هدایت شده از موسسه اندیشه شهید آوینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌رضا شاه نتوانست! فیسبوک و تلگرام توانستند!
🔥حقایق تلخ امروز جامعه و خانواده های ایرانی...
🎞 #استاد_پورآقایی
☑️ @Sh_Aviny
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣4⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: «دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستأجری راحت می شوید. تابستان می رویم خانه خودمان.»
نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند. اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی آید. صمد ما را به قایش برد. گفت: «می روم سری به منطقه می زنم و سه چهارروزه برمی گردم.»
همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد.
نمی خواستم باور کنم. صمد قول داده بود این بار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل می کردم. باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم می پیچیدم؛ ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید، گفت: «الان می فرستم دنبال قابله.»
گفتم: «نه، حالا زود است.» اخمی کرد و گفت: «اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی می خورم؟!»
رفت و رختخوابی برایم انداخت. دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت. بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید. تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد، خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت. سرم را می بوسید. جوشانده های جورواجور به خوردم می داد.
یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زن برادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم می چرخید. جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: «نترس اگر قابله نیاید، خودم بچه ات را می گیرم. بعدازظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.»
شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: «قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپل مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم.
فردا صبح، حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از هم رزم هایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم. فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣5⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
وقتی فردا و پس فردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایه ها هم شروع شد: «طفلک قدم! مثلاً پسر آورده!»
ـ عجب شوهر بی خیالی.
ـ بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگی اش.
ـ آخر به این هم می گویند شوهر!
این حرف ها را شینا هم می شنید و بیشتر به من محبت می کرد. شاید به همین خاطر بود که گفت: «اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ وگرنه خودم برای نوه ام هفتم می گیرم و مهمانی می دهم.»
از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم، کم طاقت شده بودم. تا کسی حرفی می زد، زود می رنجیدم و می زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود. مادرم گفت: «من دیگر صبر نمی کنم. می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد!»
صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود. یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد زد: «آقا صمد آمد.» داشتم بچه را شیر می دادم.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣5⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی.»
بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.»
انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق.
توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#محبت
جملاتتون رو با ضمیر "من" شروع کنین
نه ضمیر "تو"...
🔰مثلا به جای این که به همسرت بگی:
تو به ظاهرت نمی رسی و به آراستگیت اهمیت نمیدی
بگو:
من دوست دارم بیشتر به خودت برسی😌
@Mattla_eshgh
⁉️سوال
من مادر دو فرزند ۱۴و۸ساله هستم حدود دو سال پیش دلبسته فردی غیر از شوهرم شدم همه جا هم مشاوره رفتم دعا خوندم متوسل به ایمه شدم تا حدود یکسال طول کشید تا کمی بهتر شدم اما هنوز از ذهنم خارج نشده هر موقع خبری ازشون میرسه یا ملاقاتی با ایشون دارم دوباره حالت افسردگی بهم دست میده بی حوصله میشم انگار کلا فلج میشم به شدت عصبی میشم همیشه توگوشه ذهنم هستن از عاقبتم میترسم میدونم خداوند امتحان سختی داره ازم میگیره ولی بعضی وقتا واقعا کم میارم داره زندگیم نابود میشه احساس میکنم اطرافیانم دارن متوجه میشن آبروم در خطره شاید هم فهمیدن به روم نمیارن به نظرتون چی کار کنم؟
چندین بار مشاوره رفتم
✅پاسخ سوال
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
سلام
ممنون از این که اطمینان کردین و مسئلتون رو با ما مطرح کردین.
در اول جا داره یک نکته ای رو بیان کنم ، پاسخ هایی که شما از طریق محیط مجاز ی و ... دریافت می کنید، اثر کوتاه مدتی دارد.
برای همین در صورت امکان به کلینیک های مشاوره یا روانشناس هم مراجعه کنین.
از این که در این شرایط قرار گرفته اید ، متأسفیم.
ان شا الله از این شرایط با موفقیت فاصله بگیرین.
در اول تمام نشانه هایی که از ایشان دارید را از بین ببرید و در موقعیت هایی که ایشان هستند قرار نگیرید.
به جای آن محبت خودتان را نسبت به همسر و فرزندانتان بیشتر کنید.
و تمام سعی خودتان را بکنید که همسرتان از شما راضی باشد.
وقتی محبت خودتان را معطوف به همسر و فرزندان خود کنید ، دیگران هم متوجه میشوند که شما همسرتان را دوست دارید و زندگیتان برای شما اهمیت دارد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
با آرزوی موفقیت برای شما
#پرسش_پاسخ
روزهای زوج در👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
خانواده متعالی 💥🌺 قسمت هفدهم: برنامه ی اسلام برای افزایش لذت چیه؟ خیلی مهم! ✅👆🔸 استاد پناهیان:
خانواده متعالی 💥🌺
قسمت هجدهم: آثار لذت های غربی
خیلی خیلی مهم!
✅👆🔸
استاد پناهیان:
حواست جمع باشه ...منت سر خدا نذاری❌
طرف میگه "نه دیگه.... ما چشم پوشی کردیم از لذائذ گناه
👈 واسه آخرت😤
تو بیخود کردی .....😊
تو تمام این چشم پوشی که داشتی
«تمام سودشو تو دنیا میبری»
👇👇👇
🌹سرحال تر
🌹شاداب تر
🌹جوان تر
🌹پیری زودرس دچار نمیشی
🌹بسیاری از ناراحتی های جسمی وروانی وعصبی رو دچار نخواهی شد.
👈این دوتا نگاه اساسی رو ببینید چقدر فرق میکنه👌
🍂در نگاه کفر آلود،در نگاه غیر دینی،انسان فعال نیست
منفعل هست.
میگه از هر چیزی خوشم اومد میرم طرفش🏃
از هر چیزی بدم اومد ازش فاصله میگیریم🚶
🍃در نگاه دین انسان «فعال» هست
برای اینکه بتواند از زندگی لذت ببرد!
💕برای افزایش محبت خودش به همسرش «فعالیت هایی» رو انجام میده
😘😘😘
و بعد کسی که «فعالانه با لذت با شادی با محبت برخورد میکنه بهتر نتیجه میگیره»
(دقت کردید؟😏👆
انصافا خیلی مهمه)
و بیشتر لذت میبره از زندگی.🌺
👈تا اون کسی که هردم بیل داره برخورد میکنه
مثلا اگه چشمتون رو باز بزارید و دلتون رو رها بزارید که هر لحظه از هر چیزی خوشش اومد بهش بدید؛چند وقت دیگه این بیماری ها رو دچار میشید
👇
✍دیگه از لذت بخش ترین اموری که تو زندگی هست لذت نمیبری⛔️⛔️⛔️⛔️
✍زود بی حوصله خسته وکسل میشی⛔️
✍نیاز به هیجان های مضر وکاذبی پیدا میکنی که یکمی بتونی برای خودت تفریحی ایجاد کنی
⛔️⛔️⛔️
👠💅👀
✍دشمنی ها به جای دوستی ها وعشق ومحبت دلتو پر میکنه⛔️
✍به سرعت اهل کینه توزی میشی ⛔️
✍بقیه اش هم بیماری های جسمی وروحی وهزار درد بی درمانه که آدم میگیره ⛔️
✍یکی از اون بقیه اش هم اینه که از خدا دور میشی...🔞
خب آخه چرا آدم کاری کنه که از خدا دور بشه⁉️
دین ما مظلومه....
به خدا قسم دینه ما غریبه...
مذهبی ها باید این دینو از غربت در بیارن...
😘💚✅👆
#خانواده_متعالی روزهای فرد در👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
کانالی برای داشتن یه خانواده ی پر از لذت دایمی...
⚛مردی از خانه اش راضی نبود،😏
ازدوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه اش را بفروشد.
دوستش یک آگهی📝 نوشت و آنرا برایش خواند:
خانه ای زیبا که در باغی 🌴🌳بزرگ و آرام قرار گرفته،
تراس بزرگ مشرف به کوهستان، 🖼
اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع
🍃صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت:
این خانه فروشی نیست، ⛔️
در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی.
✅👇✅👇✅
خیلی وقت ها نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودنشان عادت کرده ایم،
مثل سلامتی، پدر ، مادر، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
قدر داشته هامون رو بدونیم👌👌
#تلنگر
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc