#تجربه_من ۷
#اشتغال_زنان_و_مادری
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
سلام
من فارغ التحصیل رشته شیمی از دانشگاه تهران هستم. بلافاصله بعد از لیسانس به سادگی ازدواج کردم با اینکه خانوادم از نظر مالی سطح بالایی داشتند اما زندگی رو از یه خونه 50 متری اجاره ای شروع کردیم. چون دوست داشتیم رو پای خودمون وایسیم. تو اون خانواده و فامیل خداییش سخت بود.
بعد از لیسانس در یک شرکت مهندسی مشاور نفت مشغول به کار شدم با حقوق خیلی خوب.
ما تصمیم داشتیم زود بچه دار بشیم راستش اون موقع خیلی حرف از زود بچه آوردن نبود اما ما خودمون فکر می کردیم تا جوونیم و سرحال بهتره بچه دار بشیم. خلاصه من هم فوق لیسانس قبول شدم هم باردار شدم و در نتیجه تصمیم گرفتم کارم رو با اون همه مزایا بذارم کنار.
از اونجا که هیچ کمکی نداشتم با دخترم فوق لیسانس رو خوندم. یعنی با هم می رفتیم سر کلاس
راستش خیلی سخت بود اما من دانشگاه سراسری بودم و نمی شد ولش کنم.
بعضیا که من رو با دخترم می دیدند مسخره می کردند اما بعضی اساتید خیلی کمک کردند.
بعد از اون خیلیا گفتند دخترت رو بذار مهد و برو سر کار اما من می گفتم این سالها دیگه بر نمی گرده حتی اگر خانه موندن سخت باشه دوست دارم برا دخترم این سختی رو بکشم.
وقتی دخترم چهار ساله شد دوباره باردار شدم اما خدا نخواست و سقط شد. اما دوباره خدا با فاصله کمی به ما لطف کرد و الان یه پسر دو ساله هم دارم.
راستش هنوزم موقعیت برا کار کردن دارم اما اولا راضی نمیشم پسرم رو بذارم مهد چون این سالها در آینده اش خیلی مهمه و ترجیح میدم که خودم آموزش و محبت و توجه رو بهش بدم ثانیا داریم به سومی فکر می کنیم.
از خدا می خوام که دوباره لطف کنه و یکی از فرشته هاش رو به ما امانت بده.
دوتا کافی نیست
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۲۵ 5 دقیقه گذشته بود ولی من هنوز داشتم به این فکر میکردم که رئیسم علاوه بر جذاب
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۲۶
جواب سلامشو دادیم ... عمه سینی آش رو داد دست حسام و گفت :
_خسته نباشی پسرم . این برادرزاده های من صاحبخونه اند ... مهمون کجا بود؟
_ اون که بـــله! همین چیزا رو بهشون میگین که ..
ساناز قاشق توی دستش رو روی هوا تکون داد و گفت :
که چی مثال ؟؟
_ هیچی بابا ! که نگفتم من .
_عجبا ! الهام این نگفت که ؟
_ من که نشنیدم . توام گوشات لهجه داره ها !
کار همیشگیمون این بود که ساناز رو بذاریم سرکار ! اصلا دور هم جمع شدنمون بدون ساناز لطفی نداشت که .
حسام که آش ها رو پخش کرد ما هم هر کدوم سهم خودمون رو برداشتیم و رفتیم خونمون واسه ناهار .
توی راه پله ساناز گفت :
راستی الی از رئیس پرروتون چه خبر ؟
تعجب کردم ! همین امروز که من به این نتیجه رسیدم نبوی پررواه اینم باید این سوال رو بپرسه
_ تو از کجا میدونی پررواه حالا ؟
_ وا ! یادت رفته قضیه فلش و عکس و اینا رو ؟
واقعا یادم رفته بود ! این دختره هم بعضی وقتها خوب یادآوری هایی میکنه ها !... این نبوی از همون اولشم مشکوک
بود .
_برو بابا .خوب بگو خبری ندارم دیگه ... سلام برسون به زنعمو بای
_ به سلامت . توام سلام برسون بای
با کلی فکرای قاطی پاتی رفتم تو خونه.صدای زنگ تلفن که بلند شد نق و نوق منم رفت بالا! امروز انقدر این دنگ دنگ کرده بود که حس میکردم مخم داره سوت میکشه !
تازه داشتم میفهمیدم چقدر خانوم محمودی حضورش مهمه اینجا ! یه روز رفته مرخصی من یکی که نمیتونم دووم
بیارم
ول کنم نبود طرف ! همچنان داشت زنگ میخورد ... عینکمو با حرص پرت کردم روی میز و رفتم پشت میز منشی
نشستم ... چه صندلی بزرگ و راحتی داشتا !
با لحن کاملا طلبکارانه گوشی رو برداشتم و جواب دادم
_بله ؟
_الو ... پارسا هست ؟
این از منم کم اعصاب تر بودا !
_نخیر ... اشتباه گرفتید خانوم
میخواستم گوشی رو بذارم که صدای جیغش بلند شد
_ الو ... مگه بیتا طرح نیست ؟
_بله ... ولی پارسا نداریم !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۷
_ واقعا که ! ببینم اصلا خانوم محمودی کجاست ؟
_رفتن مرخصی ... شما ؟
_تو همون کارمند جدیده هستی ؟
پوفی کشیدم و گفتم : بله بنده طراح جدید هستم!
_مشخصه کاره ای نیستی !
_خانوم لطفا مودب باشید !این جناب پارسا هم که گفتین فکر نکنم اینجا کاره ای باشن !
_عزیزم برو اول اسم رئیستو یاد بگیر بعد مسئولیت منشی بودن رو به عهده بگیر ... پارسا اومد بهش بگو یا اون
گوشی داغونشو روشن کنه یا اینکه به خونه یه زنگ بزنه !
گوشی رو بی خداحافظی کوبید .! یعنی فک و فامیله پارسا داره ؟ یعنی پارسا همون نبویه ؟ این الان زنش بود ؟
خواهرش بود ؟
آبروم رفت ! راست میگه دیگه . اینهمه وقته اینجا کار میکنم هنوز نمیدونم این نبوی اسمش چیه !؟
خندم گرفت ! پارسا نبوی ... یکی ندونه میگه طرف واقعا مثل اسمش زاهد و پارساست...
به نظر من نه اسم نه فامیلش مناسب شخصیتش نیست .
بازم دم خودم گرم که هم اسمم برازندمه هم فامیلیم .
حالا این دختره کی بود ؟ بذار نبوی بیاد ته توشو در میارم .
نبوی با یه پسره به اسم ایمان که تازگیها فهمیده بودم دوست صمیمی هستن اومدن .. یه دختره بامزه هم باهاشون
بود که کاملا مشخص بود دوسته ایمان هستش .
اسمش ستاره بود ... بر خلاف قیافش که به سختی پشت اونهمه آرایش میشد تشخیص داد که زیادم زیبا نیست ولی
خیلی خوش خنده و با نمک بود ...
همشون رفتن توی اتاق مدیریت و صدای خنده هاشون تقریبا داشت میرفت تو مخ من !
این پارسا هم که صدای خندش انگار از همه بلندتره ! گفتم پارسا یاد این دختره افتادم که زنگ زده بود
تو دلم گفتم چه بهانه ای بهتر از این ؟ میرم یه فضولی هم میکنم ببینم به چی دارن اینجوری میخندن ؟!
رفتم پشت در اتاق ... با خودکارم چند تا ضربه آروم زدم که خودم فهمیدم کسی نشنیده با اینهمه سر و صدایی که از
توی اتاق میاد !
دوباره محکم تر زدم ایندفعه ساکت شدن ...
رفتم تو ... ستاره پشت میز پارسا نشسته بود ... ایمان و پارسا هم وایستاده بودند و داشتند توی لب تاپ فکر کنم
عکس میدیدن ... چون قبل از اینکه برم تو ستاره میگفت من اینجا از ترانه قشنگتر افتادم !
_بله خانوم صمیمی ؟ کاری داشتین ؟
به سختی چشمم رو از روی صورت ستاره برداشتم و گفتم :
ببخشید آقای نبوی شما نبودید یه خانومی تماس گرفتن گویا باهاتون کار واجب هم داشتن
_یه خانوم ؟ مشتری بود ؟
_ نخیر ... چون شما رو به اسم کوچیک صدا کردن
_ خودشو معرفی نکرد!؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۸
_ راستش نه ... سریع هم قطع کردن ! ولی گفتن به شما بگم یا گوشیه داغونتونو روشن کنید یا یه زنگی به خونه
بزنید
سه تایی زدن زیر خنده !
ستاره : از دست این پریسا ... نمیدونم چرا به هر چی گوشیه مدل بالاست میگه داغون اونوقت همیشه پز گوشیه
داغون خودشو میده !
ایمان : عزیزم بلاخره با پارسا نسبت خونی داره دیگه ! بایدم از نظر هوشی مشکل داشته باشه
فکر کردم الان پارسا ناراحت میشه که دوستاش دارن جلوی من خواهرش رو مسخره میکنن ولی در کمال تعجب
دیدم داره با سرخوشی میخنده !!
یعنی اگه احسان این حرکتو میزدا از هستی ساقطش میکردم ! گرچه خواهر اینم دست کمی از من نداشت گمونم !
خوشم نیومد بیشتر از این توی اتاق بمونم نمیدونم چرا ... سریع با اجازه ای گفتم و رفتم بیرون
هوای اتاق خودم انگار بهتر و بازتر بود ... یه نفس عمیق کشیدم و نشستم پای کارم .
داشتم کادربندی دور طرح رو میزدم که صدای ستاره اومد
_ مزاحم نمیخوای ؟
با یه لبخند گفتم : مزاحم که نه ولی شما مراحمی بفرمایید
_ مرسی
روی صندلی کنارم نشست و شروع کردن چرخیدن !
وقتی دید دارم نگاهش میکنم زد زیر خنده و گفت : وای ببخشید من کلا عاشق این صندلی چرخدارام هر جا میبینم
باید دور اولو بزنم !
منم خندم گرفت مثل بچه ها حرف میزد ...
_ راستی اسمت چی بود ؟
_ الهام
_ چه اسم قشنگی . منم ستاره هستم نامزد ایمان
_ نامزد !؟
_ آره خوب ... پس فکر کردی خواهرشم!؟
ابروهامو بردم بالا و صادقانه گفتم :
_ نه راستش فکر کردم دوستشی
_البته بودم یه چند سالی ! ولی در حال حاضر نامزد کردیم ... الانم داشتیم عکسای نامزدیمونو میدیدم
فکر کردم یعنی عکسای نامزدی شما رو پارسا هم دیده!؟ چه لارج !
_ یعنی تازه مراسم داشتین ؟
_ آره همین هفته پیش ... حیف نمیشناختمت الی جون وگر نه حتما دعوتت میکردم
_ مرسی عزیزم لطف داری ایشالاعروسیت
_حتما ! میدونی من کلا زود با همه دوست میشم البته منظورم از همه دخترایی هست که مثل خودمه اخلاقاشون !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۹
حدس میزنم توام از این دختر شیطونا باشی نه ؟
_ ای یکمی ... البته من بیشتر آرومم ! شیطنتم مختص خانواده هستش
_ همون ! مهم نیته بابا . میترا کجاست راستی ؟
_خانوم محمودی رفته مرخصی امروز
_ چه باحال ! بهش نمیگی میترا ؟
_ نه ! آخه عادت کردم به محمودی گفتن
_ میدونی همین محمودی چند سالشه ؟
_نپرسیدم ! ولی شاید هم سن خودم باشه
_خوب خودت چند سالته ؟
_ تقریبا ۲۲
زد زیر خنده !!!! شیطونه میگه ...
_ ستاره جون سن من انقدر خنده داشت !؟
_نه بابا ... ببخشید عزیزم . آخه تو همش۲۲ سالته بعد میگی میترا هم سنته ؟
_مگه میترا چند سالشه؟؟
_۳۲ عزیزم !
چشمام از حدقه زد بیرون ! من همیشه فکر میکردم از من کوچیکتره
_مطمئنی ؟ اصلا بهش نمیخوره ها ! فکر کنم از من کوچیکتره
_آره مطمئنم.به من چند میخوره ؟
_ نمیدونم والا ! من حدس نزنم بهتره انگار !
دوباره شروع کرد خندیدن
_واقعا راست میگیا ! من عید میرم تو ۲۴ سال
_ خوبه دیگه به قیافت میخوره ۲۴
_ وا !همه میگن نمیخوره که ... فکر میکردم بهتر مونده باشم
_ همه دروغ میگن به نظرم که خیلیم ۲۴ میخوره بهت
_ نمیدونم والا ! حالا میدونی پارسا چند سالشه ؟
متوجه شدم که این دختره کلا با سازمان آمار و اطلاعات همکاری داره ! یعنی اصلا نمیشه از زبونش حرف بیرون
کشید !
_ نه نمیدونم
_ ۳۲ سال ... ولی بزنم به تخته میخوره هم سن تو باشه ها !
اینو دیگه راست میگفت ! فکر میکردم فوقش ۳۲ یا ۳۳ باشه ... انگار تیپایی که میزد باعث میشد جوون تر جلوه
کنه !
اون روز ستاره جوری با من صمیمی شده بود که یکی نمیدونست فکر میکرد ۱۰ ساله دوستیم ! شماره بهم دادیم و
قرار شد بیشتر بیاد شرکت دیدنم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عفافگرایی #ازدواج_بهنگام #اجازه_ازدواج_مردم_دست_دولت_نیست 🔹نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای اسلا
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
📲 رحیم پور ازغدی در توییتی نوشت :
در تمام جهان مردان مخالف حجاب هستند و نامش رو حقوق زن میگذارن، اما در واقع برهنگی حقوق زن نیست بلکه اضافه حقوق مرده
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 23 ⭕️ نکته بعد در مورد توبه اینه که هر موقع آدم توبه کنه دقیقا فرداش زمینه ها
#رهایی_از_رابطه_حرام 24
☢️ دلیل دومی که بعد از هر توبه ای مجددا خدا زمینه گناه رو پیش میاره اینه که آدم واقعا توبه کرده باشه.
💢 خیلی از توبه هایی که ما آدما میکنیم واقعی نیست!
🔸 مثلا طرف یه خرابکاری کرده و همه فهمیدن و داره آبروش میره بعد یه دفعه ای یاد خدا و توبه میفته! خب این مدل توبه ها زیاد عمیق نیست و با یه زمینه گناه دیگه از بین میره!
یا رفته توی یه جلسه ای براش از اهل بیت علیهم السلام و شهدا گفتن و اینم جو گرفته و توبه کرده.
⭕️ واقعا خدا دوست نداره که آدم الکی بچه مذهبی بشه!☺️
یا باید درست و حسابی مومن بشی یا هیچی!
✅ بنابراین ادم باید سعی کنه که خیلی عمیق و عالمانه توبه کنه و حتی برای بعد از توبه خودش هم برنامه ریزی کنه.
نمیشه که ادم توبه کنه ولی همچنان زمینه های گناه رو برای خودش فراهم کرده باشه.
🔸 اگه کسی گرفتار روابط با نامحرم یا هر گناهی هست حتما بعد از توبه تمام راه های ارتباطی خودش رو از بین ببره و فکر و ذهنش رو به مسائل دیگه ای مشغول کنه.
❣ @Mattla_eshgh
•┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈•
گفتم به او معنای "دختر" چیست؟ فرمود:
یعنی ز چشمانش غزل با غمزه بارد
گفتم به او معنای "دختر" چیست؟ فرمود:
یعنی که خنده یا سخن اندازه دارد
گفتم به او معنای "دختر" چیست؟ فرمود:
یعنی نگاه و خندهی فتانه دارد
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
یعنی که رحمت از دو دستانش ببارد
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
در دل به غیر از همسرش یاری ندارد
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
در خانه رنگش قرمز و در شهر مات است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
در شهر مثل زهر و در خانه نبات است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
سجادهاش گهوارهی مردان پاک است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
از صبر بیاندازهاش، مردش هلاک است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
یعنی که قهرش، عشوه و ناز و بهانه است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
یعنی که اشکش بیفریب و صادقانه است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
یعنی که با او زندگانی عاشقانه است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
یعنی که تاب و صبر او ناباورانه است
گفتم به او معنای " دختر " چیست؟ فرمود:
دختر تمام دلخوشی، نه نبضِ خانه است؛
•┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈•
#روزدخترمبارک 🌹
#باالگوییمعصومهوار 🙏❤️😍
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۲۹ حدس میزنم توام از این دختر شیطونا باشی نه ؟ _ ای یکمی ... البته من بیشتر آ
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۳۰
به قول خودش زیادی به دلش نشسته بودم! البته واقعا دختر خوبی به نظر میومد ... دوست داشتنی بود . مخصوصا که
کلی هم بهم اطلاعات داد که اگه یه سال دیگه هم اینجا کار میکردم عمرا میتونستم به دست بیارم !
دلم میخواست عکسای نامزدیشونو میدیدم . ولی اصلا از این اخلاقا نداشتم که هنوز چایی نخورده فامیل بشم !
ترجیح دادم هر وقت صمیمی تر شدیم بهش بگم نشونم بده
یه جورایی حس کنجکاوی داشتم که ببینم مراسمشون در چه حدی بوده . چون ستاره زیادی از روز نامزدی و شکوه
مراسم و دست و دلبازی ایمان و حضور افتخاری پارسا حرف میزد !
اگه ساناز بود که تا حالا عکسا رو خورده بود از فضولی !
حالا یکی نبود بگه ستاره که ۲ ساعته رفته دیگه چرا اصلا فکر میکنی به این چیزا !؟ والله !
با کلافگی به ساعت توی سالن نگاه کردم تازه ۱ بود . هنوز ۱ ساعت از تایم کاری مونده بود یعنی .. منم که داشتم
از گشنگی میمردم خدا رو شکر !
رفتم سراغ کیفم و یه شکلات خوردم . گرچه از مزه شیرینش بدم میومد ولی باز از هیچی بهتر بود
_ خانم صمیمی ؟
این دیگه چیکارم داره ؟ بلند شدم رفتم کنار اتاق پارسا داشت تند تند با لب تاپش تایپ میکرد
_بله آقای نبوی ؟
نگاه گذرایی بهم انداخت و دوباره رفت تو لب تاپش
_ میشه لطف کنی این جزوه ها رو طلق و شیرازه بزنی ؟ باید ببرم چاپخونه فقط عجله دارم
_بله حتما .
جزوه ها رو برداشتم و رفتم توی اتاق روبه رویی که بهش میگفتن اتاق کار
تقریبا در هم و شلوغ بود ... توش پر از دستگاه ها و کارتن های کوچیک و بزرگ بود که من اسم بعضی هاش رو
اصلا بلد نبودم !
ولی خوب خدا رو شکر طلق و شیرازه رو به قوت تحقیقهای دبیرستان و دانشگاه خوب میشناختم !
طلق که روی میز پر بود چند تا برداشتم و گذاشتم کنار جزوه ها ولی شیرازه معلوم نبود کجا قایم شده بود !
با چشم دنبالش گشتم تا بلاخره بالای قفسه ای که رو به روم بود پیداش کردم
دستم که بهش نمیرسید چون خیلی بالا بود . چیزی هم نبود برم روش وایستم به جز صندلی گوشه اتاق که از این
چرخدارا بود
شونه ای انداختم بالا و گفتم : جهنم و ضرر از هیچی که بهتره !
صندلی رو آوردم زیر قفسه .. کفشامو درآوردم و رفتم روی صندلی . یکم چرخید که سریع دستمو گرفتم لبه قفسه
... شکلاته چرا تموم نمیشد حالا!؟
بازم دستم نمیرسید یکم دیگه اگه بلندتر بود بهتر بود ! شایدم قد من یکم کوتاه بودا ! نمیدونم
بخاطر اینکه اشتباه جعبه رو بر ندارم با پا یه کوچولو صندلی رو هول دادم عقب ...
نه معلوم نیست ... یکم دیگه هم هول دادم که مثال خیر سرم ببینم جعبه همینه یا نه که کاش پام قلم میشد و این
صندلی لعنتی رو تکون نمیدادم اصلا
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۳۱
چون همین که هولش دادم یهو چرخهای صندلی روی سرامیکها لیز خورد و هر چی دستمو به هوای گرفتن لبه قفسه
کشیدم رو دیوار فایده ای نداشت که نداشت !
دریغ از یه تار مو واسه آویزون شدن بهش تو این موقعیت خطیر !
تنها کاری که از دستم بر میومد رها کردن جیغ بنفشه بود ! چنان جیغی زدم که تقریبا صدای پرت شدنم تو جیغم
گم شد و با مخ پرتاب شدم وسط اتاق کار!!!
من که کف اتاق بودم ! پس این صداها چیه همچنان داره میاد ؟ با سختی سرمو بلند کردم و دیدم صندلی تا افتخار
بده کامل پرته زمین بشه زده با اون سرعت سرسام آورش 33 تا کارتونم انداخته !
یعنی هوار تو سرم با این کار کردنم ! کارم دراومد !
یهو یادم افتاد پارسا تو اتاق رو به روییه حتما الان میاد اینجا . همین فکر کافی بود واسه اینکه در جا بشینم و شالمو
که از سرم افتاده بود تند تند از دور گردنم باز کنم و بندازم سرم .
کفشام کو !؟ دستم چقدر درد گرفته !
_چی شد ؟؟
خوب بودما ! تا صدای وحشت زده پارسا رو شنیدم و قیافه ترسناکش رو بالای سرم دیدم یهو یاده درد دستم افتادم
باز !
میخواستم بگم چی شده که خندم گرفت !
آخه بعد از اینهمه اتفاق و رویداد شکلاته هنوز تو دهنم بود البته چسبیده بود به لپم !یعنی سماجتش تو حلقم !
چشمم افتاد به کفشام . خاک تو سرم ! یکی اینور اتاق یکی زیر میز ! خندم بیشتر شد ...
یکی نبود بگه آخه خنگ الان وقته خندیدنه !؟ طرف الان فکر میکنه دیوونه شدی ! که اتفاقا همین فکرم کرد !
چون سریع نشست کنارم و تو صورتم دقیق شد ... بعدم با نگرانی گفت :
میگم چی شده ؟ سرت به جایی خورد ؟
سرمو تکون دادم . از من بعید بود واقعا ! ولی دست خودم نبود وقتی فکر میکردم چجوری پخش زمین شدم خندم
میگرفت .. جای ساناز خالی
_ بلند شو بریم درمونگاه ... فکر کنم باید یه سی تی اسکنی چیزی بگیریم .
با شنیدن اسم درمانگاه ناخوداگاه نیشم بسته شد ... اونم از ترس دکتر !
_ من خوبم . . ببخشید میخواستم اون شیرازه ها رو بردارم که صندلی لیز خورد پرت شدم پایین
یه نگاهی به بالای قفسه ها کرد و گفت :
آخه دختر خوب وقتی قدت نمیرسه مجبوری حرکات آکروباتیک انجام بدی ؟!خوب منو صدا میکردی تا بیارمش
نه تنها نیشم بسته شده بود بلکه اخمهام هم رفت تو هم ! بچه پررو ... عوض تشکرشه ! نشسته اینجا منو مسخره
میکنه
_حالا چرا اخم میکنی ؟ یعنی تقصیره منه بی احتیاطی کردی از روی صندلی افتادی؟
جانم !؟ این یهو چرا انقدر لحنش صمیمی شد!؟
اومدم بحث رو عوض کنم که مثال بیشتر از این صمیمی نشه که تقریبا گند زدم با اون حرف زدنم !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۳۲
صاف صاف زل زدم تو چشماشو گفتم :
آقای نبوی ؟
_ جانم !؟
جانمو که گفت بدتر هول شدم گفتم :
میشه کفشامو بدید ؟؟
ابروهاشو با تعجب برد بالای ... فکر کنم بهش برخورد . ولی وقتی قیافه داغونمو دید زد زیر خنده و سرشو تکون داد
بعدم بلند شد ... گفتم الان میره بیرون خیالم راحت میشه دیگه ... ولی در کمال تعجب رفت کفشامو از زیر میز و
وسط اتاق جمع کرد جفت کرد گذاشت جلو روم !
_کمکت کنم بلند بشی ؟
همینم مونده فقط !
_ممنون خودم میتونم بلند بشم .
با آرامش دستمو گرفتم به دیوار و بلند شدم . نه بابا چیزیم نشده بود انگار سالم بودم هنوز ... فقط یکم سرم درد
میکرد که اونم نمیدونم به کجا خورده بود ... دستمو گذاشتم روی سرم
_سرت به جایی خورد ؟ میخوای یکم بشینی بهتر بشی ؟ میخوای یه لیوان آب قندی چیزی بیارم برات ؟
واااای ! خدایا چه کنه ای این ! پوفی کشیدم و نگاهش کردم و با بداخلاقی گفتم :
آقای نبوی خوبم !! سرمم خورده به جایی ولی نه انقدر محکم که مغزم تکون خورده باشه
_آها ! خوب خدا رو شکر
نمیره هم از تو اتاق بیرون ! کفشامو پام کردم و با نگاهی به اتاق گفتم :
_فکر نکنم با این دستم بتونم این کارتونها رو جمع بکنم
_مگه دستت چیزی شده ؟
_ نه یکم درد میکنه
_میخوای بریم دکتر یه عکس بگیری ؟ شاید شکسته باشه خدایی نکرده!
_نه خودش خوب میشه فقط ضرب دیده همین
_باشه ... فکر اینا رو نکن میگم مسعود ردیفش کنه
_ممنون. میشه من زودتر برم خونه امروز ؟
_حتما ! اتفاقا منم دارم میرم چاپخونه میرسونمت تا یه جایی
_ نه خیلی ممنون ... خودم میرم
_با این حالت ؟
_حالم خوبه مرسی
از این همه لجبازیم حرصش گرفت گمونم ! چون اخمی کرد و بی حرف رفت بیرون ..
به اسفل السافلین ! خیلی حالم خوبه حالا فکر اخم کردن اینم باشم ! والله ..
❣ @Mattla_eshgh