قسمت #صد_وبیست_ودو
نگاهم به نقشه با توضیحات حامد همراه میشود:
- الخضیر و درعا هم دستشونه. اینایی که این اطراف هستند اکثراً جبههالنصره و گروههای سلفی دیگه مثل احرارالشام هستن. بجز جنوب سوریه که یه قسمت خیلی محدودی دست داعشه که البته تثبیت هم نشده. قنیطره هم داره بین حزبالله و صهیونیستها دست به دست میشه.
یک دستش به فرمان ماشین است ،
و دست دیگرش را دراز میکند تا نقشه را نشان دهد.
انگشتش میرود به سمت ادلب:
- یه منطقه کوچیکی از شمال حمص و خود ادلب و شهرهای اطرافش دست جبههالنصره ست. شمال سوریه بیشترش دست کردهاست، بجز حسکه و قامشلی. ولی متاسفانه نیروهای کرد، طرف امریکا هستن. اخیراً با حمایت امریکاییها تونستند رقه رو بگیرن و داعشیهایی که توی رقه بودند رو هم فرستادند بوکمال.
به نقشه دقت میکنم. رقه پایتخت داعش بود.
حامد پوزخند میزند:
- ظاهرش این بود که پایتخت داعش رو نابود کردند؛ ولی حقیقت این بود که مردم بیچاره رقه رو کشتند و اجازه دادن داعشیها فرار کنن. هیچکدوم از رسانههای اونور آبی نخواستن کامیونهای سلاح و اتوبوسهای پر از داعشی رو نشون بدن که دارن جلوی چشم ارتش امریکا از رقه فرار میکنن.
من هم پوزخند میزنم.
همه دنیا فکر میکنند این امریکاست که در خط مقدم مبارزه با داعش ایستاده، درحالی که دعوای میان نیروهای داعشی و آمریکاییها بیشتر یک دعوای زرگری ست.
نشان به آن نشان که جبههالنصره هم ،
از اول به عنوان زیرمجموعه داعش کارش را شروع کرد و مبانی فکری و خط مشیاش هم دقیقاً مثل داعش بود،
تا جایی که سر یک اختلاف با رهبر داعش، خودش را از داعش جدا کرد.
از آنجا به بعد هم ،
علناً خودش را چسباند به نیروهای امریکایی و کمی هم سعی کرد خودش را مهربانتر نشان دهد.
سازمان ملل هم جبههالنصره را ،
از لیست گروههای تروریستی درآورد و حتی به عنوان مخالف بشار اسد، از آن حمایت کرد!
نگاهم میرود به سمت جنوب سوریه ،
و مرزش با کشور عراق. انگشت حامد هم به همان سمت رفته است.
با این که نگاهش به جاده است،
میداند دست روی چه نقطهای گذاشته؛ مرز مشترک عراق، سوریه و اردن.
میگوید:
- اینجا رو هم که میدونی، قرارگاه فوقالعاده مهمِ تنف. تا شعاع سی کیلومتریش پرواز ممنوع هست و دست امریکاست. دارن نیروهای ارتش آزاد و جبههالنصره رو آموزش میدن. چندین بار با بچههای فاطمیون رفتیم سمتش؛ اما هربار شدیداً هشدار دادن و حمله کردن.
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃
☀️☀️ #دختران_آفتاب ☀️☀️
🔸فصل سي و ششم🔸
قسمت #صد_وبیست_ودو
ثريا گفت:
- نگران نباش عاطفه! يا خودش مياد يا نامه اش!😁
رويش به سوي ديوار بود. ولي از توي آينه همه جارا ميپاييد. برس كشيدنش هم براي رفع بيكاري بود. چون موهايش صاف و مرتب بود. اما انگار ميخواست يك جوري خودش را مشغول كند. ديروز بعد از بحث تا اخر شب ساكت بود. هيچ چيزي نگفت فقط فكر ميكرد در خودش بود، اما امروز صبح كه از خواب بيدار شد، دوباره عوض شد. حتي شاد تر و پر جنب و جوش تر حرف ميزد. متلك ميگفت، لباس هايش را مرتب ميكرد. اما هيچ فايده اي نداشت، شادي اش مصنوعي بود. ميفهميدم كه هنوز هم آشفته است. فقط ميخواهد با اين كارها از فكر كردن خلاص شود. ميخواهد آشفتگي اش را پنهان كند حالا ديگر مطمئن شدم كه او هم مشكلي در خانواده اش دارد كه بحث ديروز اينقدر او را به هم ريخته است.
عاطفه گفت:
- در هر صورت چيزيش به تو نميرسه!
عاطفه هم عوض شده بود. از صبح نگران به نظر ميرسيد. منتظر همان جواني بود كه روز قبل دوبار آمده بود دنبال او! اما هيچ كس نيامد و عاطفه همچنان نگران و منتظر بود. حتي ظهر هم با سميه و فاطمه به نماز جمعه نرفت و لباس هايش را هم پوشيد اما دوباره نشست ترسيد دوباره برود و آن جوان پيدايش شود. فاطمه و سميه هم خودشان رفتند و تازه برگشته بودند و ناهار ميخوردند.
ثريا همانطور كه به خاطر جواب عاطفه ميخنديد گفت:
- آره ممكنه از اون "فرهاد" چيزي به ما نرسه. ما هم بخيل نيستيم، ارزوني تو! ولي دست كم تو يكي از اين حالت عزاداري در مياي و يه حالي ميدي به اين جماعت بي حال.
و بعد برگشت طرف بچه ها!
- بيا نگاهشون كن تو رو خدا. هر كدومشون يه طرفي افتادن! اون از فهيمه كه يا كتاب ميخونه يا ميخوابه! فاطمه و سميه هم كه دارن شكمشون رو پر ميكنن. البته محض رضاي خدا! خدا قبول كنه! مريم هم كه...
خودم حرفش را قطع كردم.
- مريم چي؟ هان نمك نشناس! بد ميكنم دارم جورابت رو برات ميدوزم؟ خودت كه عرضه نداري.
فوري به حالت عذر خواهي در آمد.
- من كي چنين حرفي زدم مريم جون؟! تو ديگه چرا؟! تو چرا اينقدر زود رنجي؟! ميخواستم بگم تنها كسي كه داره يه كار مثبت انجام ميده مريمه و بس!😅
راحله راديو ضبط كوچك ثريا رو از گوشش جدا كرد و غر زد:
- ميذاري اين چند دقيقه اخر اخبار رو گوش كنيم يا نه؟😕
ثریا- برو بابا! تو هم كه يا روزنامه ميخوني يا اخبار گوش ميدي. باتريهاي مارو تموم كردي! حالا اين همه اخبار رو گوش دادي كجا رو گرفتي؟
راحله- ميگي چي كار كنم؟ بلند بشم بندري برقصم!😄
ثریا- نه تورو خدا! بيخود بندري نرقص كه آبروي رقص رو هم ميبري. تازه مُحرّمه. سميه هم اينجاست. پس حرام اندر حرام اندر حرام است!😅
سميه يه تكه نان برداشت و گفت:
- پس چي ميگي؟ تو اصلا معلومه امروز چته؟ چي ميخواي؟😕