⚠️اظهار نظر قابل تامل یکی از نمایندگان مجلس مورخ 1371/10/13 در صحن علنی: اشتغال زنان، راهی برای کنترل جمعیت!!
#تاریخچه_تنظیم_خانواده
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من ۶
#ازدواج_آسان
سلام🌺
خدا قوت
الحمدلله ما از همون روز اول نامزدی❤️ سعی کردیم حرفامونو راحت با بیان زیبا🌷 و با در نظر گرفتن شرایط همسر و البته به موقع بهم بگیم و در اختلاف نظرها و دلخوری ها هم سعیمون بر این بوده که طولانی نشه یا به حدی نرسه که به قول اون روایت شیطان وایسه کنار و دست بزنه برامون.😈👹
کلا6ماه نامزد بودیم💝 و تو خرید جهیزیه سعی کردیم ایرانی بخریم💪 و ضروری😎...تخت و مبل و بوفه و وسایل تزئینی رو هر منطقی غیر ضروری میدونه...از اون طرف تو خرید طلا💍(سرویس سبک و حلقه نقره) و مراسم عروسی هم تلاشمونو کردیم...
اگه به خودمون بود که به یه سفر مختصر قناعت میکردیم اما به احترام بزرگتر ها مراسم گرفتیم.😉☺️
البته شب عید فطر که ثواب افطاری داشته باشیم😍 و کسی هم نخواد بزن و برقص راه بندازه😉...و چون ماه مبارک بود تالار ورودی نمیگرفت و فقط هزینه شام🍲 بود...کرایه لباس عروس👗 هم حدود150هزار تومن شد، با یه آرایش ساده💄بدون آتلیه📸 و فیلم بردار...🎥
هرچند که از نظر خودمون این یه عروسی متوسط بود و از نظر اطرافیان خیلی ساده(چون هر دو خانواده الحمدلله وضعیت مالی نه عالی...ولی خوبی داشتن)....
اما همییییشه خدا رو شکر میکنم بخاطر سخت نگرفتنهام👌 و تلاشم برای همراه کردن خانواده چه بابت جهیزیه🎁 و چه بابت پذیرش عیدی ها و مراسمات ساده
و شیرینی شو🍰 هنوزم بعد از دو سال تو زندگیم احساس میکنم.
و این شیرینی🍬 بعد از تولد🎂 پسرمون😍 که الان 8 ماهشه خییییلی بیشتر هم شد.
ما سعی کردیم این سادگی رو تو سیسمونی🍼 هم رعایت کنیم و فقط یه کمد گرفتیم و یه تعداد لباس و خیلی کم اسباب بازی...
خدارو شکر بخاطر همه عنایتهاش... امیدوارم همیشه هدایتگرمون باشه به سوی بهترینها.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت 5⃣1⃣ راستش چند وقت پیش که با خاله منیرتون رفته بودم ختم انعام بهم گفت که یه کارو
#چیک_چیک...عشق
1 7
#قسمت
احسان که نشسته بود پای تلویزیون گفت : بابا چرا انقدر زود مخالفت میکنی ؟ خوب ادارات دولتی و سازمانها که
نمیان بدون سابقه به کسی کار بدن ! مجبوره بره شرکت خصوصی دیگه
_لااله الا الله ! تو دیگه چرا احسان ؟ تو که داری میبینی جامعه چقدر بد شده ! توقع نداری خواهرت رو بفرستم به امون خدا هر جا دلش خواست کار کنه ؟
احسان شونه هاش رو انداخت بالا و با بی تفاوتی گفت :
معلومه که نه ! صبح خودم باهاش میرم یه سر و گوشی اب بدم ببینم چه جوریاست . اگه دیدم مطمئنن حله ؟
_عاشقتمممم احسان جونم
نگاه جدی بابا باعث شد ابراز احساساتم رو موکول کنم به بعد !
_چی بگم ! من که راضی نیستم به این کار ! اما میدونم این دختره کوتاه نمیاد
برو باهاش اما شش دانگ حواست رو جمع کن ... خواهرت رو میسپارم دست تو . فردا روز جوری نشه که پشیمونم
کنید از اعتمادی که به جفتتون کردم
_بابا چقدر سخت میگیری شما ! چشم حواسمو جمع میکنم شما هم پشیمون نمیشی
خلاصه قرار شد صبح با احسان دو تایی بریم شرکت .
با اینکه دوست نداشتم مثل بچه مدرسه ای ها با ولیم راه بیوفتم روز اول کاری اما خوب ارزشش رو داشت
چون در غیر اینصورت شاید بابا اصلا اجازه نمیداد !
صبح با بدبختی احسان رو بیدار کردم که دیرم نشه !
خودمم با کلی وسواس آماده شدم . یه مانتوی مشکیه ساده با شلوار جین تیره رنگ و یه مقنعه مشکی پوشیدم
فکر کردم با شال نرم بهتره . اینجوری رسمی تره برای کار !
یه کوچولو موهام رو دادم بیرون و با احسان بعد از شنیدن کلی سفارش از جانب مامان راه افتادیم به سمت مترو !
تو ایستگاه مترو که رسیدیم احسان با دیدن جمعیت گفت :
_عجب اشتباهی کردیما ! باید ماشین رو میاوردیم
_چی میگی تو ؟ مگه نمیدونی امروز زوجه ما فردیم؟
_ما که دو نفریم ؟ 3 مگه زوج نیست ؟
_ هه هه بامزه !
_قربونت همه میگن ... با من میای یا میری تو واگن خانمها ؟
_معلومه میرم اونور
_اوکی ... پس بدو جا نمونی !
همیشه با احسان که میرفتیم بیرون کلی کل کل میکردیم و بهمون خوش میگذشت . بر عکس بعضی از خواهر برادرا
ما دو تا خیلی رابطه خوبی با هم داشتیم .
و من همیشه دوست داشتم با هم بریم بیرون و تفریح و گردش ... کلا از اخالقش خوشم میومد نه گیر میداد نه بی
غیرت بود !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۸
یه جورایی مثل بابا حد تعادل بود و این اعتدال مردهای خانواده ما همیشه باعث میشد که زندگیمون بدون درگیری و
شیرین باشه !
از مترو تا جلوی دفتر با تاکسی رفتیم . وقتی میخواستیم بریم بالا بهش گفتم :
_آقا احسان حواست که هست من آبجی بزرگتم باید هوامو داشته باشی؟
_بله بله هست ! به قول شاعر آمارتو دارم میدونی نمیتونی در بری به این آسونی ... هر جا بری باهات میام نمیذارم
تنها بمونی
_وا ! من میگم هوامو داشته باش تو میگی آمارتو دارم !؟
_خوب خواهر من مهم اینه که کلا دارمت دیگه .. حالا یا آماری یا هوایی یا زمینی
_برو بابا باز رفتی تو فاز مسخره بازی ؟ بیا بریم بالا دیرم شد
_واقعا متاسفم برات که به برادر شیرین زبونت میگی مسخره در حالی که خودت مزخرفی !
_احساااان !
_غلط کردم مدیونی اگه ناراحت بشی . بریم بالا تا منو نزدی رو دیوار به عنوان طراحیه جدید شرکتتون !
همیشه در هر شرایطی این باید سر به سر من میذاشت . حتی یادمه روز کنکورم کلی باهام کل کل کرد و سر صبحی
اشکمو در آورد
اصلا بخاطر همین من کتابداری قبول شدم وگرنه لیاقتم حقوق دانشگاه تهران بود !
خلاصه رفتیم بالاخانوم محمودی تنها بود با دیدن احسان اولش نگاهش رنگ تعجب گرفت اما وقتی گفتم برادرمه
کنجکاویش بر طرف شد .
هنوز چند دقیقه ای از اومدنمون تو شرکت نگذشته بود که نبوی تماس گرفت و گفت امروز اول میره بازار کارا رو
تحویل بگیره بعد میاد شرکت .
احسان چشم غره ای بهم رفت و جوری که محمودی نشنوه گفت : الهام امشب خودتو له شده فرض کن !
_چرا ؟ مگه تقصیره منه که رئیس شرکت انقدر مسئولیت پذیره و دنبال کار میدود !؟
_بخوره تو سرش . لیقات نداشت منو ببینه ... حالا چیکار کنم من کلاس دارم امروز دیر برسم باید بیای به جای
مامانم تعهد بدیا
_هه هه خندیدم ! بیا برو سر کلاست مهم محیط اینجا بود که دیدی دیگه
در ضمن به بابا نگو نبوی رو زیارت نکردی بگو کلا همه چیز اوکی بود . خوبه ؟
_نه بابا؟! پس فردا این یارو سرتق از آب دراومد چی؟ مگه نشنیدی بابا دیشب بهم چی گفت ؟ خیر سرم تو الان
تحت تکفل منی !
_بسه احسان انقدر مزه نریز بیا برو همینو که گفتم به بابا بگو تلفنی بعدم برو سر کلاست . خیالتم راحت من عقلم
کمتر از تو نباشه بیشترم هست
_ الهام یه بار دیگه این جمله آخرتو بگو ... نه جون داداش بگو ببین چی گفتی !
_احسان ؟
_جانم . چشم بازم من به حرف تو گوش میدم اما الهام خانوم حواست باشه همه چیز همیشه اونجوری که تو ساده
میگیری نیستا . در ضمن درسته امروز نشد اما من فردا میام آمارگیری دوباره خیالت راحت
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۹
_بله متوجه ام ! بفرمایید دیرتون نشه
_باشه بابا رفتم دیگه . مواظب الی بالی ما باش . بای
_به سلامت . توام مواظب باش داداشی
میدونستم احسان آدمی نیست که پیگیر چیزی باشه و کلا همین یه بار بود که اومده بود تحقیقات و فردا عمرا یادش
میموند که امروز چی گفته !
بنابر این با خیال راحت رفتم تو اتاق و شروع کردم به طراحی کارایی که محمودی در موردشون برام توضیحاتی داده
بود!..... اون شب وقتی بابا در مورد شرکت و محیطش از احسان سوال کرد استرس گرفتم یکم چون اصولا این خان
داداش من توی گند زدن استاد بوده همیشه !
ولی در کمال تعجب احسان با آرامش گفت :
خیالت راحت بابا ... اوال که به جز الهام چند تا خانم دیگه هم اونجا کار میکنن بعدشم مدیرش خیلی آقا بود فکر
نکنم مشکلی باشه حالا باز اگر دوست داشتین میتونیم بریم خودتون نظر بدید بازم .
امیدوار بودم کسی چشمک خبیثانه اش رو نبینه !
بابا نگاه مشکوکی به من و احسان کرد و گفت :
این هفته که خیلی سرم شلوغه نمیتونم جایی برم .. قراره جنس بیارن توام که یه بار نمیای اونجا ببینی ما کاری داریم
یا نه یکم کمک به حالمون باشی
احسان : بابا جون آخه منو چه به بنکداری و عمده فروشی ! اونم با وجود حاج کاظم که انقدر رو همه گیر سه پیچه !
اصلا اگه شغل خوبی بود که حسام اول از همه پیش قدم بود . دیگه نمیرفت سراغ شغل دولتی !
بابا : حسام روحیاتش فرق میکنه اونو با خودت یکی نکن . در ضمن دیگه نبینم در مورد بزرگترت مخصوصا حاج
کاظم اینطوری حرف بزنی !
همیشه همین بود اسم حاج کاظم که تو خونه میومد همه باید با احترام برخورد میکردن . چون هم بزرگتر محسوب
میشد هم یه جورایی مقتدر و سختگیر بود .
بابا و عمو و حاجی توی بنکداری کار میکردن ... یه عمده فروشی خیلی بزرگ طرفای بازار ...
هر سه تاشون از وقتی که نوجوان بودن تقریبا همونجا کار میکردن . با این تفاوت که تا قبل از مرگ اقاجون .. بابا و
عمو توی همون مغازه آقاجون بودن و انبار پشتش ...
ولی بعد از مرگ آقاجون یعنی همین چند سال پیش به پیشنهاد شوهر عمم مغازه و انبار کناری که سهم حاجی از
ارث پدریش بود رو با مغازه ما یکی کردن و یه جورایی وسعت دادن به کارشون
خداییش از وقتی که سه تایی شراکت کردن وضع هممون بهتر از قبل شده بود . چون حاج کاظم تو بازار سرشناس
تر بود و بیشتر روش حساب میکردن .
خدا پدرشم بیامرزه انقدر همیشه سرشون شلوغه که بابا فرصت نمیکنه به من و احسان گیر بده ! نمونش همین
شرکت ... مطمئن بودم اگه یکم وقت آزاد داشت کروکی خیابونای اطراف شرکت رو هم در میاورد ! چه برسه به
تحقیقات اولیه !
_چطور بود آبجی بزرگه ؟
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عاشق_بمانیم ۵۷ 👛 برای خرید همسرتون، حتما نظر بدین! ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
✴️ این زن 👆 در پانزده سالگی ازدواج کرد و در کنار کار سنگین همسرداری و تربیت فرزند و در روزگار سخت تحصیل علم برای عموم و به ویژه بانوان، در علوم متعدد صاحبنظر شد و در ۴۰ سالگی به اخذ درجه اجتهاد نائل آمد.
🗓 بیست و سوم خرداد ماه سال #روز ارتحال سیده نصرت بیگم امین معروف به بانو امین از عالمان و عارفان زن مسلمان شیعه ایرانی است که در سال ۶۲ شمسی از دنیا رفت و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
💢 وی به چنان مرتبهای از علم و معنویت رسید که شخصیتهای بزرگی چون علامه امینی، علامه طباطبایی، آیتالله حاج آقا رحیم ارباب، آیتالله مرعشی نجفی، سید هاشم حداد، علامه جعفری و شهید آیتالله مطهری به دیدار او رفتند.
💢 آوردهاند که امام خمینی (ره) به طور مرتب پیگیر احوالات، اشتغالات و سلامتی این بانوی فرهیخته و فرزانه بودند. در حالات حاجیه خانم امین نیز گفته شده است که ایشان مقید بودند برای سلامتی حضرت امام و نیل انقلاب به اهداف مقدس اسلام دعا کنند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#بانو_امین
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 22 ✅ یکی از نکاتی که در مورد توبه خوبه دقت بشه اینه که هر گناهی که انجام دادی
#رهایی_از_رابطه_حرام 23
⭕️ نکته بعد در مورد توبه اینه که هر موقع آدم توبه کنه دقیقا فرداش زمینه های انجام همون گناهی که ازش توبه کرده براش پیش میاد!
💢 مثلا تا آدم بخواد تماشای صحنه های مستهجن یا رابطه با نامحرمی رو ترک کنه و از این کار توبه کنه، فرداش هر طور شده دوباره زمینه ش پیش میاد که با طرف مقابل ارتباط برقرار کنه!
⭕️ خیلی از افراد وقتی چنین اتفاقی می افته از دست خدا شاکی میشن! میگن خدایا من که خالصانه و با دل شکسته اومدم در خونت و توبه کردم! پس این گناه دیگه چی بود سر راهم گذاشتی؟!😐
✅ اینجاست که باید به این نکته توجه کرد که: اتفاقا خدا عمدا بعد از هر توبه ای دوباره صحنه گناه رو خیلی زود برای آدم پیش میاره!☺️
🔵 این کار دو تا دلیل عمده داره: یکی اینکه گناه کردن مثل یه ماده سمی هست که آدم بخوره. وقتی که ماده سمی رو خورد، بدن واکنش نشون میده و فرد، حالت تهوع بهش دست میده و هر چی خورده بالا میاره!
⭕️ وقتی آدم گناه میکنه و توبه میکنه آدم یه مقدار #تکبر و #عجب هم پیدا میکنه! فکر میکنه که دیگه واقعا خالص شده و حسابی نورانی شده! 😒
اما فرداش که گناه کرد میفهمه که بعد از توبه ذره ای نباید دچار تکبر بشه. ببینه که اگه لطف خدا نباشه آدم به چه کثافت کاری کشیده میشه...
دلیل دوم به زودی...
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#عفافگرایی
🔺خانم #مولاوردی از مروجان گسترش #ساختار_خانواده، به مدت سه سال دیگر، به نمایندگی رئیس جمهور در شورای فرهنگی-اجتماعی زنان و خانواده منصوب شدند!!
🔺این انتصاب در حالی است که هنوز یک ماه از به رسمیت شناختن همجنسگرایی در کانال خبری ایشان، به مناسبت روز جهانی #خانواده! نگذشته است.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_قدم_تا_پاکی #قسمت ۲ ▫️منزلگاه دوم : تجهیز دفاعی سلام دوستان خوبم ، خوشحالم که رسیدیم به
#هفت_قدم_تا_پاکی
#قسمت ۳
#منزلگاه سوم : اعتماد به خدا
سلام دوستان نازنینم. خیلی خوشحالم که رسیدید به منزلگاه سوم. از اینجا تازه کار جدیمون آغاز
میشه. ما تو گذشته خیلی بدی کردیم و الان میخوایم از صفر همه چیو آغاز کنیم و گام برداریم.
بخاطر همین باید به یه نیروی برتر یعنی خداوند اعتماد کنیم
نتیجه اعتماد به خدا هم اینه که هر چی در مسیر پاکی برامون اتفاق بیوفته به نفع مونه...
چون اتفاقات رو خدا رقم میزنه و ما وارد مرحله ای شدیم که مسئولیت هدایتمون دست خداست.
پس ما فقط وظیفه داریم گام برداریم و باقی مسیر رو باید به خدا بسپوریم
بچه ها ؟
چیزی به نام شانس نداریم. شانس اسم مستعاره خداونده. منو تویی که در مسیر هستیم باید اتفاقات
رو از سمت خدا ببینیم نه شانس. هیچی شانسی نیست همش حکمت خداست.
ازت میخوام یک بار برای همیشه به خدا اعتماد کنی...
یه دفتر بخر و از همین امشب هر شب با خدا صحبت کن و سعی کن با اون صدای درونیت که
خداونده آشنا بشی چون خدا به وسیله نجواهای درونی با آدم حرف میزنه و به آدم آرامش میده
هیچ اتفاقی اتفاقی نیست همه چی دست خداست
تو این مرحله خواستم این نکته رو بازگو کنم که نتیجه اعتماد به خدا اینه که در منزلگاه های بعد
بهتر میتونی قدم برداری... پس از الان به بعد مربی تو خداونده و تو خودتو پرت کردی تو آغوش
خدا
امیدوارم همیشه قوی و سلامت باشی
از امشب یادت نره که با خدا تو دفترت حرف بزنی و اینو عادت کن.. چون واقعا نامه نوشتن برای
خدا یه حس فوق العاده ای داره که باید حسش کنی...
گ
دوست دار تو : #داداش_رضا
دوشنبه ، پنجشنبه درکانال👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⭕️ هیس، ژاپنیها فریاد نمیزنند!
♨️ بازهم تجاوز سربازان آمریکایی به دختران ژاپنی! سالانه ژاپن و آلمان به دلیل مستقل نبودن ارتش خود میلیاردها دلار به کشور آمریکا پرداخت میکنند، اما جالبتر میشود وقتی بدانید که به دلیل کاپیتولاسیون، اگر یکی از سربازان یا حتی خدمههای آمریکا در مورد یکی از مسؤولین ژاپنی، مرتکب خطایی شوند، هیچ دادگاهی حق محکوم کردن شخص آمریکایی را ندارد!
📌 پ ن: فرماندار اکیناوا، حاصل تجاوز یکی از فرماندهان آمریکایی به یکی از دختران ژاپنی است!
#افول_آمریکا
#تمدن_نکبت
#برجام
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۹ _بله متوجه ام ! بفرمایید دیرتون نشه _باشه بابا رفتم دیگه . مواظب الی بالی
#چیک_چیک...عشق
# قسمت ۲۰
_ هیس ! مگه نمیبینی بابا امشب کلید کرده رو منو تو ... انگار فهمیده یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست !
_نه بابا خیالت راحت هیچی نفهمیده ... راستی الی جون یادت باشه باید یه جایی جبران کنیا
_هه هه ایشاالاتو شادیات
_تو شادی میخوامت چیکار ؟ تو همون توی بدختیام خواهری کن من چاکرتم هستم
_اه خیله خوب بابا چقدر حرف میزنی ؟ حالا انگار چیکار کرده !
_ یعنی روتو برم من !
براش شکلکی در آوردم و با خوشحالی از کسب موفقیت جدیدم بلند شدم و رفتم توی اتاقم تا مثل همیشه ساناز رو
خبردار کنم
_خوب مشکل چیه ؟
_ببینید آقای نبوی تا اونجایی که من مطلع هستم نظر مشتری حرف آخر رو توی کار ما میزنه ولی خوب من به
عنوان طراح میتونم یه تغییرات جزئی توی کار داشته باشم درسته ؟
_بله ... درسته !
خانوم شمس که تا اون لحظه سعی کرده بود سکوت کنه به طرف نبوی خم شد و با عصبانیت گفت : درسته !؟ یعنی
چی آقا ؟ من یک ساله دارم با شکرت شما کار میکنم تا حالا مگه حرفی زده بودم ؟ این خانوم معلوم نیست یهو از
کجا اومده میخواد کل تراکت منو پشت و رو کنه بعد میاد میگه تغییرات جزئی !خوبه والا.
نبوی با شک بهم نگاهی کرد و گفت :
_ خانوم صمیمی میشه یه نمونه از کار جدید و کار قبلی رو بیارید برام ؟
با اعتماد به نفس کامل کاذب بلند شدم و بله ای گفتم و رفتم از روی میز کارم نمونه ها رو آوردم
خدا به داد برسه ! خوبه این پسره بزنه منو بخاطر مشتری با سابقه اش خراب کنه ! جهنم و ضرر من کارم همینه
دیگه ... اگه میخواست ایراد بیخودی بگیره تو این 5 روزه میگرفت .
با این فکر سرمو گرفتم بالا و رفتم نمونه ها رو گذاشتم رو میز و دوباره رو به روی خانوم شمس نشستم ... اصلا از
مدل ابروهای تتو کرده اش خوشم نمیومد ... تو این دوباری که دیده بودمش بادبزنش از دستش یه لحظه هم
نیوفتاده بود !
بعد از چند لحظه نبوی شونه ای بالا انداخت و با ته خنده ای که توی صداش بود گفت :
حق با شماست خانوم شمس ! تغییرات خیلی محسوسه و اصلا جزئی نیست
یعنی دلم میخواست کل میز رو بکوبم تو سر این زنه تا اینجوری واسم چشم و ابرو نیاد ... داشتم از خشم منفجر
میشدم اینا لیاقت کار خوب رو ندارن اصلا !
_ البته به نظر من طراحی خانوم صمیمی عالیه ! در واقع با دستی که توی کار بردن تونستن جذابیتش رو بالا ببرن ...
هم رنگش جالب شده هم تصاویر پشت زمینه ! چه اشکالی داره بعد از یکسال حاال یه تراکت جدید بدید دست مردم
؟
❣ @Mattla_eshgh