فرداي آن شب به خانه برادرم رفتم و گفتم مگر قول نداده بودي خودت ما را عقد کنی حالا وقتش رسیده بیا و ما را به عقـد هم در آور. بدونم خالفت اما با ناراحتی پذیرفت با پرویز و مادرش و برادر بزرگم به یک محضـر رفتیم و قضـیه بهائی بودن
مرا گفتیم، قرار بود به علت اختلاف عقیده دو عقد صورت بگیرد یکی عقد اسلامی و دیگر عقد بهائی اما آن محضر به اینکار تن
نداد و گفت دختر هم باید مسـلمان شود وگرنه عقدباطل است به یک محضـر دیگر رفتیم ولی آنها هم از اینکار
امتناع کردند ، با نا امیدي به خانه برگشتیم. وقتی به خانه رسـیدم متوجه شدم غم و ماتم از در و دیوار خانه میبارد خانه اي که همیشه
پر از شلوغی و نشاط و صمیمیت بود به غم کده اي میمانست که عزیزي را از دست داده باشد. مادرم دیگر با من مهربان نبود، پدرم
سـاکت شـده و غرق تفکر و انـدوه بود. برادران وخواهرانم را ازخود میراندنـد، در خانه احساس غریبی میکردم تحت فشار همه
جانبه بودم، سـلیم با ناراحتی گفت: این را میگویم که بعـدا گله اي نباشـد و نگوئی که نگفتی، اگر تو با پرویز ازدواج کنی رفت و
آمـدي بـا تو نخواهیم داشت، هیـچکـدام از ما به خانه ات نخواهیم آمـد و اگر زمانی به بن بست خوردي و کار به طلاق کشـید حق
برگشـتن نداري. گفتم مشکلی نیست من همه اینها را قبول میکنم همیشه دري هست که انسان احساس بیچارگی نکند و آن درگاه
خـداست. پرویز که این مقـاومت مرا دیـد عـاشقتر از پیش شـده بود داخـل حیـاط منزلشان یک اتاق ساخت که ساختن آن ده روز
بیشـتر طـول نکشـید. بعـد از سـفید کـاري همه قسـمتهاي در و دیوار آنرا بـاطراحیهـاي خود پر کرده بود حـتی سـقف آنرا هم
طراحی هایی از طبیعت به طور ماهرانه اي کشـیده بود، یکروز با مادرم به خانه آنها رفتیم و مادر پرویز با مهربانی از ما استقبال کرد
و مرا که موجب تغییر عقیده پسـرش نسـبت به ملحق شدن به ضدانقلابیون شده بودم ازصـمیم قلب میبوسـید و محبت میکرد بعد
اتـاقی را که پرویز سـاخته بود به مـا نشـان داد خیلی شاعرانه و هنرمنـدانه بودطراحیهاي او نظیر نـداشت. پیرمردي را درکنـج اتاق
طراحی کرده بودکه خیلی شبیه به پدرم بود و هرکدام ازچروك اطراف چشم و پیشانی اش یک دنیا سـخن داشت وخستگی طول
عمر وسپري کردن ایام سـخت زنـدگی در نینی چشـمانش پیدا بود. یـک کاریکاتور از من کشـیده بود که درشتی
چشمانم را درصورتم به نمایش گذاشته بود و مژه هاي بلند مرا عروسک وار وخوش حالت تا ابرو ادامه داده بود. مادر درحالی که
این طراحی زیبـا را نگاه میکرد گفت: این دو تا دیوانه شده انـد فکر میکننـد به همین راحتی است، فردا که بچه دار شدنـد و بچه ها
هزار و یـک خواهش از آنهـا داشـتند به غلـط کردم میافتنـد. من گفتم: مامـان بالأخره من نفهمیـدم مخالفت شـما به خاطر اختلاف
عقیـده مـاست یـا مسائل دیگر؟ گفت: همه چیز، رو به پرویز کرد و گفت: تو اجازه میدهی رها بچه هایش را بهائی کنـد و به درس
اخلاـق و سـایر جلسات بفرسـتد؟ پرویز گفت: من یاد گرفتم خودم راهم را انتخاب کنم بچه ها هم بایـد خودشان راهشان را انتخاب
کنند نه من نه رها نباید آنها را وادار به پیروي از راه خود کنیم. مامان گفت اما ما بچه ها را از دو سالگی به مهد کودکهاي خودمان
میفرستیم، تشـکیلات براي آنها برنامه هاي مخصوصـی دارد و از همان کودکی چیزهائی را که باید یاد بگیرند یاد میگیرند و وقتی
به سن پانزده سالگی رسـیدند خودشان بـدون اصـرار و دخالت دیگران تسـجیل میشوند. گفتم: مامان پس من چرا راغب نبودم که
تسـجیل شوم؟ مامـان آهی کشـید و گفت: تو از بچگی سـرکش و یـاغی بودي به علاوه زمان بچگی تو جنگ بود و تو هم به مهد
نرفتی و هم درس اخلاق را مرتب شرکت نکردي. پرویز خندید و گفت : با این حال آخرش این بچه سرکش خوب رام شد. درس و
تحصـیل را هم فداي راهش کرد. چشـمان مادر پرویز خیلی ضـعیف شده بود پزشـکان احتمال نابینا شدن او را میدادند. مادر پرویز
دستی به هر دوچشم خود کشـید و گفت: سـتاره خانم این مسائل همه حل میشود دعا کنیـد خـدا سـلامتی بدهـد همه ما بنده یک
خدائیم و همه فقط او را میپرستیم چه فرقی میکند از چه راهی. مامان گفت اتفاقا آمدم بگویم این وصلت اصلا به
صلاـح نیست. اختلاف پیش می آیـد هنوز هیچی نشـده برادرهـاي رها با اوحرف نمیزننـد. مادر پرویز گفت: نه این چیزها قبل از
ازدواج است بعـد از عروسـی دلشـان نرم میشود آنهـا هیـچوقت ازخواهرشـان دست نمیکشـند. مامـان گفت: نه در بین ما اینطور
نیست که کسـی به حرف محفل گوش نکنـد اگر بدون اجازه محفل با مسـلمان وصـلت کند دیگر غریبه است و ادامه داد من خودم
دو تاخواهر داشتم که با مسلمان ازدواج کردند همه فامیل با آنها قطع رابطه کردند و الان سالهاست که دیگر آنها را ندیده ام. پرویز
گفت اینکه بـدتر است اگر بـا آنها رفت و آمـد میکردیـد شایـد همسـران آنها را هم به طرف خودتان میکشـیدید. مامان گفت:
ادامه دا د .....
مطلع عشق
📌 کافیست بندهای کفشمان را محکم ببندیم... ▫️ زمانی که خواست بزرگترین تغییر را در یک کشور شاهنشاه
پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
4_6046331186941264795.mp3
7.3M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۲
اونایی که دیگران رو قضاوت میکنند؛
آدمایی هستند؛ با قدرتِ جذبِ بسیار پایین!
حتی اگر اهل کار خیر باشند...
قضاوت نمیذاره ؛ محبتهات، به دلِ دیگران بشینه.
❣ @Mattla_eshgh
🔻اولین عروسک باربی ترنس ساخته شد
اولین عروسک باربی ترنس با الهام از لاورن کاکس، بازیگر و فعال ترنس ساخته شده است.
این عروسک باربی پیش از تولد ۵۰ سالگی خانم کاکس، ۲۹ ماه می، یعنی تا فردا به قیمت ۳۰دلار به فروش میرسد.
خانم کاکس گفته امیدوار است این عروسک جدید به مردم کمک کند «رؤیاهای بزرگ داشته باشند.»
این عروسک، جدیدترین نسخهای است که شرکت سازنده باربی برای تغییر تصویر کلیشهای باربی مو بلوند ساخته است.
خانم کاکس که برنده جوایز امی متعدد و از طرفداران صریح همجنسبازان است، گفته که در کودکی به خاطر خواستن باربی خجالت میکشیده اما سالها بعد، بالاخره صاحب یک عروسک باربی شده است.
خانم کاکس میگوید امیدوار است این عروسک الهام بخش کودکان باشد و به والدین یادآوری کند که از کودکان با هر هویت جنسی، که میخواهند عروسکبازی کنند، حمایت کنند.
⚠️ تمدن غرب با شعار حمایت از ترنسها و سایر هویتهای جنسی در راستای عادیسازی از #گناه_همجنس_بازی سوءاستفاده میکند.
#هنر_لیبرال
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چشمانم را درصورتم به نمایش گذاشته بود و مژه هاي بلند مرا عروسک وار وخوش حالت تا ابرو ادامه داده
#سایه_شوم
#قسمت بیست ویکم
مسـلمان بهـائی بشـو نیست. همـان روز اول دامادمـان خواهرم را به مکه برد و او را توبه داد و براي همیشه او را از مـا گرفت. مامـان
درباره خاله هاحرف میزد آنها در همدان زندگی میکردند و هر دو مسلمان شده بودند و من یکی از آنها را که به مکه رفته بود و
شدیـدا مؤمن و معتقـد به اسـلام بود ندیـده بودم. خـانواده من دربـاره خاله هایم به حـدي بـد گفته بودنـد که من ناخودآگاه آنها را
دوست نداشـتم بدگوئی خانواده ام فقط روي اعتقادات آنها بود که از آنها عنوان رانده شده نالایق و سـیاه دل یاد میکردند و معتقد
بودنـد که آنهـا راخداونـد دوست نداشـته و رسـتگار نکرده و به این آئین راه نـداده است. مامـان درحین صـحبت صادقـانه و ساده
منشانه حقایق درونش را بروز میداد و مثل بهائیان تحصـیلکرده تعلیم دیده باسـیاست حرف نمیزد. پرویز گفت: قول میدهم که
با رها هیچ کاري نداشته باشم او هر طور دوست دارد میتواند زندگی کند و قول میدهم او را به مکه نبرم چون پولش را ندارم اما
او دختر با اسـتعدادي است هرگز نبایـد درسـش را رها کند تلاش میکنم که او را براي ادامه تحصـیل به دانشـگاه بفرسـتم او باید به
دانشگاه برود و براي خودش کسی شود و ادامه داد من هم بالأخره به حرفهاي رها رسیدم و از راهی که انتخاب کرده
بودم منصـرف شـدم دیگر هیچوقت وارد مسائل سیاسـی نمیشوم و تصـمیم دارم فقط درس بخوانم تازه متوجه شدم ما آدمها مهره
سیاسـتمداران بزرگیم آنها ما را مثل مترسک هرطور که دوست دارنـد میرقصانند و به هر سو که میخواهند میبرند و ما بی جهت
به جان همدیگر افتاده ایم و همدیگر را میکشیم. مامان یکباره به گریه افتاد و گفت: خدایا مرا میکشتی و این دم آخر این ته تغاري
را در دامنم نمیگـذاشتی. بـا این حرف مـادرم بینهـایت نـاراحت شـدم، من علاـقه عجیبی به او داشـتم و طاقت چهره غمگین او را
نداشـتم. گوئی خنجري به قلبم فرو رفت گفتم: مامان همه عمر و زندگیم فداي تو. خدا آنروز را نیاورد که تو از من راضـی نباشی
تـو تنهـا عشـق من بعـد از خـدائی، مگر من چه گنـاهی کردم که چنین آرزوئی میکنی؟ گفت: دروغ میگـوئی، اگر برایت اهمیت
داشـتم به حرفم گوش میکردي و این همه عذاب نمیدادي، ايکاش دسـتم میشکست و اجازه نمیدادم شما این همه همدیگر را
ببینیـد. این بود نتیجه اعتماد من؟! من فکر میکردم تو اینقـدر عاقل هستی که بدانی ما با اغیار وصـلت نمیکنی من میدانسـتم عشـق
چشمان تو را کور میکند و همه زحمات مرا هدر میدهد همینطور اینها را میگفت و گریه میکرد و اشک میریخت گوئی دنیا
به سـرم خراب میشـد، تحمل یک لحظه اش را نداشـتم. گفتم: فدایت بشوم مامان جان عزیز دلم تو بگو بمیر همین حالا میمیرم من
هم فکر میکردم تو آنقـدر منطقی و عاقل هستی که چنین اجازه اي به من بـدهی، من که نمیخواهم مرتکب گناه شوم. هجده سالم
تمام شده و تصـمیم گرفتم ازدواج کنم فقط کسی را انتخاب کرده ام هم عقیده ما نیست اینکه خطاي بزرگی نیست
قابـل حل است چرا مسـئله را اینقـدر بزرگ میکنیـد؟ مامان گفت: نه رها ، بزرگ است خیلی بزرگ است تو خودت تشـکیلات را
میشناسـی دیگر براي ما آبرو نمیماند همه سرزنشمان میکنند از ما بعید است که دختر به مسلمان بدهیم، زحمات پدر و برادرانت
را به هدر نده. پرویز گفت: سـتاره خانم خواهش میکنم این همه خودتان را اذیت نکنید شما خیلی براي من زحمت کشیده اید، من
و رهـا در سـایه محبتهـاي شـما توانستیم درس بخوانیم و دیپلم بگیریم واقعـا شـما را به انـدازه مـادرخودم دوست دارم و هیـچوقت
محبتهاي شـما را فراموش نمیکنم از بچگی هر وقت مریض میشدم دستان شفابخش شما مرا شفا میداد اگر شما را دوست نداشتم
که اصـلاب به سـمت رها نمی آمدم من نمیخواهم ناراحت شوید. فقط اشتباه میکنید این تشکیلات فقط به منافع خودش فکر میکند
و افراد را فـداي اهـداف خودش میکنـد سـرنوشت افراد اصـلا برایش مهم نیست فقـط کمی ذکـاوت لاـزم است تا بفهمیـد من چه
میگویم. به خدا آنها به آخرت و عاقبت افراد فکر نمیکنند فقط آرزوي مقامات دنیوي و اهداف سیاسـی در سر دارند. بازیچه این
تشـکیلات نشویـد اصـلا کـدام دین بـدین شـکل روند تشـکیلاتی دارد؟ دین که نباید تابع سیسـتم تشـکیلاتی باشد دین براي قلوب
می آیـد و هر قلبی که آمـادگی اش را داشـته باشـد جـذب میشود این همه اجبـار و افراط و تفریـط لاـزم نیست. اینها همه خـدعه و
نیرنگ سـران تشـکیلات است اینها از دین براي بازارگرمی استفاده کرده اند از اسم دین استفاده کرده اند تا راحتتر بتوانند در قلب
مردم نفوذ کننـد شـما را به خـدا این همه خودتان را اسـیر تشـکیلات نکنیـد. مادر مثل دیگی که راه نفسـش را بسـته باشـند یکدفعه
منفجر شد و از جا برخاست وگفت: این رها و این شما هرکاري دوست دارید بکنید اما رها به تو بگویم من خودکشی میکنم من
که به انـدازه کافی زنـدگی کرده ام به انـدازه کافی رنج کشـیده ام، اشک ریخته ام، میخواسـتم روزهاي آخر عمر را
بدون ناراحتی و عذاب بگذرانم که تو نگذاشتی دیگر طاقت ندارم شب و روزم سیاه باشد و براي بدبخت شدن آخرین فرزندم دائم
غصه بخورم وگریه کنم دیگر چشـمانم سو نـدارد.
او را بوسـیدم و گفتم: الهی فـداي چشـمانت شوم مامـان جـان من غلـط کنم که
بـاعث مرگت شوم اگر صـد جـان داشـته بـاشم همه را فـداي یک تار مویت میکنم اگر واقعا راضـی نیستی من هم مجبورم بپـذیرم
نگاهی به پرویز کردم و گفتم: مرور زمان شایـد ما را به هم برساند اما فعلا مجبورم به تو پاسخ منفی بدهم. مادرم گفت: مرور زمان
مگر مرا بکشـد. بعـد گفتم: خدا نکند هرچه شـما بگوئی مامان من حرفی ندارم. پرویز با ناراحتی گفت: جا زدي رها؟ گفتم این تو
بودي که کارها راخراب کردي آخر این چه حرفهائی بود که در کنار مادرم زدي؟ مگر نمیدانی که او چقـدر حساس است؟ تو از
همین الان همه عقایـدت را ابراز کردي بعـد به ظاهر میگوئی من کاري به عقایـد تو ندارم خوب هر کس باشد میفهمد که بعد از
ازدواج چقـدر روي من مـؤثر خواهی بود وقـتی میخواسـتم از اتـاقش خـارج شوم گفت رهـا این اتـاقرا به عشق تو سـاختم. گفتم
قسـمت نبود مرا ببخش. آنروز با مادرم از خانه پرویزخارج شـدیم و من به مادرم قول دادم که براي همیشه فکر ازدواج با پرویز را
ازسـرم بیرون کنم و براي همیشه بـا او قطع رابطه نمـایم تـاکم کم او را فراموش کنم براي اینکه مـادرم ناراحت نشود منتی هم بر او
نگذاشـتم و طوري رضایت دادم که گوئی از صمیم قلب راضیم اما فراموش کردن پرویز به این سادگی نبود من به او امید داده بودم
و حـال بـا قسـاوت تمام شانه بالا انـداختم و بیتفاوت از او گذشـتم. اماچاره اي نداشـتم. نفرت بهائیان از مسـلمانان و یا بهتر بگویم
وحشت بهائیان از مسلمانان به حدي بود که مطمئن بودم مرا از خانواده بخصوص دیدن مادرم محروم میکند.
ادامه دارد ....
مطلع عشق
#تکنیک_های_مهربانی ۱۲
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه( #سواد_رسانه )👇
🔺ایران با آب مقطر دیروز هیچ فوتی در کشور گزارش نشد ولی آمریکا صاحب واکسن قدرتمند فایزر ۲۱۶ کشته داد ...
🔹ظاهرا هیچ خبر خوبی در کشور ما نباید پخش و شنیده شود.
⚠️ ظاهرا هدف فقط تخریب و تحقیر است ...
💢 در رسانه ها هضم نشویم این افتخار نیست.
🌐 منبع:
https://www.worldometers.info/coronavirus/
❣ @Mattla_eshgh
🌀 سربازان دگرباش جنسی و همجنسبازان اوکراینی با نماد «تک شاخ» عازم جنگ میشوند!
منبع : رویترز 🔻
http://ydac.ir/nsxqw
⚠️ همجنسبازان اوکراینی از این جهت که روسیه به دنبال خانواده سالم و به شدت مخالف قانونی شدن ازدواج (همباشی) همجنسبازان است در این جنگ شرکت میکنند!
🔰 #قبیح_شناسی | یونیکورن یا اسب تکشاخ نماد چیست؟
🔸 این کاراکتر افسانهای در انیمیشنی به نام The Last Unicorn در سال ۱۹۸۲ معرفی شد و پس از آن انیمیشنهای متعدد دیگری نیز ساخته شد.
🔸 به نقل از سایت emojipedia.com ایموجی تکشاخ که از سال ۲۰۱۵ منتشر شده، به منظور انتقال هوس، تخیل، منحصر به فرد بودن و عشق استفاده میشود اما به دلیل رنگینکمانی بودن یالها یا شاخ آن، اغلب برای بیان محتواهای مختلف مربوط به #فرقه_همجنس_بازان مورد استفاده قرار میگیرد.
🔸 علاوه بر این؛ بهصورت ویژهتر از یونیکورن به عنوان نماد زن بایسکشوال (دو جنسه) استفاده میشود‼️
منابع :👇
1⃣ https://emojipedia.org/unicorn
2⃣ https://unicornyard.com/unicorn-emoji-meaning
#همجنس_بازی_گناه_قوم_سدوم
❣ @Mattla_eshgh