eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#قسمت صد و پنج 🍃چشم هام رو بستم ... حتی نفس کشیدن آرام و عمیق، آرامم نمی کرد ... ثانیه ها یکی پس ا
صد و شش 🍃مرتضی منتظر شنیدن جوابی از طرف من بود ... و من با چشمان کودکی ملتمس به اون زل زده بودم ... زبانم سنگین بود و قلبم برای تک تک دقیقه ها، التهاب سختی رو تحمل می کرد ... چشم هام رو از مرتضی گرفتم و نگاهم در امتداد مسیر حرکت کرد ... در اون شب تاریک، التماس دیدن دیوارها و مناره های مسجد رو می کرد ...  دستم بین زمین و آسمان مونده بود ... اومدم بکشمش عقب که مرتضی برگه رو از دستم گرفت ... از توی قباش خودکاری در آورد و شروع به نوشتن کرد ... شماره خودش رو هم نوشت ...  ـ دیدی کجا ماشین رو پارک کردم؟ ... اگه برگشتی اونجا بود که هیچ، منتظرمون بمون ... اگه نه که همون مسیر رو چند متر پایین تر بری، هر ماشینی که جا داشته باشه سوارت می کنه ...  برگه رو گرفتم و ازشون جدا شدم ... در ازدحام با قدم های سریع ... و هر جا فضای بیشتری بود از زمین کنده می شدم ... با تمام قوا می دویدم ... تمام مسیر رو ... تا جایی که مسجد از دور دیده شد ... تمام لحظات این فاصله در نظرم طولانی ترین شب زندگی من بود ...  دوباره به ساعتم نگاه کردم ... فقط چند دقیقه تا 2 صبح باقی بود ... جلوی ورودی که رسیدم پاهام می لرزید و نفس نفس می زدم ... چند لحظه توی حالت رکوع، دست به زانو، نفس های عمیقی کشیدم ... شاید همه اش از خستگی و ضعف نخوردن نبود ... هیجان و التهاب درونم حد و حصری نداشت ...  قامت صاف کردم ... چشمم بی اختیار بین جمعیت می چرخید ... هر کسی که به ورودی نزدیک می شد ... هر کسی که حرکت می کرد ... هر کسی که ...  مردمک چشم های منتظر من، یک لحظه آرامش نداشت ...  تا اینکه شخصی از پشت سر به من نزدیک شد ... به سرعت برگشتم سمتش ... خودش بود ...  بغض سنگینی دور گلوم حلقه زد و چشم هام گر گرفت و پشت پرده اشک مخفی شد ... دلم می خواست محکم بغلش کنم اما به زحمت خودم رو کنترل کردم ... دلم از داخل مثل بچه گنجشک ها می لرزید ... کسی باور نمی کرد چه درد وحشتناکی در گذر اون ثانیه ها، به اندازه قرن برمن گذشت ... و حالا اون واقعا بین اون جمعیت، من رو پیدا کرده بود ...  به شیوه مسلمان ها به من سلام کرد ... و من برای اولین بار با کلمات عربی، جواب سلامش رو دادم ...  ـ علیک السلام  شاید با لهجه من، اون کلمات هر چیزی بود الا جواب سلام ... اما نهایت وسع و قدرت من بود ...  ـ منتظر که نموندید؟ در میان تمام اون دردها و التهاب های پر سوز ... لبخند آرام بخشی از درون قلبم به سمت چهره ام جاری شد ... منتظر بودم اما نه پشت ورودی مسجد ... ساعت ها قبل از حرکت، شوق این دیدار بی تابم کرده بود ...  ـ نه ... دقیق راس ساعت اومدید ...  لبخند زد و با دستش به سمت ورودی اشاره کرد ...  ـ بفرمایید ...  مثل میخ همون جا خشکم زد ...  ـ من مسلمان نیستم نمی تونم وارد مسجد بشم ...  آرام دستش رو بازوی من گذاشت ... و دوباره با دست دیگه به سمت ورودی اشاره کرد ...  ـ حیاط ها حکم مسجد ندارن ... بفرمایید داخل ...  قدم های لرزان من به حرکت در اومد ... یک قدم، عقب تر ... درست مقابل ورودی ...  ❣ @Mattla_eshgh
صد و هفت 🍃پشت سر اون، قدم های من باهاش همراه شد ... و تمام حواسم پیشش بود، مبادا بین جمعیت، بین ما فاصله بیوفته ... در اون فضای بزرگ، جای نسبتا دنجی برای نشستن پیدا شد ... بعد از اون درد بی انتها .... هوا و نسیم یک شب خنک تابستانی ... و اون، درست مقابل من ... چطور حال من کن فیکون شده بود ...  و حرف های بین ما شروع شد ... ـ چرا پیدا کردن آخرین امام اینقدر برای شما مهمه؟ .. چند لحظه سکوت کردم ... نمی دونستم باید از کجا شروع کنم ... این داستان باید از خودم شروع می شد ... خودم، زندگیم و ماجرای پدرم رو خیلی خلاصه تعریف کردم ... اما هیچ کدوم از اینها موضوعیت نداشت ... اومده بودم تا خودم رو بین گمشده ها پیدا کنم ...  ـ بعد از این مسائل سوال های زیادی توی ذهنم شکل گرفت ... و هر چی جلوتر می رفتم به جای اینکه به جواب برسم بیشتر گم می شدم ... هیچ کس نبود به سوال های من جواب بده ... البته جواب می دادن اما نه جوابی که بتونه ذهن من رو باز کنه ... و بعد از یه مدت، دیگه نمی دونستم به کدوم جواب میشه اعتماد کرد ... چه چیزی پشت تمام این ماجراهاست ...  ـ چی شد که فکر کردید می تونید به ایشون اعتماد کنید؟ ... چند لحظه سرم رو پایین انداختم ... دادن این جواب کمی سخت بود ...  ـ چون به این نتیجه رسیدم، همه چیز براساس و پایه دروغ شکل گرفته  ... من تا قبل فکر می کردم هدف شون فقط تسلط روی شبکه های استخراج و پالایش نفت توی عراق بوده ... اما اون چیزی رو که در اصل داشت مخفی می شد اون ماجرا بود ... حتی سربازها ازش خبر نداشتن ... یه گروه و عده خاص با تمهیدات خاص ... چرا با دروغ، همه چیز رو مخفی می کنن؟ ... قطعا چیزی در مورد این مرد هست که اونها از آشکار شدنش می ترسن ... حقیقتی که من نمی فهمم و نمی تونم پیداش کنم ... یا اون مرد به حدی خطرناک هست که برای آرامش جهانی باید بی سر و صدا تمومش کرد ... یا دلیل دیگه ای وجود داره که اونها می خوان روش سرپوش بزارن ...  از طرفی نمی تونم تفاوت بین مسلمان ها رو درک کنم ... چطور ممکنه از یه منبع چند خط صادر بشه و قرار باشه همه به یه نقطه وارد برسه؟ ... چطور ممکنه در وجوه اعقتادی عین هم باشن با این همه تفاوت ... اون هم درحالی که همه شون ادعای حقانیت دارن؟ ... خیلی آروم به همه حرف های من گوش کرد ... در عین حرف زدن مدام ساعت مچیم رو چک می کردم ... می ترسیدم چیزی رو به زبون بیارم که ارزش زمان رو نداشته باشه ... و فرصت شنیدن رو از خودم بگیرم ...   با سکوت من، لحظاتی فقط صدای محیط بین ما حاکم شد ... لبخندی زد و حرفش رو از جایی شروع کرد که هیچ نسبتی با حرف های من نداشت ... ـ انسان در خلقت از سه بخش تشکیل شده ... یکی عقلانی که مثل یه سیستم کامپیوتری هست ... با نرم افزارها و کدنویسی های مبدا کارش رو شروع می کنه ... اطلاعات رو براساس کدنویسی هاش پردازش می کنه ... در عین اینکه کدنویسی تمام این سیستم ها متفاوته، اساس شون در بدو تولد ثابته ... این بخش از وجود انسان، بخش مشترک انسان و ملائک هست ...  ملائک دستور رو دریافت می کنن ... دستور رو پردازش می کنن و طبق اون عمل می کنن ... مثل یه سیستم که قدرتی در دخل و تصرف نداره و شما بهش مساله میدی اون طبق کدهاش، به شما پاسخ میده ...  بخش دوم وجود انسان، بخش اشتراک بین انسان و حیوانه ... حس بقا و حفظ وجود ... غذا خوردن، خوابیدن، ایجاد حیطه و قلمرو ... استقلال طلبی ...  قلمرو انسان ها بعد از اینکه برای خودشون تعریف پیدا می کنه ... گسترش پیدا می کنه ... میشه قلمرو خانواده ... قلمرو شهر ... قلمرو کشور ... و گاهی این قلمرو طلبی فراتر از حیطه طبیعی اون حرکت می کنه ... چون انسان ها نسبت به حیوانات پیچیده تر عمل می کنن ... قلمروهاشون هم اسم های متفاوتی داره ... به قلمرو درونی شون میگن حیطه شخصی ... به قدم بعد میگن اتاق من، خانواده من، شهر من، کشور من ...  و بخش سوم، قدرت، روح و ظرفیتی هست که مختص انسانه و خدا، اون رو به خودش منسوب می کنه ...  هر چه بیشتر ادامه می داد ... بیشتر گیج می شدم ... این حرف ها چه ارتباطی با سوال های من داشت؟ ... ـ انسان ها براساس اشتراک حیوانی زندگی می کنن ... پیش از اینکه در کودک قدرت عقل شکل بگیره و کامل بشه ... براساس کدهای پایه عمل می کنه ... حفظ بقا ... گریه می کنه و با اون صدا، اعلام کد می کنه ... گرسنه است ... مریضه یا نیاز به رسیدگی داره ... تا زمانی که سایر کدنویسی ها فعال بشه ...  و در این فاصله این سیستم داخلی، دائم در حال دانلود اطلاعات هست ... بعضی از این اطلاعات داده های ساده است ... بعضی هاشون مثل یه نرم افزار می مونه ... نرم افزارها و داده هایی که از محیط اطراف وارد میشه و به زودی سیستم محاسباتی فرد رو ایجاد میکنه ... کدنویسی هایی که اسلام بهش میگه پیامبر درونی ... کدهایی که اساس زندگی مادی اون انسان رو کنترل میکنه ❣
... و درست اینجاست که شیطان وارد عرصه می شه ...  ❣ @Mattla_eshgh
صد و هشت 🍃شیطان در وهله اول سعی می کنه این کدها رو تغییر بده ... کدهایی که فرد براساسش فکر می کنه ... و مثل یه سیستم کامپیوتری، از یه سنی به بعد فایروال می سازه ... یعنی نسبت به دریافت یه سری داده ها، سدسازی می کنه ... نسبت به بعضی حرف ها و نوشته ها واکنش نشون میده ... برای یه انسانی حرفی به راحتی قابل پذیرش میشه ... و برای انسان دیگه ای زنگ خطر رو به صدا در میاره و اون فرد نسبت به حرف یا اتفاق یا حتی فرد گوینده، واکنش نشون میده ...  این کدها غیر از اینکه بخش مادی و حیوانی زندگی بشر رو مدیریت می کنه ... یه نقش مهمه دیگه هم داره ... مثل علامت بزرگ تر و کوچک تر در یه نامعادله ریاضی عمل می کنه ... یعنی بخشی رو نسبت به بخش دیگه مهمتر می کنه ...  تمام داده ها رو با هم مقایسه می کنه ... بین اونها علامت گذاری می کنه ... از داده های ساده ... تا داده هایی که شخصیت یه انسان رو در برمی گیره ... و داده هایی که قدرت فکر و سیستم فکری رو مشخص می کنه ...  اون کدنویسی های پایه ... یا چیزی که اسلام بهش میگه فطرت ... اولین تعیین علامت رو در وجود انسان انجام داده ... به خاطر قدرت و ظرفیت روح، در بدو زندگی ... قسمت پردازش، بخش روح رو بر ماده ارجح می دونه ... وقتی داده ای وارد بشه، قسمتی اون رو بررسی می کنه که ارجحیت داره ... و شیطان دقیقا این بخش ها رو هدف قرار میده ...  می دونی چرا؟ ... محو صحبت ها ... بدون اینکه حتی پلک بزنم ... سرم رو به جواب نه تکان دادم ...  ـ چون علی رغم کدنویسی پایه ... در بدو تولد قوای حیوانی فعال تر از بخش سوم هست ... و حیوان قابلیت شرطی شدن داره ...  تازه داشت همه چیز توی ذهنم واضح می شد ... و حرف هاش برام مفهوم پیدا می کرد ... با زبان فکری خودم، داشت حقیقت وجودی انسان رو ترسیم می کرد ...  ـ چیزی شبیه عادت های فکری و رفتاری؟ ... ـ فراتر از این ...  اون آزمایش رو دیدی که یه موش رو توی یه دایره قرار می دادن ... و بهش یاد میدن باید چند دور، درون دایره بچرخه تا بهش غذا بدن؟ ... با هیجان خاصی تایید کردم ...  ـ این مثالی شبیه اون ماجراست ... انسان در تعامل با زندگی مادی به مرور شرطی میشه ... و اون سیستم پردازنده مثل سیستم هوش مصنوعی ... این قابلیت و توانایی رو داره که شرط ها رو به عنوان قانون بنویسه ... و بعد اونها رو توی نامعادلات قرار میده ... اما اهمیت و اصل مطلب اینجاست ...  اگه این شرط ها به مرور در وجود انسان زیاد بشه ... با گذر زمان در برابر کدهای پایه قرار می گیره ... و بر اونها غلبه می کنه ... مثلا اگه در بدو تولد کدهای پایه یا اون پیامبر درونی رو 'ای' و داده های مادی رو 'بی' در نظر بگیریم ... این نامعادله به مرور از حالت 'ای'  بزرگ تر از 'بی' به ایکس کوچک تر از 'بی' تبدیل میشه ...  با رشد سنی انسان، ضریب کنار 'ای'  ثابت می مونه ... اما به ضریب همراه 'بی' اضافه میشه ... و این فاصله می تونه تا جایی پیش بره که ...  ناخودآگاه و بی اختیار پریدم وسط حرفش ...  ـ و این یعنی مرگ پیامبر درونی ...  لبخند خاصی چهره اش رو پر کرد و در تایید جمله ام سرش رو تکان داد ...  ـ و این یعنی بعد از اون زمان، سیستم برای پردازش اطلاعات وارد شده ... وقتی می خواد از داده های ثبت شده استفاده کنه ... میره سراغ قوانین شرطی شده ...  و به مرور زمان، برای راحت تر شدن و سریع تر شدن کار ... دیوار دفاعی رو هم براساس همین قوانین، کدنویسی می کنه ... تا حجم اطلاعات و داده های ورودی رو محدود کنه ... تا بتونه دریافتی ها رو سریع تر معادله نویسی و پردازش کنه ... به خاطر همین هر چه سن بیشتر میشه ... تغییر شخصیت و مسیر، سخت تر میشه ...  و این مهمترین کاریه که شیطان با انسان می کنه ... بزرگ ترین برنامه شیطان برای انسان، شرطی کردن ... و قرار دادن این شرط ها در مرکز پردازش اطلاعاته ...  چند لحظه در سکوت و اعماق فکر من، فقط بهم نگاه کرد ... کدنویسی های مغزم داشت داده های جدید رو پردازش می کرد ...  ـ برمی گردم روی سوال هایی که اول بحث پرسیدی ... یادت میاد سوال کردی چطور ممکنه بین انسان هایی که ادعای مذهب و اسلام دارن ... این همه تفاوت مسیر از یه اندیشه وجود داشته باشه؟ ...  ❣ @Mattla_eshgh
صد و نه 🍃بدون اینکه لحظه ای مکث کنم گفتم ...  ـ بله ... چطور؟ ... لبخند آرامش بخشی چهره مصممش رو پر کرد ...  ـ هر انسانی براساس محل تولد و خانواده ... داده های اولیه رو دریافت می کنه ...  شیطان در کودک راه ورود نداره ... چون کدنویسی های اولیه تعیین می کنه که پیامبر درون بر همه چیز غلبه داشته باشه ... و هر چیزی رو که وارد بشه پیامبر درون پردازش می کنه ...  اما شیطان این رو هم می دونه که سیستم پردازشگر ... باید اطلاعات وارد شده رو به عنوان قانون ثبت کنه ... پس میاد سراغ پدر و مادر و اطرافیان اون بچه ... چون اونها در حال شکل دادن اطلاعات ورودی هستن ... اگه بتونه اونها رو در دست بگیره و مدیریت کنه ... داده های اولیه کودک رو تعیین می کنه ... و هیچ کاری در این زمینه از دستش برنمیاد ... جز اینکه از راه شرطی کردن وارد بشه ...  برمی گردم روی خانواده های مذهبی ... پدر و مادر، سیستم پردازشگرشون کامل شده ... و پایه اش براساس اطلاعات و داده های مذهبی شکل گرفته ... حالا به عنوان مثال ... فرزند اونها به سنی رسیده که باید نماز بخونه ...  یا سیستم پردازشگر اونها انجام زمینه سازی لازم رو در اولویت قرار نمیده ... و اونها به اصطلاح، این کار رو فراموش می کنن ...  یا اینکه سیستم پردازشگر اونها این رو در اولویت قرار میده ... و به پدر و مادر اعلام می کنه که باید زمینه سازی رو انجام بدن ... در مورد اول، شیطان موفق شده کاملا با شرطی کردن فکر روی اولویت های دیگه ... جلوی زمینه سازی رو بگیره ...  در مورد خانواده دوم وارد عمل دیگه ای میشه ... سعی می کنه پردازش اطلاعات رو به مخاطره بندازه ... تا اونها زمینه سازی رو اونطور که باید انجام ندن ...  حالا فرزند به سنی رسیده که باید نماز بخونه ... کدهای ثبت شده در ذهن کودک ... و کدهایی که ار محیط وارد میشه ... بچه رو در شرایطی قرار میده که نسبت به نماز کاهل هست ...  شیطان مجدد برمی گرده سراغ والدین ... و شروع به ارسال داده می کنه ... چیزی که بهش ایجاد فکر یا وسوسه گفته میشه ... والدین چند راه رو که امتحان می کنن بلافاصله شیطان داده جدید می فرسته ... به عنوان مثال: دیگه راهی نمونده، بترسونش ... دیگه راهی نمونده، تهدیدش کن ... دیگه راهی نمونده پس ...  اون فکر مثل یه داده ویروسی در سر والد قرار می گیره ... و اگر والد، سیستم دفاعی ذهنش درست عمل نکنه ... این فکر مثل ویروس وارد داده ها میشه و از سیستم والد به فرزند منتقل میشه ... حالا باید دید کدنویسی های مغز بچه چطور عمل می کنه ... آیا نماز خوندن رو به عنوان یه رفتار شرطی می پذیره؟ ... یا کدها جور دیگه ای داده های آلوده رو پردازش می کنه؟ ...  این یک مثال در جهت شرطی شدن یا نشدن رفتار مذهبی در فرد بود ... شیطان با همین مسیر، تک تک رفتارها و افکار مذهبی رو در فرد شرطی می کنه ... نماز شرطی میشه ... شنیدن صوت قرآن شرطی میشه ... مسجد رفتن شرطی میشه ...  برای همینه که یه مسلمان ممکنه صوت قرآن رو بشنوه و هیچ تاثیری در رفتار و عملکردش نباشه ... اما شما که هیچ سابقه ذهنی ای از صوت قرآن نداری ... برای اولین بار که باهاش مواجه میشی اونطور واکنش نشون میدی ... چون برای شما شرطی نشده ... و چون شرطی نشده سیستم پردازشگر نمی دونه چطور واکنش نشون بده ... و بلافاصله شروع به جستجو در داده های قدیم می کنه ... و قدیمی ترین داده چیه؟ ...  چند لحظه در سکوت بهش خیره شدم ...  ـ اگه پیامبر درون هنوز زنده باشه ... پیامبر درون پاسخ میده ...  ❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
دلتنگی...برای تو شرافت دلی است که برایت تنگ شده است. ما را به حریم دلتنگی وارد کن.... #سلام یگ
پستهای شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 پستهای یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
❤️عروس ودامادعزیز برای بهتر شناختن همديگه؛ دوران نامزدی(قبل از عقد)رو باتبادلات فکری،روحی واخلاقی بگذرونید. 👈تبادلات احساسی ولمسی قدرت انتخاب عاقلانه رو ازشمامیگیره. @ostad_shojae@Mattla_eshgh
💍💍💍تکنیک توقف💍💍💍 پذیرش این تکنیک ساده به زمان و مقداری شوخ طبعی نیاز دارد. وقتی مشاجره و درگیری اوج می گیرد، دست خود را بالا می گیرید و فریاد می زنید «توقف» یا «ایست». این علائمی است که می گوید دو طرف باید فریاد زدن را متوقف کنند و به اتاق های مجزایی بروند. ❣ @Mattla_eshgh
Zenaye Zehni 2.mp3
1.8M
16 داستان زیبای یکی از علما در زمینه ازدواج 🔵 استاد حسن عباسی ❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت صد و نه 🍃بدون اینکه لحظه ای مکث کنم گفتم ...  ـ بله ... چطور؟ ... لبخند آرامش بخشی چهره
صد و ده 🍃همه چیز داشت کم کم مقابل چشمم معنا پیدا می کرد ... اینکه چرا اون روز، بعد از اینکه اولین بار صوت قرآن رو شنیدم ... اون حال بهم دست داده بود ... تا جایی که انگار کسی روح من رو از بدنم بیرون می کشید ... و اینکه چرا حال من با اوبران فرق داشت ... مثل کوری بودم که داشت بینا می شد ... یا کودک تازه متولدی که برای اولین چشمش رو به روی نور باز می کرد ...  ـ زمانی که انسان شرطی بشه ... و پردازشگر شروع کنه به استفاده از داده های شرطی ... نوعی از شیوه محاسبه رو کنار می گذاره ... که به این نوع از محاسبه در اصطلاح ... بینش یا بصیرت گفته میشه ... قدرت جستجو، مواجهه با چیزهای جدید ... پردازش اطلاعات تازه ... و گسترش دنیای فکری فرد ...  از من در مورد علت عقب موندن جوامع مسلمان سوال کردی؟ ... این پاسخ سوال شماست ...  شیطان، دین رو شرطی می کنه و با شرطی شدن قسمت های بینش و بصیرت حذف میشه ... بخش کاوش و جستجو ... و تمام بخش هایی از زندگی که به بخش سوم، یعنی ظرفیت و روح برمی گرده ...  مثل آزمایش موش و دایره ... هر روز، در همون حیطه دایره دور خودش می چرخه ... و اگه یه روز این دایره حرکت نکنه ... یا در جواب چرخش دایره، غذایی دریافت نکنه ... این موش دچار مشکل میشه و قادر به مواجه با مساله جدید نیست ... و نمی دونه چطور باید با بحرانی که باهاش رو به روی شده برخورد کنه ... پردازشگر شرطی شده و پردازشگر شرطی فقط روی داده های قدیم کار می کنه ... شیطان، برای کنترل یه انسان و علی الخصوص مسلمان ... چاره ای جز شرطی کردنش نداره ... چون مغز شرطی شده، منفعل و وابسته است ... نه در قدرت عمل ... در فکر و ادراک ... توان اینکه فراتر از اون جایی که هست، بره رو نداره ... جستجوگر نیست ... نوعی بردگی و سکون فکری ایجاد میشه ... و اینها دقیقا خلاف اساس و بنیاد بعد سوم وجود انسان هست ...  در برابر اطلاعاتی که کمی سخت باشه احساس خستگی و کلافگی می کنه ... و برای رشد و حل مساله حتما باید با این حس مواجه شد ...  افرادی هستند که در وجوه مختلف می تونن شرطی نشده باشن ... اما در گروهی که شرطی شدن، اون گروه در مقابل اونها قرار می گیره ... چون شرطی شدن های اونها به چالش کشیده میشه ...  ذهن شما به یه طور شرطی میشه ... ذهن مسلمان و فرد دیگه، به طور دیگه ...  شما شرطی میشی که هر عرب و مسلمانی تروریست هست ... و این شرطی شدن تا جایی پیش میره که حتی ممکنه ناخواسته بچه ای رو با گلوله بزنی ...  و این شرطی شدن برای یه نفر دیگه تا جایی پیش میره که به اسم اسلام دقیقا در مسیر خلاف اون حرکت می کنه ... چون دیگه مغز و قدرت پردازشگر نمی تونه بفهمه که داده هایی که اون به اسم اسلام ازش استفاده می کنه ... دقیقا بر خلاف اصل اسلام هست ...  و اینجاست که یه بحث پیش میاد ... آیا اون انسانی که شرطی شده ... در این شرطی شدن بخش سوم وجودش هم خاموش شده یا نه؟ ... و اگر این بخش زنده است، این فرد چقدر به شرطی شدنش اجازه فعالیت میده؟ ... و آیا این انسان حاضره برای در دست گرفتن خودش، در برابر این قوانین شرطی شده درونش انقلاب کنه؟ ...  چند لحظه مکث کرد ...  ـ حالا دوباره ازت سوال می کنم ... چرا می خوای آخرین امام رو پیدا کنی؟ ... ❣ @Mattla_eshgh
صد و یازده 🍃نمی دونستم چی باید بگم ... علی رغم اینکه حالا می تونستم همه چیز رو با چشم و دید دیگه ای ببینم اما زبانم بند اومده بود ... هر چه جلوتر می رفتیم قدرت کلام، بیشتر از قبل از من گرفته می شد ... و ذهنم درگیرتر ...  حالا دیگه نمی دونستم چی می خوام ... در این شرایط، خواستن امام یعنی تبعیت و اطاعت ... و نخواستن یعنی ایستادن در صف انسان هایی که قبلا کنارشون بودم ... پدرم ... و تمام اونهایی که در شکل دادن افکار شرطی شده من نقش داشتن ... تمام افرادی که من رو تا مرز کشتن یه بچه پیش بردن ...  اما این بار برگشت توی اون صف، مفهوم دیگه ای هم داشت ... من به پیامبر درونم خیانت می کردم ... پیامبری که من رو تا اون مسجد کشیده بود ... پیامبری که خیانت آگاهانه بهش، یعنی خالی کردن تیر خلاص در فطرت و اساس وجود خودم ...  بدون اینکه قدرت پاسخ داشته باشم ... فقط بهش نگاه می کردم ... واقعا تا کجا قدرت حرکت داشتم؟ ...  به من نگاه می کرد ... نگاهش در عین صلابت، آرام و با وقار بود ... و من با خودم آرزو می کردم ای کاش خودش همه چیز رو از بین افکار و روح آشفته ام می دید ...  ـ و آخرین سوال این بود ... که چرا اونها دنبال کشتن آخرین امام هستن؟ ... آیا اون فرد خطرناکی هست؟ ... و اینکه چرا همه چیز رو مخفی می کنن؟ ... بله، اون فرد خطرناکی هست اما برای شیطان ... ظهور اون مرد، یعنی حرکت بعد سوم ... و تغییر این نامعادله ... نامعادله ای که سال ها انسان ها رو با تغییرش به سمت شرطی شدن به دام انداخته ...   ظهور یعنی تغییر معادله قدرت به سمت ظرفیت درونی و روح انسان ... ظرفیت و قدرتی که خدا به انسان هدیه داده ... و خداوند فرمودند من از روح خودم در انسان دمیدم ...  این بعد ... قدرت تسخیر در عالم روح و ماده رو به انسان میده ... و مغز و فکر رو از حالت شرطی خارج می کنه ... البته این به معنای کنار گذاشتن بعد مادی زندگی نیست ... همون طور که اسلام در باب زندگی ما، احکام فردی و اجتماعی بسیاری داره ... و آخرین امام موظف به اداره امور زندگی مادی مردم هست ...  ولی برای ظهور مردم باید به این ظرفیت فکری برسن ... که قدرت ایستادن در برابر شرطی شدن رو پیدا کنن ... و از درون به این فریاد برسن ... که خدایا، من حاضرم به خاطر اطاعت از امر تو در برابر خودم بایستم ... و به جای سجده بر خودم و تبعیت از خواست درون و فرمان های شرطی ... بر تو سجده کنم ...  اون لحظه ای که انسان ها به این شرایط برسن ... اذن ظهور داده میشه ... و اولین معجزه پس از ظهور، شکست افکار و معادلات شرطی در وجود پیروان آخرین امام هست ... و اینطور بهش اشاره شده ... که امام بر سر مردم دستی می کشن و چشم های اونها بینا میشه ...  بعد سوم، دقیقا نقطه ای هست که انسان بر شیطان برتری پیدا می کنه ... و دقیقا اون نقطه ای که کل عالم وجود و حتی ملائک به خاطر اون بر آدم سجده کردند ... برتری بعد سوم و ورود انسان به این حیطه یعنی سجده مجدد کل عالم خلقت ...  و دقیقا شیطان به خاطر همین قسم خورده ... قسم خورده ثابت کنه انسان، ضعیف تر و نالایق تر از این هست که بتونه به اون نقطه برسه ...  شما دیدی که جوامع مسلمان دور خودشون می چرخن ... در حالی که در سمت دیگه، همه چیز در یک روند ثابت قرار داره ... و این برات سوال شده بود ...  حالا من ازت سوال دیگه ای می پرسم ...  اگر متوسط سن انسان ها رو در جهان 60 سال در نظر بگیریم ... با توجه به تفاوت نسل ها ... و تفاوت والدین و فرزندان ...  پس چطور مسیر مقابل، همیشه جریان ثابت و بی تغییری داشته و از نسلی به نسل دیگه همچنان به راهش ادامه داده؟ ...  اگر به سوال شفاف تر بخوایم نگاه کنیم ... چرا با وجود اینکه هر چند سال، حکومت ها تغییر می کنن اما یه اصل درون همه شون ثابت باقی می مونه ... اینکه باید جلوی ظهور آخرین امام گرفته بشه؟ ...  ❣ @Mattla_eshgh