5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃نطق پیش از دستور دکتر علی اصغر عنابستانی در صحن علنی مجلس مورخه 3 تیر 1399
پ ن : اقای عنابستانی همان نماینده ای که گفته شده به سرباز سیلی زده
ربطی بین صحبتهای ایشان و ترس وواهمه ی غربگراها هست؟
چرا بعد ازصحبتهای طوفانی ایشان ، دقیقا قضیه سیلی سرباز ، به ناگاه توسط رسانه های اصلاح طلب و غربگرا ، در بوق و کرنا شد!؟
غیرمستقیم ، به نماینده سیلی زدن تا پیگیر رسوای افساد طلبان نباشه
هرکس از مبارزه با فساد حرف بزنه ، به نحوی میزننش ، که دیگه صحبت مبارزه نکنه
خواهشا کمی تفکر
درگیر بازیهای رسانه ای غربگراها نشین
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
توضیحات نماینده سبزوار در مورد ماجرای سیلی با عرض سلام خدمت بزرگواران اصل ماجرای سیلی نماینده در خط
اینم توضیحات اقای عنابستانی👆
مطلع عشق
🍃نطق پیش از دستور دکتر علی اصغر عنابستانی در صحن علنی مجلس مورخه 3 تیر 1399 پ ن : اقای عنابستانی
کلیپو ببینین ، خودتون قضاوت کنین
شاید هدف ، شخص اقای عنابستانی نبوده
شاید ، هدف ، تخریب مجلس انقلابی بوده
شاید خواستن به هرکسی که قصد مبارزه با فساد رو داره ، بفهمونن ، ما نمیذاریم ، ما آبروتو میبریم
همانطور که استاد پناهیان حرف مبارزه با فساد میزد ، اون قضیه خونه اش ، رو رسانه ای کردن و تحریف کردن
در هر صورت ، هر اتفاقی افتاد ، اول فکر کنید ،
از خودتون سوال بپرسین
چ کسی فلان قضیه رو بولد کرده
چرا بولد کرده
به نفع کیه ؟
من اقای عنابستانی رو نمیشناسم و از سوابق ایشون هم اطلاع ندارم
برای اولین بار اسم ایشان رو سر قضیه ، سیلی سرباز شنیدم
ولی برام سوال شد ، این همه بی حرمتی به پلیس میشه
ولی این سرباز ، اینقدر بولد شد
جالب ترش اینکه ، اولین بار رسانه های منتسب به اصلاح طلب ، اینو رسانه ای کردن
چرا تو فتنه ۸۸ اصلاح طلبا حامی سربازها نشدن
وقتی تو اغتشاش حمله میکردن به سربازها و میزدنشون ؟
ونکته مهم دیگه اینکه ، هشتگ نه به سربازی اجباری
زده شده
غیراز اینه میخوان دفاعی کشور رو ضعیف کنن؟!
به هر حال غربگراها ، از یه جا باید شروع میکردن و حواس همه ی مردم رو به خودشون جلب میکردن
تا بتونن در اینده بهره برداری ،سیاسی و انتخاباتی بکنن
مطلع عشق
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم. _خانوادہ ے مریم اصرار دارن امین ازدواج ڪنہ! اخم هام رفت توے هم، ح
#من_با_تو
#لیلی_سلطانی
#قسمت چهل و یکم
🍃بہ درخت هاے بے برگ رو بہ روم نگاہ ڪردم، روے بعضے هاشون ڪمے جوونہ زدہ بود، بهار تو راہ
بود!
ڪش چادرم رو محڪم ڪردم و قدم برداشتم.
پارڪ خلوت بود، صداے جز قار قار ڪلاغ ها بہ گوش نمے رسید.
ڪمے جلو رفتم امین رو دیدم ڪہ روے نیمڪت نشستہ و بہ رو بہ روش زل زدہ بود.
بعداز ڪلے صحبت تونستم پدر و مادرم رو راضے ڪنم، اصرار داشتن تو خونہ صحبت ڪنیم اما قبول
نڪردم!
میخواستم دور از بقیہ و هیاهو باشیم!
رسیدم بہ چند قدمیش، متوجہ حضورم شد بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ بلند شد و سلام ڪرد.
جوابش رو دادم و نشستم، با فاصلہ نشست ڪنارم.
ساڪت بود، سڪوت رو شڪستم، جدے گفتم: براے شنیدن حرفاتون اینجام!
بہ موهاش دستے ڪشید و گفت: یڪم برام سختہ!
لبم رو بہ دندون گرفتم، از انتظار خستہ بودم!
پاهام رو تڪون مے دادم، گرمایے تو بدنم احساس نمے ڪردم، فقط سرما و سر بودن دست هام و یڪ
دنیا اضطراب!
ڪمے جا بہ جا شد و گفت: باشہ میگم از اولش!
جدے زل زدہ بود بہ رو بہ روش!
_اولین بارے ڪہ احساس ڪردم دوستت دارم هفت سالت بود!
ضربان قلبم بالا رفت،چقدر ڪر بود ڪہ ادامہ داد: وقتے پسراے ڪوچہ اذیتت ڪردن و گریہ ڪردے!
حس عجیبے بهت داشتم، حسے ڪہ تو شونزدہ سالگے برام واقعا عجیب بود!
با خودم میگفتم برام مثل عاطفہ اے و برادرانہ دوستت دارم توام یہ دختر بچہ بیشتر نبودے!
این احساس قوے تر مے شد و با برچسب مثل عاطفہ س خودمو قانع مے ڪردم!
پیشونیش عرق ڪردہ بود، ادامہ داد: تا اینڪہ چهاردہ پونزدہ سالت شد دیگہ نمے تونست حس برادرانہ
باشہ!
توام دوسم داشتے رفتارت اینو میگفت!
دختر تو دارے نبودے راحت مے شد فهمید!
رفتارام دست خودم نبود بہ خدا نبود چقدر خودمو سر زنش ڪردم سر نماز گریہ مے ڪردم!
اما دست و پا چلفتے بودم و نتونستم خودمو ڪنترل ڪنم میخواستم پا پیش بذارم خودت نذاشتے!
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و هشون خیر شد.
_دوستت داشتم اما ازت بدم مے اومد، این بدترین دوست داشتن دنیاست!
با تعجب نگاهش ڪردم و خواستم بپرسم چرا ڪہ خودش ادامہ داد: خیلے ضعیف بودے، از طرز رفتار و
دست پاچگیت متنفر بودم!
مخصوصا بعد از ماجراے اون پسر همسایہ!
گفتم امین وسوسہ شدے، نامحرمہ چون بهت نزدیڪہ فڪر میڪنے دوسش دارے!
اصلا این دختر بہ تو نمیخورہ نمیخواے بچہ بزرگ ڪنے ڪہ!
ساڪت شد خواست عذرخواهے ڪنہ ڪہ بدون ناراحتے گفتم: مهم نیست!
سرش رو تڪون داد: براے خودم راہ حل ریختم ڪہ ازدواج ڪنم توام هردفعہ با ڪارات مصمم
میڪردے!
صورتش رو برگردوند سمتم نگاهش بہ زمین بود آروم گفت: شب خواستگارے یادتہ؟
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم.
_پشیمون شدہ بودم!
با تعجب گفتم: فڪر مے ڪردم جواب رد دادن!
لبخند غمگینے زد: نہ از ڪارم پشیمون شدم دلم پشت پنجرہ بود!
نفسے ڪشیدم و چیزے نگفتم، زن و مردے از ڪنارمون رد شد بعداز رفتنشون گفت: چقدر نذر ڪردم
جواب رد بدن!
پوزخند زدم، پس یڪ نقطہ ے اشتراڪ داشتیم!
نفسش رو با شدت داد بیرون: بعداز ازدواج بہ مریم علاقہ پیدا ڪردم!
با گفتن اسم مریم صورتش درهم شد.
_همون زنے بود ڪہ میخواستم بعداز ازدواجم بہ خدا سعے ڪردم بهت فڪر نڪنم و موفق شدم اما
عذاب وجدان داشتم.
بعد از مریم اگہ هستے نبود نمیدونم چہ بلایی سرم مے اومد، جاے یڪے تو قلبم خالیہ.
خیلے آروم گفت: جاے اون دختربچہ!
سریع اضافہ ڪرد: دیگہ حرمت نمے شڪنم تو....
مڪث ڪرد و ادامہ داد: شما لیاقت بیشترے دارے بے انصافیہ بخوام درگیر من و دخترم بشے!
بلند شدم، خبرے از اون اضطراب اولے و ضربان بالاے قلبم نبود!
آروم گرفتم!
دلایلش برام منطقے نبود غیرمنطقے هم نبود!
_ڪاش اینا رو همون پنج سال پیش مے گفتید حتما اوضاعم بهتر میشد!
بہ فعل جمع تاڪید ڪردم.
لبخندے از سر آرامش زدم: ممنون ڪہ بزرگترین لطف رو در حقم ڪردید!
متعجب شد!
_اگہ ازدواج مے ڪردیم اگہ این اتفاق ها نمے افتاد شاید الان با تنفر داشتیم از هم جدا مے شدیم!
من همون هانیہ دست و پا چلفتے مے موندم هیچوقت بہ خدا نمے رسیدم، چقدر میتونستم تو اون قالب
بمونم؟!
ممنون ڪہ خودم رو بهم هدیہ دادید!
چیزے نگفت، خواستم برم ڪہ گفت: یڪم امید داشتم.
صداے بم مردونہ ش غم داشت!
زمزمہ ڪردم: ما ز یاران چشم یارے داشتیم!
دوبارہ قصد ڪردم برم ڪہ گفت: حلال میڪنے؟
همونطور ڪہ پشتم بهش بود از صمیم قلب گفتم:حلال حلال !
با قدم هاے آروم اما محڪم ازش دور شدم.
داشتم بہ اگہ ها فڪر مے ڪردم اگہ با امین ازدواج مے ڪردم...
سرم رو بلند ڪردم و خیرہ شدم بہ آسمون و لبخند زدم: بے حڪمت نیست ڪارات، شڪرت!
قسمت چهل و دوم
🍃در رو بستم، چند قدم برداشتم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد، امین خواب آلود اومد بیرون.
متوجہ من شد سر بہ زیر سلام ڪرد.
آروم جوابش رو دادم.
انگار خواست چیزے بگہ اما ساڪت از ڪنارم رد شد، خمیازہ اے ڪشیدم و با دست هاے مشت شدہ
چشم هام رو مالیدم، قحطے روز بود ڪہ عاطفہ و شهریار عروسے شون رو انداختن دوشنبہ؟!
تاڪسے رسید سر ڪوچہ و بوق زد، با قدم هاے بلند رفتم بہ سمت تاڪسے، دلم میخواست میتونستم
برگردم خونہ بپرم تو رختخوابم و بخوابم!
بے میل سوار ماشین شدم، رانندہ حرڪت ڪرد، سرم رو چسبوندم بہ شیشہ، امین رو دیدم ڪہ ڪنار
ماشینش ایستادہ بود!
چادرم رو با دست گرفتم و وارد ڪلاس شدم،تو ڪلاس همهمہ بود، بهار خندون گوشہ ے ڪلاس نشستہ
بود،همونطور ڪہ مقنعہ م رو مرتب مے ڪردم رفتم بہ سمتش.
خواستم سلام بدم ڪہ جاش خمیازہ ڪشیدم، نگاهم ڪرد و گفت: واقعا احسنت بہ داداشت چہ روزے
عروسے گرفت!
نشستم ڪنارش،دستم رو زدم زیر چونہ م و چشم هام رو بستم:بهار ساڪت باش ڪہ میخوام بخوابم بهترہ
درمورد شهریار و عاطفہ ام حرف نزنے ڪہ دهنم بہ نفرین باز میشہ!
_بلے بلے حواسم هست نفریناے شما گیراست!
خندہ م گرفت، چشم هام رو باز ڪردم، خواستم دوبارہ چشم هام رو ببندم ڪہ گفت: پا نمیشے بریم؟
چشم هام رو بستم و گفتم:ڪجا؟ الان استاد میاد!
نوچے ڪرد و گفت: نہ خیر نیومدہ ڪلاس این ساعت پر!
سریع چشم هام رو باز ڪردم، نگاهے بہ ڪلاس ڪہ تقریبا خلوت شدہ بود انداختم.
با شڪ بہ بهار زل زدم: شوخے ڪہ نمیڪنے؟
بلند شد، ڪیفش رو انداخت روے دوشش.
جدے رفت بہ سمت در، با خوشحالے بلند شدم و دنبالش رفتم هم زمان هم استاد و هفت نسل قبل و بعدش
رو دعا مے ڪردم!
از ڪلاس خارج شدیم همونطور ڪہ راہ مے رفتیم بهار گفت: عروسے خوش گذشت؟
بہ صورتم اشارہ ڪردم و گفتم: معلوم نیست؟
با خندہ نگاهم ڪرد و سرش رو تڪون داد.
چشم هام رو چندبار روے هم فشار دادم، با جدیت گفتم: آخ من یہ حالے از این عروس و دوماد بگیرم با
اون مسخرہ بازیاشون ما رو تا چهار صبح بیدار نگہ داشتن!
بهار با ڪنجڪاوے گفت: وا چرا؟
_حاال مجلس عروسے بماند، ساعت دوازدہ رفتیم خونہ عاطفہ اینا تا ساعت دو اونجا بودیم!
بهار با تعجب گفت: دو ساعت؟!
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم: آرہ عاطفہ عین بچہ ها چسبیدہ بود بہ خالہ فاطمہ میگفت من از اینجا
نمیرم! شهریارم ڪہ هے عاطفہ قوربونت برم عاطفہ برات بمیرم عاطفہ فدات شم، عاطفہ ام خودشو لوس
مے ڪرد! عین سوسمار هوایے گریہ مے ڪرد!
بهار دستش رو گذاشت جلوے دهنش و شروع ڪرد بہ خندیدن: واے هانے، خواهرشوهریا باید خودتو
میدیدے چطور تعریف میڪنے!
با حرص گفتم: والاچے ڪار ڪنم؟ مامان و باباے منم ڪہ از شهریار بدتر!عاطفہ اینطور لوس نبود
آخہ!
همونطور ڪہ از پلہ ها پایین میرفتیم گفت: تو چے ڪار ڪردے؟
_هیچے گفتم من میرم بخوابم خواستید برید خبرم ڪنید!
با خندہ نگاهم ڪرد: شوخے میڪنے دیگہ؟
شونہ هام رو انداختم بالا و گفتم: نہ، مگہ شوخے دارم؟!
خواست چیزے بگہ ڪہ صداے مردونہ اے اجازہ ندید: خانم هدایتے!
رگشتم بہ سمت صدا، حمیدے بود از دوست هاے سهیلے!
سرش پایین بود و دونہ هاے تسبیح رو مے چرخوند، با قدم هاے ڪوتاہ اومد بہ سمتم.
تسبیح فیروزہ اے رنگش رو دور مچش پیچید.
آروم و خجول گفت: میتونم چند لحظہ وقتتون رو بگیرم؟
متعجب نگاهے بہ بهار انداختم و رو بہ حمیدے گفتم: بفرمایید.
پیشونیش عرق ڪردہ بود، نگاهے بہ دور و برش انداخت.
سریع گفتم: بریم حیاط!
سرش رو تڪون داد، با فاصلہ ڪنار من و بهار راہ مے اومد وارد حیاط شدیم، با خجالت گفت: میشہ تنها
باشیم؟
نگاهے بہ بهار انداختم، با اخم و نارضایتے ازمون دور شد.
رو بہ حمیدے گفتم: حالا بفرمایید.
دست هاش رو طرفینش انداختہ بود، دست راستش رو مشت ڪردہ بود و فشار مے داد.
من من ڪنان گفت: خب...
نفسے ڪشید و بے مقدمہ گفت: اجازہ هست مادرم بیان باهاتون صحبت ڪنن؟
جا خوردم، توقع نداشتم، چیزے از جانب حمیدے احساس نڪردہ بودم!
حالا بے مقدمہ مے گفت میخواد بیاد خواستگارے!
با دستش عرق پیشونیش رو پاڪ ڪرد، انگار ڪوہ ڪندہ بود.
آروم زل زدہ بود بہ ڪفش هاش، سرفہ اے ڪردم تا بتونم راحت صحبت ڪنم: جا خوردم توقعش رو
نداشتم.
چیزے نگفت و دوبارہ پیشونیش رو پاڪ ڪرد، ادامہ دادم: منتظر مادر هستم.
با بینیش نفس ڪشید!
چند قدم ازم فاصلہ گرفت و گفت: حتما مزاحم میشیم!
همونطور ڪہ عقب مے رفت خورد بہ درخت ڪوچیڪ ڪنار دیوار!
خندہ م گرفت، سریع وارد ساختمون دانشگاہ شد!
بهار اومد بہ سمتم و دستش رو گذاشت روے شونہ م: مبارڪہ عروس خانم!
نگاهش ڪردم و گفتم: مسخرہ! بیچارہ انقد هول شد یادش رفت شمارہ تلفنے چیزے بگیرہ!
یهار با شیطنت گفت: عزیزم الان شمارہ شناسنامہ تم حفظہ نگران نباش یار خودش میاد!
پشت چشمے براش نازڪ ڪردم و گفتم: من ڪہ قصد ازدواج ندارم.
بازوم رو گرفت و گفت: ولے من دارم لطفا بفرستش خونہ ے ما!
با خندہ گفتم: خلے دیگہ.
_هانے سهیلے رو ندیدے؟
با تعجب گفتم: سهیلے!
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت: اوهوم داشت با چند نفر حرف میزد تو و حمیدے رو دید، چنان بہ حمیدے
زل زدہ بود شاخ درآوردم.
با تعجب گفتم: وا!
سرش رو تڪون داد: والا!
رسیدیم جلوے ورودے دانشگاہ با شیطنت گفت: مبارڪہ خواهرم، هے از این عاطفہ بد بگو بیین بختتو باز
ڪرد!
با خندہ زل زدم بهش و چیزے نگفتم ادامہ داد: منو بگو ڪہ اون بنیامینشم سراغم...
نتونست حرفش رو ادامہ بدہ، دخترے محڪم بهش خورد و جزوہ هاش ریخت.
بهار با حرص گفت: عزیزم چرا عینڪتو نمیزنے؟
با تحڪم گفتم: بهار!
نگاهے بهم انداخت و با اخم گفت: یہ لحظہ فڪر ڪردم از این قضیہ ے عشق هاے برخورد جزوہ اے
برام اتفاق افتادہ، میبینے ڪہ دخترہ!
دختر هاج و واج زل زدہ بود بہ بهار، سرم رو انداختم پایین و ریز خندیدم.
خوابم پریدہ بود!
روے مبل لم دادہ بودم، ڪتاب رو ورق زدم و ڪمے از شیرڪاڪائوم نوشیدم.
موهام ریختہ بود روے شونہ هام و ڪمے جلوے دیدم رو گرفتہ بود.
مادرم از آشپزخونہ وارد پذیرایے شد و گفت: خرس گندہ موهاتو ببند، ڪور میشے بچہ!
همونطور ڪہ سرم توے ڪتاب بود گفتم: بلاخرہ خرس گندہ ام یا بچہ؟
مادرم پوفے ڪرد و گفت: فقط بلدہ جواب بدہ!
لبخندے زدم و دوبارہ مشغول نوشیدن شیرڪاڪائو شدم.
مادرم با حرص گفت: واے هانیہ چقدر بیخیالے تو؟! الان شهریار و عاطفہ میرسن!
دستم رو گذاشتم روے دستہ ے مبل و سرم رو بہ دستم تڪیہ دادم: مامانے میگے شهریار و عاطفہ، نہ
رییس جمهور! یہ شام میخواے بدیا چقدر هولے!
مادرم اومد ڪنارم و لیوان شیرڪاڪائوم رو برداشت.
ڪتاب رو بستم و زل زدم بہ مادرم ڪہ داشت میرفت تو آشپزخونہ.
_آخہ یہ پاگشاے دوتا عتیقہ انقدر مهمہ نمیذارے من استراحت ڪنم؟
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#فایل_صوتي_امام_زمان ۳۹ ✍تنهـــا نیستی یوسف!!! ما ثابــت خواهیم کرد؛ که اهل کوفـه نبوده و نخواهیم
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
#باهم_بسازیم ۳۸
"انواع سبک شخصیتی"
سبک شخصیتی آزاداندیش :
_ این افراد اغلب کنجکاوند. ایده های نو را تجربه میکنند، راههای جدید را می آزمایند و مستقل می اندیشند.
_ این سبک میتواند با خوش بینی همراه باشد البته چنانچه حالت افراطی به خود بگیرد ، میتواند رفتارهای تکانشی (ناگهانی، لحظه ای) و حالت شیدایی به همراه داشته باشد.
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
سلام و صبح شما بخیر🌺☺️
به ذهنم رسید این روز را خدمت بانوانی که سالهاست ازدواج کردند اما مادر نشدند
و یا بانوانی که ازدواج نکردند و شغلشون نگهداری از بچه های دیگران هست و خیلی زحمت میکشند ولی به هر حال بچه ها به اونا مادر نمیگن
و یا مادران بد وارث و نااهل که بارها از بابت داشتن چنین فرزندانی، حرف و حدیث شنیدند و خجالت کشیدند و درد به دلشون اومده
و یا مادرانی که در مأموریت های مهمی هستند و دلشون برای بچه هاشون تنگ شده ولی نمیتونن دم بزنن
و یا بانوانی که بچه دار نمیشدند و همسرانشان ازدواج مجدد کردند و با هوو و فرزندان هوو زندگی میکنند و بچه های هوو را به اندازه بچه های نداشتهشون دوست دارند و احترام میگذارند
و مادرانی که بخاطر بدسرپرستی همسرانشان، اکنون در صف های طولانی دادگاه و طلاق هستند تا جان و ایمان و آبروی فرزندانشون را با طلاقشون و تحمل کوه تنهایی و بی پشتیبانی، حفظ کنند
و یا مادرانی که به هر دلیلی الان در زندان هستند و دلشون به اندازه زمین و آسمون گرفته و الان هم خودشون رو به خواب زدند تا کسی ازشون نپرسه چرا روز مادر بچه هات برای ملاقاتت نیومدند
و یا بانوان بارداری که دلشون بچه میخواد اما شوهران نااهلشون نمیخوان و مجبورشون کردند که بندازن و این زن، الان داره دق میکنه که بچهاش...
و...
چندین مورد دیگه هم تو ذهنم هست
اما قطرات داغ اشک نمیذاره از اونا بنویسم
ما به همشون تبریک میگیم
خدا عاقبت همتون به خیر کنه
انشاءالله دعای بهترین مادر عالم دنبال سرتون باشه
🌷🌷🌷🌷
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه