eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 قسمت مطهره چهارزانو نشسته است ، روی فرش‌های حرم و زیارت‌نامه می‌خواند؛ همان‌جایی که دلم می‌خواست در اولین سفر مشهدی که با هم می‌رویم آن‌جا بنشینیم. صحن انقلاب، روبه‌روی پنجره فولاد. هیچ‌وقت نشد با هم بیاییم این‌جا. الان هم خودش تنها نشسته و یک دستش را زیر چانه زده، یک نگاهش به گنبد است و یک نگاهش به زیارت‌نامه. دوست دارم بروم کنارش بنشینم؛ اما خجالت می‌کشم. می‌دانم که ذهنم را می‌خواند ، و حتماً فهمیده یک نفر دیگر غیر از خودش هم چند روزی ست در ذهنم قدم می‌زند. از مطهره خجالت می‌کشم، از خودم و از امام رضا علیه‌السلام هم. دوست دارم مطهره را صدا بزنم، با هم حرف بزنیم و بپرسم از دستم ناراحت است یا نه. من الان مطهره را دوست دارم؟ قطعاً... هر بار مادر پیشنهاد ازدواج را وسط می‌کشید محکم ردش می‌‌کردم چون حس می‌کردم هیچ‌کس مثل مطهره نیست. چون دوست داشتم همیشه مطهره را در قلبم زنده نگه دارم. شاید چون تا مدت‌ها بعد از مطهره، من با فکرش زندگی می‌کردم. بعد از مطهره، دیگر جرات نزدیک شدن به زندگی شخصی و معمولی را نداشتم. پناه می‌بردم به پرونده‌های امنیتی؛ به کار. نه این که زندگی‌ام یکنواخت باشد، نه. زندگی یک مامور امنیتی هیچ‌وقت یکنواخت نمی‌شود. شاید حتی کارم بهتر از قبل هم شده بود؛ چون می‌توانستم تمام حواس و تمرکزم را بگذارم روی پرونده‌ها. مانند جنگجویانی که همه کشتی‌های پشت سرشان را آتش زده بودند تا مجبور باشند پیشروی کنند و راهی برای عقب‌نشینی نداشته باشند، من هم راه عقب‌نشینی را بسته بودم. شاید کارم را بهتر انجام می‌دادم؛ اما تمام فشار را هم خودم باید تحمل می‌کردم. من الان مطهره را دوست دارم یا نه؟ دیگر خسته شدم از این که این سوال را برای هزارمین بار از خودم بپرسم و هرچه زیر و روی مغزم را بگردم، برایش جواب پیدا نکنم.
قسمت دوست دارم چشمانم را ببندم ، تا نسیم سحرگاه حرم صورتم را نوازش کند. هیچ جای دنیا، آرامشِ سحرگاه حرم را ندارد. صدای مناجات می‌آید. مطهره نگاه از زیارت‌نامه می‌گیرد ، و سرش می‌چرخد به طرف من.یک آن حس می‌کنم ته دلم خالی می‌شود و قلبم می‌ریزد. انگار از نگاهش می‌ترسم. به چهره‌اش دقت می‌کنم. اثری از نارضایتی نمی‌بینم در چشمانش. یک لبخند محو روی صورتش هست. این یعنی مطهره از من دلخور نیست؟ گلویم خشک شده. دوست دارم صدایش بزنم و بگویم من را ببخش؛ اما نمی‌توانم. دلم برایش تنگ شده. این یعنی هنوز دوستش دارم؟ مطهره چی؟ او هنوز من را دوست دارد؟ مطهره از جا بلند می‌شود. کتاب دعا را می‌گذارد روی فرش‌های صحن و آرام از کنارم رد می‌شود؛ مثل نسیم. عطرش را حس می‌کنم. کفش‌هایش را می‌پوشد؛ همان کفش‌های مشکی ساده را که آن شب هم پوشیده بود. می‌رود و نگاهش می‌کنم؛ انقدر که میان زائرها گم شود.نگاهم خیره است به کتاب دعایی که روی فرش‌های حرم جا مانده. می‌دانم کسی باور نمی‌کند؛ اما مطهره بود. خودش بود؛ زنده و شفاف. خودِ خودش؛ حتی شفاف‌تر از وقتی که توی این دنیا بود. دستی روی شانه‌ام فشرده می‌شود. از جا می‌پرم و سر می‌چرخانم.پدر است که روی ویلچر نشسته و کمی خم شده تا با من حرف بزند. لبخند می‌زند و می‌گوید: - کجا رو نگاه می‌کردی پسر؟ مغزم قفل می‌کند. نمی‌دانم باورش می‌شود یا نه؛ اما ترجیح می‌دهم این دیدار شیرین را زیر زبان خودم نگه دارم و با کسی مطرحش نکنم: - چی؟ هیچ جا. پدر هم پِی ماجرا را نمی‌گیرد. دستش را از روی شانه‌ام برمی‌دارد و روی جلد سرمه‌ای کتاب دعایی که بر زانویش جا خوش کرده می‌گذارد: - تو اگه می‌خوای برو زیارت، من همین‌جا منتظر می‌مونم. - پس شما چی بابا؟ نمی‌خواین بیاین؟
🕊 قسمت لبخند می‌زند و به گنبد نگاه می‌کند: - نه باباجان. می‌خوام دو رکعت نماز هم برای رفقام بخونم. از خدا خواسته از جا بلند می‌شوم: - چشم من زود میام. - التماس دعا. نگاهم باز هم می‌چرخد ، به سمت کتاب دعایی که روی فرش‌های صحن خوابیده و انگار صدایم می‌زند. منتظر است برش دارم. با چند قدم بلند خود را می‌رسانم به کتاب؛ اما جرات نمی‌کنم برش دارم. چند ثانیه نگاهش می‌کنم. مطهره واقعی بود؛ کتاب دعایش هم. الان همه فکر می‌کنند دیوانه‌‌ام. خم می‌شوم و کتاب دعا را مانند نوزادی برمی‌دارم. انگشت می‌کشم به نوشته‌های طلاکوب شده روی جلد سرمه‌ای‌اش. هنوز گرمای دستان مطهره را دارد. مطهره کدام صفحه را می‌خواند؟ کتاب دعا را به سینه می‌چسبانم ، و نگاهی به اطراف می‌کنم. مطهره کجاست؟ خیلی وقت است که رفته. بعید است بشود میان این جمعیت پیدایش کنم. کفش‌هایم را می‌پوشم و کتاب دعا به دست، راه می‌افتم میان صحن. نیست. نمی‌دانم؛ شاید رفته زیارت. وارد رواق‌ها می‌شوم. این‌جا دیگر اصلا قسمت زنانه را نمی‌بینم. می‌خواهم بروم زیارت. چشمم به ضریح که می‌افتد، هارد مغزم کامل فرمت می‌شود. دیگر به هیچ چیز فکر نمی‌کنم جز کسی که آغوشش را برایم باز کرده. دوست دارم بروم جلو ، و ضریح را در آغوش بگیرم؛ مثل حرم زینبیه. دور ضریح شلوغ است؛ خیلی شلوغ. اصلا نمی‌شود جلو رفت. برعکس حرم زینبیه که انقدر خلوت بود که می‌شد یک دل سیر سرت را به ضریح بچسبانی و نجوا کنی. یک آن خوشحال می‌شوم ، از این که نمی‌توانم دستم را به ضریح برسانم؛ چون این یعنی دور ضریح شلوغ است و این یعنی حرم و اطراف آن امن است و زائرانش زیادند و ترس از جانشان ندارند. این یعنی امامی که ساکن سرزمین ماست، غریب نیست.🕌
قسمت چوب‌پر خادم می‌خورد به شانه‌ام: - این‌جا نایست باباجان. توی راهی. تازه به خودم می‌آیم. کتاب دعا را محکم‌تر به سینه می‌چسبانم و خودم را به دیوار می‌رسانم. یک جای خالی روبه‌روی ضریح پیدا می‌کنم؛ کنار دیوار. می‌نشینم. اول می‌خواهم کتاب دعا را باز کنم و همان‌جایی که مطهره می‌خواند را بخوانم؛ اما یادم نمی‌آید کجا بود. سرم را تکیه می‌دهم ، به دیوار و کتاب دعا را روی سینه‌ام می‌چسبانم. خب... من الان چی می‌خواستم؟ حاجتم چه بود؟ یادم نیست. چشمانم تار می‌شوند. زیر پرده اشک، درخشش ضریح و آینه‌کاری‌ها بیشتر است. پلک می‌زنم و دوباره واضح می‌شود. حاجتم چه بود؟ چه می‌خواستم؟ هیچی آقاجان. من شما را می‌خواستم دیگر، شما هم که این‌جا هستید. دیگر مشکلی نیست. صدای زمزمه می‌آید؛ زمزمه درهم رفته زوار. مثل لالایی ست. آرامش‌بخش است. چقدر کولرهای حرم قوی کار می‌کنند؛ انگار نه انگار که تابستان است! مغزم خنک می‌شود. سنگ‌های مرمر حرم چقدر نرم‌اند! خوابم می‌آید. مثل بچه‌ای که در آغوش مادرش باشد، پلک‌هایم می‌افتد روی هم. این آرام‌ترین و آسوده‌ترین خوابی ست که در عمرم داشته‌ام. چیز لطیفی صورتم را لمس می‌کند. چشم باز می‌کنم، چوب‌پر خادم است. خادم لبخند می‌زند: - بیدار شو باباجان، نیم‌ساعت دیگه اذانه. گفتم بهت بگم که وضو بگیری برای نماز. خودم را جمع می‌کنم. چشمم به کتاب دعا می‌افتد که روی سینه‌ام خوابیده است. دستی به صورتم می‌کشم و لبخند می‌زنم: - ممنون، دستتون درد نکنه. از جا برمی‌خیزم. مغزم خالی و آرام است. دیگر از آن تشویش خبری نیست. آرامم. انگار هنوز خوابم. به ضریح نگاه می‌کنم و زیر لب می‌گویم: - دورتون بگردم الهی! باید دوباره وضو بگیرم. قبل از این که از رواق خارج شوم، به سرم می‌زند کتاب دعا را سر جایش بگذارم. با چشم دنبال قفسه‌های کتاب دعایی می‌گردم که در دیواره‌های سنگی حرم هست.
قسمت یک قفسه پیدا می‌کنم. خم می‌شوم و کتاب دعا را از خودم جدا می‌کنم؛ به سختی. انگار یک نوزاد در آغوشم است. نگاهش می‌کنم، می‌بوسمش و با احتیاط می‌گذارمش داخل قفسه. دستی روی جلدش می‌کشم ، و چند قدم از قفسه فاصله می‌گیرم. نگاهم هنوز روی کتاب دعاست. ناگاه دخترک کوچکی را می‌بینم ، که می‌دود به سمت قفسه. فکر کنم چهار، پنج ساله باشد. با دستان کوچکش، کتاب دعا را برمی‌دارد و می‌دود. با نگاهم دنبالش می‌کنم. خودش را می‌اندازد در آغوش مردی که فکر کنم پدرش باشد. کتاب دعا را می‌دهد به پدرش ، و خودش روی پاهای پدر می‌نشیند. پدرش صورت دخترک را می‌بوسد و کتاب دعا را باز می‌کند. خودم را بجای آن مرد تصور می‌کنم؛ این که من هم یک دختر کوچک داشته باشم که بیاید بنشیند روی پاهایم و با هم زیارت‌نامه بخوانیم... حیف که... از رواق بیرون می‌روم و نسیم صحن می‌خورد به صورتم. لب حوض می‌نشینم و کفش و جورابم را در می‌آورم. آستین‌هایم را بالا می‌زنم، و از آب شیر کنار حوض مشتم را پر از آب می‌کنم و به صورتم می‌پاشم. خنکی آب تا مغز سرم نفوذ می‌کند. این‌جا همه‌چیزش متفاوت است؛ حتی آبش. مسح پایم را می‌کشم و دستم را یک دور دیگر زیر شیر می‌شویم. احساس خنکی و سبکی می‌کنم. گوشی کاری‌ام در جیبم می‌لرزد. درش می‌آورم. شماره نیفتاده؛ از اداره است. جواب می‌دهم ، و صدای حاج رسول را می‌شنوم: - سلام پسر، تو کجایی که هرچی می‌گیرمت جواب نمی‌دی؟ لبم را می‌گزم و سرم را می‌خارانم. نگاهی به اطراف می‌کنم و می‌گویم: - سلام، ببخشید حاجی، فکر کنم توی رواق‌ها آنتن نمی‌ده. برای همین متوجه نشدم. شرمنده. امرتون؟ - برای هفته دیگه، چهارشنبه ساعت نُه شب فرودگاه امام باش. اسمت توی لیست پروازه. چشمانم گرد می‌شود: - کجا ان‌شاءالله؟ 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
زن زندگی آزادی یعنی 👇 در وقتی حضرت جبرئیل می‌پرسه اینها چه کسانی هستند که تمام هستی رو بخاطرشون آفریدی؟ ذات اقدس اله نمی‌گه علی، محمد، حسن یا حسین... خدا میگه و پدرش، شوهرش، پسراش یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده می‌کنه! ❤️ قالَ الْأَمينُ جِبْرآئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها ‌❣ @Mattla_eshgh
✅ کار تمیز فرهنگی 🔰 برادران و خواهران انقلابی؛ یادتان هست سال 94 در پی حادثه سفارت عربستان مقام معظم رهبری فرمودند: "قضیّه‌ی سفارت عربستان که البتّه کار بسیار بدی بود، کار غلطی بود و هرکسی کرده باشد کار غلطی است" و همچنین فرمودند: "سفارت عربستان که هیچ، در سفارت انگلیس هم که چند سال پیش، آن اتّفاق افتاد، بنده بدم آمد؛ اصلاً هیچ قابل قبول نیست این‌جور عملیّات؛ این عملیّات عملیّات بسیار بدی است، به ضرر کشور و به ضرر اسلام و به ضرر همه است" 🔰 برادران و خواهران انقلابی؛ یادتان هست سال 96 مقام معظم رهبری در خصوص کار فرهنگی فرمودند: "ما خُلل و فُرج فرهنگی زیاد داریم؛ جاهایی که نفوذگاه دشمن است ازلحاظ فرهنگی، بسیار است؛ این را، هم مجموعه‌های مسئول دولتی، هم مجموعه‌های گسترده‌ی عظیم مردمی موظّفند که انجام بدهند. «آتش‌به‌اختیار» به معنی کار فرهنگی خودجوش و تمیز است" و در ادامه نیز فرمودند: "نیروهای انقلابی بیش از همه باید مراقب نظم کشور، مراقب آرامش کشور، مراقب عدم سوءاستفاده‌ی دشمنان از وضعیّت کشور، و مراقب حفظ قوانین [باشند]؛ این مراقبتها در درجه‌ی اوّل متوجّه به نیروهای انقلاب است که دلسوزند، علاقه‌مندند و مایلند که کشور به سمت هدفهای خود حرکت بکند." 🔰 برادران و خواهران انقلابی؛ یادتان هست در اوایل سال 1401 مقام معظم رهبری در خصوص نقد و مطالبه از دولت و مسئولین فرمودند: "نقد کارهای این مسئولین هم اشکال ندارد، اظهار نظر اشکال ندارد، منتها اوّلاً‌ مراقب باشید این اظهار نظرها و نقدها بدبینانه نباشد...اگر نقدی هم میشود خوش‌بینانه باشد، بدبینانه نباشد؛ ثانیاً‌ موجب تضعیف این کسانی نشود که در این میدان مشغول تلاش و کار هستند؛ و امید مردم هم تضعیف نشود، یعنی جوری حرف زده نشود که اینها [ناامید بشوند]." ◀️ اینکه چند انقلابیِ دلسوز و متعقد به نظام هر اقدامی را انجام دهند، مبنایش درستی آن اقدام نیست، مانند حادثه سفارت عربستان و انگلیس ◀️ اینکه هرگونه کار فرهنگی مورد تایید باید قرار بگیرد درست نیست، باید کار فرهنگی در جهت حفظ آرامش و امنیت کشور باشد و عدم تکمیل پازل دشمن باشد. در ضمن کار فرهنگی تمیز دارای شاخص هایی مانند اثرگذاری های مثبت و بلندمدتی در جامعه است که قابل شناسایی است. ◀️ اینکه هر نقد و مطالبه ای را بر حق بدانیم نیز درست نیست، نقد باید دلسوزانه و کارشناسانه باشد، موجب تضعیف و تخریب مسئولین و نظام نشود و از سوی دیگر نباید موجب بدبینی و ناامیدی مردم را فراهم نماید. ❇️ مهم نیست چه کسی چه حرف یا اقدامی را انجام میدهد، مهم این است که حرف و اقدامش در راستای پیاده سازی مطالبات و بیانات امام جامعه باشد. ❇️ مراقب باشیم، ناخواسته تکمیل کننده پازل دشمن نباشیم. ✍️ سید احمد رضوی
✅ خودکفایی ایران در زمینه فناوری تعمیر کابل فیبرنوری در اعماق دریا 🔹 در پی آسیب دیدن کابل فیبر نوری دریایی (GBI) در بستر دریای خلیج فارس که اوایل سال جاری رخ داد و منجر به اختلال و کاهش ظرفیت ارتباطات بین الملل در کشور شد، یک شرکت ایرانی با حمایت‌های شرکت ارتباطات زیرساخت؛ برای نخستین بار موفق شد کابل‌های فیبر نوری آسیب دیده در اعماق دریا را ابتدا مکان یابی و سپس قسمت آسیب دیده را که طول آن به چهار کیلومتر می‌رسید را در عملیات دشوار و پیچیده ترمیم و مرمت کند. تعمیر کابل فیبر نوری دریایی از جمله فناوری پیشرفته محسوب می‌شود که جمهوری اسلامی ایران پنجمین کشور در جهان است که توانسته است با تعمیر کابل‌های فیبر نوری در اعماق دریا، به خود کفایی برسد. 🔸 طبیعیه که از نگاه راهبردی دشمن، دولت انقلابی آقای رئیسی باید تضعیف شود و موفقیتهایش دیده نشود. ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گروه فرهنگی رسانه ای ساری هشتگ در واقع رسوا کننده ضد انقلاب هست آنها منظورشان از اعدام نکنید ، حمایت از قمه کش ها وقاتل هاست ‌❣ @Mattla_eshgh
انتخابات دوازدهمین دوره مجلس ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ برگزار می‌شود 🔹مدیرکل انتخابات وزارت کشور: انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی و ششمین دوره مجلس خبرگان رهبری به‌صورت همزمان در جمعه ۱۱ اسفندماه سال آینده برگزار می‌شود؛ این زمان با هماهنگی شورای محترم نگهبان نهایی شده است. علت سکوت خیلی ها مشخص شده 😒 کسایی که تو اوضاع جنگ رسانه ای و ترکیبی و ... سکوت کردند ، صلاحیت نماینده مجلس شدن رو هم ندارن چون نمیتونن از جمهوری اسلامی دفاع کنن ، آبرو و پست و مقام براشون مهمتره از اسلام چون براحتی در دام دشمن میفتن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گروه فرهنگی رسانه ای ساری هشتگ در واقع رسوا کننده ضد انقلاب هست آنها منظورشان از اعدام نکنید ، حمایت از قمه کش ها وقاتل هاست ‌❣ @Mattla_eshgh