eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 پرسش و پاسخ در باب و 👤 با حضور آقای 🔰 با عنوان "حجاب، دفاع از عشق" 📝 شنبه الی سه شنبه به مدت ۴ روز (21 الی 31 تیر ماه) ⏰ ساعت 18:15 دقیقه از شبکه سه سیما ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۰۱ اگر به خاطر جواب سوالای نا تموم ذهنم نبود هیچ وقت پامو نمیذاشتم تو این شرک
...عشق ۱۰۲ _پارسا !؟ وای عجب سوتی دادم ... سریع گفتم : _نبوی دیگه ! از بس این بابایی بهش گفته پارسا منم یاد گرفتم _آهان ! چرا میاد قرار بود بره انتشارات توی سهروردی دیگه باید تا نیم ساعت دیگه برسه لیوان رو گذاشتم روی میز _باشه پس من میرم توی اتاقش منتظر میمونم _منتظر چی؟ _راستش دیگه نمیتونم بیام شرکت برای کار ... میخوام بیاد باهاش تصفیه کنم کلا ! _وای چرا ؟ چیزی شده ؟ _نه فقط یه مشکلی برام پیش اومده ... _خیلی حیف میشه که تو بری ... تازه خوشحال بودم یه طراح ثابت و با لیاقت پیدا کردیم ! لیاقت ! اگه این یه قلمو داشتم که الان وضعم این نبود .... _خودمم کارم رو دوست دارم اما فکر نکنم خانواده ام دیگه راضی باشن بیام _میفهمم عزیزم . با اینکه خیلی از شنیدن نیومدنت ناراحت شدم ولی شرایطت رو درک میکنم منم یه زمانی همین مشکل رو داشتم ایشالا که حل بشه ! ... در ضمن میدونم با معرفتی هرازگاهی هم یه سراغی ازم میگیری _حتما . تو تنها همکاری هستی که همه جوره روت حساب میکنم _فدات شم . _خدا نکنه ... با اجازت من اول میرم تو اتاقم وسایلم رو جمع کنم بعدم منتظر نبوی میمونم. _باشه ... در اتاقش بازه . دوست داشتم بهش بگم توام از اینجا برو میترسم پای توام به دل این پارسای لعنتی کشیده بشه ... ولی خوب محمودی اگه زرنگ نبود نمیتونست 2 سال با پارسا کار کنه و گول نخوره ! رفتم توی اتاق و وسایلم رو جمع کردم ریختم توی کیف و با عجله رفتم توی اتاق پارسا و در رو بستم . میترسیدم هر لحظه سر برسه و نتونم کارمو بکنم. خدا رو شکر محمودی حواسش پرت تلفن و دستگاه چاپ بود ! واقعا از اینکه با این اعصاب قاطی هنوزم سر پا بودم تعجب میکردم ! از من بعید بود ... دستم میلرزید ... کیفم رو گذاشتم روی میز کنفرانس وسط اتاق و رفتم پشت میز پارسا روی زمین دو زانو نشستم . کلید رو از جیب مانتوم درآوردم و با کلی استرس کشو رو باز کردم ... کاش حرفای اشکان دروغ باشه . خدایا خودت کمکم کن .... این آخرین امیده که بفهمم بی گناهم و پام وسط زندگیه یکی دیگه کشیده نشده ! از بین پاکتهای توی کشو پاکت مدارکش رو گیر آوردم و کشیدم بیرون ... همه محتویاتش رو ریختم روی زمین ... با دیدن جلد قهوه ای شناسنامه دلم لرزید !
چیک چیک...عشق قسمت ۱۰۳ اشکام رو پس زدم و برداشتمش .... سخت بود ولی بازش کردم . عکس نوجوانی پارسا توجه ام رو جلب کرد .. چقدر قیافش فرق داشت . انگار چشمهاش صد برابر الان معصوم بود ... کاش الانم این شکلی بودی پارسا ! یه قطره اشک افتاد روی عکسش ... به درک ! زدم صفحه بعد و از چیزی که دیدم انقدر احساس عجز کردم که تکیه دادم به میز ... حقیقت بود ! زن داشت ... بیتا نبوی . 23 سالش بود . 6 سال پیش عقد کرده بودن ... 6 سال ! نگاهم اومد پایین تر ... پریا نبوی . یعنی یه فرشته کوچولوی سه ساله داشت پارسا ! واقعا پدر بود ... پدر ! .... نتونستم جلوی هق هقم رو بگیرم ... زانوهام رو جمع کردم و سرم رو گذاشتم روش و با همه وجود زدم زیر گریه . نمیدونم چند دقیقه همونجوری بودم .. با سر و صدایی که از بیرون اومد سرم رو آروم بلند کردم و با چشمهای تارم دوباره به شناسنامه که جلوی روم افتاده بود روی سرامیکهای سفید و انگار داشت بهم دهن کجی میکرد نگاه کردم . کاغذهای روی زمین رو جمع کردم و ریختم توی پاکت و گذاشتمشون توی کشو ... کلید رو گذاشتم روی میز و بلند شدم . حالا باید منتظر اومدن پارسا می موندم . نشستم روی صندلی های وسط اتاق و سعی کردم دیگه گریه نکنم ... خیلی سخت بود اما دوست نداشتم انقدر داغون ببینم ! خیلی طول نکشید که در اتاق باز شد و پارسا اومد تو ... پشتم به در بود و نمیتونستم عکس العملش رو ببینم . صدای قدمهای تندش انگار خنجر اعصابم شده بود ! اومد و جلوم وایستاد ... رو به روم وایستاد و با دیدن قیافه ام گفت : _چی به روز خودت آوردی الهام ؟؟ دستمو گذاشتم روی دسته صندلی و بلند شدم ...فکر میکنم نگاهم پر از نفرت بود وقتی به چشمهاش خیره شدم . بعد از چند لحظه همه توانم رو جمع کردم توی دستم و کوبیدم تو صورت پارسا ... خودمم باورم نمیشد ولی انقدر محکم زدم که صداش تو اتاق پیچید و صورتش کاملا برگشت به سمت مخالف... حتی دست خودمم درد گرفت ! دستشو گذاشت روی گونه اش و با لبخند نگام کرد ... _زدنتم ملسه ! _بسه لطفا منو خر فرض نکن ! _این تاوان دوستی با نازی بود ؟ _کاش تاوان دادنت با یه سیلی تموم میشد ولی نمیشه ! _ چی تو رو انقدر عذاب میده ؟ اینکه من فقط با یه دختر توی یه مهمونی حرف زدم ؟ _حرف زدی ؟! فقط حرف زدی ؟؟ شونه هاش رو انداخت بالا و گفت : _خوب آره ! میبینی که وقتی دیدم تو خوشت نیومد حتی از کارم اخراجش کردم که جلوی چشمت نباشه ! _شایدم من جلوی چشمش نباشم ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۰۴ _بس کن الهام . چرا یه چیز کوچیک رو انقدر بزرگ میکنی ؟ توی اینجور مهمونی ها همه با هم راحتن ! حتی تو هم میتونی مثل نازی یا ستاره باشی از اینهمه بی پرواییش داشتم منفجر میشدم !خیلی دوست داشتم بهش یه دستی بزنم ! _خوب ... یعنی میخوای بگی تو به جز با من و نازی با کس دیگه ای نه دوستی نه رابطه داری ؟ _معلومه که نه ! عزیزم گپ زدن رو نمیشه به دوستی ربط داد ! من اگر با یه دختر حرف زدم خندیدم رقصیدم دلیل نمیشه که تو رو فراموش کرده باشم یا دوستت نداشته باشم ! _چه جالب !! _ببین از من ناراحت نشو الهام ولی تو خیلی حساسی ! الان دیگه کسی تو جامعه دخترایی با این تیپ رو نمی پسنده ؟ دست به سینه وایستادم و با تمسخر گفتم : _دقیقا با چه تیپی ؟ _خوب مثال همین که تو حجابت انقدر برات مهمه ! اینکه ما دو ماهه دوستیم اما تو حتی یه بارم اجازه ندادی که من دستتو بگیرم ... نمیدونم چه فکری میکنی ؟ وقتی دو نفر همدیگه رو دوست دارن دیگه این چیزا معنی نداره ! _آهان ! یعنی صرفا دوست داشتن میتونه ما رو بهم محرم کنه ؟ پوزخندی زد و نگاهم کرد _محرم ؟! مسخرست ... مگه اینهمه دختر و پسرایی که باهم هستن محرم شدن !؟ دوره این چیزا دیگه تموم شده الهام ! البته میدونی چیه فکر کنم تو فرهنگ خانوادت غلط بوده که حالا با این افکار میخوای پیش بری ... در حالی که الان دیگه کسی این چیزا رو قبول نداره ... _تا وقتی آدمهایی مثل تو دارن جامعه و زندگی دیگرانو به گند میکشن معلومه که کسی ما رو قبول نداره ! اونی که فرهنگ خانوادگیش غلط بوده تویی نه من ... هه ! شاید اگه یکم روی تربیتت کار میکردن الان انقدر وقیح نبودی آقا پارسا ! _چته تو ؟ این حرفای بی سر و تهی که میزنی یعنی چی!؟ یعنی انقدر حسودی الهامم ؟ حس تمسخری که توی نگاش و لحنش بود برام خیلی سنگین بود ! حس کردم خونم داره به نقطه جوش میرسه ... انگشتمو گرفتم طرفش و با عصبانیت گفتم : _خفه شو اسم منو انقدر راحت به زبون نیار ! من به چیه تو و اون باید حسادت بکنم ؟ آدم به چیزایی حسودی میکنه که ارزششو داشته باشن ... به کسایی که دوستشون داره تعصب داره و نمیتونه ببینه کسی جاش رو میگیره ! ولی من الان تنها حسی که به تو دارم میدونی چیه ؟ با تردید پرسید : _چیه ؟ _نفرت ! اما نه یه چیزی بالاتر از نفرت ... تو انقدر پستی که حتی لایق اینم نیستی که من اینجا وایستم و باهات حرف بزنم ! _دیگه خیلی داری تند میری . انگار بیخودی هوا برداشتت چشمهام پر شد از اشک ... لحنم آروم شد ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۰۵ _من تند رفتم یا تو ؟ ... چجوری تونستی ؟ چجوری ؟ _اصلا حوصله اشک و آه ندارم حرف آخرم میزنمو تمام ! من به مادرم هم برای کارایی که میکنم جواب پس نمیدم چه برسه به تو ! من آزادم که هر غلطی دلم میخواد بکنم اینو تو گوشت فرو کن از الان تا همیشه ! اگه نمیتونی با این شرایط کنار بیای خود دانی! راه بازه و جاده دراز ... خوشحال بودم که عصبانیش کردم ... داشت چهره پشت نقابشو رو میکرد ! _متاسفم که حرفت درسته ! شاید اگه به مامانت جواب پس میدادی حالا وضع زندگیت این نبود ! _تو نمیخواد بخاطر من و زندگی که توش راحتم و خوش تاسف بخوری ! بهتره هوای خودتو داشته باشی که لقب دهاتی بودن بهت ندن میخواست با مسخره کردن من دهنمو ببنده ! ولی خبر نداشت این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست ! _راست میگی ولی شما که جو تجدد انقدر گرفتت کاش حداقل میفهمیدی فلسفه زندگی چیه بعد اینجا برای منه دهاتی سخنرانی میکردی ! با دست کوبید روی میز و با عصبانیت گفت : _مثل آدم حرف بزن ببینم چی میگی ؟ مگه من چه غلطی توی زندگیم کردم که خودم ازش بی خبرم ؟ میدونستم اگر بدون مدرک چیزی بگم کتمان میکنه ! حالا وقتش بود که برگ برندمو رو کنم تا ببینم بازم سرپوشی روی کثافت کاریهاش میذاره یا نه ! دولا شدم و شناسنامه اش رو از روی کیفم برداشتم و آوردم بالا ... _یعنی میخوای بگی از غلطی که 6 سال پیش کردی هم بی خبری ؟؟ چشمهاش سرخ شده بود ... نگاهش مات بود روی دستم ... انگار با دیدن شناسنامه اش توی دستم همه ادعاش یهو فروکش کرد ! دقیقا مثل بادکنکی که تو اوج پر باد بودن با یه سوزن همه بادش خالی میشه ! ولی خیلی زرنگ بود که بازم خودشو نباخت و با یه عصبانیت ساختگی که کاملا تشخیص دادم تظاهره گفت : _تو به چه حقی ... _به چه حقی چی ؟ به رازت پی بردم ؟ چقدر احمقی ... فکر میکنی تا همیشه میتونی دخترای ساده اطرافتو گول بزنی و نقاب مجردی به صورتت باشه ؟ از بین دندون های کلید شده اش گفت : _خفه شو ! فقط بگو چجوری خبردار شدی ؟ به تمسخر خندیدم و گفتم : _هه ... کیه که با خبر نباشه ... خواجه حافظ شیرازی؟ چشمهاش رو ریز کرد و مثل آدمی که ناگهان چیزی به ذهنش میرسه گفت : _تنها کسی که از گذشته من ... از ازدواج من خبر داره اون اشکان عوضیه ... دیدم که توی تولد وقتی داشتی میرفتی باهاش حرف زدی ... میدونستم افتاده دنبالت تا زهرشو بریزه _اشکان چرا باید زهرشو بریزه ؟ اون خیلی از تو آدم تره که حداقل بهم فهموند دارم تو چه گردابی پا میذارم ! ‌❣ @Mattla_eshgh
❣ حرفِ دل را باید با گفت این روزها را جُز "تو" محرم راز می‌دانند ای تویی که با گره گشایی میکنی ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 1⃣2⃣قسمت بیست و یک 😔هیچ کس به من نگفت:که اگر بیایی، ظلمی باقی نمی‌م
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 2⃣2⃣قسمت بیست و دوم 😔هیچ کس به من نگفت: که در دوران غیبت شما، وظایفی دارم از جنس عشق، که با عمل کردن به آن وظایف، راهی به سوی شما برایم گشوده خواهد شد.🌷 👌مگر نه این است که مؤمن باید در فراق شما قلبش میزبان غم باشد و اندوه در دلش خانه سازد هر چند ظاهرش شاد و پر تبسم جلوه می کند. ⛅️مخفی بودن امام و نرسیدن دست کوتاه ما بر آن مهربان، گرفتن حق امام از ظالمانی که از خلافت و حکومت جهان، حضرت را محروم کرده اند 🍁و همچنین سختی پیمودن راه راست و سخت شدن راه رسیدن به خدا به خاطر غیبت آن یگانه دهر، همه و همه عواملی است که غم را در دل میهمان می کند.💔 😢اگر در نوجوانی، جرعه ای از شربت شیرین عشق محبت به امام را چشیده بودم اکنون در فراق آن محبوب، اینگونه بی خیال ننشسته و در فکر دنیای خویش، گذران عمر نمی کردم.😔 🔹ادامه دارد... 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی 22 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📌 توییت توضیحی پیرامون عملکرد مجلس و اوضاع اقتصادی امروز ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 دلایل بی‌حاصلی سوال و استیضاح از 🔹 عملکرد دولت بی‌دستاورد و خسارت‌بار در حوزه‌های مختلف داخلی و خارجی روشن است و از هر منظر کارشناسی به آن نگریسته شود، چیزی برای دفاع ندارد، تا آن‌جا که حتی منتقدترین افراد را عمدتاً رای دهندگان به او تشکیل می‌دهند. 🔹 در این میان، اما سوال اساسی این است که باید چنین دولتی را که عمر ۱۰ ماهه پایانی خود را طی می‌کند با سوال و استیضاح کنار زد؟ آثار سلبی و ایجابی آن برای کلیت نظام و مردم چیست؟ 🔹 به نظر می‌رسد سوال و استیضاح (که البته حق طبیعی مجلس و نمایندگان است) در این مدت باقی‌مانده، آورده خاصی برای نظام و مردم ندارد زیرا: 🔻۱.‌ بعد از بنی‌صدر، رویه و عرف حاکمیتی این بوده که با رئیس جمهور و (در مقاطعی نخست وزیر) برخورد حاد و حذفی صورت نگیرد. این رویه سبب پایداری نظام حکومتی و حفظ آرامش در کشور می‌شود. 🔻۲. استیضاح رئیس یک دولت که هفت سال بر سر کار بوده و وقت بسیاری را با کم‌کاری و مسیر اشتباه تلف کرده، در کمتر از یکسال به عمر آن دولت، هیچ نتیجه عملی در بر نخواهد داشت. به فرض محال با رای عدم صلاحیت، بجز رئیس جمهور سایر ارکان دولت تا چند ماه بر سر کار هستند و عملا تفاوتی نخواهد کرد. 🔻۳. سوال و استیضاح بزرگترین موقعیت برای سیاستمدار حرفه ای برای سوارشدن بر موج هیجان و احساسات، مظلوم نمایی، فرافکنی و استفاده از اشتباهات نمایندگان است. همانطور که حضور ظریف در مجلس نیز با چنین نتیجه ای همراه شد. 🔻۴. منطق بازار و معادلات روانی حاکم بر آن با منطق مورد نظر نمایندگان همخوان نیست. استیضاح و سوال در شرایط فعلی ایران از سوی بازار به معنی ناکامی کل حاکمیت در کنترل شرایط اقتصادی تلقی می‌شود و نه ناکارآیی یک دولت و یک جناح خاص. 🔻۵. بی ثباتی در نظام سیاسی و ناتمام ماندن دوره روحانی، سیگنال خوبی برای قدرت و نفوذ منطقه ای ایران نیست. ولو آنکه روحانی دغدغه محور مقاومت را چندان نداشته باشد اما ناتمام ماندن دولت وی به پرستیژ سیاسی ایران در منطقه ضربه می‌زند و از سوی ناظران منطقه‌ای به عنوان نشانه‌ای از تزلزل نظام ایران تعبیر می‌شود. 🔻۶. تقریبا می‌توان گفت امکان اصلاح مسیر دولت از وضعیت اشتباه فعلی به شکل مبنایی وجود ندارد و ظرفیت اصلاح و نقدپذیری در لایه یک دولت وجود ندارد. از سوی دیگر مجلس می‌تواند در جو آرام و کارشناسی در همین مدت باقی مانده از عمر دولت برخی تصمیمات مفید و موثر را به آن بقبولاند. به شرط آنکه با بخش منصف و دلسوز دولت رابطه برقرار کند و از چالش حاد با بالادستی‌ها اجتناب کند. 🔻۷. میان لایه‌های کنشگر افراطی فتنه و برخی مدیران دولت تدبیر، هم‌پوشانی و ارتباطاتی وجود دارد. حادسازی فضا علیه دولت سبب می‌شود رادیکال‌ها نظرات خود را به تصمیم گیران در دولت توجیه کنند و حوزه ذهنیت _عملکرد اشتراکی آن‌ها گسترده شود. در آن صورت با توجه به طراحی‌های بسیار جدی ضدانقلاب، منافقین، سرویس‌های خارجی و نارضایتی مردم از وضعیت اقتصادی، بستر رقم خوردن یک فتنه چندوجهی فراهم شود. 🔻۸. نفس وجود مجلس فعلی با گرایش‌های انقلابی و کاملا متضاد با دولت، خود نوعی فشار بر دولت است و بازدارنده بسیاری از مسائل است. این فشار مثبت در صورتی که از حد خود فراتر رود به فشار منفی تبدیل می‌شود و اثرات مخربی در پی خواهد داشت. ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا رهبرانقلاب اینقدر بیاد سردار سلیمانی هستند و در فراق ایشان گریه میکنند؟ 🔺حاج قاسم سلیمانی قبل از شهادت پرده از این راز برداشتند... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۰۵ _من تند رفتم یا تو ؟ ... چجوری تونستی ؟ چجوری ؟ _اصلا حوصله اشک و آه ندار
...عشق ۱۰۶ رگ گردنش متورم شده بود ... زد زیر خنده . از این خنده ها که تو اوج عصبانیت میاد سراغ آدم و مثل هیستیریک میره رو اعصاب ! _اون لعنتی هنوزم چشم دیدن منو نداره ... نمیتونه ببینه که خوشم . فکر میکردم یادش رفته گذشته رو ! اما هنوزم داره میسوزه و میخواد منم با خودش به آتیش بکشه ... ولی کور خونده .. من نمیذارم ... نمیذارم ! همزمان با فریادی که زد با پا لگدی به صندلی چوبی وسط اتاق زد که محکم پرت شد و صدای خیلی بدی داد ... جوری که محمودی سریع در اتاق رو باز کرد و پرسید : _چی شده آقای نبوی حالتون خوبه مشکلی پیش اومده ؟ پارسا داد زد : _به تو ربطی نداره برو بیرون ! محمودی با نگرانی به چهره هامون نگاهی کرد و گفت : _میخواین یه لیوان .. _گفتم برو بیرون ! این بار از دادی که زد منم تکون خوردم ! محمودی در رو بست و رفت ... دوباره برگشت سمتم و با یه ناه مرموز گفت : _چیه ؟ نکنه خودش بهت پیشنهاد دوستی داده ؟ آره !؟ با چشمهای گرده شده از تعجب گفتم : _چرا مزخرف میگی ؟ اونم یکی بدتر از تو ! _تو لیاقت نداشتی که من دوستت داشته باشم ! وگرنه انقدر تو زندگیم فضولی نمیکردی و سرت به کار خودت گرم بود ! _دوست داشتنت ارزونیه زن و بچه ات ! من لیاقتشو نداشته باشم بهتره ... _تو از گذشته من چی میدونی که انقدر برام پوزخند میزنی ؟ هان ؟ _همه چیزو ! اینو که تو یه بچه داری ... یه دختر که همه امیدش توی زندگی مادر و پدرشه ... یه زن داری که مریضه هزارها کیلومتر اونورتر داره میمیره اونوقت تو مثل آدمهای بی مسئولیت به درد نخور اینجا با خیال راحت داری با دخترای هفت قلم آرایش کرده میگردی و خوش میگذرونی _خوبه ! تو که از همه چیز خبر داری حتما اینم میدونی که اون مریضه و داره میمیره ! من نمیتونم همه عمر و جوونیم رو پای یه زن مریض بشینم از دیدن رنگ و روی زردش متنفرم ! _یعنی هر آدمی اگر فهمید زنش مریضه باید ولش کنه به امون خدا و بره دنبال خوشیش چون دیدن چهره مریضش عذابش میده ! انگار واقعا کم آورده بود ... مثل آدمهای شکست خورده خودش رو پرت کرد روی صندلی ... سرش رو گذاشت روی دستاش و با صدایی که شاید از غصه گرفته بود گفت : ‌❣ @Mattla_eshgh