سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم.
_خانوادہ ے مریم اصرار دارن امین ازدواج ڪنہ!
اخم هام رفت توے هم، حدس زدم!
ادامہ داد: مام همینو میخوایم، خدا مریم رو رحمت ڪنہ هنوز باورم نمیشہ دختر بہ اون گلے زیر خاڪہ!
آهے ڪشید: اما امین زندہ س حق زندگے دارہ، چند نفر رو بهش معرفے ڪردیم اما قبول نڪرد میگہ
ازدواج نمیڪنم، ڪلے باهاش صحبت ڪردم تا اینڪہ دیشب گفت باید با هانیہ حرف بزنم!
دستم رو فشرد: بہ خدا ڪلے سرزنشش ڪردم حرص خوردم حتے ڪم موندہ بود بزنم تو گوشش!
اما بچہ م مظلوم چیزے نگفت صبح گفت مامان مرگہ امین برو از خالہ ناهید اینا اجازہ بگیر با هانیہ
حرف بزنم!
خواستگارے و این حرفا نہ هیچوقت بہ خودم همچین اجازہ اے نمیدم ولے باید باهاش حرف بزنم!
با شرمندگے ادامہ داد: مرگشو قسم نمیداد بهش فڪرم نمیڪردم چہ برسہ بهتون بگم!
پوفے ڪردم و بلند شدم، همونطور ڪہ بہ سمت طبقہ دوم میرفتم گفتم: از پدرم اجازہ میگیرم!
مادرم با حرص گفت: هانیہ!
با لبخند برگشتم سمتش: جانہ هانیہ!
چیزے نگفت، خشمگین نگاهم ڪرد، بغضم گرفت!
حس عجیبے بود بعد از پنج سال!
چیزے ڪہ پنج سال پیش میخواستم ممڪن بود اتفاق بیوفتہ!
آروم گفتم: مامان جونم من هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم اما باید بعضے چیزا رو بدونم تا هانیہ پنج سال پیش
رو ڪامل خاڪ ڪنم!
خالہ فاطمہ با ناراحتے نگاهش رو بہ مبل رو بہ روییش دوخت، پس میدونست!
نفسے ڪشیدم و رفتم طبقہ دوم!
رسیدم جلوے در اتاق، دستگیرہ ے در رو گرفتم یادم افتاد خیلے وقتہ اتاق من و شهریار جا بہ جا شدہ!
زل زدم بہ دستم، چند لحظہ ایستادم، دستگیرہ رو فشار دادم
در باز شد!
وارد اتاق شدم، نگاهم رو دور اتاق چرخوندم زیر لب گفتم: خدایا ڪمڪم ڪن، از دلم خبر دارے!
دلم با امین نبود اما بعضے اتفاق ها اون حس قدیمے رو برمے گردوند مثل اتفاق امروز!
نگاهم افتاد بہ پنجرہ، روسریم رو سر ڪردم و نزدیڪ پنجرہ شدم!
چندسال بود از پشت این پنجرہ بیرون رو نگاہ نڪردہ بودم؟!
بیشتر از پنج سال، شاید پونصد سال!
زل زدم بہ حیاطشون، مثل قدیم!
لبخند زدم، دهنم تلخ شدہ بود گذشتہ مزہ ے شیرینے ندارہ!
داشت تو حیاط با هستے بازے میڪرد، یادم افتاد یڪ بار خواب دیدہ بودم پشت پنجرہ ام و امین دارہ با
دخترمون بازے میڪنہ، با هستے نہ! با دخترمون!
من هم از پشت پنجرہ تماشاشون میڪنم!
چشم هام رو بستم، هانیہ تو ڪہ ضعیف نیستے، هستے؟!
احساسات بچگونہ ت ڪہ بر نمے گردہ، بزرگ شدے!
چشم هام رو باز ڪردم، موهاے هستے رو بو مے ڪرد و میبوسید، خواستم از ڪنار پنجرہ برم ڪہ
سرش رو آورد بالا!
نگاہ هامون بهم دوختہ شد، برقشون بہ هم برخورد ڪرد، برق خاطرہ!
منفجر شدن!
❣ @Mattla_eshgh
https://www.instagram.com/p/CKwvLpzhp-4/?igshid=1b1yg31h1vy7u
پست جدید تو پیجم گذاشتم
دوست داشتین ، ببینین☺️
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ❣ @Mattla_eshgh
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه #امام_زمان (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۳۹
✍تنهـــا نیستی یوسف!!!
ما ثابــت خواهیم کرد؛
که اهل کوفـه نبوده و نخواهیم بود.
🌸ما ثابـــت می کنیم که؛
اَحــــرارِ توئـــــیم👇
@ostad_shojae
•🦋💙•
عزیزےمیگُفت:
هروقٺاحساسڪردیداز
امامزمان
دورشدیدودلتون
واسهآقاتنگنیسٺ💔
ایندعاےکوچکروبخونید
بخصوصتوےقنوٺهاتون🤲🏻:
لـَیِّـنْ قَـلبےلِـوَلِـیِّ أَمـرِڪ💛✨
یعنیخداجون••|📒|••
دلموواسہاماممنرمڪن . . .♥🌱
❣ @Mattla_eshgh
⛏ تخریب برای وابستگی
❓ میدونستین هند قبل از ورود انگلیسیها چه کشور پیشرفتهای بوده؟!
🇬🇧 ولی این انگلیسیهای نامرد چه بلاهایی که سرشون نیاوردن!
🤕 #بیچارگی_وابستگی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 17 🔰 هرکس #محمد_مهدی رو میدید، فکرش رو هم نمی کرد که بچه 7 ساله و اینقدر سواد و ادب
#رمان_محمد_مهدی 18
🔰روز اول مدرسه بود و شور و حال و هوای همیشگی این روز
اکثرا در حال گریه کردن بودن ، خب براشون سخت بود که باید چندین ساعت از خانواده دور باشن ، عادت هم نداشتن
اما #محمد_مهدی بدون گریه ، تو صف ایستاده بود و خلی ذوق داشت کلاسها شروع بشه
سنش کم بود، اما اینقدر خوب تربیت شده بود که عاشق یادگیری علم بود
💠 پدرش بهش یاد داده بود که هرچقدر مردم به علم اهمیت ندن، آدم عالم راه خودش رو پیدا میکنه و علم آموزی درست در راه خدا ، رزق و روزی خودش رو هم همراهش میاره
#محمد_مهدی تنها نبود ، همراه پسر دائی خودش می رفت مدرسه ، سعید
دائی #محمد_مهدی ، آقا منصور بود ، آدم مذهبی ای بود ، اما از اون مذهبی هایی که...
از اون هایی که فقط از اسلام ، نماز و روزه رو یاد گرفته بودن، اما اخلاق ، هیچی
اما عمل صالح ، هیچی
کمک به دیگران ، هیچی
بسیار هم سخت گیر بود و خشک ! فقط حرف خودش رو قبول داشت ،
فکرش رو بکنین ! رفت مکه اما همسرش رو نبرد !
گفتن بهش تو که پول داشتی ، چرا زنت رو نبردی؟
میگفت زنها به استطاعت فکری نرسیدن برن حج !
👈 یعنی در این حد خشک و بی روح و البته متعصب بی سواد !
همون آفت همیشگی دین ، خشک مذهبهای بی سواد بی فکر !
✳️ آقا هادی همیشه باهاش بحث می کرد ، اما گوش این آقا منصور به این حرفها بدهکار نبود
میگفت من قرائت خودم از دین رو دارم و به تفسیر کسی نیاز ندارم
🌀 روز اول مدرسه با معرفی خانم معلم حمیدی به بچه ها و آشنایی ابتدایی بچه ها با همدیگه تمام شد
اما #محمد_مهدی اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 19
💠 اما #محمد_مهدی اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود ، ظاهر خیلی شیک و تمیزی داشت ، مشخص بود از خانواده های پول دار بود و شاید کمی هم بالاتر از پول دار !
یه گوشه کلاس نشسته بود و حتی موقع معرفی که بچه ها باید خودشون رو تک تک به خانم معلم معرفی می کردن ، خیلی بی حال و کمی هم خجالتی خودش رو معرفی کرد
تو زنگ تفریح هم خیلی خودمونی نبود و یه کنج حیاط رفته بود نشسته بود
#محمد_مهدی متوجه حرکات ساسان شده بود و آخر زنگ مدرسه که دیگه همه با خوشحالی داشتن می رفتن خونه ، دید مادر ساسان با یه ماشین بسیار شیک و مدل بالا اومد دنبالش .
🔰 آقا هادی هم اومد دنبال پسرش و تو ماشین کلی ذوق کرده بود که پسرش نه تنها روز اول مدرسه ، گریه نکرد و دلتنگی نکرد، بلکه با دقت تمام به سوالات خانم معلم جواب می داد و حتی توضیحات بیشتر هم میداد تا جایی که خانم حمیدی کلی ازش خوشش اومد و به آقا هادی گفت که پسر شما آینده درخشانی داره
اون روز #محمد_مهدی ثابت کرد که اگه پدر و مادر دوست دارن بچه شون در آینده سرافرازشون کنه و موفق بشه ، باید از دوران کودکی بهش آموزش بدن ، چیزی که متاسفانه امروز کمرنگ شده و از بچگی چیزهای دیگه یاد میدن و تازه موقع مدرسه یادشون میوفته که باید روی علم آموزی بچه هاشون کار کنن
✳️ #محمد_مهدی وقتی وارد خونه شد، بعد خوردن نهار و کمی استراحت ، کمی بازی کرد و تلویزیون تماشا کرد و بعدش رفت سر مطالعه کردن کتابهای علمی در حد سن و سال خودش
چون از سال قبل ، قبل از اینکه وارد مدرسه بشه ،مادرش باهاش کار کرده بود و سواد خوندن و نوشتن یاد گرفته بود.
مرتب براش کتاب می خریدن تا هم خوندنش تقویت بشه و هم املای درست کلمات رو یاد بگیره ( چیزی که امروز حتی بزرگ ترها هم بلد نیستن) و هم سوادش بالاتر بره و در موضوعات مختلف اطلاعات کسب کنه.
💠 تو همون روز اول مدرسه احساس کرده بود که اگه میخواد دانش آموزی قوی ای بشه، باید سواد و علم بالاتری هم داشته باشه ، مخصوصا وقتی دید هرچی بیشتر مطالب رو توضیح میده ، خانم معلم بیشتر تشویقش می کنه
بیخود نبود که آقا هادی کلی تحقیق کرده بود و به این مدرسه رسیده بود
⏺ شب که شد ، ساعت 10 شب بعد از مسواک زدن رفت خوابید تا صبح روز بعد با نشاط و سر حال بره مدرسه
چون از فردا قرار بود درس ها شروع بشه و باید با جدیت بیشتری حواسش به درسها بود.
ادامه دارد...
✍ احسان عبادی
رمان محمد مهدی ، شنبه ، سه شنبه در کانال👇
❣ @Mattla_eshgh
🔴 بسیار مهم و قابل تامل برای مسئولین امنیتی کشور !
این ملت آزاری دولت بهانه هست
اصل نظام ورهبری(انقلاب اسلام) نشانه هست😏
❣ @Mattla_eshgh
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃نطق پیش از دستور دکتر علی اصغر عنابستانی در صحن علنی مجلس مورخه 3 تیر 1399
پ ن : اقای عنابستانی همان نماینده ای که گفته شده به سرباز سیلی زده
ربطی بین صحبتهای ایشان و ترس وواهمه ی غربگراها هست؟
چرا بعد ازصحبتهای طوفانی ایشان ، دقیقا قضیه سیلی سرباز ، به ناگاه توسط رسانه های اصلاح طلب و غربگرا ، در بوق و کرنا شد!؟
غیرمستقیم ، به نماینده سیلی زدن تا پیگیر رسوای افساد طلبان نباشه
هرکس از مبارزه با فساد حرف بزنه ، به نحوی میزننش ، که دیگه صحبت مبارزه نکنه
خواهشا کمی تفکر
درگیر بازیهای رسانه ای غربگراها نشین
❣ @Mattla_eshgh