. مقنعهاش دور سرش کج شده بود و سرش همزمان با تکانهای برانکارد روی دستاندازهای زمین لق میخورد.
دلم در هم پیچید.
میخواستم بروم سر امدادگر داد بزنم بگویم گردنش شکست، آرام حرکتش بده.
گلویم خشک بود. نمیفهمیدم چه شده.
جانم درآمد تا از یکی از همکارهایش بپرسم:
- چی شده؟
همکارش با اخم نگاهم کرد. معلوم بود اعصاب ندارد. صدایش را کمی بالا برد:
- شما کی هستین آقا؟
چشمانم را باز میکنم که ادامهاش یادم نیاید. دو سرنشین پراید هنوز نشستهاند روی صندلیها.
خانم صابری را میبرند آی.سی.یو.
مرصاد میرسد داخل بیمارستان ،
و مرا هم میبیند؛ اما نمیآید به سمت من. مینشیند یک سمت دیگر.
دوتا سرنشین پراید، نمیتوانند وارد قسمت آی.سی.یو بشوند؛ ما هم همینطور.
به مرصاد پیام میدهم:
- دوتا مرد توی صندلیهای ردیف من نشستند، یکیشون قدبلند، با تیشرت طوسی و شلوار جین، کیف کمری مشکی. اون یکی هم قد متوسط، تیشرت و شلوار مشکی.
پیام را میفرستم.
مرصاد سرش توی گوشی ست؛ شبیه جوانهایی که دارند با نامزدشان چت میکنند. سرش را هم بلند نمیکند.
بعد از چند ثانیه پیام میدهد:
- دیدمشون.
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🕊 قسمت #پنجاه_وچهار
مینویسم:
-حواست به اینا باشه. از در خونه تا اینجا دنبال آمبولانس بودن.
و دوباره مینویسم:
-یه ساعت همینجا بخواب، من بیدارم. بعدش نوبت توئه.
مرصاد لبخند میزند ،
و سرش را تکیه میدهد به دیوار. بنده خدا الان بهجای این که با خانمش پیامکبازی کند و از دوران عقد لذت ببرد،
باید با یک آدم نچسب مثل من در ماموریت باشد ،
و پیامکبازی کند و روی صندلیهای راهروی بیمارستان بخوابد؛ آن هم در بخش اورژانس بیمارستانی که بوی تند الکل همه جای آن پیچیده و دائم مریض تصادفی و آش و لاش میآورند و میبرند.
تا صبح شیفتی مواظب خانم صابری ،
و دوتا مرد مشکوک هستیم. هیچ کاری نمیکنند. همانطور که حدس میزدیم، منتظر ابوالفضل هستند.
به حاج رسول که گزارش میدهم،
میگوید:
-عباس، اینجا بیمارستانه، نمیخوام درگیری و کثیفکاری اتفاق بیفته. بیسر و صدا جمعش کن. متوجهی که؟
یک نفس عمیق میکشم و میگویم:
-باشه.
میدانم شاید این احمقانهترین حرفی بود که تا حالا زدهام؛ اما باید بشود.
باید همه چیز بدون درگیری تمام شود،
طوری که آب از آب تکان نخورد. چطورش را نمیدانم.
فقط میدانم که امنیت، هوایی ست که مردم این کشور سالهاست در آن نفس میکشند و ناامنی ندیدهاند؛ نباید هم ببینند.
مرصاد زیرچشمی نگاهم میکند و چند لحظه بعد پیامش میآید:
-حالا چه خاکی به سرمون بریزیم؟
این سوال من هم هست! برای مرصاد مینویسم:
-توکل به خدا.
صدای حاج رسول را دوباره میشنوم: -ابوالفضل اومد. حواستون باشه!
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور هواداران برای استقبال از تیم ملی مقابل فرودگاه
مطلع عشق
#مدارای_ماشینی_با_همسر 💠 به این مثالها دقّت کنید: توقّف ماشین هنگام داغ کردن، بار سنگین نزدن هنگام
خانواده وازدواج 👆
روز پنجشنبه( #سواد_رسانه )👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴⚡️در جنگ شناختی با توجه با ابزار موجود به همین راحتی فریب میخوریم ...
🔺در فضای مجازی حتی درباره دیدهها هم باید عالمانه تحقیق کرد چه رسد به شنیدهها ...
#سواد_رسانه
❣ @Mattla_eshgh
2.35M
✅ تکنیکهای اقناع رسانه ای
🔻 تکنیک چهارم: تطمیع
🔹 یکی دیگر از تکنیک های اقناع، تکنیک تطمیع است در جهت همراهی و همگامی مخاطب در حصول به اهداف پیدا و پنهان تولیدکننده محصولات رسانه ای. در این شیوه برای متقاعدسازی افراد برای کاری یا پذیرفتن عقیدهای خاص هم میتواند به کار گرفته شود. ترسیم آمال و آرزوها، بیان افق نگاه و نقشه راه، خواسته های فردی و اجتماعی، تخفیف، قرعهکشی و … نمونههایی از استفاده از تکنیک تطمیع هستند.
✍️ سید احمد رضوی
❣ @Mattla_eshgh
⭕️ توییت استاد علی اکبر رائفی پور
✍ اعترضات در چین در حال عمومی شدن است!
بهانه در ایران: گشت ارشاد
در چین: محدودیتهای کرونایی
علت اصلی: جلوگیری و به عقب انداختن پروسه حذف دلار و افول امریکا و پایان جهان تک قطبی
سلاح مورد استفاده غرب در این جنگ چیزی است که ما در آن ضعف جدی داریم، بله #جنگ_شناخی و #جنگ_هیبریدی
❣ @Mattla_eshgh