eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
‌بُغض زَمـین و ‌صـدای نمنـاک مَـن در خاموشـی خورشــید عِلـم و یک قَنـــــــاری دلتنگ که بر مزاری غریب در بَقیع، پَر پَر میزند! ▪️سَلام ای وارث غم های عاشورا▪️ ‌❣ @Mattla_eshgh
شما فرض کن میخوای به فقرای کل ایران کمک کنی. چه مراحلی رو باید طی کنی؟ اول، باید فقرا رو دونه دونه شناسایی کنی دوم، افراد پولدارو پیدا کنی سوم، توجیه‌شون کنی که باید به فقرا کمک کنن چهارم، اگر کمک کردن، کمک‌هاشون رو جمع کنی پنجم، باید این کمک‌ها رو به‌صورت موادغذایی و موارد دیگه تبدیل کنی ششم، ببری دم خونه‌های فقرا تحویل بدی همه این شش مرحله در مجالس امام حسین تومحرم بصورت اتوماتیک انجام میشه. بدون هیچ زحمتی و بصورت کاملا داوطلبانه و از روی عشق ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 ضَلَّ سَعْیهُمْ ✳️به این دوچرخه خوب نگاه کنید انتظاری که از یک دوچرخه میره اینه که حرکت داشته باشد و راکبشو به مقصد برساند. با وضعیتِ این چرخها از این دوچرخه انتظاری نیست و سوار بر او شدن و اصرار کردن بر حرکت دادنش به دور از عقل و کار بیهوده و هست. یعنی: صدایی که گنجشک مدام بدون فکر و اندیشه به زبان می‌آورد و بدور از هر نوع فایده ای هست. ✅این دوچرخه همین هست که دولت(روحانی و ظریف) سوار بر آن هستن و هر کاری میکنند تا چرخهای این برجام بچرخد، اما فایده ای ندارد و سر جای اولشون باقی ماندند. حتی تصمیم گرفتند با تغییر رنگ این با نام 1،2،3 حرکتی حاصل کنند اما اروپا و آمریکا حسابی نبردند که هیچ، حتی پا را فراتر گذاشتند و خواستار منع تولید موشکهای بالستیک و حمایت نکردن از تروریست های ادعایی توسط ایران شدند و آنها را شرط مذاکره با ایران دانستند. ✅پ.ن: جناب ظریف: چرخ برای شما نمیچرخد، کار بیهوده نکنید. جناب روحانی همچنان که برا اجرای برجام به ایات سوره انفال برای بر سر عهد ماندن بر پیمان تکیه کرده بودید بهتر است به آیات دیگر قران هم توجه کنید: چگونه (مى‌توان با مشرکان پیمانی داشت) در حالى که اگر بر شما دست یابند، هیچ خویشاوندى و پیمانى را درباره شما مراعات نمى‌کنند. شما را با زبانِ خویش راضى مى‌کنند، ولى دلهایشان پذیرا نیست و بیشترشان فاسق‌اند. سوره توبه آیه8 ⚠️(مشرکان پیمان‌شکن، نه تنها درباره شما، بلکه) درباره هیچ مؤمنى، حقّ خویشاوندى و عهد و پیمان را مراعات نخواهند کرد و ایشان همان تجاوزکارانند. ایه 10 ✍لیلا خسروی ‌❣ @Mattla_eshgh
مصرف غذاهای فست فودی و غذاهایی آماده انسان را از بُعد ملکوتی دور و به بُعد حیوانی نزدیک می کند، چون غذای طیب نیستند. غذا باید حلال و طیب باشد. یکی از دلایل عدم اشک چشم همین است. 🖌سعید مهدوی ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
#طفلان_حضرت_زیـــــنب_س در برابر چشمان #مــــــادرے تنها سر دو تازه جـــــوان را بہ #نیزه ها نزنید ..😭 #شب_چهارم_محرم #دوطفلان_حضرت_زینب_س #صلےالله_علیڪ_ایها_اربابــ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مطلع عشق
قسمت ۵۲👇 تلفنم پشت سر هم زنگ میخورد و من حتے یڪ نگاه ڪوچڪ هم بهش ننداختہ بودم.اما حالا ڪہ هوا تاریڪ
۵۳👇 نفهمیدم چقدر در اون حال بودم.ولے احساس ڪردم ڪسی دارد نگاهم میڪند.سرم را برگرداندم.حاج مهدوے بود!! حاج مهدوے مقابلم بود. با دیدن او همہ ے ناراحتیهامو فراموش ڪردم و فقط برام این سوال ایجاد شده بود ڪہ او اینجا چہ میڪند؟! نڪنہ خواب بودم.؟؟؟ او اینجا، در این تاریڪے درست مقابل من ایستاده بود. چادرم رو روے صورتم ڪشیدم تا اشڪهایم رو نبیند.هرچند،این ڪار بیهوده اے بود و او حتما از صداے هق هقم ردم رو پیدا ڪرده بود! چرا چیزے نمیگفت؟ نڪند جنے ..روحے.. چیزے بودڪہ در لباس حاج مهدوے ظاهر شده بود؟ من حتے بہ این وهم، هم راضے بودم. تمام بدنم از هیجان حضور او میلرزید .بالاخره سڪوت را شڪست. چقدر صدایش زیبا بود. -قبلا گفتہ بودید میخواین باهام حرف بزنید.یادتونہ؟؟ درست مے‌شنیدم؟ او با من بود؟؟؟ دستم رو روے سینہ ام گذاشتم تا قلبم بیرون نیفتد.چادرم رو از روے صورتم ڪنار ڪشیدم و میان پرده ے اشڪم با حیرت نگاهش ڪردم.او زود نگاهش رو پایین انداخت. وقتے دید چیزے نمیگم سعی ڪرد یادم بیاورد: -تو دوڪوهہ...وقتے رو خاڪها نشسته بودید..اگر هنوز هم حس میڪنید ڪہ راغب هستید برام حرف بزنید من در خدمتم. من خواب بودم؟؟ او آمده بود اینجا تا من باهاش حرف بزنم؟؟!!! نمیترسید از اینڪہ ڪسے او را در این گوشہ با من ببیند؟! نمیترسید از من؟؟ بازهم لال بودم...زبانم بند آمده بود..ولے اشڪهایم هنوز دست از تلاش برنمے داشتند. او زیر نور ماه ایستاده بود و من با یڪ عالمہ سوال و التماس نگاهش میڪردم.تلفنش زنگ خورد. جواب داد. انگار صحبت درباره ے من بود! -بلہ..الان پیش من هستند.اگر زحمتے نیست بہ خانوم بخشے اطلاع بدید بگید ما پشت قرارگاه هستیم.متشڪرم.یاعلے ظاهرا غیبتم همہ رو خبردار ڪرده بود! واے فاطمہ میگفت این اتفاق بہ ضرر بسیج اون ناحیہ و مسجده. من چقدر امروز خرابڪارے ڪرده بودم! حاج مهدوے تسبیحش رو مشت ڪرد و سر بہ زیر انداخت. منتظر بود تا چیزے بگویم. ولے من هرچہ به ذهنم فشار مے آوردم نمیدونستم از ڪجا شروع ڪنم و اصلا چے بگم؟!! آهے ڪشید و پرسید: نمیخواین چیزے بگید؟.... وقتے دوباره با سڪوتم مواجہ شد پشت ڪرد تا آنجا را ترڪ ڪند. من اینو نمیخواستم. میخواستم اوڪنارم بماند ..براے همیشہ. حتے اگر حرفے نزند. با دلخورے گفتم: هرچہ بود تموم شد...من واقعا متاسفم ڪہ امروز باعث زحمتتون شدم.. او بہ طرفم برگشت. ⏪ادامہ دارد........ ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۵۴👇 یڪ قدم جلوتر آمد و با لحنے خاص گفت: - باز هم ڪہ رفتید سر خونہ ے اول!!عرض ڪردم، بنده،بہ جدتون قسم، حتے بہ اندازه ے سر سوزنے از خدمت بہ شما ناراحت وخستہ نشدم. او ادامہ داد: میفرمایید هرچہ بوده تموم شده ولے الان قریب بہ دوساعتہ اینجا با این حال وروزنشستید و از ڪاروان جدا شدید! من درحالیڪہ اشڪهام رو پاڪ میڪردم گفتم. اینجا نشستن من هیچ ارتباطے بہ اتفاق امروز نداره.من براے خلوت و درد دل باخدا اینجا نشستم.این ڪجاش مشڪل داره؟ او لحنش را آروم ترڪرد وشاید با ڪنایہ گفت: -ان شالله ڪہ همینطوره.!!حالا اگر درد دل وخلوتتون تموم شده همراه من بیاین داخل قرارگاه. من مستقیم نگاهش کردم و با طعنہ گفتم: -چیشد؟! بہ گمونم میخواستید حرفهامو بشنوید.منصرف شدید؟! او معذب بود.این رو میشد از تمام حالاتش درڪ ڪرد. ولے من دست بردار نبودم امروز روز آخر اقامتمون بود و بعد از رفتن بہ تهران من حسابے تنها و بے پناه میشدم.شاید جملہ اے نگاهے..چیزے میتونستم از او بعنوان یادگارے ببرم تا در تلاطم مشڪلات وتنهاییهام امیدوارم ڪنہ. او گفت: _بنده از همون ابتدا عرض ڪردم ڪہ سراپاگوشم ولے شما قابل ندونستید. ڪاملا پیدا بود ڪہ ترجیح میدهد از من فرار ڪند و حرفهایم را نشنود.مدام در تاریڪے اونجا چشمهایش میچرخید و منتظر اومدن شاید فاطمہ یا افرادے بیشتر بود!!! گفتم بہ گمونم شما معذب هستید. حق هم دارید.نمیخواد بخاطر من خودتون رو اذیت ڪنید،من اونروز میخواستم باهاتون حرف بزنم.نہ حالا!!! لطفا برگردید.همیشہ همین بوده..هیچ وقت در زندگیم گوشے براے شنیدن حرفهایم نداشتم.هیچ ڪسے نگرانم نبود.الان هم اگر شما اینجا هستید نگران من نیستید.نگران خودتون و احیانا نگران مسجدهستید!! تشریف ببرید حاج اقا..من خودم میام!! او بازهم حالش دگرگون شد.با چندباردم وبازدم عصبے سعے داشت چیزے بگوید ولے هربار منصرف میشد . بالاخره تصمیمش رو گرفت و در حالیڪہ سعے میڪرد خشمش را ڪنترل ڪندو صدایش بلند تر از حد ثابت نشود ڪمے بہ سمتم خم شد و گفت: _خانوم محترم.بیشتر از مسجد و موارد دیگہ بنده نگران شآنیت یڪ بانوے محترمم!اینجا موندن شما در این وقت شب ڪار درستے نیست لطفا درڪ ڪنید.اگر حرفے دارید بسیار خوب میشنوم.ولے شما همش دارید با گوشہ وڪنایہ حرف میزنید.بنده چہ خطایے ڪردم ڪہ شما رو وادار بہ این شڪل رفتار میڪنہ؟؟؟ ⏪ادامہ دارد......... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۵۵👇 جالب شد!!! هردو مرد زندگیم درست در یڪ برهہ ے زمانے مشخص برایشان سوال شده بود ڪہ چہ خطایے ازشون سرزده!! و هیچ ڪدامشان نمیدونستند ڪہ خطاڪار منم!! ڪہ گنهڪار و عاصے منم!! هرچہ زمان جلوتر میرفت و بیشتر با حاج مهدوے حرف میزدم مطمئن تر میشدم او سهم من نیست ..وهیچ گاه برایش جذبہ اے نخواهم داشت. من بیخود و بے جهت بجاے تشڪر و قدردانے، او را مورد بے احترامے قرار دادم.دوباره گوشے اش زنگ خورد.مطمئن بودم فاطمہ ست...پس فاطمہ شماره او راهم داشت؟! خوش بحال او..چقدر بہ حاج مهدوے نزدیڪ بود! حاج مهدوے در حالیڪہ از من دور میشد و زیر نورماه بہ اطراف نگاه میڪرد پرسید: _شما الان ڪجایید؟! بلہ دیدمتون.مستقیم بیابید. بعد دستش را در هوا تڪان داد تا او راببینند. دوشبح نزدیڪمون میشدند. دلم نمیخواست ڪسے مرا ببیند و دوباره قضاوتم ڪند.از حاج مهدوے دلخور شدم ڪہ چرا پاے افراد دیگر رو بہ اینجا وا ڪرده بود.اگر دوست نداشت با من تنها باشد چرا اصلا آمد؟! نا امیدانہ و با دلخورے از روے زمین بلند شدم. چادرم را مرتب ڪردم و بہ سرعت بہ سمت قرارگاه راه افتادم.او صدام ڪرد: ڪجا تشریف میبرید باز؟؟ خواستم لب باز ڪنم و دوباره همہ ے افڪارم رو بہ زبون بیارم ولے خودم را ڪنترل ڪردم.فاطمہ وحاج احمدے نزدیڪ شدند. رو بہ حاج مهدوے گفتم: ڪجاباید برم؟ میرم سمت خوابگاه.خودم راه و بلد بودم.چرا بقیہ رو خبردار ڪردید؟ حاج مهدوے با ناراحتے سرے تڪان داد و گفت: استغفرالله... واقعا روم نمیشد تو روے حاج احمدے نگاه ڪنم.دلم میخواست فرارڪنم ولے دیر شده بود.حاج احمدے با صداے بشاش و مهربانش خطاب بہ حاج مهدوے گفت: حاجے با این آدرس دادنت! !!ما رفتیم اون پشت.. ⏪ادامہ دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
‌بُغض زَمـین و ‌صـدای نمنـاک مَـن در خاموشـی خورشــید عِلـم و یک قَنـــــــاری دلتنگ که بر م
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
▪️ با کلاف مشکی سر انداخته‌ام مهر تو را ! این عادت حسین است؛ زیر و رو می‌کند تار و پود عالَم را . 🏴 ‌❣ @Mattla_eshgh
❌این روش اسلامی نیست... از بعضی‌ها وقتی می‌پرسیم که شما چرا برای دو نفری که می‌خواهند زندگی بکنند، بازار را می‌خواهید خالی کنید که جهیزیّه برای خودتان درست کنید؟! می‌گویند: خب ما داریم. چون داریم می‌خواهیم بکنیم. آیا این استدلال کافی است؟ چون داریم! نه... این استدلال به هیچ وجه کافی نیست. استدلال غلطی است. در یک جامعه همه جور انسان زندگی می‌کند. شما باید کاری کنید که آن دختری هم که ندارد، اگر خواست شوهر بکند، بتواند و الّا این جهیزیّه‌ای که شما دارید برای دخترتان درست می‌کنید، این مهریّه‌ای که شما دارید به عروستان می‌دهید، این دیگر دَرِ ازدواج را برای دیگران خواهد بست. این روش انسانی نیست. این روش اسلامی نیست. ‌❣ @Mattla_eshgh
نہ ﺯﻣﯿـﻦﺷﻨـاﺳﻢ°🌎° نہ ﺁﺳﻤـﺎﻥﭘـﺮﺩﺍﺯ°🌦° گــــرﻓﺘـﺎﺭﻡ... گــرﻓﺘـﺎﺭ ﭼﺸـ°😍°ﻢﻫﺎے ﺗـو ! یڪ نگــاه بہ ﺯﻣﯿـنـ°🌏° یڪ نگــاﻩ بہ ﺯﻣـﺎنـ°⏰° ﺯﻧﺪگــی ﻣـﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﯿـﻦ گــرﻓﺘـﺎﺭے ﺷـﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ...!😉 ‌❣ @Mattla_eshgh