eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت - عباس جان نمی‌خوای بخوابی؟ برگشتم به سمت صدا. میلاد بود که داشت صندلی چرخ‌دارش را هل می‌داد به سمت من. نور آبیِ مانیتور لپ‌تاپش روی صورتش افتاده بود. شکسته‌تر از سنش به نظر می‌رسید. بعد از حادثه وحشتناکی که سال هشتاد و هشت تجربه کرد و چندماهی به کما رفت، با نذر و نیاز و دعای خانواده‌اش توانست به دنیا برگردد؛ اما بدون پا. ویلچر نشین شد ، و دیگر نتوانست به عنوان نیروی عملیات فعالیت کند. گفتم: - نمی‌تونم بخوابم. اعصابم ریخته به هم. و رها شدم روی مبل کنار اتاق. با دست چشمانم را ماساژ دادم. دست میلاد روی شانه‌ام نشست: - شما ناراحت نباش دادا. یکم بخواب. اگه خبری شد بیدارت می‌کنم. - راستی امید کجاست؟ میلاد لبخند زد و دندان‌های مصنوعی و ردیفش پیدا شد؛ فک و دندان‌هایش در آن تصادف آسیب جدی دیده بود. گفت: - حواست نیستا! باهاش تماس گرفتن، فوری مرخصی گرفت رفت، من اومدم بجاش. قراره دوباره بابا بشه. لبخند زدم. بابا شدن به امید می‌آمد. با خودم گفتم امید بابای خوبی می‌شود؛ حتی اگر نتواند بیشتر وقتش را با بچه‌هایش بگذراند. از آن باباهایی می‌شود که در زمان کمِ بودنشان هم خاطره خوب می‌کارند در ذهن بچه‌ها. من چی؟ شاید اگر مطهره زنده بود من هم پدری را تجربه کرده بودم. شاید من هم بابای خوبی می‌شدم... به مطهره گفته بودم ، دلم می‌خواهد یک دختر داشته باشم که اسمش را بگذارم زینب. شاید اگر مطهره زنده بود، زینبمان دو سه سالش بود... شاید... میلاد دید که دوباره رفته‌ام توی فکر. برای همین دوباره زد سر شانه‌ام: - یکم بخواب عباس جان. من بیدارم، حواسم هست. 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
☀️☀️ آفتاب ☀️☀️ قسمت عاطفه- نه منظورم اينه كه هنوز دو سال ديگه مونده تا درسم تمام بشه. هنوز خيلي ديگه كار دارم. - مگه كسي جلوت رو گرفته؟! عاطفه- الان نه، ولي اگه ازدواج كنم، چرا. اون وقت جلوم رو ميگيره. نمونه اش اين همه بچه‌هاي ديگه ي دانشگاه. ديدي (ليلا رباني) به چه روزي افتاده؟ مجبور شد انصراف بده و بره بشينه تو خونه. يا همين (فيروزه ستاري) كه توي گروه شماست. يك ساله كه داره دنبال كارهاي طلاقش مي‌دوه ؛ از اين دادگاه به اون دادگاه. خودت كه ديدي يك ترم هم مشروط شد و عقب افتاد. اون هم دختري مثل اون كه يه موقع شاگرد اول گروه بود. سميه به تندي برگشت به طرف عاطفه: - تو چي كار به كار زندگي بقيه و مشكلاتشون داري؟ چرا فقط اون‌ها رو ميبيني؟! مگه فقط اون‌هان كه شوهر كردن. اين همه بچه‌هاي ديگه هم هستن كه شوهر كردن و آب هم از آب تكون نخورده! تازه شادتر و با نشاط تر هم شدن. مثل (محبوبه كسايي) كه ترم اول عقدش بود، حالا هم كه يك ساله عروسي كرده! فاطمه هم گفت: - ببين عاطفه! مراقب باش هيچ وقت اشتباهات و مشكلات بقيه تو رو نترسونه. از اون‌ها عبرت بگير. مراقب باش، ولي نترس! اگر ميبيني (ليلا) و (فيروزه) توي زندگيشون مشكل دارن، شايد به خاطر برنامه ريزي‌هاي اشتباه خودشون بوده. نا هماهنگي‌ها و بي برنامگي بوده كه اين طور زندگي رو برا اون‌ها سخت كرده، نه اين كه خيلي زود عروسي كردن و بچه دار هم شدن. بعد هم ديگه مشكلات بچه داري مزاحم درس خوندن و درس خوندن مزاحم زندگيشون شد. عاطفه- آخه چه برنامه ريزي! چه كشكي! چه ماستي! فاطمه جون؟! موقعي كه (آقا) فردا فرمودن كه نمي خوام بري درس بخوني، بگير بشين تو خونه، من ديگه چي كار مي‌تونم بكنم؟ مادرِ را... قبل از اين كه عاطفه بتواند جمله اش را كامل كند، فاطمه صحبتش را قطع كرد. شايد در همان نگاه كوتاهي كه به راحله كرده بود، ديده بود كه او سرش را پايين انداخته و اخم هايش در هم رفته است. فاطمه گفت: - عزيز من! اين كه ديگه مشكلي نداره. خب يه دانشجويي يا يه آدم تحصيل كرده اي رو انتخاب كن كه با درس خوندن تو مشكل نداشته باشه. يا مثل خيلي از مردهاي ديگه تشويقت هم بكنه. همين (محبوبه كسايي) كه سميه گفت، مگه نشنيدي كه شوهرش روزهاي امتحان محبوبه، مرخصي مي‌گيره تا از بچه نگهداري كنه؟! - آخه تو هم حرفهايي مي‌زني فاطمه جون، چه طور من يه دانشجوي اس و پاس رو كه نه سربازي رفته، نه كاري داره انتخاب كنم؟! تازه فردا هم كه درسش تموم ميشه. دو سال طول مي‌كشه تا بره سربازي، بعد هم يكي- دو سال دنبال كار بگرده، تازه از كجا معلوم كه كار خوبي هم گيرش بياد؟! اين بار فهيمه بود كه اعتراض كرد: - د همين ديگه عاطفه خانم، شما كسي رو ميخواي كه همه چيزش تموم باشه و ايده آل، ولي خودت اگر فردا بهت گفتن مثلا (جهازت كو؟ ) مي‌گويي كه (من دختر تحصيل كرده ام، ديگه جهاز مي‌خواهم چي كار؟! ) عاطفه بهش برخورد: - يعني ميگي اين چيزها مهم نيست؟ اما فاطمه جوابش را داد: - چرا! مهمه عاطفه جان! ولي اين تويي كه بايد تشخيص بدي كدومشون مهم تره! حرف سر اينه كه تو بايد توقعاتت رو بياري پايين؛ يعني توقعات از دو طرف بايد كم باشه. اون وقته كه تو بايد ببيني كدوم پارامترها و خصوصيات برات مهم تره، اون‌ها رو در نظر بگيري. بقيه رو هم حتي المقدور از سرش بگذري. اخه اين نمي شه كه تو شوهري بخواي كه هم جوان و تحصيل كرده باشه كه بذاره تو ادامه تحصيل بدي و بري سر كار، هم يه آدم بازاري، پولدار و پخته باشه كه تو به چيزي احتياج نداشته باشي! ❌