eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
با عاکفه صحبت کردم و قرار شد طبق برنامه‌ی قبلی با هم ادامه بدیم... بعد از اینکه مبینا حسابی بازی کرد به سمت خونه راه افتادیم، وقتی رسیدیم خونه من بدون اینکه به ذهنم مجال بهانه گیری رو بدم اول رفتم سراغ کارهای خونه و بعد هم نشستم پای کتابی که از بنت الهدی دستم رسیده بود تا تمومش کنم. نباید به ذهنم فرصت درجا زدن میدادم که دوباره بهم بریزم! با خوندنش هر بار انگار ابعاد جدیدی از شخصیتش رو می شناختم! وقتی زندگی پر از سختی بنت الهدی و بانو امین رو بررسی میکردم که در چه دوران مشوشی زندگی می کردن اما جا نزدن، انگیزه می گرفتم! مسئله کشف حجاب زمان بانو امین یا وضعیت اسفبار حکومت صدام زمان بنت الهدی واقعا قلب آدم رو به درد می آورد! من واقعا توی چنین سختی هایی نبودم و نیستم درسته محمد کاظم نبود، ولی دیگه خبری از سختی های دوران بانو امین و بنت الهدی صدر هم نیست که غمم مضاعف بشه! اما یه شب خیلی برام سخت گذشت... که شب خاصی هم شد.‌. من که روزها رو می شمردم تا این انتظار زودتر تموم بشه، دقیقا بیست و نه روز از زمان آزمایش مبینا گذشته بود... و من توی این مدت هزار تا برنامه برای خودم چیده بودم که شاید خلا نبود محمد کاظم رو پر کنه! ولی مگه میشد! شب شد، مبینا رو خواب کرده بودم و خودم توی آشپزخونه مشغول کار بودم ، همونطور که با احتیاط و بی سر و صدا کارهام رو داشتم انجام میدادم که یه لحظه یه صدایی شنیدم! دست از کار کشیدم که مطمئن بشم اشتباه نکردم! نه اشتباه نکرده بودم واقعا یه سر و صدایی از حیاط می اومد! انگار یه نفر خیلی آروم داشت به سمت در راهرو قدم بر میداشت! نفسم بند اومده بود! نمیدونستم چکار کنم؟! از ترس داشتم سکته می کردم! چقدر نبود یه مرد توی زندگی سخته! تنها چیزی به ذهنم رسید اینکه گوشیم رو بردارم به یه کسی زنگ بزنم... شاید کمتر از ثانیه ای خودم رو رسوندم به سمت گوشیم! اما یه لحظه مردد شدم که نکنه خیالاتی شدم! برای اینکه نصفه شب کسی رو از خواب بی دلیل بیدار نکنم، آروم چند قدم رفتم سمت در راهرو که مطمئن بشم بعد زنگ بزنم! توی تاریکی شب هیکل یه مرد کاملا مشخص بود که داره به سمت در میاد! آب دهنم رو آروم قورت دادم... در حالی که از شدت ترس نفس نفس میزدم به سرعت برگشتم سمت آشپزخونه که حداقل یه وسیله ی دفاعی بردارم ! اما سرعت حرکت اون مرد بیشتر از من بود که تا چرخیدم و پشت سرم رو نگاه کردم هیبت یک مرد ، مردمک چشمم رو ثابت کرد و من فقط خیره نگاه میکردم! انگار تنها عضو سیستم پیام رسان مغز و اعصابم چشمهام بود که می تونست کاری کنه! بهت زده همراه با تپش قلب شدید و ترس فقط نگاه می‌کردم!
اینقدر قلبم با شدت می تپید که احساس کردم الان از توی قفسه ی سینه ام میزنه بیرون! درست مثل لحظه ای که بهم گفتن محمد کاظم مفقود شده! با لکنت صدام باز شد... صدایی که از ته گلوم به سختی می اومد! م... محمد... م... محمد کاظم تویی!!! با نفس های بریده... بریده ..‌. با دیدن مردی که جلوم بود آروم سر خوردم و نشستم‌کنار کابینت! یعنی این مرد محمد کاظم منه! پس چرا این شکلیه! نشست کنارم آروم دستش رو کشید روی سرم و گفت: رضوان عزیزم خانم خوبم خوبی؟ دست خودم نبود شروع کردم بلند بلند گریه کردن... که سریع دستش رو گذاشت روی دهنمو گفت: مگه مبینا خواب نیست بعد ادامه داد: میدونم سختی کشیدی، میدونم بی خبری اذیتت کرده ولی الان من اینجام پس جان من گریه نکن! با سر اشاره کردم گفتم: باشه دستش رو برداشت صدای هق هق گریه ام که توی گلوم‌خفه می شد رو نمی تونستم‌کاری کنم‌ بلند شد یه لیوان آب بهم داد... یه جرعه آب رو که خوردم کمی حالم بهتر شد نگاهش کردم و گفتم: محمد کاظم چرا این شکلی شدی؟ چکار کردی با خودت آخه!؟ لبخند نشست روی صورت نحیفش! گفت: حالا تعریف می کنم برات ، تو خوبی الان؟ با سر تایید کردم خوبم دستم رو گرفت و دوتایی رفتیم نشستیم روی مبل... من سکوت کرده بودم و منتظر بودم حرف بزنه اما محمد کاظم هم سکوت کرده بود لحظه ای گذشت شروع کرد گفتن: ظاهرا قبل از رسیدن به مقر اصلیمون، شخصی که قرار بود اطلاعاتی بهمون بده نفوذی بوده و مجبور شدیم وارد عملیات بشیم و وسط همین ماجرا یکی از رفیقاشون شهید شده و در نهایت خودش و یه نفر دیگه از اون موقعیت عقب نشینی کردن ! و برای اینکه‌ ردی ازشون باقی نمونه تا گیر نیفتن، هیچ فردی ازشون خبر نداشته تا به یه جای امن برسن! تنها چیزهایی که بهم گفت همین ها بود! گفتم: پس چرا صورتت این شکلی شده چرا وضعت اینطوریه! سرش رو کج کرد و گفت: خانمم دارم میگم عملیات کردیم وسط عملیاتم نقل و نبات که نمیدن حالا یه چند تا خراش هم افتاده روی صورت من، چیزی نیست که! متعجب نگاهش کردم و با بغض گفتم به این صورت میگی چند تا خراش! بعد یکدفعه یاد شهیدی که اسمش مفقود بود افتادم و گفتم محمد کاظم رفیقتون که شهید شده بود، کی بود؟ نفس عمیقی کشید... اشک توی چشمهاش حلقه زد اما پلک نزد که اشکش نریزه این حالتش من رو یاد خانم علی انداخت! بعد از لحظاتی باتامل گفت: علی... چیزی ازش نموند وسط آتیش سوخت.‌‌.‌. نگاهش رو ازم گرفت و با یه حسرتی ادامه داد: رضوان آخ رضوان کاش من جای اون بودم کاش... علی... علی..‌. نمی خواست اشکهاش رو ببینم... بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه یه خورده خودم رو معطل کردم، چقدر توی اون لحظات دلم برای خانم علی سوخت اما نه! اون صبورتر از این دلسوزیها بود، دلم باید به حال خودم می سوخت که چقدر هنوز ضعیفم! چند دقیقه ای که گذشت یه لیوان شربت براش آوردم... نگاهم که دوباره به صورتش می افته احساس می کنم چقدر دیدن صورتش با این همه زخم برام سخته! به روی خودم نمیارم لیوان رو میدم دستش..‌‌ محمد کاظم لیوان رو ازم که گرفت تشکر کرد اما حرفی زد که واقعا باورم نمیشد توی همچین موقعیتی بعد از برگشتن به این سختی برگرده بهم بگه که:... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طولانی ترین شب بخیر دنیا توسط سه قلوها😂🤣😍 تا شب بخیر بگن صبح شده😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃یادی کنیم از سخنان متوضعانه مرحوم کارگردان سریال : 🔷🔶سلحشور قصه‌اش رو که از قرآن گرفته توفیقش رو که از خدا گرفته ابعاد دیگرش رو هم که هنرمندان انجام دادند، سلحشور کاری نکرده! هدیه به روح پاکش صلوات🌱🌱
🎉 مژده مژده 🔰 راه‌اندازی سرویس اینترنت کودک و نوجوان 🔸 در عصری که مدیریت رسانه توسط والدین موضوع بسیار مهمی است، سرویس اینترنت کودکان ۴۵۶ به کمک والدین آمده و قراره یک محیط ایمن رو به بچه های ما ارائه بده. 🔹 این پیام رو به هر شکلی که میتونید برای خانواده های دغدغه‌مند بفرستید تا همه مطلع بشن و بچه ها کمتر در معرض محتوای نامناسب قرار بگیرند. 🔻برای دسترسی به این سایت خوب کلیک کنید.🔺 ✍️ عباس صالحی @orooj_org
⚠️خرید گوشی دزدی اگر یک گوشی همراه خریداری کردید و جزء نرم افزار های نصب شده روی گوشی این نرم افزار مشخص شده بود (magisk) بسیار مراقبت کنید و اصلا گوشی را خریداری نکنید. 🔹به احتمال زیاد گوشی دزدی هست و این نرم افزار هم برای تغییر سریال گوشی استفاده میشود. 🔺پخش کنید تا همه بدونن و کسی ضرر نکنه...🔻 ✍ عباس صالحی
رامین بعد از یک ازدواج ناموفق، با مهتاب آشنا شده و با او ازدواج می‌کند. او در روز عروسی‌اش با تماسی از جانب سهیلا، همسر سابقش، رو به رو می‌شود که از او می‌خواهد در قبال بخشیدن کل مهریه و مقداری پول، با او به سفر رفته و وانمود کنند که هنوز با یکدیگر زن و شوهر هستند تا بتوانند از عمه سهیلا پول قرض کنند. رامین به مهتاب می‌گوید که باید به ماموریت برود و راهی سفر می‌شود. از طرف دیگر مسعود، رئیس رامین، با منشی شرکت، خانم دائمی، در همان هتل رامین اقامت دارد و قصد دارد به همسرش خیانت کرده و با منشیش ازدواج کند. مهتاب که بعد از عروسی از داماد جدا شده، با پدرش به محل اقامت رامین می‌آید تا در کنار او باشد و ماجرا از همین‌جا شروع می‌شود. رامین که باید سهیلا را از مهتاب مخفی نگه دارد با آمدن ستاره، همسر مسعود، خودش را همسر خانم دائمی معرفی می‌کند و اوضاع پیچیده‌تر می‌شود. مسعود و رامین سعی می‌کنند تا جوری نقش بازی کنند که خانم‌ها از موضوع مطلع نشوند ولی در آخر لو می‌روند.
دیروز با اجازتون با دوستام رفتیم سینما ، فیلم هتل رو ببینیم نمیگم جاتون خالی ، علتشو خودتون متوجه میشین ☺️ 👇 یه توضیح کلی بدم فیلم کمدی «هتل»، طبق گفته عوامل آن، با هدف شادی مردم ساخته شده است. این فیلم با درون‌مایه طنز، به مسائل زناشویی و زندگی متاهلی می‌پردازد و داستان دو مرد است که یکی برای پول و دیگری برای هوس، به همسرانشان خیانت می‌کنند و در آخر رازشان افشا می‌شود. موضوع اصلی فیلم حول محور ▫️ دروغگویی ▫️خیانت و دور زدن همسران می‌گردد و برای تماشا در جمع خانوادگی پیشنهاد نمی‌شود، اما اگر این فیلم در سبد مصرفی خانواده شما قرار دارد، به رده‌بندی سنی +15 سال آن توجه کنید.
اگر بخوایم فقط به کمدی بودن فیلم توجه کنیم ، خب صحنه های طنز و خنده دار داشت ، هم طنز موقعیت و هم طنز کلامی و موسیقی شاد اگر بخوایم دقیق بهش بپردازیم و به لحاظ تاثیری که بر مخاطب میذاره نقدش کنیم خیانت و دروغگویی و ... رو با چاشنی طنز به خورد مخاطب میده و در ناخودآگاه مخاطب اثر خودش رو میذاره به مرور و با دیدن هربار ، این نوع کمدی ها ، قبح و زشتی خیانت و دروغ در افراد کم و کمتر میشه