💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂✧✦•﷽ ✧✦•
🌸
🌹
عفــــ💞ـــافــــــــ
حجــ💞ــــابـــــــ
❣ #مدافـعـــانـــہ
وَ تــــو اے بـانـــ🌹ـــوے خوبـــــ
سرزمیـــــن مـــ🌹ـــن
#همیــن را #بِـــــدان و بَــــس
صَدامــ و#جَنگــ و میـــن و #تَرڪـش
هَمھــ اش بَهانـــــه بود
شهیـــــ🥀ـــــد فقط #خواستــــــ
#ثابتــــــ ڪند عفـ💚ــافــــــ
و حجـــ❤ــابـــــ
دراین #سرزمیــــــــن تا
بخـــــواهـے
#فــــــــــــدایــے💓
دارد
❣ @Mattla_eshgh
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌼
مطلع عشق
#عبور_از_لذتهای_پست 22 " تنیس بازی کردن با خدا! " ✴️ خداوند متعال همیشه با بنده هاش کار میکنه 🔰
#عبور_از_لذتهای_پست 23
➖🔹 گاهی خدا بهت لذت میده
➖🔸گاهی حالت رو هم میگیره!☺️
⭕️فقط تو حواست باشه که"خدا داره باهات کار میکنه"....
👆🌺✔️
🔰"حضورِ خداوند متعال" در زندگی انسان خیلی فعالانه هست ؛
⭕️ اینطور نیست که ما رو خلق کرده باشه و یه گوشه ای نشسته باشه و دستور بده!
♻️بلکه ۲۴ ساعت داره با ما کار میکنه
"حتی وقت هایی که خواب هستیم"....!!
✅🔶◽️➖🌷💗
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت سی و پنجم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا 💠 بالاخره مرخص شدم هر روز که می گذشت حالم
قسمت سی و ششم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
💠 من سرباز کوچک توئم
بعد از دو سال برگشتم کشورم ... خدا چشم ها و گوش های همه رو بسته بود ... نمی دونم چطور؟ ولی هیچ کس متوجه نبود من در عربستان نشده بود ... .
پدر و مادرم که بعد از دو سال من رو می دیدن، برام مهمانی بزرگی گرفتند و چند نفر از علمای وهابی رو هم دعوت کردن ... .
نور چشمی شده بودم ... دور من جمع می شدند و مدام برام بزرگداشت می گرفتند ... من رو قهرمان، الگو
و رهبر فکری آینده جوانان کشورم می دونستند ... نوجوانی که در 16 سالگی از همه چیز بریده بود و کشورش رو در راه خدا ترک کرده بود و حالا بعد از دو سال، موقتا برگشته بود ... .
برای همین قرار شد برای اولین بار و در برابر جوانانی هم سن و سال خودم، منبر برم ... وارد مجلس که شدم، همه به احترام من بلند شدند ... همه با تحسین و شوق به من نگاه می کردند و یک صدا الله اکبر می گفتند ... سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا ...
مبلغ وهابی حدود 40 ساله ای قبل از من به منبر رفت ... چنان سخن می گفت که تمام جمع مسخ شده بودند ... و چون علم دین نداشتند هیچ کس متوجه تناقض ها و حرف های غلطی که به نام دین می زد؛ نمی شد ...
ورد ... کار به جایی رسید که روی منبر، شروع به اهانت به حضرت علی و اهل بیت پیامبر کرد ... دیگه طاقت نداشتم و نتوانستم آرامشم رو حفظ کنم ... .
❣ @Mattla_eshgh
قسمت سی و هفتم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
💠 به قیمت جانم
به خدا و اهل بیت پیامبر و حضرت زهرا توسل کردم ... خدایا! غلبه و نصرت از آن توست ... امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند ... کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من است ... من سرباز کوچک توئم ... پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم ... .
در دل، یاعلی گفتم و برخاستم ... از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم: من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم ... اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این جوانان اضافه بشه ... با خوشحالی تمام بهم اجازه داد ...
یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم ... و شروع کردم به پرسیدن سوال ... سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم ... طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود ... و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم ... .
جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود ... هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه ... یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت شیعه و اهل بیت پیامبر تمام می شد ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت سی و هشتم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
💠حق با علی است
کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد ... در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد: خفه شو کافر نجس، یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟
تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم: دهان نجست رو ببند ... به همسر پیامبر تهمت خیانت میزنی؟ ... تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود ... کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی ... .
با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد: من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ ... .
جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم: همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه ... .
بعد هم رو به جمع کردم و گفتم: مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند ... پس یا شورش بر خلیفه خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا حق با علی و خاندان علی است ...
پ.ن: به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتم
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت سی و نهم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
💠 سلام خدا بر صراط مستقیم
نفس و زبانش بند آمده بود ... یا باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش شهادت می داد یا تایید می کرد که عایشه بر خلیفه شورش و خیانت کرده بود ...
قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم: بگیرید و این کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید ... و به سمت منبر حمله کردم ... یقه اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم و محکم توی گوشش زدم ... .
جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند ... .
جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند ... رفتم سمت منبر ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم ... .
بسم الله الرحمن الرحیم ... سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت ... سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق ... سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد ... سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان ... و اما بعد ... .
سالن تقریبا ساکت و آرام شده
بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید ...
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💥👀 ای فرزند آدم اگر چشمانت تو را بسوی حرام ببرد من پلکها را در اختیار تو قرار داده ام آنها را
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
شروع پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇👇
🍃🌸💫🍃🌸💫🍃🌸💫🍃🌸💫
#شعر
🌴روزی هزار بار دلـــ💔ـت راشکسته ام
🌴بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
🌿هربار این تویی که رسیدی و در زدی
🌿هربار این منم که در خانه بسته ام😔
🎋هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
🎋هم عهد خویش هم دلت راشکــ💔ــسته ام
❣ @Mattla_eshgh
🍃🌸💫🍃🌸💫🍃🌸💫🍃🌸💫
#خاطرات_رهبر_انقلاب
بعد از انقلاب شما، مردم ما با افتخار اسم اسلامی خود را میگویند.
یک نفر مسلمان از کشوري بزرگ که مسلمین در آن در اقلیت
قرار دارند، به من میگفت: قبل از انقلاب اسـلامی، مسلمان بودن خود را هرگز اظهار نمیکردیم. طبق فرهنگ آن کشور، همه اسم محلی داشـتند، و هر چند خانوادههاي مسـلمان روي بچههاي خود اسم اسـلامی میگذاشـتند، اما جرأت نمیکردند آن اسم را اظهار کنند و از بیان آن خجالت میکشیدند! اما بعد از انقلاب شما، مردم ما با افتخار اسم اسلامی خود را میگویند، و اگر از آنها بپرسند که شما چه کسی هستید، اول آن اسم اسلامی را با افتخار بر زبان میآورند.
خطبههاي نماز جمعهي تهران ۶۸/۴/۲۳
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
#تبیین
@t_manzome_f_r