eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
چیک چیک...عشق قسمت ۲۸ _ راستش نه ... سریع هم قطع کردن ! ولی گفتن به شما بگم یا گوشیه داغونتونو روشن کنید یا یه زنگی به خونه بزنید سه تایی زدن زیر خنده ! ستاره : از دست این پریسا ... نمیدونم چرا به هر چی گوشیه مدل بالاست میگه داغون اونوقت همیشه پز گوشیه داغون خودشو میده ! ایمان : عزیزم بلاخره با پارسا نسبت خونی داره دیگه ! بایدم از نظر هوشی مشکل داشته باشه فکر کردم الان پارسا ناراحت میشه که دوستاش دارن جلوی من خواهرش رو مسخره میکنن ولی در کمال تعجب دیدم داره با سرخوشی میخنده !! یعنی اگه احسان این حرکتو میزدا از هستی ساقطش میکردم ! گرچه خواهر اینم دست کمی از من نداشت گمونم ! خوشم نیومد بیشتر از این توی اتاق بمونم نمیدونم چرا ... سریع با اجازه ای گفتم و رفتم بیرون هوای اتاق خودم انگار بهتر و بازتر بود ... یه نفس عمیق کشیدم و نشستم پای کارم . داشتم کادربندی دور طرح رو میزدم که صدای ستاره اومد _ مزاحم نمیخوای ؟ با یه لبخند گفتم : مزاحم که نه ولی شما مراحمی بفرمایید _ مرسی روی صندلی کنارم نشست و شروع کردن چرخیدن ! وقتی دید دارم نگاهش میکنم زد زیر خنده و گفت : وای ببخشید من کلا عاشق این صندلی چرخدارام هر جا میبینم باید دور اولو بزنم ! منم خندم گرفت مثل بچه ها حرف میزد ... _ راستی اسمت چی بود ؟ _ الهام _ چه اسم قشنگی . منم ستاره هستم نامزد ایمان _ نامزد !؟ _ آره خوب ... پس فکر کردی خواهرشم!؟ ابروهامو بردم بالا و صادقانه گفتم : _ نه راستش فکر کردم دوستشی _البته بودم یه چند سالی ! ولی در حال حاضر نامزد کردیم ... الانم داشتیم عکسای نامزدیمونو میدیدم فکر کردم یعنی عکسای نامزدی شما رو پارسا هم دیده!؟ چه لارج ! _ یعنی تازه مراسم داشتین ؟ _ آره همین هفته پیش ... حیف نمیشناختمت الی جون وگر نه حتما دعوتت میکردم _ مرسی عزیزم لطف داری ایشالاعروسیت _حتما ! میدونی من کلا زود با همه دوست میشم البته منظورم از همه دخترایی هست که مثل خودمه اخلاقاشون ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۲۹ حدس میزنم توام از این دختر شیطونا باشی نه ؟ _ ای یکمی ... البته من بیشتر آرومم ! شیطنتم مختص خانواده هستش _ همون ! مهم نیته بابا . میترا کجاست راستی ؟ _خانوم محمودی رفته مرخصی امروز _ چه باحال ! بهش نمیگی میترا ؟ _ نه ! آخه عادت کردم به محمودی گفتن _ میدونی همین محمودی چند سالشه ؟ _نپرسیدم ! ولی شاید هم سن خودم باشه _خوب خودت چند سالته ؟ _ تقریبا ۲۲ زد زیر خنده !!!! شیطونه میگه ... _ ستاره جون سن من انقدر خنده داشت !؟ _نه بابا ... ببخشید عزیزم . آخه تو همش۲۲ سالته بعد میگی میترا هم سنته ؟ _مگه میترا چند سالشه؟؟ _۳۲ عزیزم ! چشمام از حدقه زد بیرون ! من همیشه فکر میکردم از من کوچیکتره _مطمئنی ؟ اصلا بهش نمیخوره ها ! فکر کنم از من کوچیکتره _آره مطمئنم.به من چند میخوره ؟ _ نمیدونم والا ! من حدس نزنم بهتره انگار ! دوباره شروع کرد خندیدن _واقعا راست میگیا ! من عید میرم تو ۲۴ سال _ خوبه دیگه به قیافت میخوره ۲۴ _ وا !همه میگن نمیخوره که ... فکر میکردم بهتر مونده باشم _ همه دروغ میگن به نظرم که خیلیم ۲۴ میخوره بهت _ نمیدونم والا ! حالا میدونی پارسا چند سالشه ؟ متوجه شدم که این دختره کلا با سازمان آمار و اطلاعات همکاری داره ! یعنی اصلا نمیشه از زبونش حرف بیرون کشید ! _ نه نمیدونم _ ۳۲ سال ... ولی بزنم به تخته میخوره هم سن تو باشه ها ! اینو دیگه راست میگفت ! فکر میکردم فوقش ۳۲ یا ۳۳ باشه ... انگار تیپایی که میزد باعث میشد جوون تر جلوه کنه ! اون روز ستاره جوری با من صمیمی شده بود که یکی نمیدونست فکر میکرد ۱۰ ساله دوستیم ! شماره بهم دادیم و قرار شد بیشتر بیاد شرکت دیدنم ‌❣ @Mattla_eshgh
📲 رحیم پور ازغدی در توییتی نوشت : در تمام جهان مردان مخالف حجاب هستند و نامش رو حقوق زن می‌گذارن، اما در واقع برهنگی حقوق زن نیست بلکه اضافه حقوق مرده ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 23 ⭕️ نکته بعد در مورد توبه اینه که هر موقع آدم توبه کنه دقیقا فرداش زمینه ها
24 ☢️ دلیل دومی که بعد از هر توبه ای مجددا خدا زمینه گناه رو پیش میاره اینه که آدم واقعا توبه کرده باشه. 💢 خیلی از توبه هایی که ما آدما میکنیم واقعی نیست! 🔸 مثلا طرف یه خرابکاری کرده و همه فهمیدن و داره آبروش میره بعد یه دفعه ای یاد خدا و توبه میفته! خب این مدل توبه ها زیاد عمیق نیست و با یه زمینه گناه دیگه از بین میره! یا رفته توی یه جلسه ای براش از اهل بیت علیهم السلام و شهدا گفتن و اینم جو گرفته و توبه کرده. ⭕️ واقعا خدا دوست نداره که آدم الکی بچه مذهبی بشه!☺️ یا باید درست و حسابی مومن بشی یا هیچی! ✅ بنابراین ادم باید سعی کنه که خیلی عمیق و عالمانه توبه کنه و حتی برای بعد از توبه خودش هم برنامه ریزی کنه. نمیشه که ادم توبه کنه ولی همچنان زمینه های گناه رو برای خودش فراهم کرده باشه. 🔸 اگه کسی گرفتار روابط با نامحرم یا هر گناهی هست حتما بعد از توبه تمام راه های ارتباطی خودش رو از بین ببره و فکر و ذهنش رو به مسائل دیگه ای مشغول کنه. ‌❣ @Mattla_eshgh
•┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈• گفتم به او معنای "دختر" چیست؟ فرمود: یعنی ز چشمانش غزل با غمزه بارد گفتم به او معنای "دختر" چیست؟ فرمود: یعنی که خنده یا سخن اندازه دارد گفتم به او معنای "دختر" چیست؟ فرمود: یعنی نگاه و خنده‌ی فتانه دارد گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: یعنی که رحمت از دو دستانش ببارد گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: در دل به غیر از همسرش یاری ندارد گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: در خانه رنگش قرمز و در شهر مات است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: در شهر مثل زهر و در خانه نبات است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: سجاده‌اش گهواره‌‌ی مردان پاک است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: از صبر بی‌اندازه‌اش، مردش هلاک است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: یعنی که قهرش، عشوه و ناز و بهانه است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: یعنی که اشکش بی‌فریب و صادقانه است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: یعنی که با او زندگانی عاشقانه است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: یعنی که تاب و صبر او ناباورانه است گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود: دختر تمام دلخوشی، نه نبضِ خانه است؛ •┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈• 🌹 🙏❤️😍 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۲۹ حدس میزنم توام از این دختر شیطونا باشی نه ؟ _ ای یکمی ... البته من بیشتر آ
...عشق ۳۰ به قول خودش زیادی به دلش نشسته بودم! البته واقعا دختر خوبی به نظر میومد ... دوست داشتنی بود . مخصوصا که کلی هم بهم اطلاعات داد که اگه یه سال دیگه هم اینجا کار میکردم عمرا میتونستم به دست بیارم ! دلم میخواست عکسای نامزدیشونو میدیدم . ولی اصلا از این اخلاقا نداشتم که هنوز چایی نخورده فامیل بشم ! ترجیح دادم هر وقت صمیمی تر شدیم بهش بگم نشونم بده یه جورایی حس کنجکاوی داشتم که ببینم مراسمشون در چه حدی بوده . چون ستاره زیادی از روز نامزدی و شکوه مراسم و دست و دلبازی ایمان و حضور افتخاری پارسا حرف میزد ! اگه ساناز بود که تا حالا عکسا رو خورده بود از فضولی ! حالا یکی نبود بگه ستاره که ۲ ساعته رفته دیگه چرا اصلا فکر میکنی به این چیزا !؟ والله ! با کلافگی به ساعت توی سالن نگاه کردم تازه ۱ بود . هنوز ۱ ساعت از تایم کاری مونده بود یعنی .. منم که داشتم از گشنگی میمردم خدا رو شکر ! رفتم سراغ کیفم و یه شکلات خوردم . گرچه از مزه شیرینش بدم میومد ولی باز از هیچی بهتر بود _ خانم صمیمی ؟ این دیگه چیکارم داره ؟ بلند شدم رفتم کنار اتاق پارسا داشت تند تند با لب تاپش تایپ میکرد _بله آقای نبوی ؟ نگاه گذرایی بهم انداخت و دوباره رفت تو لب تاپش _ میشه لطف کنی این جزوه ها رو طلق و شیرازه بزنی ؟ باید ببرم چاپخونه فقط عجله دارم _بله حتما . جزوه ها رو برداشتم و رفتم توی اتاق روبه رویی که بهش میگفتن اتاق کار تقریبا در هم و شلوغ بود ... توش پر از دستگاه ها و کارتن های کوچیک و بزرگ بود که من اسم بعضی هاش رو اصلا بلد نبودم ! ولی خوب خدا رو شکر طلق و شیرازه رو به قوت تحقیقهای دبیرستان و دانشگاه خوب میشناختم ! طلق که روی میز پر بود چند تا برداشتم و گذاشتم کنار جزوه ها ولی شیرازه معلوم نبود کجا قایم شده بود ! با چشم دنبالش گشتم تا بلاخره بالای قفسه ای که رو به روم بود پیداش کردم دستم که بهش نمیرسید چون خیلی بالا بود . چیزی هم نبود برم روش وایستم به جز صندلی گوشه اتاق که از این چرخدارا بود شونه ای انداختم بالا و گفتم : جهنم و ضرر از هیچی که بهتره ! صندلی رو آوردم زیر قفسه .. کفشامو درآوردم و رفتم روی صندلی . یکم چرخید که سریع دستمو گرفتم لبه قفسه ... شکلاته چرا تموم نمیشد حالا!؟ بازم دستم نمیرسید یکم دیگه اگه بلندتر بود بهتر بود ! شایدم قد من یکم کوتاه بودا ! نمیدونم بخاطر اینکه اشتباه جعبه رو بر ندارم با پا یه کوچولو صندلی رو هول دادم عقب ... نه معلوم نیست ... یکم دیگه هم هول دادم که مثال خیر سرم ببینم جعبه همینه یا نه که کاش پام قلم میشد و این صندلی لعنتی رو تکون نمیدادم اصلا ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۳۱ چون همین که هولش دادم یهو چرخهای صندلی روی سرامیکها لیز خورد و هر چی دستمو به هوای گرفتن لبه قفسه کشیدم رو دیوار فایده ای نداشت که نداشت ! دریغ از یه تار مو واسه آویزون شدن بهش تو این موقعیت خطیر ! تنها کاری که از دستم بر میومد رها کردن جیغ بنفشه بود ! چنان جیغی زدم که تقریبا صدای پرت شدنم تو جیغم گم شد و با مخ پرتاب شدم وسط اتاق کار!!! من که کف اتاق بودم ! پس این صداها چیه همچنان داره میاد ؟ با سختی سرمو بلند کردم و دیدم صندلی تا افتخار بده کامل پرته زمین بشه زده با اون سرعت سرسام آورش 33 تا کارتونم انداخته ! یعنی هوار تو سرم با این کار کردنم ! کارم دراومد ! یهو یادم افتاد پارسا تو اتاق رو به روییه حتما الان میاد اینجا . همین فکر کافی بود واسه اینکه در جا بشینم و شالمو که از سرم افتاده بود تند تند از دور گردنم باز کنم و بندازم سرم . کفشام کو !؟ دستم چقدر درد گرفته ! _چی شد ؟؟ خوب بودما ! تا صدای وحشت زده پارسا رو شنیدم و قیافه ترسناکش رو بالای سرم دیدم یهو یاده درد دستم افتادم باز ! میخواستم بگم چی شده که خندم گرفت ! آخه بعد از اینهمه اتفاق و رویداد شکلاته هنوز تو دهنم بود البته چسبیده بود به لپم !یعنی سماجتش تو حلقم ! چشمم افتاد به کفشام . خاک تو سرم ! یکی اینور اتاق یکی زیر میز ! خندم بیشتر شد ... یکی نبود بگه آخه خنگ الان وقته خندیدنه !؟ طرف الان فکر میکنه دیوونه شدی ! که اتفاقا همین فکرم کرد ! چون سریع نشست کنارم و تو صورتم دقیق شد ... بعدم با نگرانی گفت : میگم چی شده ؟ سرت به جایی خورد ؟ سرمو تکون دادم . از من بعید بود واقعا ! ولی دست خودم نبود وقتی فکر میکردم چجوری پخش زمین شدم خندم میگرفت .. جای ساناز خالی _ بلند شو بریم درمونگاه ... فکر کنم باید یه سی تی اسکنی چیزی بگیریم . با شنیدن اسم درمانگاه ناخوداگاه نیشم بسته شد ... اونم از ترس دکتر ! _ من خوبم . . ببخشید میخواستم اون شیرازه ها رو بردارم که صندلی لیز خورد پرت شدم پایین یه نگاهی به بالای قفسه ها کرد و گفت : آخه دختر خوب وقتی قدت نمیرسه مجبوری حرکات آکروباتیک انجام بدی ؟!خوب منو صدا میکردی تا بیارمش نه تنها نیشم بسته شده بود بلکه اخمهام هم رفت تو هم ! بچه پررو ... عوض تشکرشه ! نشسته اینجا منو مسخره میکنه _حالا چرا اخم میکنی ؟ یعنی تقصیره منه بی احتیاطی کردی از روی صندلی افتادی؟ جانم !؟ این یهو چرا انقدر لحنش صمیمی شد!؟ اومدم بحث رو عوض کنم که مثال بیشتر از این صمیمی نشه که تقریبا گند زدم با اون حرف زدنم ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۳۲ صاف صاف زل زدم تو چشماشو گفتم : آقای نبوی ؟ _ جانم !؟ جانمو که گفت بدتر هول شدم گفتم : میشه کفشامو بدید ؟؟ ابروهاشو با تعجب برد بالای ... فکر کنم بهش برخورد . ولی وقتی قیافه داغونمو دید زد زیر خنده و سرشو تکون داد بعدم بلند شد ... گفتم الان میره بیرون خیالم راحت میشه دیگه ... ولی در کمال تعجب رفت کفشامو از زیر میز و وسط اتاق جمع کرد جفت کرد گذاشت جلو روم ! _کمکت کنم بلند بشی ؟ همینم مونده فقط ! _ممنون خودم میتونم بلند بشم . با آرامش دستمو گرفتم به دیوار و بلند شدم . نه بابا چیزیم نشده بود انگار سالم بودم هنوز ... فقط یکم سرم درد میکرد که اونم نمیدونم به کجا خورده بود ... دستمو گذاشتم روی سرم _سرت به جایی خورد ؟ میخوای یکم بشینی بهتر بشی ؟ میخوای یه لیوان آب قندی چیزی بیارم برات ؟ واااای ! خدایا چه کنه ای این ! پوفی کشیدم و نگاهش کردم و با بداخلاقی گفتم : آقای نبوی خوبم !! سرمم خورده به جایی ولی نه انقدر محکم که مغزم تکون خورده باشه _آها ! خوب خدا رو شکر نمیره هم از تو اتاق بیرون ! کفشامو پام کردم و با نگاهی به اتاق گفتم : _فکر نکنم با این دستم بتونم این کارتونها رو جمع بکنم _مگه دستت چیزی شده ؟ _ نه یکم درد میکنه _میخوای بریم دکتر یه عکس بگیری ؟ شاید شکسته باشه خدایی نکرده! _نه خودش خوب میشه فقط ضرب دیده همین _باشه ... فکر اینا رو نکن میگم مسعود ردیفش کنه _ممنون. میشه من زودتر برم خونه امروز ؟ _حتما ! اتفاقا منم دارم میرم چاپخونه میرسونمت تا یه جایی _ نه خیلی ممنون ... خودم میرم _با این حالت ؟ _حالم خوبه مرسی از این همه لجبازیم حرصش گرفت گمونم ! چون اخمی کرد و بی حرف رفت بیرون .. به اسفل السافلین ! خیلی حالم خوبه حالا فکر اخم کردن اینم باشم ! والله .. ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۳۳ مگه اینکه دستم به این محمودی نرسه با این دکوراسیونش ! نمیدونم چجوری هر روز این وسیله ها رو سه سوت پیدا میکنه با این ارتفاعات !؟ خدا رو شکر وسایلمو از روی بیکاری جمع کرده بودم و کیفم آماده برداشتن بود فقط ! میخواستم برم از پارسا خداحافظی کنم که خودش با کیف کارش و لب تاپش اومد بیرون . وقتی دید آماده رفتنم گفت : پایین منتظرتم میرم ماشین رو روشن کنم .. فقط در سالن رو قفل کن . اینم کلید دسته کلید رو گرفته بود جلوی صورتم . نمیدونستم باهاش برم یا نه ؟ حالم زیاد بد نبود ولی اصلا حوصله مترو رو نداشتم ! هنوز مردد بودم که دسته کلید رو تکون داد یعنی بگیر . خدایا همین یه بار ! خودت که دیدی چه سقوط آزادی داشتم .. گناه دارم آخه ... اصلا مگه چی میشه خوب همکاریم دیگه! با تردید کلید رو ازش گرفتم و لبخند موفقیت آمیزش رو موقع بیرون رفتن ندیده گرفتم ! برقها رو خاموش کردم ... در اتاق ها رو بستم و رفتم در اصلی رو از بیرون قفل کردم . همونجوری که از پله ها میرفتم پایین با خودم گفتم : سانی کجایی که ببینی جناب رئیس پررو میخواد راننده شخصیه الی جونت بشه ! لبخند شیطنت آمیزی اومد رو لبم و رفتم توی کوچه ! ماشینش شاسی بلند و مشکی بود . من یه عمرم زندگی کنم نمیفهمم مدل ماشینا چی به چیه !؟ یادم باشه پشتش رو بخونم بعدا وقتی دید اومدم بیرون پیاده شد و در جلو رو برام باز کرد و بفرمایید گفت . خیلی مودبانه گفتم : ممنون آقای نبوی عقب راحتترم . اونم خیلی خونسرد در جلو رو بست و در عقب رو باز کرد : هر جور راحتی _مرسی نشستم و در رو بست . یعنی این کلاس گذاشتنش تو قلبم ! تقریبا تمام مسیر رو پارسا داشت با مشتری های همیشگی و چاپخونه و همکاراش حرف میزد ! ایشالا که جریمه بشی اساسی ! از آهنگ های آروم خارجی که گذاشته بود بدم نیومد ... تقریبا خوب بود یعنی ! یادم باشه یکم زبانم رو تقویت کنم اینجور وقتها به دردم میخوره ! حالاخدا کنه دستم کبود نشه حوصله گیر دادنهای مامان رو اصلا ندارم ! همیشه همینجوری بودم . فکرم از یه موضوع یهو میپرید رو یه موضوع دیگه که کاملا هم بی ربط بود ... _بپیچم راست ؟ سرم رو که به شیشه چسبونده بودم بلند کردم و یه نگاه به خیابون کردم ... _بله راست . _شرمنده این گوشیه من۲۳ ساعته زنگ خور داره ..گاهی واقعا کلافم میکنه . _بله .. به هر حال مسائل کاری مهمه دیگه ! ‌❣ @Mattla_eshgh