مطلع عشق
🔴اینقدر گستاخ شدند که به رهبری اینجور تهمت میزنند و اهانت میکنند این جمله یعنی رهبری فریب مسئولان
چرا متوجه نیستید آخه
چرا با تشویق دشمن به دنبال ایجاد تنش و درگیری هستید تا دشمن برنامه جمهوری اسلامی رو متوجه بشه؟!
دم از نفوذ و نفوذ شناسی میزنید و متوجه نیستید که با این رفتارها دنبال افشای طرح و برنامه نظام علیه معضلات اجتماعی هستید؟!
دست مریزاد به شما انقلابیهای عزیز😒
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔔 اطلاعیه درباره نقل قول مطالب غیر مستند از رهبر انقلاب
🚨 نقل قول مطالب غیر مستند از رهبر انقلاب اسلامی فاقد اعتبار است
🎙 نقل قول هر مطلبی از رهبر انقلاب اسلامی (تحت عنوان شنیده شده یا به شیوههای دیگر) در فضای مجازی بدون آنکه مستند به سند متقن باشد فاقد اعتبار است.
مرجع رسمی انتشار اخبار، سخنان و دیدگاههای رهبر انقلاب اسلامی پایگاه اطلاع رسانی روابط عمومی دفتر مقام معظم رهبری و دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب است.
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دهم ربیع الاول سالروز ازدواج پربرکت پیامبربا حضرت خدیجه❤️❤️
🔸رهبرمعظم انقلاب: جناب خدیجه حقیقتاً مظلوم است؛ بهخاطر اینکه شَرف همسرى پیغمبر در مورد ایشان داراى یک ارزش مضاعف است؛ دیگران مشرّف به شَرف همسرى پیغمبر شدند لکن این رنجهایى را که پیغمبر در عمدهى دوران رسالت به آنها مبتلا بودند، ندیدند ( ۹۵/۲/۲۰)
❓چه کنیم #امام_زمان (عج) ما را دوست داشته باشد ❓
👌 جواب : نیازی به کارهای سخت و عجیب و غریب نیست ،
👈انسان ابتدا باید واجباتش را انجام دهد ، در مرحله بعد باید تمام تلاشش را در ترک همه گناهان انجام دهد ، هر وقت گناهی صورت گرفت سریع توبه کند و عزم کند دیگر سراغ آن کار نرود، حتی اگر دوباره تکرار کرد باز هم توبه کند و هیچ وقت نباید از توبه کردن خسته شد ، سپس در ادای حق الله و حق الناس کوشش کند.
#عکس_نوشت
مطلع عشق
#قسمت_سی_وهشتم واای که چه فکرها راجع به خانم مائده نکردم! خدا منو ببخشه... گفتم: حلال کنید ما هم در
#اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح
#قسمت_سی_ونهم
سرش رو انداخت پایین و ادامه داد:
همسرم می گفت: چه بسا تاکید بیش از حد مستحبات و بی توجهی به واجبات که انسان را مریض می کنه و منجرب میشه از مسیر اصلی منحرف بشه! و بعد هم به مرض بی بصیرتی دچار شه! بدترین حالتش هم مثل همین داعشی هاست!
بعدها فهمیدم حتی بعضی کارهای ساده که گاهی فکر میکردم هیچ ارزشی نداره و من فقط وقتم را هدر میدم از ثواب این دعا و نافله ها نه تنها کمتر نیست که بیشتر هم هست درست مثل روایتی که
پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند:
اگر یک لیوان آب به دست همسرت بدی ثوابش از یک سال عبادت و روزه داری و شب زنده داری و نافله و... بیشتره، به همین سادگی !
وقتی این روایت ها را می خوندم برای دو سالی که بعد از ازدواج زجر بی خودی تحمل میکردم و لحظاتی که از دست دادم خیلی ناراحت می شدم... ولی باز هم جای شکر داشت خدا دوباره بهم فرصت داد...
دلم می خواست حرفهای خانم مائده تموم نشه...
ولی حیف نگاهش به قاب عکس گره خورد اشک امانش نداد برای ادامه ی صحبت کردن...
بعد از اتمام مصاحبه دوباره از خانم مائده حلالیت طلبیدم و با توجه به اطلاعاتی که بدست آورده بودم هم از جهاد نکاح هم از جهاد با نکاح !
اجازه گرفتم با همین تیتر گزارش را بنویسم.
از خونه ی خانم مائده اومدم بیرون در را که بستم، روز اولی که وارد این خونه شدم برام تداعی شد...
چقدر دلهره و چقدر استرس کشیدیم!
چه فکرها که نکردیم!
حالا که تموم شده بود، چقدر همه چیز واضح بود!
داشتم فکر می کردم چقدر خانم مائده شبیه اسطوره هاش بود!
باید زودتر می رسیدم خونه تاقبل از اینکه مامان جواب نه، من را به حسام بگه!
باید حسام را می دیدم ...
کلی سوال توی ذهنم بود...
رسیدم خونه مامان داشت با تلفن صحبت میکرد با چشم و ابرو گفتم کیه؟ با اشاره لبهاش گفت: فاطمه خانمه
آب دهنم رو قورت دادم...
نمی تونستم مستقیم بگم روی برگه نوشتم مامان بگو دخترم گفته باید دوباره با هم صحبت کنیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم...
مامانم وقتی نوشته روی کاغذ راخوند با نگاهش خیره شد به چشمهام! برای اینکه از سنگینی نگاهش فرار کنم وسط پیشونیش را بوسیدم فوری رفتم توی اتاقم ...
با هماهنگی مامانم با فاطمه خانم
دوباره حسام جلوم نشسته بود آرام و با همان جذابیت!
چادرم را کمی شل تر گرفته بودم، روسری یاسیم دیده می شد ولی او همچنان خیره به گلهای قالی...
نفسم دوباره بالا نمی اومد ولی این بار نه از ترس که ازشوق! قلبم پر ازشعف بود...
حس عجیبی تمام وجودم را فرا گرفته بود...
گفت: من در خدمتم
با استرس و خجالت گفتم: اگر اجازه بدید من چند تا سوال راجع به همسر خانم مائده بپرسم بعد بریم سراغ روحیات و تفکرات خودمون...
با حجب و حیای خاصی سرش را آورد بالا لبخندی روی لبش نشست و گفت: بله حتما بفرمایید...
گفتم: شما گفتید خانم مائده را از مجاهدتهاشون می شناسید؟
چه جور مجاهدتی ؟چکار می کردن؟
گفت: وقتی ما سوریه بودیم ایشون به خاطر کار همسرشون همونجا زندگی می کردن و خیلی از دوستان دیگه هم همینطور بودن.
من تا قبل از شهادت همسرشون اصلا ایشون را ندیده بودنم فقط تعریفشون رو شنیده بودم از فعالیت هاشون با اینکه دو تا بچه داشتن برای بچه های سوری کلاس قرآن می ذاشتن کمکشون میکردن حالا شده خیاطی، آشپزی، سرگرمی بچه ها خلاصه اینکه قدرت تبلیغ دینی با رفتارشون بالا بود
مثل روحیات همسرشون...
یادمه یک بار با حاج حسین (همسر مائده خانم) و بعضی از دوستان دور هم نشسته بودیم و حرفِ زن گرفتن و ازدواج شد یکی از بچه ها گفت:
آدم ازدواج کنه دست و پاش بسته میشه! اسیر میشه! تازه از کجا اصلا خانم خوب گیر بیاریم توی این دوره زمونه؟
که یکدفعه حاجی گارد گرفت گفت: اخوی این چه حرفیه! ازدواج سنت پیغمبر،دین آدم را کامل میکنه! خانم خوب همراه آدمه! برای اینکه به کمال برسه ! اصلا یکی از نعمتهایی که خدا توی این دنیا برای آرامش قرار داده زنه!
خیلی حرفه بچه ها! تازه اگر همسر خوبی هم نصیب آدم نشه با صبر و تحملی که می کنه حکم و اجر شهید را داره یعنی در هر صورت باختی در کار نیست! حواسمون باشه به مسائل درست نگاه کنیم !
بنده خدا به شوخی گفت:حاجی حتما خانمتون آشپزی و همسر داریش خوبه!
حاج حسین خیلی جدی گفت: مهمتر از آشپزی و همسر داری نوع تفکر و نگاهش به آشپزی و همسر داری برای من قابل ستایشِ!
اصلا هیچ فرصتی را برای بدست آوردن رضایت خدا از دست نمیده یه قاشق جابه جا می کنه، یه ادویه تو غذا میریزه، ظرف می شوره، پوشک بچه عوض میکنه و همسرداریش و کمک به بچه های سوری ، همه و همه به قول خودش در راستای رسیدن به هدفشه ...
#سیده_زهرا_بهادر
#قسمت_چهلم
ایشون خیلی صبر میکنن بخاطر سختی های که من براش بوجود آوردم مثلا همین تحمل غربت ، تنهایی و بار مسئولیت بچه ها که به دوششه و من واقعا مدیونشم...
بعد حاجی یه نگاهی به جمعمون کرد و ادامه داد: نمیگم تو زندگی بالا و پایین نیست هست! به قول خانمم اون یه کمشم نمک زندگیه ...
یکی دیگه از برادرا برگشت به حاجی گفت:با این حساب ما از کجا همچین فرشته ایی روی زمین پیدا کنیم؟؟؟
حاج حسین لبخندی زد و گفت: همه از اولش آدم هستن بعد با کارها و رفتارشون تصمیم میگیرن فرشته بشن یا نه!
یادت باشه اخوی جان دنبال ایده آل نباشی! به قول حضرت آقا توی مسیر که ایده آل میشه! رشد تومسیراتفاق میفته!
با این جمله ی حاج حسین یاد ملاک های خودم افتادم برای ازدواج که چقدر سخت گیری می کردم دنبال یک انسان کامل بودم اما غافل از اینکه ،رشد توی مسیر اتفاق می افته!
حسام دستهاش را بهم گره زد و ادامه داد حاجی نگاهش رو متمرکز به همون شخص کرد و گفت: من و خانمم هم از این قضیه مستثنی نبودیم با همراهی و همفکری و همدلی که میشه کمک حال هم شد تا به هدف برسیم...
هر جمله ایی که حسام در مورد خانم مائده می گفت: بیشتر به حالش غبطه می خوردم به یاد جمله ایی که همسرش در کتاب براش نوشته بود افتادم...
داشتم فکر میکردم چه نقطه ی اشتراک زیبایی ...
خانمی که تمام مجاهدتش رو نتیجه همراهی وهمفکری وصبر همسرش میدونه و همسری که تمام جهادش را مدیون همراهی و تحمل سختی ها خانمش بیان میکنه!
توی همین افکار غوطه ور بودم که حرف آقا حسام رشته ی افکارم را پاره کرد تپش قلب گرفتم...
با چشمهاش خیره شد به چشمهام...
ونگاهمون بهم گره خورد ولی من چون دیگه از انتخابم مطمئن بودم جهت نگاهم را عوض نکردم... او هم...
آرام گفت:شما حاضرید همراه و همفکر و همدل من باشید توی این مسیر ...
صورتم سرخ شد و قلبم از جا کنده!
از شدت خجالت سرم را انداختم پایین...
ولبخندی که روی لبهای آقا حسام نشست...
بعد از رفتن حسام و صحبت با مامان و بابام رفتم داخل اتاق خودم...
خواب به چشمهام نمی اومد فکر حسام فکر خانوم مائده وفکر زنهای داعشی مجالی به پلکهام نمی داد روی هم بیان! شروع کردم گزارش مصاحبه را تایپ کردن.
دلم می خواست نگاهم رنگ تفکر بگیره و کوچکترین رفتارم رنگ عبادت...
درست مثل خانم مائده...
همراه با نوشتن گزارش گاهی اشک می ریختم... گاهی به فکر فرو می رفتم...
گاهی تحسین می کردم...
تا بالاخره متن مصاحبه آماده شد تا فردا تحویل آقای جلالی بدم
صبح اول وقت سر کار بودم فرزانه هم زود اومده بوداول پرسیدم چی شد خواستگاری؟ چشمکی زد و گفت رفت مرحله ی بعد تا خدا چی بخواد...
خیلی خوشحال شدم و گفتم: پس دوتایی باید بریم پیش خانوم مائده از تجربیاتش استفاده کنیم! با تعجب شونه هاشو رو بالا انداخت و گفت خانوم مائده!!!
وقتی ماجرا را براش تعریف کردم حسابی مثل خودم شوکه شد بعد چند لحظه گفت عه! عه! پس یعنی اون آقایونی هم اومده بود پیش جلالی از بچه های اطلاعات سپاه بودن ...
عجب پروژه ایی بود....
رسول را بگو! میگم چنین رفتاری از بچه های داعشی بعید بود...
وای چقدر زشت وقتی گاز فلفل و چاقو را بهم داد، هر چی با خودش فکر کرده باشه حق داره!
نمی دونم چرا کتابخونه ی خونشون را دیدیم نفهمیدیم!! اصلا یه پیشنهاد بدم؟
یه نگاهی بهش کردم با چشمهایی به حالت التماس گفتم: جان من فرزانه پیشنهاد!
زد به شونم گفت: این خوبه می دونم استقبال می کنی، بیا عصر یه دسته گل یه جعبه شیرینی بگیریم بریم خونه ی خانم مائده...
خوشم اومد با سر حرفش را تایید کردم
و مشغول ریزه کاری های مصاحبه شدم
قبل از اینکه گزارش کار را تحویل جلالی بدم، چیزهایی که در طول این مصاحبه یاد گرفتم را روی برگه ایی جدا برای خودم نوشتم که تجربه ایی برای مسیر جدیدم باشه تا بدونم و یادم باشه که:
مجاهد مجاهد است...
چه در خانه باشد، چه در میدان جنگ!
چه زن باشد، چه مرد!
به قول حاج قاسم: اگر تکلیف را درست بفهمی...
به گفته ی شهید یوسف الهی می رسی که:
اجر جهاد شهادت است...
#پایان
نویسنده : #سیده_زهرا_بهادر
4_5978606995861668817.mp3
8.95M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۵
تکنیک پنجم؛
دو تا چیز باید فراموش بشه؛
۱- خوبیهای خودت
۲- بدیهای دیگران
بدون این دو تا، مهربونیهات،
بزرگت نمیکنند!
❣ @Mattla_eshgh
خیلی از کسایی که تو خونواده های پر جمعیت بزرگ شدن، آدمای مستقلی هستن که تو زندگی به بقیه اتکا نمیکنن.
اونا تو محیط پر جمعیت متوجه میشن که هر کسی باید گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه و خونواده فقط زمینه ساز و کمک کاره.
برا همین هم همه تلاششون رو به کار میگیرن تا بتونن با بیشترین استفاده از استعداد و امکانات به بهترین مرحله کمال برسن.
🤷♂️ اما تک فرزندها نسبت به اینها، انگیزه کمتری برای تلاش دارن، چون همه امکانات خونواده در اختیارشون هست. برا همین به شدت وابسته بار میان و استقلالشون رو از دست میدن.
#عواقب_تک_فرزندی
⚠️جز خدا پناهی ندارد...
چندی پیش پس از سخنرانی ... راهی محل استراحت بودم که جوان راننده از زندگیاش برایم صحبت کرد. میگفت بعد از به مقصد رساندن شما میخواهم به همراه همسرم برای سقط جنین به مطب دکتر برویم! وحشتزده پرسیدم: جدی میگویی؟ گفت: بله. از او خواستم چند دقیقه توقف کند تا در خودرو با هم صحبت کنیم. او پذیرفت.
اشک در چشمانم حلقه زد. به او گفتم: چرا میخواهید بچه را سقط کنید؟ گفت: وضعیت زندگیام دلخواه نیست. با همسرم به این نتیجه رسیدیم که چند سالی صبر کنیم، بعد که وضعمان بهتر شد، بچهدار شویم! گفتم: سن شما چقدر است؟ گفت: ۲۲ سال
به او گفتم: با خودت فکر کن ۲۲ سال پیش، هنگامی که در رحم مادر بودی، اگر همین تصمیم امروز شما را مادرت در مورد تو بهکار گرفته بود، حالا چه سرنوشتی داشتی؟ در آن صورت تو الان زنده نبودی ... خدا میدانست تو چقدر به حمایت او نیازمندی.
به همین خاطر به همهی پدران و مادران، از جمله پدر و مادر تو دستور داده بود که آدمکشی نکنند و از سقط جنین بپرهیزند. بر اثر پیروی آنها از دستور خدا، تو زنده ماندی. اینک بچهای که در رحم همسر توست همان حال ۲۲ سال پیش تو را دارد. او جز خدا پناهی ندارد و اهل بیت علیهم السلام به ما سفارش کردهاند: بترس از ستم به کسی که جز خدا پناهی ندارد.
... تو برای نداشتن اندکی پول به انجام کاری رو میکنی که همهی درهای رحمت خدا را بر تو میبندد. مورد نفرین خدا و فرشتگان قرار میگیری. زندگیات تلخ و ناگوار میشود. گرفتاریهای پیشبینی نشده، یکی پس از دیگری به سراغت میآید و نمیدانی از چیست. هر کدام را که برطرف میکنی، گرفتاری دیگری بهوجود میآید و همه از نکبت این گناه است...
بگذار برایت ماجرایی نقل کنم:
چندی پیش زنی از شهرستان ... تماس گرفت و گفت: در جلسه سخنرانی شما حضور داشتهام. میخواهم دربارهی سقط جنین حکایت زندگیام را به شما نقل کنم. من دو فرزند داشتم. سومی را سقط کردم. بعد از سقط بار دیگر حامله شدم. قصد داشتم این را هم سقط کنم.
بعضی از دوستانم گفتند: از این گناه بپرهیز. مبادا خدا به تو غضب کند و یکی از بچههایت یا شوهرت بمیرد! خندیدم و آنها را به مسخره گرفتم و دومین بچهام را هم سقط کردم. به خدا قسم هنوز از سقط فرزند دومم چند ماهی بیش نگذشته بود که شوهرم بر اثر یک بیماری ساده، در زمانی کوتاه نحیف و ضعیف شد و در جوانی مُرد.
از این ماجرا عبرت بگیر. هنگامی که بعدها شما دارای چند فرزند شوی، روزی همهی آنها خواهند دانست که شما در گذشته یک برادر یا خواهر آنها را کشتهاید. آنها درباره شما چه قضاوت میکنند؟ ... آنها شما را فردی خودخواه، ناامید از رحمت خدا، ناآشنا به حقوق فرزندان و گناهکاری میشناسند که جرمش آدمکشی است!
آن جوان با شنیدن صحبتهای من که به واقع دلسوزانه بود، دگرگون شد. بیدرنگ به همسرش تلفن کرد و گفت: به طور کلی از سقط بچه منصرف شدم. در هیچ صورت آن را سقط نمیکنیم.
#جنایت_سقط_جنین
❣ @Mattla_eshgh
❇️ همسر آیتالله حائری یزدی سالهای آخر نابینا شده بود. ایشان او را به دوش میگرفت و شبها به پشت بام میبرد تا از گرما اذیت نشود.
به او گفتند زن دوم بگیر، همسرتان که چشمش نمیبیند.
گفت چشم ندارد دل که دارد! من دل کسی را نمیرنجانم.
(نقل از آقای محقق داماد)
اسلام دین عاشقانه زیستن است...
#همسرداری_فقها
#هنر_عشق_ورزی
❣ @Mattla_eshgh