مطلع عشق
انگار آب شده بودی رفتھ بودی توی زمین. من تا حدودی خیالم راحت بود کھ تویانفجار اول آسیب ندیدی؛ حتی ا
#شاخه_زیتون
#قسمت بیست و دوم
🍃 یکجای خوب. یکم حال و ھوات عوض بشھ
میخواھم بگویم امشب، یکی از بافضیلتترین شبھای سال است و باید امشب برای شب قدر
آماده شد؛ اما نمیگویم. ارمیا باز ھم اصرار میکند
ارمیا: بیا! مطمئن باش پشیمون نمیشی
ناچار قبول میکنم و ده دقیقھ بعد، جلوی در منتظرم است. پیاده میرویم تا پارکی کھ نزدیک
آپارتمان است. آخرین باری کھ با حجاب آمدم آلمان، نگاهھا سنگینتر از الان بود؛ اما الان
کمی راحتتر با حجابم برخورد میکنند. یعنی در طول زمان، تعداد مسلمانھای اروپا بیشتر شده
و حجاب ھم عادی تر
میرسیم بھ یک پارک و ارمیا برای جوانی دست تکان میدھد. دقت کھ میکنم، چند جوان را
میبینم کھ دور ھم جمع شدهاند و ھر کدام چند شاخھ گل نرگس در دست داردند. وقتی ارمیا بھ
فارسی با آنھا سلام و احوالپرسی میکند، میفھمم ایرانی اند. چند دختر با حجاب ھم ھمراھشان
ھستند. ارمیا من را معرفی میکند و برای من توضیح میدھد و میگوید
چندتا از دوستامن؛ اکثرا ھم دانشجواند. توی اعیاد شعبانیھ مثل نیمھی شعبان، میان بھ مردم
گل و بروشور ھدیھ میدن
یکی از گلھای نرگس را میبویم. میبویم و میبویم و میبویم. خستھ نمیشوم از عطرش و از
نگاه کردن بھ ترکیب زیبای رنگ سپید و زردش کھ بینھایت انرژی بخش است. گل از ھر
نوعی کھ باشد روح را نوازش میدھد، اما نرگس چیز دیگریست. رنگ و بویش تمام وجودم
را بھ شوق میآورد. دوست دارم ھمھ گلھای نرگسی کھ در دست دوستان ارمیاست مال من
باشد
روی کارتی کھ بھ گلھای نرگس وصل شده، بھ زبان آلمانی نوشتھ: «روشنترین دوران
زندگی بشر در زمین، با حکومت مردی رقم خواھد خورد کھ تمام ادیان الھی بھ آمدنش بشارت
داده اند. نابودی جنگ، فقر، ظلم و جھل یک رویا نیست. واقعیتیست کھ بھ زودی اتفاق خواھد
افتاد؛ زمانی کھ از چنگ زدن بھ ریسمانھای خودساختھ بشری ناامید شویم. با آخرین منجی
بشریت بیشتر آشنا شوید
زیر متن ھم آدرس وبلاگشان را نوشتھ اند. یاد فکرھای امروزم میافتم و شرمنده میشوم. چھ
کسی گفتھ امام اینجا یار ندارد؟ میتوان نگاه مھربان امام را بھ کسانی کھ نامش را در قلب
اروپا زنده نگھ میدارند احساس کرد. اگر یک نفر از کسانی کھ گل نرگس ھدیھ میگیرد، امشب
آدرس وبلاگ را سرچ کند و درباره آخرین منجی بشریت بخواند، و دلش از شوق دیدن
روشنترین دوران زندگی بشر در زمین بلرزد، و از صمیم قلبش آرزو کند آن روز زودتر فرا برسد
شاید ظھور چند سال جلو بیفتد. شاید یک نفر بھ یاران امام اضافھ شود. شاید، شاید این
جمعھ بیاید
بھ دو_سھ نفر دختری کھ مشغول ھدیھ دادن گل بھ مردم ھستند نگاه میکنم. دوست دارم من ھم
درکارشان شرکت کنم، بھ این امید کھ آن یک نفری کھ قرار است مطالب وبلاگ را بخواند و
دلش بلرزد، گل را از دست من بگیرد. بھ توضیحاتی کھ دخترھا میدھند دقت میکنم تا یاد
بگیرم. باید خجالت را کنار بگذارم و یک دستھ گل نرگس بردارم. دوست دارم ھمھ بدانند بوییدن
و تماشای گل نرگس چھ لذتی دارد
***
گلھا کھ تمام میشوند، مینشینم روی نیمکت. ارمیا دارد با دوستانش حرف میزند. دوتا از
دخترھا خداحافظی میکنند و میروند، و دونفرشان میمانند کھ مینشیند کنار من و سر صحبت
را باز میکنند. یکی از دخترھا اسمش حنیفاست؛ آلمانیست و شعبان سال قبل مسلمان شده و
اسمش را از فلورا بھ حنیفا تغییر داده. وقتی میپرسم چرا حنیفا، میگوید: حنیفا یعنی کسی کھ
دنبال حقیقتھ؛ فکر کنم توی زبان عربی بھ کسی میگن کھ بھ سمت حقیقت بره
دختر دیگر، وفاء نام دارد و فارسی را با تھ لھجھ عربی صحبت میکند. میگوید مادرش
ایرانیست اما تا قبل از آمدنش بھ آلمان، عراق زندگی کرده اند. وفاء دانشجوست و حنیفا چند
ماھیست با یک جوان مسلمان ازدواج کرده. با ھم گرم میگیریم. من را یاد زینب میاندازند.
راستی چقدر دلم برای زینب تنگ شده؛ اگر زینب اینجا بود حتما از حنیفا میخواست داستان
مسلمان شدنش را تعریف کند. وقتی میفھمند ایرانی ام، چشمانشان برق میزند و با اشتیاق از
ایران میپرسند
عمو صادق میگفت تا چھل سال پیش، ایران اصلا شناختھ شده نبود؛ حتی گاھی بھ دلیل شباھت
تلفظ کلمھ ایران و عراق در زبان انگلیسی، مردم اروپا فکر میکردند ایران ھمان عراق است!
عمو میگفت وقتی بچھ بودند، آنقدر ایران ناشناختھ و عقب مانده بود کھ حتی خود مردم ایران
از ایرانی بودنشان خجالت میکشیدند. اما حالا دیگر اینطور نیست. میتوانی سرت را بالا
بگیری و بگویی ایرانی ھستی و در کشوری زندگی میکنی کھ در خیلی از رشتھ ھای علمی،
رتبھ ھای سوم و چھارم و حتی اول را دارد. در کشوری کھ با وجود یک انقلاب و دگرگونی در
اعماق لایھ ھای جامعھ و پیامدھای انقلابش و با وجود یک جنگ ھشت سالھ نابرابر و تحریمھای
کمرشکن، توانستھ در کمتر از چھل سال خود را بازسازی کند در زمینھ علم، فناوری و
صنعت، در رتبھھای اول جھان قرار بگیرد. در کشوری کھ نھ وابستھ و جیره خوار غرب است
و نھ شرق؛ بلکھ پایھھای فکری و معرفتی خودش را حفظ کرده و آنھا را بھ دیگر کشورھا
صادر میکند
آنقدر با حنیفا و وفاء گرم گرفتھ ام کھ گذر زمان را نمیفھمم تا زمانی کھ ارمیا و ھمسر حنیفا
صدایمان بزنند و بگویند وقت رفتن است. پیاده با ارمیا راه میافتیم بھ سمت خانھ.
ارمیا راست میگفت
چقدر حال و ھوایم بھتر شده از دیدن جشن کوچک نیمھ شعبان در قلب اروپا. میپرسم
ارمیا تو کھ اھل این حرفا نبودی! اینا رو از کجا پیداشون کردی؟
ارمیا: خب بالاخره منم یک چیزھایی حالیمھ! انقدرھا ھم کھ فکر میکنی بیخیال نیستم. بعدم
گفتم تو رو ببرمت کھ یکم سرحال بشی
سھ شاخھ گل نرگسی کھ از حنیفا ھدیھ گرفتھ ام را مقابل بینیام نگھ داشتھ ام و با ولع
سیریناپذیری می بویمشان. ارمیا میگوید
کار گل در حجره ی سبز رنگش بھ این زودی ھا تمام نمیشد. رنگھایش را با دقت انتخاب
ھایش را بھ آرامی بھ خود میبست و ھمزمان با طلوع خورشید شکفتھ بود؛میکرد و گلبرگ
یادتھ؟
برایم عجیب نیست کھ ارمیا بعد از این ھمھ سال جملات رمان شازده کوچولو را حفظ باشد. من
و ارمیا بارھا آن رمان را خوانده ایم. میگویم
یادمھ؛ ولی گل مغرور شازده کوچولو کجا و گل نرگس کجا؟
یکی از گلھا را از دستم میگیرد و بو میکند
ارمیا: راست میگی! گل نرگس فوق العاده ست
صدای چند جوان از آن سوی خیابان، گفت و گویمان را متوقف میکند. تعادل ندارند و بلند و
کشدار با ھم حرف میزنند. پیداست توی حال خودشان نیستند. ارمیا با دیدنشان بازویم را
میگیرد و قدم تند میکند. یکی از جوانھا ھمانجا کنارخیابان بالا میآورد. چھره ام درھم
میرود. یاد امام میافتم و نگاه مھربانی کھ الان با اندوه بھ جوانھا مینگرد. امام حتما آن
جوانھا را دوست دارد. حتما نگران سلامتی آنھاست و ناراحت است از اینکھ جسم و عقلشان
را با نوشیدنی فرسوده میکنند. حتما امام برای آنھا دعا میکند، بدون اینکھ آنھا امام را
بشناسند. شاید یکی از ھمین جوانھا، فردا صبح کھ ھوش و حواسش برگردد، اتفاقی در فضای
مجازی درباره آخرین منجی بشریت مطلبی بخواند، و شاید برای آمدن این آخرین منجی دعا
کند، و شاید
ارمیا میگوید
راستی یک چیزی میخواستم بگم بھت
چی؟
ارمیا : وفاء خانم بود کھ دیدیش، راستش گویا یکم از محیط خوابگاھشون شاکیھ؛ ترجیح میداد
یک خونھ اجاره کنھ. گفتم شاید بدت نیاد اگھ دوست داشتھ باشی، وفاء ھمخونھت باشھ.
ھردوتون از تنھایی درمیاین. تازه اجاره رو ھم تقسیم میکنیم و بارش برای ھردوتون کم میشھ.
البتھ من بھ خودش حرفی نزدم، گفتم اول نظر تو رو بپرسم
تنھا ماندنم واقعا معضل است. با وجود خانھ ساکت و سوت و کور خودمان، من بھ تنھایی عادت
ندارم. من خانھای مثل خانھ عزیز را دوست دارم کھ زندگی در آن جریان داشتھ باشد. حالا
برایم سخت است تنھا زندگی کنم. گاھی حتی وھم برم میدارد و مجبورم ھمھ چراغھا را روشن
کنم. جداً چھطور میتوانند تنھا زندگی کنند؟ خانھ خالی روح را فشار میدھد، ھر قدر بزرگ
.باشد. آپارتمانھای قوطی کبریتی ما، کھ جای خود دارد
دختر مورد اعتمادی ھست؟
تا جایی کھ من میدونم، آره
خب اگھ فکر میکنی دختر خوبیھ، واقعا دوست دارم تنھا نباشم
لبخند کمرنگی میزند. چند قدم کھ جلوتر میرویم دوباره میگوید
راستی، یک چیز دیگھ... دوست ندارم خانوادم بدونن امشب کجا رفتیم؛ باشھ؟
چرا؟
خب میدونی کھ خیلی خوششون نمیاد از این چیزھا
زیر لب میگویم
باشھ
این روزھا تمام ذھنم درگیر پروژهام است و تنھا تفریحم، بیرون رفتن ھفتگی با ارمیاست.
معمولا میرویم ھیئت خانگی یکی از ھمان دوستان ایرانی اش کھ با خانواده اش برای تبلیغ ساکن
اینجا شده اند. شبیھ ھیئتھای ایران نیست، اما خوب است. ھمان دوست ایرانی ارمیا سخنرانی
میکند، و بعد ھر کسی کھ بخواھد میرود کمی مداحی میکند. ھیچ کدام مداح حرفھای نیستند؛
دلی میخوانند و بھ دل مینشیند. این ھیئت ھفتگی برای من در این غربت مثل آب حیات است؛
از وقتی ماه رمضان شروع شده و نیاز من بھ فضای معنوی بیشتر
مخصوصاً
ھرازگاھی ھم میرویم خانھی دایی. دایی گاھی ایرانیھای ساکن آلمان را دورھم جمع میکند؛
البتھ مجلسشان خیلی شبیھ ھیئت ھفتگی دوست ارمیا نیست
تازه نمازم تمام شده است کھ صدای ھشدار ایمیل از لپتاپم بلند میشود. آخرین دانھ ھای تسبیح
تربت را سبحان الله میگویم و میخواھم ایمیل را چک کنم کھ صدای در زدن ریتمیک ارمیا را
میشنوم. تق تتق تق
در را کھ برایش باز میکنم، با یک بستھ شیرینی پشت در ایستاده است
سلام شازده کوچولو
در چشمانش خستگی موج میزند. من کھ تقریبا در مرز بیھوشی ام؛ این اولین سالیست کھ
تقریبا ھفده ساعت روزه میگیرم. روزھای ایران انقدر طولانی نبود. فکر نمیکردم ارمیا ھم
روزه بگیرد؛ اما وقتی سپرد برای سحری اول بیدارش کنم فھمیدم چند سالیست کھ دارد در
روزھای طولانی آلمان روزه میگیرد، دور از چشم خانواده اش
روزھایی کھ وفاء دیرتر برمیگردد، با ارمیا افطار میکنم. بوی پای سیب کھ بھ مشامم میخورد
معده ام میسوزد. چقدر گرسنھ ام! ارمیا وارد میشود و جعبھ شیرینی را روی میز آشپزخانھ
میگذارد. بیصبرانھ در جعبھ شیرینی را باز میکنم و یک پای سیب برمیدارم. ارمیا میگوید
منم آدمم ھا
تازه یادم میافتد ارمیا حتما افطار نکرده است. بھ سینی آبجوش و نبات اشاره میکنم و میگویم
خب بردار بخور
نگاش کن! چشمش بھ شیرینی افتاد داداششو یادش رفت
چند جرعھ از آبجوش مینوشد و بھ من نگاه میکند و میگوید
!با این چادرنماز مثل راھبھ ھا میشی
راھبھ؟
آره؛ دیدیشون؟ حجابشون ھمین شکلیھ کھ شماھا توی ایران دارین. مقنعھ سفید و یھ چیزی مثل چادر
یاد فیلمی میافتم کھ چند وقت پیش با زینب دیدیم. فیلم راھبھ؛ یک فیلم ترسناک کھ بھ اصرار من
زینب نشست کھ ببیندش. تنھا بودیم و زینب تمام وقت با یک حالت عاقل اندرسفیھ نگاه میکرد بھ
فیلم؛ با اینکھ انتظار داشتم جیغ بکشد و بترسد. خودم ھم نمیترسیدم. فیلم کھ تمام شد، زینب بلند
شد و گفت: «چرت و پرتھ! ترسناک میسازن کھ چی بگن؟ میخوان بگن از خدا قویترم پیدا
میشھ؟ خب برن قویتر از خدا رو بگردن پیدا کنن، اگھ پیدا شد منم میپرستمش
بعد ھم فیلم را کمی عقب زد و روی یکی از صحنھ ھای ترسناک متوقف شد
ببین! شخصیت اھریمنیای کھ تمام وقت باید ازش بترسی مثل راھبھ ھا لباس پوشیده یا بھتر
بگم مثل ما مسلمونا ! راھبھ ھا مدل لباسای مختلف دارن. اما بین اونھمھ مدل، اونی رو انتخاب
کرده کھ بیشترین شباھت رو بھ خانمای مسلمون داره. ببین! دقیقا چادر و مقنعھ ست! فکر میکنی
دلیلش چی باشھ؟
راست میگفت ؛ الکی کھ نیست. نامردھا بلدند چھطور فیلم بسازند کھ چھ مسلمان باشی، چھ
مسیحی، چھ بیدین، تھ دلت از ھرچھ آدم دیندار و محجبھ و خداپرست است بدت بیاید و بترسی
صدای ارمیا مرا بھ خودم میآورد
ارمیا: ولی جدا مسخره ست! اینھمھ آدم توی اروپا مسیحیاند، اما فقط یک درصد کمی از
خانم ھاشون مثل حضرت مریم (سلام الله علیھا) لباس میپوشن! درحالیکھ اگھ واقعا کسی رو
دوست داشتھ باشی، باید سعی کنی شبیھش باشی
سفره افطار کوچکی روی میز میچینم؛ با خرما و نان و پنیر ایرانی و گردو و ھندوانھ. این
ایرانیترین غذاییست کھ دست و پا کردهام. درحال چیدن سفره ھستم و ارمیا وضو میگیرد کھ
نماز بخواند. این یکی را ھم باورم نمیشد! ادامھ حرفش را میگیرم و میگوید
اینطور کھ معلومھ، پوشش خانمھای اروپایی از اول اینطوری نبوده. ولی نفوذ یھود و
سرمایھ دارای یھودی باعث شده کمکم پوشش اروپایی ھا بازتر بشھ درحالیکھ ھنوز خود یھودیا
شدیدا بھ حجاب مقیدن و حتی پوشیھ میزنن. ھرچی ھست زیر سر یھوده
انتظار دارم ارمیا بحث را ادامھ دھد اما با شنیدن این حرفم، سر بھ زیر میاندازد و بھ جانمازم
کھ ھنوز جمعش نکرده ام اشاره میکند و میگوید
میشھ منم روش نماز بخونم؟ -
تعجب کردهام از واکنش ارمیا کھ زیر لب میگویم
طوری نیست
نماز خواندن ارمیا را یکی_دوبار بیشتر ندیده ام. ھمان موقع ھم کھ ایران بودند، خوشش نمیآمد
جلوی کسی نماز بخواند. میرفت یک گوشھ، یواشکی نماز میخواند. وقتی میپرسیدم چرا
دوست ندارد کسی نماز خواندنش را ببیند، میگفت خجالت میکشد و میترسد نمازش ریاکارانھ باشد
ادامه دارد ....
هدایت شده از کانال حسین دارابی
21.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تناقض درگفتههای خاله و مادرنیکا
خاله نیکا شاکرمی مصاحبهای با بیبیسی هفته قبل داشته و مادر نیکاهم دوروز قبل کلیپی رو برای رادیو فردا ارسال میکنه. تناقض های داره روایتهای این دو که قابل تأمله، خودتون میتونید بررسی کنید من هم نظر خودمو درآخر کلیپ نوشتم. جاهایی که متن داره استپ رو بزنید و متن رو بخونید. تامیتونید منتشر کنید
#حسین_دارابی 👇
@hosein_darabi
مطلع عشق
🔴 #رفتارهای_سوپاپی 💠 درب دیگ زودپز بهگونهای است که وقتی بسته میشود منفذی برای خارج شدن حرارت و ب
خانواده وازدواج 👆
روز دوشنبه( #سواد_رسانه )👇
14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئوی جالب از چگونگی مدیریت افکار عمومی و تأثیرگذاری شناختی بر روی مخاطبین توسط شبکههای اجتماعی و ماهوارهای!
⭕️ این گزارش نشان میدهد که چگونه یک رسانه و شبکه اجتماعی میتواند با تزریق مداوم اطلاعات، افکار عمومی را مدیریت و جهتدهی کند و اینگونه القا نماید که یک جریان و موج گستردهای در جامعه به راه افتاده است!
در واقع با تزریق مداوم اطلاعات جهتدار، مخاطب خود را مسخ شناختی میکند!
❣ @Mattla_eshgh
#جنگ_شناختی
✍ به همین سادگی میتوان فریب خورد!
قرآن پُر است، پُر ....
از ماجرای فریب خوردن مسلمانان!
همآنانکه اگر حقیقتِ اسلام را فهمیده بودند، و اگر از پوست دین درآمده بودند و به باطنِ آرامَش میرسیدند، باید امروز پرچم تمدنشان در بام دنیا بالا بود!
به بهانهی حجاب، من و شما و شما و شما را وارد بازی کردند،
حتی محجبهها را ...
تا پروژه فعال کردن کومله و دموکرات و پانترکها و ... را کلید بزنند!
پس ما کِی میخواهیم بفهمیم؛
در تمام جنگهای تاریخ که حق و شر روبروی هم ایستادند، ابزارِ هوچیگری و دروغ، اسلحهی فریب دادنِ جبهه حق بود!
💥 آنان که به بهانهی آزادیخواهی، با این جریان همراه شدهاند و با طغیانِ تجزیهطلبهای ایران، کبریت را زیر خانهی خودشان روشن کردند به این سؤال پاسخ دهند :
بیحجاب یا باحجاب، در سوریه، افغانستان و .... مردم حالشان چگونه بود؟ چگونه هست؟ .....
#نبرد_تمدنها
❣ @Mattla_eshgh
♨️چگونه مارپیچ سکوت را بشکنیم؟
📍چند شب قبل در منزل داشتم شام میخوردم، یکباره صدای مبهم ولی ممتدی را شنیدم. دو سه دقیقهای گذشت ولی صدا ادامه دارد بود. رفتم پنجره را باز کردم. صدا واضحتر شد. یک نفر از وسط کوچه فریاد میزد: «مرگ بر دیکتاتور»
کمکم یکی دو نفر دیگر هم با او همراهی کردند و شعار دادند: «زن، زندگی، آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور»
با صدای بلند فریاد زدم: «مرگ بر منافق!»
چند ثانیه همهشان سکوت کردند:) طبیعتا انتظار شنیدن این شعار را نداشتند و تصور میکردند هرچقدر شعار خودشان را تکرار کنند، افراد بیشتری با آنها همراهی خواهند کرد.
لذا به محض اینکه دوباره شعارشان را تکرار کردند با صدای رساتر فریاد زدم: «مرگ بر منافق»
چند ثانیه بعد این بار صداهای دیگری به گوش رسید: «مرگ بر ضدولایت فقیه»، «مرگ بر منافق» و...
📍چه اتفاقی افتاده بود؟ خیلی از ساکنین همان کوچه که مخالف شعارهای آنها بودند، احتمالا تا قبل از اینکه شعار «مرگ بر منافق» را بشنوند انگیزهای برای شعار دادن در برابر آنها نداشتند. چرا؟ چون به اشتباه فکر میکردند اگر حرف خودشان را بزنند کسی همراهی نمیکند و در انزوا هستند. اما وقتی میبینند افراد دیگری هم هستند که با آنها همراهی کنند، ترس از انزوا از بین میرود و با خیال راحت حرفشان را میزنند.
لذا آن کسی که اولین بار شروع کرد «مرگ بر دیکتاتور» گفتن، احتمالا فهمید در کوچه خودش هم در اکثریت نیست، چه برسد به اینکه بخواهد نظام را عوض کند:) و جالب اینکه از فردایش دیگر هیچ شعاری ندادند.
👇👇
📍نظریه #مارپیچ_سکوت همین است، یعنی در برابر «جو بهظاهر غالب» تسلیم نشوید و حرف خود را بزنید. اتفاقا در این ایام این کار ضرورت بیشتری دارد، چون جماعت برانداز که سواد و منطق درستوحسابی ندارد، فقط توهماش زیاد است و اتفاقا باید همین توهماش را شکست. شعار در برابر شعار، تجمع در برابر تجمع.
این جماعت نه تشکیلاتیتر از منافقین و حزب توده هستند و نه بدنه اجتماعی بیشتری از سال ۸۸ دارند، چندی بعد نیز افسردهتر و منزویتر خواهند شد. فقط چند روزی عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند...
✍امیرحسین ثابتی
🎞کلیپ گرداب سکوت را ببینید
eitaa.com/CWarfare/783
❣ @Mattla_eshgh