eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣ 2 ✡جادو چنان با زندگی و روح کلی و عجین شده که او در بسیاری از نوشته‌ها و گفته‌ها جادوگر خطاب می شود، وی اینگونه خطاب را می پسندد و به آن افتخار می کند. ‼️ 👈📕 کتاب والکری ها بازگویی یکی از سفرهای جادویی کوئلیو است. او در این سفر خود را قهرمان داستان به مخاطبان معرفی می کند و همسرش را نیز در این سفر با خود همراه می‌کند. 👈📕 در کتاب بریدا نیز قهرمان داستان با جادوگری در جنگلی آشنا می شود و جادوگر او را با حقایق نابی آشنا می کند و بدین سان می تواند درک مثبتی از عالم معنا پیدا کند. 👈📕 کوئلیو مهمترین کتاب خود یعنی کیمیاگر را به استاد جادوگری خود "جی" تقدیم کرده است. ❗️ ⛔️ تنها معنویتی که کوئلیو می شناسد و با تمام وجود به دیگران معرفی می کند، ورود به عالم جادوست، تا جایی که وی جادو را اسم اعظم می داند و می گوید:. "جادوگری یکی از راههای نزدیکی به خرد اعظم است، اما هر کار دیگری که آدم می کند، تا زمانی که با قلبی سرشار از عشق کار می کند، می تواند او را تا این مرحله نزدیک کند." 👈📕 در کتاب بریدا که یکی از مهمترین کتابهای کوئیلو است، شخصیت اصلی داستان دختری به نام بریدا است که علوم غریبه را در اختیار دارد، اما به کارآمدی جادو پی می‌برد. ⚠️کوئلیو در این کتاب، دو روش مهم جادوگری یعنی سنت ماه و خورشید را معرفی می کند. هدف اصلی در سنت ماه، کشف نیمه گمشده می باشد که بخش دیگر هر انسان است. وی برای کشف نیمه گمشده دستوراتی را پیشنهاد می دهد که یکی از آنها سکس است. در همین زمینه، وی از آیین ورود و تشرف نام می برد که در میان شمن ها شهرت دارد. در آیین تشرف، پرداختن به برنامه های جنسی جایگاهی ویژه دارد. 📛اگرچه کوئلیو تعلیمات دیگری نیز دارد، سلوک عملی و رفتار معنوی را ورود به دنیای جادو می پندارد و معنویت او با حقیقت دین که همانا پیوند با خدا و معرفت الهی می باشد، بیگانه است.⚠️ ❌ با وجود این انحرافات در تفکر پائولو کوئلیو، متاسفانه کتاب‌های او یکی از پر تیراژترین کتب و رایج ترین رمان ها در بین جوانان ما است. ‼️ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📸 مشاور ترامپ: بیل گیتس برای وصل کردن "میکرو چیپ" به همه انسان‌ها ویروس کرونا را ساخته است 🎙 راجر استون، مشاور سابق دونالد ترامپ در یک برنامه رادیویی از ایالت فلوریدا مدعی شد، بیل گیتس و همکاران او می‌توانند پشت قضیه شیوع ویروس کرونا در جهان باشند. او گفت: 🔹آنها شاید این پاندمی را به وجود آوردند تا طرح خودشان برای وصل کردن "میکروچیپ" به همه انسان‌های زمین را عملی کنند. به هیچ وجه حاضر نخواهم شد به بهانه مبارزه با کرونا ویروس و کنترل وضعیت بدن، میکروچیپی به من وصل شود. اینکه آیا بیل گیتس نقشی در این پاندمی جهانی داشته یا نه، هنوز محل بحث است. من دوستان محافظه کاری دارم که می‌گویند این اتهامی مسخره است و دیگرانی هم می‌گویند قطعا بیل گیتس در این پاندمی نقش داشته است. 🔸میکرو چیپ یک تراشه کوچک کامپیوتری است (در اندازه یک دانه برنج) که با تزریق زیر پوست جانداران، حرکات و وضعیت جسمانی آنها را کنترل می‌کند. 🔹بیل گیتس در سال ۲۰۱۵ در یک سخنرانی درباره شیوع یک ویروس در سطح جهان هشدار داده و گفته بود تنها عاملی که طی دهه آتی می‌تواند به مرگ میلیون‌ها انسان در جهان بینجامد، شیوع یک ویروس مرگبار می‌تواند باشد. نیوروک پست ‌❣ @Mattla_eshgh
﷽ ♦️سوال چرا امام مهدى علیه السلام در زمان غیبت کبری نایب خاص ندارد؟ ❇️پاسخ : 🔸در پاسخ این سوال، باید گفت ☑️ اوّلا، غیبت صغری مقدمه اى براى آغاز غیبت کبری بود و در این دوره، نایبان خاص، وظیفه داشتند تا شیعیان را آماده ى غیبت امام(علیه السلام) کنند. در همین مدّت غیبت صغری، شیعیان توانستند خود را براى ورود به مرحله ى جدید آماده کنند؛👈 بنابراین، هدف اصلى از تعیین نواب خاص، تحقق یافته بود و دیگر نیازى به تعیین نایب خاص نبود؛👈👈 چون، با آغاز غیبت کبری ـ که هدف از آن، حفظ جان امام، آزمایش مردم، آماده سازى مردم جهان براى قیام امام (علیه السلام) در آخرالزمان و... بود ـ تعیین نایب خاص، با اهداف و فلسفه ى غیبت تعارض پیدا مى کرد. ☑️ثانیاً، در صورت استمرار تعیین نایب خاص، امکان داشت فرصت مناسبى ایجاد شود تا هر کس ادعاى نیابت امام زمان (علیه السلام) را بکند و صادق و کاذب مشتبه شود و البته این هم امکان نداشت که خود حضرت هر بار ظاهر شود و 🔺اوّلا، معجزه اى بیاورد که خود امام است و 🔺 ثانیاً، براى هر عصرى، کسى را معرّفى کند.[1] 🔺ثالثاً، شاید دلیل عدم تعیین نائب خاص، این بوده که اگر نائب خاص تعیین مى شدند، دشمنان، آنان را آزاد نمى گذاشتند، بلکه آنان را شکنجه و زجر مى دادند. 📚[1]. ابراهیم امینى، دادگستر جهان، ص 153. ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۵۷ _بلــــه ! البته از نوع نا محسوس ... حالا چرا اینجا وایستادی بیا بریم بشین
...عشق ۵۸ حالا من چیزی که از پارسا در مقابل حرفم توقع داشتم ببینم حداقل یه اخم کوچولو بود نه اینکه اینجوری بخنده و با ذوق همچین حرفی در مورد دوست دخترای رنگارنگ اشکان بزنه ! _باز چی شد ؟ ناراحت شدی گفتم از تو خوشگلترن ؟ خوب نیستن شوخی کردم خوبه خانوم نازنازی؟ واقعا حس بدی داشتم از اینکه پارسا در مورد من اینجوری فکر میکرد . یعنی من رو انقدر ساده دیده بود که تصور میکرد من از مقایسه خودم با کشته مرده های اشکان ناراحت شدم !؟ نتونستم جوابی بهش بدم جز سکوت ممتدم و نگاه خیره ای که به بیرون داشتم . اونم دیگه حرفی نزد و به راهش ادامه داد ... انگار که توقع همچین رفتارایی رو از من نداشت . دو تا خیابون مونده بود به خونه برسیم که گفتم نگه داره هنوزم خاطره حسام تو ذهنم بود ! پیاده شدم و در رو بستم و با کنایه گفت : _مرسی آقا پارسا خیلی خوش گذشت !! _اگه تو یکم خوش اخالق تر بودی بیشتر از اینا خوش میگذشت . مواظب خودت باش بای و رفت ! عجب رویی داره ها ... حالا دارم برات ! آینه کوچیکم رو از جیب کیفم آوردم بیرون و یه نگاه سرسری به صورتم کردم . با دست رژم رو کم رنگ کردم و روسریم رو کشیدم جلوتر ... انقدر خسته بودم که تقریبا تا خونه خودم رو به زور کشیدم . البته حس میکردم روحم خسته تر از جسممه چون زیادی امروز درگیری داشته بنده خدا ! همین که رسیدم تو خونه مامان دستور صادر کرد برم و مثل بچه آدم غذام رو بخورم ... با اینکه خواب رو ترجیح میدادم اما دست و صورتم رو شستم و لباسام رو عوض کردم رفتم نشستم یه ناهار درست و حسابی خوردم چون اونجا فقط چند تا تیکه جوجه تونسته بودم بخورم و همچنان گرسنم بود. خداییش غذاش چسبید از مامان تشکر کردم و رفتم تو اتاقم که یکم بخوابم و مثل همیشه تا سرم رو گذاشتم روی بالش نفهمیدم چی شد و چی نشد و سه سوت خوابم برد ! با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم . نگاهم افتاد به ساعت که نزدیکای ۷ بود یا خدا چقدر خوابیدم خوب شد یکی زنگ زد ما بیدار شدیم ! گوشیم رو برداشتم و به اسم پریسا که همون پارسا بود و روی صفحه روشن خاموش میشد نگاه کردم البته از ترس احسان که یه وقت موبایلم دستش نیفته اسم مستعار واسش گذاشته بودم ! نمیدونستم جواب بدم یا نه ... هنوز دستم معلق روی هوا مونده بود که قطع شد آهنگ ! بهتر اما 3 ثانیه طول نکشیده بود که دوباره زنگ زد . عجب گیریه ها ! شاید کار واجب داره . برداشتم _بله ؟ _الو . خوبی ؟ چرا انقدر دیر جواب میدی آخه ؟ نمیگی ادم نگرانت میشه ؟ _خواب بودم ببخشید _چقدر خوش خوابی !الی؟ _بله ‌❣ @Mattla_eshgh
رمانسرا چیک چیک...عشق قسمت ۵۹ _از دست من ناراحتی عزیزم ؟ بودم ! خیلی هم زیاد . ولی اصلا حوصله توضیح دادن و توضیح شنیدن رو نداشتم بخاطر همین خیلی کوتاه گفتم : نه ! _ولی ظهر که تو ماشین خیلی اخمو شده بودی _خسته بودم ! _یعنی الان که خوابیدی بازم خسته ای؟ _چطور؟ _چون الانم اخمویی هنوز ! _نیستم _مطمئنی ؟ پس چرا جواب سر بالا میدی خانوم موشه ؟ شیطونه میگه بزنم تو فکش هی به من نگه موش ! از شنیدنشم چندشم میشد .. _همینطوری ... ناراحت نیستم خیالت راحت . الانم باید برم مامانم کارم داره _اوکی . فقط بدون اگه اخمو باشی دوستت ندارما ! مواظب خودت باش عزیزم بای. _بای واقعا نحوه دوست داشتنت تو حلقم ! اخمو باشی دوستت ندارم ! خوب به درک که نداری اصلا من همیشه اخمو هستم ... والا ! گوشیمو پرت کردم روی تخت و خودم بلند شدم برم پیش مامان ... جمعه صبح داشتیم صبحانه میخوردیم که عمو زنگ زد و به بابا گفت میخواد مادرجون رو ببره بهشت زهرا سر خاک آقاجون . بابا هم که خیلی وقت بود نرفته بود سریع گفت ما هم میاییم ! البته منظورش از ما خودش و مامان بود . فکر کردم واقعا دست عمو درد نکنه روز جمعه ای ما رو کلا کاشت تو خونه ! به شدت دلم میخواست برم بیرون . اما با وجود برنامه حاضر نمیشد ! خلاصه به ۱ ساعت نرسیده تقریبا همه بزرگترای ساختمون رفتن و ما تنها شدیم ! احسان که خواب بود . شالم رو سرم کردم و رفتم خونه عمو . ساناز خودش در رو باز کرد _سلــــام صبح جمعه شما بخیر باشه ! _علیک سلا تنهایی؟ _نه بابا سپیده هم هست داره تست میزنه فداش شم ! _ایشالا که فداش بشی ! برو کنار بیام تو حوصلم سر رفته _هنوز از خواب بیدار نشده حوصلت سر رفته ؟ نشستم رو مبل و پام رو گذاشتم روی میز _خیلی بی فرهنگی الهام این چه طرز نشسته ! _تو با فرهنگی واسه ما بسه . حالا نمیشد بابات اول صبحی قرار سر خاک نذاره ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۶۰ -چرا ؟ _خوب دوست داشتم برم بیرون _ اگه زود اومدن کنه میشیم که بریم پارکی جایی نظرت چیه ؟ -موافقم . حالا برو فیلم عروسیه سعید رو بذار ببینیم از بیکاری بهتره -بگو لطفا عزیزم ؟ _بدو ساناز !! _قربون لحن خواهشیت برم من ! خوب شد رفتم خونه عمو خیلی خوش گذشت ! مخصوصا که صدای تی وی رو زیاد کردیم و سپیده بیچاره هم مجبور شد بیاد پیش ما و تست رو بذاره کنار تلفن زنگ خورد و ساناز جواب داد . وقتی اومد پیشمون پرسیدم _کی بود ؟ _مامان ! گفت ما ناهار نمیایم _یعنی چی ؟ چرا ؟ _نمیدونم والا ! انگار مادرجون گفته بریم خونه دایی رضا سر بزنیم رفتن اونجا دایی نگهشون داشته برای ناهار ... حاال زنگ زده میگه شما خودتون غذا درست کنید دور هم جمع بشید حوصلتون سر نره تا عصر ! _منو بگو یه عمر فکر میکردم اینجوری مهمونی رفتنا از مد افتاده ها ! _کدوم جور مهمونی؟ _همین که بچه ها رو میذارن خونه و خودشون میرن خوش گذرونی دیگه ! _الهام جونم پاشو فکر ناهار باش که خربزه دوغه ! _آبه ! _حالاهمون . بیا بریم که ناهار یه جماعتی افتاده گردن ما _ما که غذا درست کردن بلد نیستیم _منم حوصلشو ندارم _پس چیکار کنیم سپیده لیوان شیرش رو سر کشید و با لحن خبیثانه گفت : _ فهمیدم ! سپیده لیوان شیرش رو سر کشید و با لحن خبیثانه گفت : _ فهمیدم ! _چی رو ؟ _ناهار دیگه ! باید زنگ بزنیم که حسام و حامد و احسان بیان اینجا برای ناهار _خوب باهوش کدوم ناهار؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۶۱ _قبل از اینکه اونا بیان زنگ میزنیم پیتزا سفارش میدیم جوری که بعد از اومدن پسرا پیک برسه اینجا ! اخلاق حسام رو هم که میدونید ! دستو دلبازه بدجور ... عمرا بذاره کسی دست تو جیبش کنه . خلاصه که ناهار مهمون آقایون میشویم و خالص ! دستمو بردم وسط و گفتم : _موافقم ناجور . هر کی پایست بزنه قدش ساناز خندید و دستش رو گذاشت روی دستم و گفت : _منم که عااااشق پیتزا مخصوص ! بزن زنگو ... و سپیده هم که خودش نظر داده بود دستش رو پرتاب کرد سمتمون !! ساعت ۱ بود که ساناز زنگ زد فست فود نزدیک خونمون و کلی سفارشات جور واجور داد با ذوق . بعدم سریع زنگ زد به پسرها که بیاین ناهار ! سپیده بلند شد و گفت : من میرم میز غذا رو بچینم این بنده خداها فکر نکنن سر کار گذاشتیمشون گفتم : _سپیده میز خوب نیست . سفره بیار همینجا تو سالن پهن میکنیم بیشتر خوش میگذره ساناز : راست میگه بیشتر حال میده سپیده : پس بیاین کمک . سفره رو انداختیم و لیوان و بشقاب گذاشتیم و نشستیم منتظر سر و صدای بچه ها تو راه پله بلند شده بود . رفتم در رو باز کردم یکی یکی سلام کردن اومدن تو حامد : به به ! چه دخترای خوش سلیقه ای من عاشق اینم که کلا رو زمین پهن بشم موقع غذا خوردن احسان : ببین و باور نکن ! عمرا اینا واسه ما غذا درست کرده باشن انقدرم با آمادگی ! خوشم میومد داداش خودم باهوش بود فقط ! حسام نشست سر سفره و گفت : _شلوغ نکنید اعصاب ندارم ... من الان بزرگترتون محسوب میشم ! سپیده : بزرگتر از همه جهات دیگه ؟ حسام و احسان نگاهی رد و بدل کردند و احسان گفت : _دیدی داداش من ؟ معلوم نیست چی میخوان بندازن گردنت ! حسام لبخندی زد و چیزی نگفت . صدای زنگ در که بلند شد ما هم خندمون گرفت ! سریع آیفون رو برداشتم و مطمئن شدم پیکه . گفتم : _یکی بره دم در یه آقاهه بود حامد که حس مردونگیش زده بود بالا بلند شد و گفت : خودم میرم تو بگیر بشین آبجی !! آروم به سانی گفتم : بچم ! خدا کنه پول داشته باشه قد سفارشات تو ! سانی :گمون نکنم !! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#امام_زمانم • تَبِ فـراق تــــ💔ـــو • بیچــاره کرده • دنیا را ..🌱 #سه_شنبه_های_جمکرانی ‌❣ @Mat
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
🎁🎁🎁🎁 پیامبر اکرم صل الله و عليه و آله میفرمایند : امّت من تا هنگامى كه يكديگر را دوست بدارند، به يكديگر هديه دهند و امانتدارى كنند، در خير و خوبى خواهند بود. • عيون اخبار الرضا ج2 ، ص29 ، ح25 • 💝 امام سجاد -عليه السلام- فرموده اند : دوست دارم پولي داشته ، وارد بازار شوم و از قصابي گوشتي بخرم و براي همسر و عائله ام ببرم. من اين کار را از آزاد کردن بنده در راه خداوند تبارک و تعالي بيشتر دوست دارم. • بحار ج 46 ص 66 • ‌❣ @Mattla_eshgh