مطلع عشق
#عهد_عشق #استاد_شجاعي 💝عروس خانوم و آقادامادجوان؛ هرچه فاصله سنی شما کمتر باشه؛ بهترهمديگه رو در
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏰ ۱:۰۴ دقیقه
🔹#استاد_رفیعی
🔹 برای با حجاب کردن دخترامون چه کار باید بکنیم⁉️
#پویش_حجاب_فاطمے
نقد سریال ماه رمضانی رهایم نکن
ازسال ۹۶ تا امروز، از خودتون نپرسیدید چرا انقدر خبر از تجاوز به کودکان زیاد شده اما آمارش همونه؟!
از جوک ساختن با عنوان فیلم "هیس! دخترها فریاد نمیزنند" تا بمب خبری آتنا در روستایی دور افتاده پس از سالها… تا کیانا و ندا… تا تجاوز غیر زوری در دبیرستان پسرانه!! تا دعوت از خانم اشکی و تاکید موکد علیخانی به تماشای این قسمت از ماه عسل... از مظلوم نمایی تا بزرگنمایی دروغین خطر وقوع یک اپیدمی سرطانی از طریق تماسهای جنسی در ایران، آنهم بر آنتن زنده پربیننده ترین برنامه تلویزیونی سال و درنهایت درخواست کمکهای میلیاردی برای واردات واکسنی ممنوعه در غرب بنام جلوگیری از وقوع ویروس HPV و نهایتا تشویق به شرح مسائل جنسی برای کودکان ایرانی!!
تابیان دو موضوع اصلی برای پر بیننده ترین سریال سال "رهایم نکن" یکی تقسیم ارث و دیگری تعرض به دختر جوان.
تمام سریال معطوف تقسیم ارث رسول بود که در نهایت با زیرکی گفت باید به چهار قسمت مساوی تقسیم شود!! و این اولین باریست که بعنوان ارث! مال میت را برای دختر و پسر مساوی تقسیم میکنند نه پسر دو برابرِ دختر!… که به گونه ای برنامه ریزی شده تا بیننده نگوید چرا سهم پسر دو برابر نشد!! چون یکی از دخترها شوهرمرده و شوهر دیگری فلج و از کار افتاده است.
🔸در سوی دیگر قصه ماجرای تجاوز به یک دختر -فرناز- اولین بار است که با این دقت و زومنمایی در رسانه ملی اسلامی، همگامی میشود! اما موضوع، پرداختن به تجاوز نیست… بلکه علت و راه حل آنست.
مرضیه مادر فرناز میگوید: انقدر به بچه هایم از کودکی اجازه ندادم که بیرون بروند تا اولین دوست پسرم یک معتاد شد!! و حالا دخترم بلایی سرش آمده و نمیگوید. یعنی علت تجاوز را بیرون نرفتن کودکان از محیط امن خانه عنوان میکند!! دقیقا چیزی که مایه سلامت جنسی کودک است!! از طرفی بچه مثبت داستان -یحیی- دوست دختر نامزددار شده و نامش در موبایل او که یک نامحرم است یحیی -بدون نام فامیلی- ذخیره شده که عادی سازی دوستی دختر نامزد دار! با پسر غریبه است!!
🔸یحیی هم که مثلا علیه السلام قصه است، او را فرناز صدا میکند نه خانم تولایی... از طرف دیگر در سن بالا مجرد است و علت موجه تاخیر انداختن در ازدواج را پیدا کردن کار و بار مینامد!! درحالیکه هم خانه دارد هم ماشین و هم شغل مناسب. سریال، به زیرکی ارث اسلامی و ارتباط مذهبی را تبدیل به ارث غربی و روابط سفید میکند و علت مفاسد را تعصبات مذهبی و محدودیتهای خانوادگی مینامد!!
#نفوذ
#عادی_سازی_روابط_بین_نامحرم
#ارث_غربی
#روابط_سفید
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
آیا قراره این خانم به اسم ورکشاپ پناهنده بشه؟؟؟
آیا وقتش نشده که خون به ناحق ریخته شده طلبه شهید دامن این خانم رو بگیره؟؟؟
جایی که علامت زده شده، نوشته برای +18
#محاکمه_مهناز_افشار
✅با #بدون_سانسور متفاوت بیاندیشید 👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
مطلع عشق
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 7 🚸 بعضی آدما همینجوری چنگ میزنن به همه چیز ،تا یه ذرّه لذت ببرن
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 8
🌸 " لذّت بیشتر ...." 🌸
🔶ما توی این قسمت میخوایم
با کسانی که اصلاً دین و خدا و قیامت رو قبول ندارن صحبت کنیم ؛
🌱برای شروع بهتره به یه سوالِ مهم پاسخ بدیم ؛↓
🔰آقا شما از همین "زندگی مادّی" که داری، چی میخوای و چه توقعی داری؟؟!!
🔰دوست داری که لذّتِ بیشتری ببری یا نه؟؟ !!
🔰شما مگه نمیخوای توی زندگی مادّی خودت لذّتِ بیشتری ببری؟
🌀یه کاری بهت میگم انجام بده، لذّتت بیشتر خواهد شد 😌💕
-- چیکار؟؟
🔅 شما بیا و "قدرتِ روحی خودت رو برای لذّت بردن افزایش بده"👌
-- چطور؟⁉️
🔻مثلاً به جای اینکه از "زیاد خوابیدن" لذت ببری که هزار تا بیماری دنبالش هست
👈 بیا و از قدرتِ سحرخیزی استفاده کن ...!
👆🌟💕🌸
🔶اگه به خدا هم معتقد نباشی در دراز مدت یه ذرّه خواب هم برات کلی لذت بخش میشه✨
تجربه کن....!!
☘یا مثلاً اگه میخوای "از امورِ جنسی لذّتِ بیشتری ببری" ، کافیه که یه مدت نگاه به نامحرم رو کنار بذاری❌
تا از لذّت های جنسی بیشتر بهره ببری...💯
@Mattla_eshgh
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #سرخط_فارس| چرا مردم از مهناز افشار عصبانی شدند؟
@Farsna
مطلع عشق
#قسمت شانزده 🔻سال نحس 🍃یه مهمونی کوچیک ترتیب داد ... بساط مواد و شراب و ... . گفت: وقتی می رفتی
#قسمت هفده
🔺 وصیت
🍃داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد ... هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره ...
یه خانم؟ کی هست؟ ...
هیچی مرد ... و با خنده های خاصی ادامه داد ... نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه ... .
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ... چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد ... زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ... اولش باور نمی کردم ... .
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ... کم کم حواس ها داشت جمع می شد ... با عجله رفتم سمتش ... هنوز توی شوک بودم ...
شما اینجا چه کار می کنید؟ ... .
چشم هاش قرمز بود ... دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ... آخرین خواسته حنیفه ... خواسته بود اینها رو برسونم به شما ... خیلی گشتم تا پیداتون کردم ...
نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ... آخرین ... خواسته ... ؟ دو هفته قبل از اینکه ... .
بغضش ترکید ... میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ... حنیف، چنین آدمی نبود ... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ...
مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ... تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت هجده
🔺باور نمیکنم
🍃اسلحه به دست رفتم سمت شون ... داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟ ... و اسلحه رو آوردم بالا ... نمی فهمیدن چطور فرار می کنن ... .
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم ... سوار شو ... شوکه شده بود ... با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین ... در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو ... .
مغزم کار نمی کرد ... با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم ... آخرین درخواست حنیف ... آخرین درخواست حنیف؟ ... چند بار اینو زیر لب تکرار کردم ... تمام بدنم می لرزید ... .
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم ... تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ ... اصلا می فهمی کجا اومدی؟ ... فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ ... .
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت ... کشیدم کنار و زدم روی ترمز ... .
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت ... من نمی دونستم اونجا کجاست ... اما شما واقعا دوست حنیفی؟ ... شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ ...
گریه ام گرفته بود ... نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم ... استارت زدم و راه افتادم ... توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم ... .
رسوندمش در خونه ... وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم ...
دعا؟ ... اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود ... اینو تو دلم گفتم و راه افتادم ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت نوزده
🔺فاصله ای به وسعت ابد
🍃بین راه توقف کردم ... کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود ... خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم ... .
قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود ... آخر قرآن نوشته بود ... خواب بهشت دیده ام ... ان شاء الله خیر است ... این قرآن برسد به دست استنلی ... .
یه برگ لای قرآن گذاشته بود ... دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم ... امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد ... تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد ... تو مثل برادر من بودی ... و برادرها از هم ارث می برند ... این قرآن، هدیه من به توست ... دوست و برادرت، حنیف ...
دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود ... ضجه می زدم ... اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند ... اصلا برام مهم نبود ... من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم ... و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی .... به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد ... دوستم داشت ... بهم احترام میذاشت ... تنها دوستم بود ... دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد ... فاصله ای به وسعت ابد ... .
له شده بودم ... داغون شده بودم ... از داخل می سوختم ... لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت بیست
🔺 انتخاب
🍃برگشتم ... اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم ... .
گوشی رو به ریکوردر وصل کردم ... صدای حنیف بود ... برام قرآن خونده بود ...
از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید ... توی هر شرایطی ... کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد ... اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد ... .
اگر با قرآن، شراب می خوردم بالافصله استفراغ می کردم ... اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم ... اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم ... اگر ...
اصلا نمی فهمیدم یعنی چی ... اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم ... دیگه توهم و خیال نبود ... تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم ... .
من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم ... تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد ... ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم ... .
از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد ... خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم ... ما رو از هم جدا کردن ... سرم داد می زد ... تو معلومه چه مرگت شده؟ ... هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره ... می دونی چقدر ضرر زدی؟ ... اگر ... .
خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم ... اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم: من دیگه نیستم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
⏰ ۱:۰۴ دقیقه 🔹#استاد_رفیعی 🔹 برای با حجاب کردن دخترامون چه کار باید بکنیم⁉️ #پویش_حجاب_فاطمے
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ✨
سلام بر تو اي حجّت خدا و اي كسي كه نمايانكننده احكام الهي هستي!
انسان كامل كه از يك طرف محلّ پذيرش اسماء الهي است ، و از طرف ديگر محلّ نمايش جامعيت اسماء حضرت «الله» است، حجّت خداست، يعني نمايش «الله» است. اگر ميخواهيد به «الله» برسيد و حق را با تمام اسماء عبادت كنيد، بايد به حجّت «الله» نظر كنيد و از او امر خدا را بگيريد.
عرضه ميداري: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ الله»؛ چون به كسي بايد سلام كرد كه حيّ و حاضر باشد و بتوان او را ديد و مورد خطاب قرار داد. وقتي زيارتكننده در جمال مبارك او حق را به تماشا مينشيند، از طريق او متوجه انتظارات حق از بندگانش ميشود، در واقع هم او كه نمايش تمامنماي «الله» است، از طرف «الله» براي بندگان خبر آورده كه راه رسيدن به معبودشان چگونه است يعني او «دَلِيلَ إِرَادَتِهِ» است. پس چون خواستي او را بنگري بر جنبة «حجةالله»بودن و «دليل إرادَتِهِ»بودن او نظر كن، او را خواهي يافت و لذا بر اساس همين دو صفت به آن حضرت سلام ميكني و ميگويي: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ»
❣ @Mattla_esh