مطلع عشق
در جلسه ی قبل گفتیم👇👇👇 🔆 خداوند متعال یه کمکی به بندگان خودش کرده تا نظام تسخیری به سهولت برقرار بش
دیدید داستان ولایت از کجا ناشی میشه
❓❓❓
اجاره بدین که ما یکی دو تا توضیح دیگه عرض بکنیم
بحث امروز رو به پایان برسونیم
❓آیا لازمه کسانی که میخوان نظام تسخیری رو کنترل بکنن❗️
تا آدم ها همدیگر رو نابجا به تسخیر در نیاورند و تحقیر نکنند و تکبر پیدا نکنند،
🔺و ظلم نکنن به یکدیگر و رقابت نابجا نداشته باشند
🔻و عداوت در بین انسان ها ایجاد نکنن💯
🔸 لازم است حتما این انسان ها از جانب خداوند متعال باشند
❓❓❓
❓آیا ما نمیتونیم بین خودمون یک کسایی رو ایجاد بکنیم❓
آیا لازم است این انسان ها معصوم باشند؟🤔🤔
❓❓❓
آیا لازم است ازجانب خدا به آنها وحی برسد یا دارای علم لدنی باشند
❓❓❓
ازجانب خدا علومی داشته باشند که در علومشان هیچ نقص و کاستی نباشد
❓❓❓
.آیا حتما لازمه❓
❓آیا برای اینکه نظام تسخیری در عالم شکل بگیرد ،لازم است جریان ولایت
🔻 حالا از جانب خدا با خصوصیت علم و عصمت رو هم کاری نداریم🔺
❓ آیا نظام تسخیری در جامعه بشری بخواد جریان سالمی پیدا بکنه لازمه یک مدیریت مطلق بالا سرش باشه یا نه
⁉️
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه ، سه شنبه در👇
@Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨تصاویری از پرواز پهپاد RQ170 ساخته شده توسط متخصصان ایرانی
این همون هواپیمای آمریکایی رادار گریزتون نبود که تولید انبوهش کردیم؟😂
#نظامی
@Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت چهارم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا 🍃از بدو امر و پذیرش در ایران … سعی کردم با مر
#قسمت پنجم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
سرنوشت نامعلوم
.
دفتری را که محاسن شیعیان و مردم ایران را در آن نوشته بودم، آتش زدم … هر برگ آن را که می سوزاندم استغفار می کردم که چطور شیطان مرا گول زد و داشت کم کم دلم را نسبت به این کفار نجس نرم می کرد ..
.
برگ های دفتر که تمام شد، برای آخرین بار قسم خوردم … دیگر هرگز نسبت به شیعیان نرم نخواهم شد تا نسل آنها را نابود کنم و کودک های شان وهابی شوند؛ دست از مبارزه برنمی دارم ..
.
بعد از چند ماه، دوباره ساکم را جمع کردم و رفتم سمت ترمینال … حالا وقت این رسیده بود که کاملا بین آنها نفوذ کنم و درباره عقاید شیعیان مطالعه کنم … .
از خوابگاه که بیرون زدم هنوز مقصدم را انتخاب نکرده بودم … مشهد یا قم؟ … خودم را به خدا سپردم ..
.
برای خرید بلیط اتوبوس، وقتی باجه دار مقصدم را پرسید با صلابت گفتم: قم یا مشهد، فرقی نداره. هر کدوم جا داره و زودتر حرکت می کنه … .
حدود یک ساعت و نیم بعد، من توی اتوبوس نشسته بودم و در پی سرنوشت نامعلوم به سمت مشهد می آمدم …
@Mattla_eshgh
#قسمت ششم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
غریب و تنها در مشهد
.
بعد از رسیدن به مشهد، طبق اطلاعات و تحقیقاتی که در مورد بهترین حوزه های مشهد و قم کرده بودم؛ رفتم سراغ شون … .
دو تای اول اصلا حاضر به پذیرشم نشدن … گفتن: بدون درخواست و تاییدیه پذیرش، اجازه ثبت نام ندارن …
.
راهی سومین حوزه شدم … .
کشور غریب، شهر غریب، دیگه پول هم نداشتم که ماشین بگیرم … ساکم رو گرفتم دستم و پرسان پرسان راه افتادم … توی کوچه پس کوچه ها گم شدم … تا به خودم اومدم دیدم رسیدم به حرم … .
خسته و گرسنه، با یه ساک … نه راه پس داشتم نه راه پیش … برای رسیدن به سومین حوزه، یا باید حرم رو دور میزدم یا از وسطش رد می شدم … .
.
نفرتم از شیعه ها به حدی شده بود که دلم نمی خواست حتی برای کوتاه کردن مسیر، از داخل حرم رد بشم … چند قدمی که رفتم یهو به خودم اومدم و گفتم: اینجا هم زمین خداست. چرا مسیرم رو دور کنم؟ اگر به موقع نرسم و پذیرش نشم چی؟ توی این شهر و کشور غریب، دستم به جایی میرسه؟ … .
دل به دریا زدم و مدارک رو جدا کردم. ساکم رو به امانات دادم و وارد حرم شدم … .
@Mattla_eshgh
#قسمت هفتم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
تحت تعقیب
.وارد حرم که شدم صدای اذان بلند شد … صفوف نماز یکی پس از دیگری تشکیل می شد … یه عده هم بیخیال از کنار صف ها رد می شدند … بی توجهی به نماز در ایران برام چیز تازه ای نبود … .
نماز رو خوندم و راه افتادم … چشمم به یه صف طولانی داخل حرم افتاد … رفتم جلو و سوال کردم … غذای حضرت بود … آخرین غذایی که خورده بودم، صبحانه ای بود که در خوابگاه به طلبه ها داده بودند … .
نه پولی برای غذا داشتم، نه غرورم اجازه می داد دستم رو جلوی شیعه ها دراز بکنم … اون هم اینکه غذای امام شیعه ها رو بخورم … .
چند قدمی از خادم دور نشده بودم که یه جوان بی سیم دار، دنبالم دوید … دستش رو که گذاشت روی شونه ام، نفسم برید … پرسید: ایرانی هستید؟ … رنگم چنان پرید که گچ، اون طوری سفید نیست … زبانم هم کلا حرکت نمی کرد … .
مشخص بود از حالتم تعجب کرده … با پاسپورت، بدون فیش غذا میدن … اینو گفت و رفت … .
چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام … از وحشت، با سرعت هر چه تمام تر از حرم خارج شدم … .
توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که نزدیک بود خودت رو لو بدی … اگر بهت شک می کرد چی؟ … شاید اصلا بهت شک کرده بود … شاید الان هم تحت تعقیب باشی و ...
@Mattla_eshgh
#قسمت هشتم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
خدایا! نجاتم بده
.
وقتی رسیدم به حوزه سوم، چند ساعت معطل شدم اما اونجا هم پذیرشم نکردن … .
با خودم گفتم: آخه این چه غلطی بود که کردی … سرت رو پایین انداختی بدون آشنا و راه بلد اومدی کشور غریب؟ … تا همین جا هم زنده موندنت معجزه است … .
گرسنگی، خستگی، ترس، وحشت، غربت، تنهایی، سرگردانی توی کشور دشمن، اون هم برای یه نوجوون 16 ساله … .
.
برگشتم حرم … یکم آب خوردم و به صورتم آب زدم … حالم که جا اومد، خسته و کوفته، زیر سایه یکی از صحن ها به دیوار تکیه دادم و به خدا گفتم: خدایا! خودت دیدی که من به خاطر تو این همه راه اومدم … اومدم با دشمنانت مبارزه کنم … همه عمر در ناز و نعمت و مرفه زندگی کردم … تمام اون راحتی و آسایش رو رها کردم و فقط به خاطر تو، تن به این سختی و آوارگی دادم … اما ضعیف و ناتوان و غریبم … نه جایی دارم نه پولی … وسط کشور دشمنان تو گیر کردم و هیچ پناهی ندارم … اگر از بودن من و مبارزه با دشمنانت راضی هستی کمکم کن … و الا منو برگردون عربستان و از محاصره این همه شیعه نجات بده …
به خطوط مقدم دشمن حمله کرده … هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد … حتی برای سخت ترین مرگ ها، خودم رو آماده کرده بودم … .
.
هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که … سرنوشت من، دیگه توی دست های خودم نبود …
@Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عکس ⚜ســـــــ👋ـــلام آقــاے جهان ⚜ 💚 @Mattla_eshgh
ریپلای پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆👆👆
شروع پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇👇👇
دوستت دااارم...
به اضافه
سه نقطه
تآ بدآنی... من ...
و دوست دارمهایم
امتداد داریم...
در تو؛
تآ.همیشه
❣ @Mattla_eshgh
#دكتر_حبشي
#اقتدار
چرا مرد دعوا میکنه ؟
چرا داد و فریاد میکنه ؟
آقا دوست داره اقتدارش صحیح و سالم دیده بشه
وقتی ( با او ) جدل میکنیم ؛ یعنی اقتدارش کج و بهم ریخته ست ...
( یعنی ) ؛ تو معیوبی ! ... تو ناقصی ! ...
او مجبوره برای ثابت کردن خودش ، طوری برخورد کنه که حالت بدی داره ...
مرد هم جدال میکنه ؛ نه برای دفاع از خودش ؛ بلکه برای این جدال میکنه که تکیه گاه توست و نمیخواد که حس کنی ضعیفه .
چهار رفتاری که اقتدار مرد را میشکند :
عموما خانومها رفتار درستی با اقتدار مرد ندارند ؛
یه رفتارهایی هستند که اقتدار مرد رو میشکنند ،
اگه این اقتدار بشکنه ؛ دیگه اون خونواده ، خونواده ی خوبی نمیشه !
اقتدار مرد در واقع ستون یک خونواده ست که اگه بشکنه خونواده بهم میریزه
دیگه تربیت فرزند غیر ممکن میشه ؛
هم مرد داغون میشه ...امکان رشد رو ازش گرفتیم ؛
و هم زن بهم میریزه ؛ چون مرد دیگه نمیتونه به او ابراز محبت کنه ، یا حتی دوستش داشته باشه
❣ @Mattla_eshgh
4_6015002102051373190.mp3
1.09M
#ازدواج_تنهامسیری ۹
🌺 پیامبر اکرم (ص):
جوان هاتون رو ازدواج بدید....
✅ اگه کاری از دستت بر میاد برای ازدواج بقیه انجام بده....
🔷استاد پناهیان
❣ @Mattla_eshgh
👌 #خلاقیت در روابط
🔵یه نکته ی خیلی مهم در روابط بین زوجین اینه که
هر کدومشون تلاش کنن "یه خلاقیتی" توی زندگیشون داشته باشن.
✅یه حرف نو
✅یه کار نو
✅یه روش زندگی نو و...
✔️اینا برای گرم کردن روابط خیلی ضروریه.
💠مثلا آقا یه موقع یه تکه طلا برای خانمش بخره
هدیه بده به خانمش
خانمش میپرسه این به چه مناسبته؟
شوهره بگه تو خیلی برای زندگیمون زحمت میکشی. خونه جارو میکنی و ظرف میشوری و...
با اینکه وظیفت نیست اما بهم لطف میکنی.☺️
ممنونم ازت. این یه هدیه ناقابل هست تقدیم به شما🌺😊
💖اون خانم چقدر لذت میبره از زندگیش؟
چقدر انرژیش بیشتر میشه خدا میدونه...
💠و خانم ها هم گاهی یه هدیه ای بگیرن برای شوهرشون بعد وقتی بهش داد
🔰بگه شما هر روز زحمت میکشی و بیرون تلاش میکنی برای رزق و روزی حلال
ممنونم ازت.. این یه هدیه ناقابل تقدیم به شما...😊🌺
این چقدر موجب خوش اخلاق شدن مرد میشه خدا میدونه..
این تمرین رو برای این هفته حتما انجام بدید.
#یه_تمرین
❣ @Mattla_eshgh