مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 25 ✅ گفته شد که ادم زمانی میتونه توبه واقعی کنه که "برای بعد از توبه" هم برنام
#رهایی_از_رابطه_حرام 26
⭕️ نکته مهم بعدی در این رابطه اینه که برخورد درست با افرادی که گرفتار این موضوع شدن چیه.
💢 آیا هر کسی که گرفتار ارتباط با نامحرم بشه خیلی آدم پلید و کثیفی هست؟
💢 آیا دیگه آدم بشو نیست؟
واقعا اینطور نیست. بالاخره آدمیزاده و گاهی اسیر هوای نفسش میشه. الان اگه آدم خودش هم نخواد حتما بارها در معرض رابطه حرام واقع میشه.
⭕️ فضای مجازی بی در و پیکری که غربگرایان شیاد برای کشور ما درست کردن زمینه رو برای تحریک شهوترانی فراهم کرده و هر کسی که بخواد چند دقیقه در فضای مجازی تاب بخوره حتما گرفتار عکس ها و فیلم های نامناسب خواهد شد.
💢 خصوص در گروه های چتی که با عناوین دروغین وجود داره و همه نوع ادمی شبانه روز مشغول چت کردن هستند.
⭕️ خیلی وقتا طرف یه مرد ۴۵ ساله و متاهل هست ولی خودش رو یه پسر ۲۰ ساله معرفی میکنه! برای دخترا هم به همین وضع!
😒
به اصطلاح میخوان مخ زنی کنن! حتی گاهی یه آقایی خودش رو به عنوان یه خانم معرفی میکنه و برعکس!🙄
⭕️ برای عکس پروفایل هم از تصاویر فتوشاپی و اینترنتی استفاده میکنن و میخوان کمبود شخصیت خودشون رو این طوری جبران کنند.
⭕️ در هر صورت در چنین فضایی اگه کسی گرفتار شد زیاد نمیشه سرزنشش کرد.
اگرچه نباید حق هم داده بشه اما هر کسی هم گرفتار شد رو به عنوان یه #بیمار بهش نگاه کنید که نیاز به درمان داره....
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#عفافگرایی
#حیاورزی
🔷 #حضرت_موسی (علیه السلام)، از آن #دختر (صفورا) چه دید؟!
که حاضر شد، برای #مهریۀ او، ده سال از عمرش را #چوپانی کند!
✅جواب را خداوند
📖 در #قرآن_کریم ذکر کرده است:👇
💠 "فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَي اسْتِحْياءٍ... "
♦️ يکي از آن دو زن که به #آزرم راه مي رفت نزد او (موسي) آمد...
🔷 صفورا، نمونه و الگوي #حيا و حسن انتخاب #همسر بود. ولي با حالت آزرم و حيايي که داشت پيش موسي آمد و اظهار داشت: "پدرم تو را دعوت مي کند تا پاداش آن آبياري که براي ما کردي بپردازد".
🔷 با اينکه موسي مردي تهيدست و فاقد شغل و مقام است، اما معيار صفورا براي انتخاب مردم توانايي و #امانت است. با آن حيايي که دارد اينچنين به پدر خود پيشنهاد ميکند:
💠 "يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ "
♦️ اي پدر، اين مرد را به کار بگمار که بهترين کسي که بايد به خدمت برگزيد آن است که توانا و #امين باشد.
به دنبال اين اظهار کمال از سوي صفورا، شعيب به موسي پيشنهاد #ازدواج با دخترش را ميکند:
💠 إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلي أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ... "
♦️ من میخواهم یکی از این دو #دخترم را به #همسری تو درآورم به این شرط که #هشت_سال برای من کار کنی و اگر آن را تا ده سال افزایش دهی، محبّتی از ناحیه توست؛
🔷 نتيجۀ حياي صفورا در دعوت مردي به نزد پدر و حسن معيارش در #انتخاب_مرد، به جايي ميرسد که پيغمبري چون موسي حاضر ميشود #ده_سال براي خاندان شعيب، خدمت کند.
📚سوره قصص، آیات 25 و 26
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۵۳ آخر شب دیگه به زور از دستشون در رفتم و اومدم خونه برای خوابیدن . چون قبلنا
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۵۴
با انگشت پیشونیش رو خاروند و گفت :
_خوب باشه پنجشنبه میریم که بتونی بیای اوکی؟
_ پس شرکت چی؟!
خندید و سرش رو کج کرد :
_تو نمیخواد غصه شرکت رو بخوری الی خانوم . شما با ما راه بیا من خودم هوای همه جا رو دارم . بریم ؟
دروغ چرا !؟ واقعا دوست داشتم برم . ولی یه لحظه ترسیدم از اینکه یکی بو ببره و کارم در بیاد ! تا حالا به جز با
حسام و حامد و احسان با پسر دیگه ای قرار بیرون نذاشته بودم اونم دور از چشم خانواده ! ولی خوب پارسا فرق
داشت ! چرا نرم اصلا ؟ حالا از کجا میخوان بفهمن که من با کی رفتم کجا !؟
_چی شد الی ؟!
تقریبا با تردید گفتم : میام
_خوبه مطمئن باش بهت خوش میگذره .
با اومدن محمودی دوباره بحث کاری و هفته نامه اومد وسط ... ولی من همچنان ذهنم درگیر اولین قرار بیرون
رفتنمون بود !
پنجشنبه یه تیپ نسبتا اسپرت و راحت زدم و با کلی دلشوره رفتم شرکت . حتی به ساناز هم نگفتم که برای اولین
بار قراره با پارسا برم بیرون گرچه جای شکرش باقی بود که ستاره بود و تنها نبودم این باعث میشد استرسم کمتر
بشه !
قرار بود برم شرکت و پارسا خودش بیاد دنبالم . طرفای ساعت ۱۰ بود که زنگ زد و گفت پایین منتظره . به محمودی
گفته بودم امروز یکی دو ساعت بیشتر نیستم سریع خداحافظی کردم و رفتم ... ماشین پارسا رو به روی شرکت
پارک شده بود همین که در ماشین رو باز کردم و نشستم صدای بلند موزیک خارجی که گذاشته بود رفت مستقیم تو
مخم !
تقریبا داد زدم تا صدامو بشنوه
_سلاام . مگه نمیشنوی اینو انقدر زیادش کردی اول صبحی؟؟
طبق معمول عینک دودیش رو زد بالا و با کنترل ضبط رو کم کرد بعد هم با آرامش برگشت سمتم و گفت :
_صبحت بخیر خانوم خشگله . موزیک فقط باید ولوم بالا شنیده بشه تا حس بده به آدم
_بله خوب !
_بریم ؟
سرم رو تکون دادم که یهو با یه تیکاف وحشتناک راه افتاد که از ترس جیغم رفت هوا !خوب شد کمربندمو بسته
بودم .
_این چه طرزه حرکته ؟ سکته کردم !
_چه بداخلاقی امروز ... هنوز راه نیفتاده داری از همه چی ایراد میگیریا
راست میگفت این دلشورهه رو اعصابم تاثیر گذاشته بود . پوفی کشیدم و سعی کردم حواسم رو پرت کنم . زیر
چشمی به پارسا نگاه کردم .. مدل لباس پوشیدنش تقریبا عوض شده بود .
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۵۵
یه تی شرت طوسی پر رنگ با شلوار جین آبی و کفشهایی که با بدبختی تونستم ببینم کتونیه اسپرته ... تیپش خوب و
شیک بود!
_پسندیدی عزیزم ؟
عجب زرنگه ها ! حالا خوبه من کلی دقت به خرج دادم تابلو نشه دید زدنم !
_ دقیقا چی رو پسندیدم ؟
_دقیقا تیپ منو !
_اوم ! ای بدک نیست ...
زد زیر خنده و دوباره صدای ضبط رو برد بالا و گفت
_ولی من تیپ تو رو زیادی پسندیدم !
لبخند زدم و چیزی نگفتم . کاش پارسا یکم این نگاه های خیرش رو کم میکرد چون منو واقعا معذب میکرد !
تقریبا همزمان با ایمان و ستاره رسیدیم و پیاده شدیم . ستاره بازم یه آرایش خیلی تند کرده بود جوری که من حس
میکردم چشمش زیر بار اینهمه سایه و ریمل کور نشه خوبه !
انقدر باهام صمیمی و گرم برخورد کرد که انگار نه انگار بار دومیه که همدیگه رو می بینیم ! وای اگر مامان دوسته
جدیدم رو با این تیپ خفنش میدید قطعا منو زنده به گور میکرد !
چیزی که برام خیلی جالب بود رفتارهای عاشقانه ستاره و ایمان بود .. جوری بهم چسبیده بودن که به قول ساناز
انگار آخرین لحظات با هم بودنشونه !
عینک دودیم رو زدم و کنار پارسا راه افتادیم . تقریبا بیشتر مسیر رو به حرفاشون گوش میدادم و ساکت بودم چون
نه آدمهایی رو که اسم میبردن میشناختم نه میتونستم مثل ستاره خنده های خیلی بلند سر بدم !
دیگه کم کم داشتم حس میکردم یه جورایی اضافیم و کاش نمیومدم که پارسا گفت :
_الی خوبی؟ چرا صدات در نمیاد ؟
_خوب دارم به حرفای شما گوش میدم
ستاره : نوچ ! بگو حس غریبی و خجالت بهم دست داده !
سریع دست ایمان رو ول کرد و اومد دست منو کشید و گفت :
اصلا زنونه مردونش میکنیم چطوره؟!
پارسا به ایمان نگاهی کرد و گفت :
_نظر تو چیه ؟
ایمان : نمیدونم چرا الان یه حس خوبی دارم ! انگار تازه دارم نفس میکشم ... نمیدونم چی بود تا همین چند لحظه
پیش چسبیده بود بهم و الان که رفته یه حال خوبی دارم جون تو !
دوتایی زدن زیر خنده منم خندم گرفته بود ولی ستاره در اوج آرامش شونه ای بالا انداخت و همونجوری که راه
میفتاد دوباره گفت :
_پس آق ایمان این حاله خوبتو بچسب که حالا حالا ها بهش نیاز داری .
ایمان : بابا تو چرا باور میکنی عزیزم ؟ یه چیزی گفتم دور همی بخندیم این پارسا یکم شاد بشه !
_تو نمیخواد غصه شاد شدن این پارسا رو بخوری . از من و تو خیلی بیشتر بهش خوش میگذره !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۵۶
صدای چندش اشکان دوباره حواسم رو جمع کرد
_پارسا این یکی دوستت انگار زیادی پاستوریزست ؟
همشون ساکت شدن و پارسا گفت :
_منظور؟
دود توی دهنش رو یه جا داد بیرون و با لحن مسخرش گفت :
_ بی منظور ! خوشم میاد میگردی دوستای تاپ پیدا میکنی !
_ شک داشتی به قابلیتهام ؟ خواستی بیا یادت بدم !
چشمک پارسا و صدای خنده هاشون که دوباره رفت بالا بازم عصبیم کرد ! منظور اشکان از این یکی دوستت چی بود
!؟ مگه چند تا دوست داشته ؟ اصلا چرا پارسا شخصیتش انقدر با تو شرکت فرق داره ؟!
دچار دوگانگی فکری شده بودم ! موبایلم زنگ خورد . مامان بود ! به ساعت گوشی نگاه کردم 3 بود ..
چقدر خنگم حتی یادم رفته بود به خونه یه زنگ بزنم خدا به دادم برسه !
سریع بلند شدم و از روی تخت اومدم پایین و رفتم اون طرف تر جواب دادم
_الو سلام مامان
_علیک سلام .کجایی ؟
_شرکت ! یکم کار داشتم دیرتر میام چیزی شده ؟
_نه عزیزم . فقط دیدم امروز زنگ نزدی دلواپس شدم .حالت خوبه ؟
_آره مامی جونم خوبم خیالت راحت
_میخوای بگم احسان بیاد دنبالت اگه خسته ای؟
_احسان ! نه بابا خودم میام زیاد کارم طول نمیکشه
_باشه پس مواظب خودت باش چیزیم نخور بیرون ناهار قیمه گذاشتم برات
_باشه الهی فدات شم مرسی . فعلا خداحافظ
_خداحافظ عزیزم
قطع کردم و فکر کردم کاش الان خونه نشسته بودم و قیمه خوشمزه مامانمو میخوردم والا از اینهمه احساسات ضد و
نقیض بهتر بود و بیشتر خوش میگذشت !
_کی بود ؟
چه عجب پارسا یاد منم افتاد ! دوست نداشتم دفعه اولی اینجوری خودشو عشق رفیق نشون بده و یهو منو بذاره کنار
بخاطر همین دلخور بودم ازش .
خیلی کوتاه گفتم : مامانم !
_خوب کار واجب داشت ؟
_نه میخواست ببینه کجام خوبم یا نه همین !
_یعنی میخوای بگی از دور کنترلت میکنه دیگه !؟
حس کردم تو لحنش تمسخر داشت به خاطر همین گفتم :
_نخیر ! مامان من هر وقت بیرونم بهم زنگ میزنه و حالم رو میپرسه به این میگن کنترل ؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۵۷
_بلــــه ! البته از نوع نا محسوس ... حالا چرا اینجا وایستادی بیا بریم بشینیم
_من خسته شدم نمیشه برگردیم ؟
_به این زودی ؟ تازه میخواستیم با بچه ها بریم کارتینگ !
_ دیرم میشه نمیتونم بیام خودتون برید الانم اگر میخوای بمونی بمون من خودم میرم
_حالا چرا قهر میکنی عزیزم ؟ یعنی انقدر خلم موش خجالتیمو اینجا ول کنم و خودم برم دنبال رفقام؟ بیا یکم
بشینیم خودم میرسونمت خوبه ؟
اینکه دوباره مهربون شده بود و من رو به دوستاش ترجیح داده بود باعث شد نرم بشم یه لبخند کوچیک بزنم و
دوباره باهاش برم پیش بچه ها !!
خیلی نموندیم که من بازم از دست این جمع زیادی راحت و دوستانه حرص بخورم و زودتر از اونها بلند شدیم و
خداحافظی کردیم .ضمن اینکه بازم نگاه عجیب اشکان بدرقه راهمون شد !
وقتی توی ماشین داشتیم برمیگشتیم به پارسا گفتم :
_تو همه دوستات همین مدلی هستن ؟
_چه مدلی ؟اگه منظورت از دوست اشکانه که باید بگم اون دوست من نیست دوسته ایمانه ولی همه جا مثل چتر
خودشو پهن میکنه عادتشه !
پوزخندی زد و ادامه داد :
_منم یه حسابایی باهاش دارم که خیلی وقت پیش باید تصفیش میکردم ! ولی هنوزم دیر نشده
_من نمیدونم دوستته یا دشمنت ولی من که اصلا از نگاه های خیرش خوشم نیومد !
با تردید منتظر عکس العمل پارسا نشستم که ببینم چجوری برخورد میکنه . راهنما رو زد و پیچید سمت چپ نیم
نگاهی بهم کرد و گفت :
_نگاه های خیره اش به کجا !؟
_ به من !!
بلند خندید و دستش رو زد روی فرمون ..
_ چی میگی دختر خوب ! اون خودش هزار تا دوست دختر لارج داره صد بار از تو خوشگل تر و پایه تر !
اگه میگفتن برای حس اون لحظه ام یه اسمی بذارم حتما واژه لال شدن یا میخ کوب شدن رو انتخاب میکردم !
یادمه چند سال پیش که یکی از فامیلای دورمون تو یه مهمونی خانوادگی به من و ساناز خیلی خیره نگاه کرده بود
همین که رفتن من بلند گفتم فلانی چقدر بد نگاه میکرد و همین حرف بی فکرانه من باعث شده بود که احسان دیگه
نذاره جایی که اون هست من و سانی باشیم و کلی هم غیرتی بازی در آورده بود و خط و نشون کشیده بود !
و مامان همون شب بهم گفته بوده که آدم جلوی مردهایی که دوستش دارن مثل داداش یا پدرش نباید از نگاه های
خیره مردای نامحرم بگه چون داره پا روی غیرتشون میذاره و این اصلا چیز خوبی نیست گاهی وقتها بهتره یه
چیزایی رو نادیده بگیریم تا آشوب به پا نشه !
❣ @Mattla_eshgh
سلام
خوبین؟😊
بنظر شما داستان چی میشه اخرش؟
اگه شما نویسنده بودین ، چطوری داستانو ادامه میدادین؟
دوست دارم نظرتونو بدونم 👇
@ad_helma2015
مطلع عشق
#عفافگرایی 🔷 درِ اتاقِ رئیسِ "مؤسسه اسلامى نیویورک" را گشود و بی مقدمه گفت: "مى خواهم مسلمان شوم"!
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
#امام_زمانم
• تَبِ فـراق تــــ💔ـــو
• بیچــاره کرده
• دنیا را ..🌱
#سه_شنبه_های_جمکرانی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 8⃣1⃣قسمت هجدهم 😔هیچ کس به من نگفت:که از کینه و حسد در دوران ظهورت خب
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
9⃣1⃣قسمت نوزدهم
😔هیچ کس به من نگفت: که دوران ظهور شما از چه زیبایی منحصر به فردی برخوردار است.😊 همه جا گلستان میشود و از تکه زمینی که بوی ویرانی دهد خبری نیست.☺️ گلها💐 همیشه خندان و چمن ها خوشحال از اینکه زیر پای مردمان زمان ظهور قرار می گیرند.
🌏از شرق تا غرب عالم همه جا سرسبزیست و خرمی، یک زن تنها میتواند بدون هیچ خطری از کشوری به کشور دیگر برود. از تنها چیزی که خبر نیست ظلم و تجاوز است.☺️
😳غصه ی مردم ظهور پیدا کردن فقیر و دادن صدقه هست؛ آنقدر می بخشی که همه دارا می شوند، و به خاطر شما آسمان و زمین برکاتشان را بر مردم دریغ نمی کنند. و آن تقسیم با دست عدالت تو جایی برای فقیر و تهیدست در عالم نمی گذارد.
🚫حرفی از نظام طبقاتی، کاخ نشین و کوخ نشین نیست و خداوند قناعت را به مردم عطا میکند. هیچ کس چشمی به اموال دیگران ندارند شخصی را میبینی که شمش طلا به دوش گرفته و دنبال صدقه دادن هست. اما کسی از او قبول نمی کند.
😔کاش از این زیباییها خبر داشتم تا زودتر در فکر فراهم کردن مقدماتش می افتادم؛ مگر نه این است که ما آماده شویم تا تو بیایی ✅
🔹امیر بی قرینه کی می آیی !؟😔
🔹شفای زخم سینه کی میایی!؟😢
🔸عزیزم مادرت چشم انتظارت است
🔸سحر خیز مدینه کی میایی!؟😢
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
🔹ادامه دارد...
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 19
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از شمیم سیب
4_6026355968357433568.mp3
7.16M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۵۰)
📅 جلسه ۵۰ | نفاق
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3