مطلع عشق
#عفافگرایی 🔷 درِ اتاقِ رئیسِ "مؤسسه اسلامى نیویورک" را گشود و بی مقدمه گفت: "مى خواهم مسلمان شوم"!
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
#امام_زمانم
• تَبِ فـراق تــــ💔ـــو
• بیچــاره کرده
• دنیا را ..🌱
#سه_شنبه_های_جمکرانی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 8⃣1⃣قسمت هجدهم 😔هیچ کس به من نگفت:که از کینه و حسد در دوران ظهورت خب
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
9⃣1⃣قسمت نوزدهم
😔هیچ کس به من نگفت: که دوران ظهور شما از چه زیبایی منحصر به فردی برخوردار است.😊 همه جا گلستان میشود و از تکه زمینی که بوی ویرانی دهد خبری نیست.☺️ گلها💐 همیشه خندان و چمن ها خوشحال از اینکه زیر پای مردمان زمان ظهور قرار می گیرند.
🌏از شرق تا غرب عالم همه جا سرسبزیست و خرمی، یک زن تنها میتواند بدون هیچ خطری از کشوری به کشور دیگر برود. از تنها چیزی که خبر نیست ظلم و تجاوز است.☺️
😳غصه ی مردم ظهور پیدا کردن فقیر و دادن صدقه هست؛ آنقدر می بخشی که همه دارا می شوند، و به خاطر شما آسمان و زمین برکاتشان را بر مردم دریغ نمی کنند. و آن تقسیم با دست عدالت تو جایی برای فقیر و تهیدست در عالم نمی گذارد.
🚫حرفی از نظام طبقاتی، کاخ نشین و کوخ نشین نیست و خداوند قناعت را به مردم عطا میکند. هیچ کس چشمی به اموال دیگران ندارند شخصی را میبینی که شمش طلا به دوش گرفته و دنبال صدقه دادن هست. اما کسی از او قبول نمی کند.
😔کاش از این زیباییها خبر داشتم تا زودتر در فکر فراهم کردن مقدماتش می افتادم؛ مگر نه این است که ما آماده شویم تا تو بیایی ✅
🔹امیر بی قرینه کی می آیی !؟😔
🔹شفای زخم سینه کی میایی!؟😢
🔸عزیزم مادرت چشم انتظارت است
🔸سحر خیز مدینه کی میایی!؟😢
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
🔹ادامه دارد...
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 19
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از شمیم سیب
4_6026355968357433568.mp3
7.16M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۵۰)
📅 جلسه ۵۰ | نفاق
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از شمیم سیب
4_6026355968357433569.mp3
3.88M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۵۱)
📅 جلسه ۵۱ | نفاق
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
1⃣ #پائولو_کوئیلو 2
✡جادو چنان با زندگی و روح کلی و عجین شده که او در بسیاری از نوشتهها و گفتهها جادوگر خطاب می شود، وی اینگونه خطاب را می پسندد و به آن افتخار می کند. ‼️
👈📕 کتاب والکری ها بازگویی یکی از سفرهای جادویی کوئلیو است. او در این سفر خود را قهرمان داستان به مخاطبان معرفی می کند و همسرش را نیز در این سفر با خود همراه میکند.
👈📕 در کتاب بریدا نیز قهرمان داستان با جادوگری در جنگلی آشنا می شود و جادوگر او را با حقایق نابی آشنا می کند و بدین سان می تواند درک مثبتی از عالم معنا پیدا کند.
👈📕 کوئلیو مهمترین کتاب خود یعنی کیمیاگر را به استاد جادوگری خود "جی" تقدیم کرده است. ❗️
⛔️ تنها معنویتی که کوئلیو می شناسد و با تمام وجود به دیگران معرفی می کند، ورود به عالم جادوست، تا جایی که وی جادو را اسم اعظم می داند و می گوید:.
"جادوگری یکی از راههای نزدیکی به خرد اعظم است، اما هر کار دیگری که آدم می کند، تا زمانی که با قلبی سرشار از عشق کار می کند، می تواند او را تا این مرحله نزدیک کند."
👈📕 در کتاب بریدا که یکی از مهمترین کتابهای کوئیلو است، شخصیت اصلی داستان دختری به نام بریدا است که علوم غریبه را در اختیار دارد، اما به کارآمدی جادو پی میبرد.
⚠️کوئلیو در این کتاب، دو روش مهم جادوگری یعنی سنت ماه و خورشید را معرفی می کند. هدف اصلی در سنت ماه، کشف نیمه گمشده می باشد که بخش دیگر هر انسان است. وی برای کشف نیمه گمشده دستوراتی را پیشنهاد می دهد که یکی از آنها سکس است. در همین زمینه، وی از آیین ورود و تشرف نام می برد که در میان شمن ها شهرت دارد. در آیین تشرف، پرداختن به برنامه های جنسی جایگاهی ویژه دارد.
📛اگرچه کوئلیو تعلیمات دیگری نیز دارد، سلوک عملی و رفتار معنوی را ورود به دنیای جادو می پندارد و معنویت او با حقیقت دین که همانا پیوند با خدا و معرفت الهی می باشد، بیگانه است.⚠️
❌ با وجود این انحرافات در تفکر پائولو کوئلیو، متاسفانه کتابهای او یکی از پر تیراژترین کتب و رایج ترین رمان ها در بین جوانان ما است. ‼️
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📸 مشاور ترامپ: بیل گیتس برای وصل کردن "میکرو چیپ" به همه انسانها ویروس کرونا را ساخته است
🎙 راجر استون، مشاور سابق دونالد ترامپ در یک برنامه رادیویی از ایالت فلوریدا مدعی شد، بیل گیتس و همکاران او میتوانند پشت قضیه شیوع ویروس کرونا در جهان باشند. او گفت:
🔹آنها شاید این پاندمی را به وجود آوردند تا طرح خودشان برای وصل کردن "میکروچیپ" به همه انسانهای زمین را عملی کنند. به هیچ وجه حاضر نخواهم شد به بهانه مبارزه با کرونا ویروس و کنترل وضعیت بدن، میکروچیپی به من وصل شود. اینکه آیا بیل گیتس نقشی در این پاندمی جهانی داشته یا نه، هنوز محل بحث است. من دوستان محافظه کاری دارم که میگویند این اتهامی مسخره است و دیگرانی هم میگویند قطعا بیل گیتس در این پاندمی نقش داشته است.
🔸میکرو چیپ یک تراشه کوچک کامپیوتری است (در اندازه یک دانه برنج) که با تزریق زیر پوست جانداران، حرکات و وضعیت جسمانی آنها را کنترل میکند.
🔹بیل گیتس در سال ۲۰۱۵ در یک سخنرانی درباره شیوع یک ویروس در سطح جهان هشدار داده و گفته بود تنها عاملی که طی دهه آتی میتواند به مرگ میلیونها انسان در جهان بینجامد، شیوع یک ویروس مرگبار میتواند باشد.
نیوروک پست
❣ @Mattla_eshgh
﷽
♦️سوال
چرا امام مهدى علیه السلام در زمان غیبت کبری نایب خاص ندارد؟
❇️پاسخ :
🔸در پاسخ این سوال، باید گفت
☑️ اوّلا، غیبت صغری مقدمه اى براى آغاز غیبت کبری بود و در این دوره، نایبان خاص، وظیفه داشتند تا شیعیان را آماده ى غیبت امام(علیه السلام) کنند. در همین مدّت غیبت صغری، شیعیان توانستند خود را براى ورود به مرحله ى جدید آماده کنند؛👈 بنابراین، هدف اصلى از تعیین نواب خاص، تحقق یافته بود و دیگر نیازى به تعیین نایب خاص نبود؛👈👈 چون، با آغاز غیبت کبری ـ که هدف از آن، حفظ جان امام، آزمایش مردم، آماده سازى مردم جهان براى قیام امام (علیه السلام) در آخرالزمان و... بود ـ تعیین نایب خاص، با اهداف و فلسفه ى غیبت تعارض پیدا مى کرد.
☑️ثانیاً، در صورت استمرار تعیین نایب خاص، امکان داشت فرصت مناسبى ایجاد شود تا هر کس ادعاى نیابت امام زمان (علیه السلام) را بکند و صادق و کاذب مشتبه شود و البته این هم امکان نداشت که خود حضرت هر بار ظاهر شود و
🔺اوّلا، معجزه اى بیاورد که خود امام است و
🔺 ثانیاً، براى هر عصرى، کسى را معرّفى کند.[1]
🔺ثالثاً، شاید دلیل عدم تعیین نائب خاص، این بوده که اگر نائب خاص تعیین مى شدند، دشمنان، آنان را آزاد نمى گذاشتند، بلکه آنان را شکنجه و زجر مى دادند.
📚[1]. ابراهیم امینى، دادگستر جهان، ص 153.
#امام_زمان
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۵۷ _بلــــه ! البته از نوع نا محسوس ... حالا چرا اینجا وایستادی بیا بریم بشین
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۵۸
حالا من چیزی که از پارسا در مقابل حرفم توقع داشتم ببینم حداقل یه اخم کوچولو بود نه اینکه اینجوری بخنده و با
ذوق همچین حرفی در مورد دوست دخترای رنگارنگ اشکان بزنه !
_باز چی شد ؟ ناراحت شدی گفتم از تو خوشگلترن ؟ خوب نیستن شوخی کردم خوبه خانوم نازنازی؟
واقعا حس بدی داشتم از اینکه پارسا در مورد من اینجوری فکر میکرد . یعنی من رو انقدر ساده دیده بود که تصور
میکرد من از مقایسه خودم با کشته مرده های اشکان ناراحت شدم !؟
نتونستم جوابی بهش بدم جز سکوت ممتدم و نگاه خیره ای که به بیرون داشتم .
اونم دیگه حرفی نزد و به راهش ادامه داد ... انگار که توقع همچین رفتارایی رو از من نداشت .
دو تا خیابون مونده بود به خونه برسیم که گفتم نگه داره هنوزم خاطره حسام تو ذهنم بود ! پیاده شدم و در رو بستم
و با کنایه گفت :
_مرسی آقا پارسا خیلی خوش گذشت !!
_اگه تو یکم خوش اخالق تر بودی بیشتر از اینا خوش میگذشت . مواظب خودت باش بای
و رفت ! عجب رویی داره ها ... حالا دارم برات !
آینه کوچیکم رو از جیب کیفم آوردم بیرون و یه نگاه سرسری به صورتم کردم . با دست رژم رو کم رنگ کردم و
روسریم رو کشیدم جلوتر ...
انقدر خسته بودم که تقریبا تا خونه خودم رو به زور کشیدم . البته حس میکردم روحم خسته تر از جسممه چون
زیادی امروز درگیری داشته بنده خدا !
همین که رسیدم تو خونه مامان دستور صادر کرد برم و مثل بچه آدم غذام رو بخورم ... با اینکه خواب رو ترجیح
میدادم اما دست و صورتم رو شستم و لباسام رو عوض کردم رفتم نشستم یه ناهار درست و حسابی خوردم چون
اونجا فقط چند تا تیکه جوجه تونسته بودم بخورم و همچنان گرسنم بود.
خداییش غذاش چسبید از مامان تشکر کردم و رفتم تو اتاقم که یکم بخوابم و مثل همیشه تا سرم رو گذاشتم روی
بالش نفهمیدم چی شد و چی نشد و سه سوت خوابم برد !
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم . نگاهم افتاد به ساعت که نزدیکای ۷ بود
یا خدا چقدر خوابیدم خوب شد یکی زنگ زد ما بیدار شدیم ! گوشیم رو برداشتم و به اسم پریسا که همون پارسا بود
و روی صفحه روشن خاموش میشد نگاه کردم البته از ترس احسان که یه وقت موبایلم دستش نیفته اسم مستعار
واسش گذاشته بودم !
نمیدونستم جواب بدم یا نه ... هنوز دستم معلق روی هوا مونده بود که قطع شد آهنگ ! بهتر
اما 3 ثانیه طول نکشیده بود که دوباره زنگ زد . عجب گیریه ها ! شاید کار واجب داره . برداشتم
_بله ؟
_الو . خوبی ؟ چرا انقدر دیر جواب میدی آخه ؟ نمیگی ادم نگرانت میشه ؟
_خواب بودم ببخشید
_چقدر خوش خوابی !الی؟
_بله
❣ @Mattla_eshgh
رمانسرا چیک چیک...عشق
قسمت ۵۹
_از دست من ناراحتی عزیزم ؟
بودم ! خیلی هم زیاد . ولی اصلا حوصله توضیح دادن و توضیح شنیدن رو نداشتم بخاطر همین خیلی کوتاه گفتم : نه !
_ولی ظهر که تو ماشین خیلی اخمو شده بودی
_خسته بودم !
_یعنی الان که خوابیدی بازم خسته ای؟
_چطور؟
_چون الانم اخمویی هنوز !
_نیستم
_مطمئنی ؟ پس چرا جواب سر بالا میدی خانوم موشه ؟
شیطونه میگه بزنم تو فکش هی به من نگه موش ! از شنیدنشم چندشم میشد ..
_همینطوری ... ناراحت نیستم خیالت راحت . الانم باید برم مامانم کارم داره
_اوکی . فقط بدون اگه اخمو باشی دوستت ندارما ! مواظب خودت باش عزیزم بای.
_بای
واقعا نحوه دوست داشتنت تو حلقم ! اخمو باشی دوستت ندارم ! خوب به درک که نداری اصلا من همیشه اخمو
هستم ... والا !
گوشیمو پرت کردم روی تخت و خودم بلند شدم برم پیش مامان ...
جمعه صبح داشتیم صبحانه میخوردیم که عمو زنگ زد و به بابا گفت میخواد مادرجون رو ببره بهشت زهرا سر خاک
آقاجون . بابا هم که خیلی وقت بود نرفته بود سریع گفت ما هم میاییم !
البته منظورش از ما خودش و مامان بود . فکر کردم واقعا دست عمو درد نکنه روز جمعه ای ما رو کلا کاشت تو خونه
!
به شدت دلم میخواست برم بیرون . اما با وجود برنامه حاضر نمیشد !
خلاصه به ۱ ساعت نرسیده تقریبا همه بزرگترای ساختمون رفتن و ما تنها شدیم !
احسان که خواب بود . شالم رو سرم کردم و رفتم خونه عمو . ساناز خودش در رو باز کرد
_سلــــام صبح جمعه شما بخیر باشه !
_علیک سلا تنهایی؟
_نه بابا سپیده هم هست داره تست میزنه فداش شم !
_ایشالا که فداش بشی ! برو کنار بیام تو حوصلم سر رفته
_هنوز از خواب بیدار نشده حوصلت سر رفته ؟
نشستم رو مبل و پام رو گذاشتم روی میز
_خیلی بی فرهنگی الهام این چه طرز نشسته !
_تو با فرهنگی واسه ما بسه . حالا نمیشد بابات اول صبحی قرار سر خاک نذاره ؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۶۰
-چرا ؟
_خوب دوست داشتم برم بیرون
_ اگه زود اومدن کنه میشیم که بریم پارکی جایی نظرت چیه ؟
-موافقم . حالا برو فیلم عروسیه سعید رو بذار ببینیم از بیکاری بهتره
-بگو لطفا عزیزم ؟
_بدو ساناز !!
_قربون لحن خواهشیت برم من !
خوب شد رفتم خونه عمو خیلی خوش گذشت ! مخصوصا که صدای تی وی رو زیاد کردیم و سپیده بیچاره هم مجبور
شد بیاد پیش ما و تست رو بذاره کنار
تلفن زنگ خورد و ساناز جواب داد . وقتی اومد پیشمون پرسیدم
_کی بود ؟
_مامان ! گفت ما ناهار نمیایم
_یعنی چی ؟ چرا ؟
_نمیدونم والا ! انگار مادرجون گفته بریم خونه دایی رضا سر بزنیم رفتن اونجا دایی نگهشون داشته برای ناهار ...
حاال زنگ زده میگه شما خودتون غذا درست کنید دور هم جمع بشید حوصلتون سر نره تا عصر !
_منو بگو یه عمر فکر میکردم اینجوری مهمونی رفتنا از مد افتاده ها !
_کدوم جور مهمونی؟
_همین که بچه ها رو میذارن خونه و خودشون میرن خوش گذرونی دیگه !
_الهام جونم پاشو فکر ناهار باش که خربزه دوغه !
_آبه !
_حالاهمون . بیا بریم که ناهار یه جماعتی افتاده گردن ما
_ما که غذا درست کردن بلد نیستیم
_منم حوصلشو ندارم
_پس چیکار کنیم
سپیده لیوان شیرش رو سر کشید و با لحن خبیثانه گفت :
_ فهمیدم !
سپیده لیوان شیرش رو سر کشید و با لحن خبیثانه گفت :
_ فهمیدم !
_چی رو ؟
_ناهار دیگه ! باید زنگ بزنیم که حسام و حامد و احسان بیان اینجا برای ناهار
_خوب باهوش کدوم ناهار؟
❣ @Mattla_eshgh