eitaa logo
مأوای قلم
23 دنبال‌کننده
97 عکس
12 ویدیو
0 فایل
قلم نیز،همچون هر موجودی به دنبال آشیانه و مأوایست،تا در حریم امن آن، پویا و بالنده شود و آرام گیرد،اینجا مأوای قلم است. ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/mavaa_133
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر مهربان «علی »نام آشنایی که در لحظه تولد، پدر در گوشم نجوا کرد. و مادر ،وقتی که برای اولین بار روی پاهایم ایستادم ، برای توکل در ایستادن بر زبان جاری کرد. و من از همان روزها که نه،حتی قبل از تولدم ،در رحم مادر با حب علی علیه السلام پرورش یافتم و دانستم بر صراط حقم. و چه سعادتمندم ،من . و چه سعادتمند یم ما ، همه شیعیان این پدر مهربان امت. نام علی و حب علی در تار و پود وجودمان ریشه افکنده. نامی که مهربانی،صلابت،شجاعت،و در عین حال مظلومیت از آن می بارد.و حبی که مایه مباهات ما بر کل عالم است. حب و بغض نسبت به او، میزان است برای سعادت یا شقاوت انسان در کل زمان از گذشته تا حال و آینده. من بر کل عالم ،برای داشتن چنین پدری بر خود می بالم . و باز هم به وسعت کل تاریخ فریاد می زنم ،طوری که پژواک صدایم به گوش آیندگان نیز برسد،و می گویم: چه سعادتمندم من، و چه سعادتمندم ما،شیعیان این پدر مهربان. 🍃الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ🍃 ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از تو ، صبر ،همراه زینب بود، به وقت دلتنگی. ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
صبر معنا شد سلام بر بانویی که مصیبت آل الله را به چشم دید ،و صبر کرد . غم از دست دادن جدش رادید و صبر کرد تازه اول راه است. بی تابی مادر در غم از دست دادن پدر ،حکایت میخ و در و دیوار ، خانه خالی از مادر را دید و صبر کرد. خانه نشینی ،سکوت پدر بعد از غصب خلافت ،فرق به خون نشسته پدر را دید و صبر کرد. مظلومیت برادر،جگر پاره پاره اش در تشت را دید و صبر کرد. عاشورا دید ، جگرش برای حسین از جای کنده شد و باز هم صبر کرد. و باز هم صبر کرد. منزل به منزل صبر کرد. به آغوش جدش بازگشت رنجور ، خسته ، دلشکسته و باز هم صبر کرد. صبرش او را تا خدا رساند . ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
مرگ یک زندگی قلب زمین برای لحظاتی به تپش افتاد، و قلب هایی در سینه از تپیدن افتاد. و لحظاتی حیرت و حیرانی بر زمین و زمان سایه افکند. مردم دو دسته شدند،عده ایی زیر آواره ها جا ماندند، و عده ایی بنا بر مشیت الهی زنده ماندند. غم و اندوهی عظیم بر سینه ها نشست .هر کس به دنبال عزیزی به جان آواره ها افتاده و با زاری و فریاد عزیزش را صدا می زند. در یک لحظه زندگی هایی زیر و رو می شودکه، تا دیروز گرم بوده،به گرمای وجود پدر و مادری مهربان و شیطنت های فرزندانی پر شور . دیگر نه از آن خانه خبریست و نه از ساکنان خانه.از آن همه شور و حرارت، تنها تلی از خاک مانده .و نگاه هایی تر بر روی این آوار ها ثابت مانده ، برای دیدن مرگ یک زندگی. 🍃فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ🍃 ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب، آرامش را به تن خسته بخشید . @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این هیاهو ،باید به تو دل بست. تو ایی که برایمان خواهی ماند. نگاهت احوال دلمان را زیر و رو می کند. دلگرم به بودنت هستیم. تو چون خورشیدی ، که سخاوتمندانه بر عالم وجودمان می تابی . مولای مهربان عالم. _زمان ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای همسایه ات چراغی آرزو کن به یقین حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد. سکانس اول در را که باز کردم نگاهم به در همیشه بسته کناری افتاد .هیچ کس در آن زندگی نمی کرد. همیشه وقتی چشمم به آن خانه می افتاد سوالات یکی پس از دیگری ذهنم را در گیر می کرد. این خانه تا کی خالی می ماند ؟ چه کسی صاحب این خانه است؟ چه کسی در این خانه را خواهد گشود؟ کی ؟ سکوت طبقه ما از حد لذت بخشی گذشته و کسالت بار شده .آنقدر کسالت بار که همسایه روبرویی از تنهایی پناه برده به نگهداری از مرغ مینا ،آخر فرزندی ندارند تا همدمشان باشد. اصلا سرشان به کار خودشان است . زیادی !!! آنقدر که اگر همسایه ایی بمیرد اصلا نمی فهمند. یک روز در خانه را باز کردم.همزمان خانم همسایه روبرو ،هم در را باز کرد.چشم در چشم شدیم. سلام کردم به سردی و با دستپاچگی جواب سلامم را داد و رفت.او که رفت به تاسف سری تکان دادم و نگاهم را به در همیشه بسته ی کناری دوختم . نمی دانم چرا ،اما تمام امیدم برای داشتن همسایه ایی مهربان و با صفا به این خانه خلاصه می شد. شاید چون همیشه ،از بچگی همسایه برایمان واژه ایی دوست داشتنی و مانوس بوده. آنقدر که هنوز با همسایه های کودکی ام در ارتباط هستم . و یا زمزمه های مادر بزرگم که می گفت :همسایه نزدیک بعض (بهتر) برادر دور است. الهی که چراغ همسایه بسوزه (روشن باشه)روشنایی اش مال ما باشه. باعث شده این موضوع برایم با اهمیت باشد. خانه ما در یک کوچه بمبستی بود و با همسایه هایمان خانه یکی بودیم. روزهای خوبی داشتیم .نه فقط به خانه هایمان بلکه به کوچه مان هم تعلق خاطر داشتیم .انگار همه خانه ها یک خانه بود و کوچه حیاط آن خانه ها بود. درست مثل خانه پدر سالار ! آقا جان من پدر سالار کوچه ما بود.حرفش ختم کلام بود.همسایه ها به خاطر ریش سفیدی اش روی حرفش حرف نمی زدند. همسایه ها با هم صمیمی بودند، و احترام بزرگترها و یکدیگر را نگه می داشتند.از حال هم جویا می شدند،هوای یکدیگر را داشتند. خیلی چیزها عوض شده فاصله خانه ها از هم کم شده، اما فاصله دل ها زیاد. ادامه دارد... ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای همسایه است چراغی آرزو کن به یقین حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد. سکانس دوم بالاخره انتظار من بعد از سه سال به سر رسید. کلیدی در آن خانه چرخید.مقدمات ورود به آن خانه که نقاشی و نظافت ...بود داشت مرا به آمدن همسایه ایی دوست داشتنی می رساند. عادت به سرک کشیدن و فضولی کردن نداشتم اما جا به جایی اسباب و اثاثیه و سر و صداهای بیرون مرا به هیجان می آورد . همسرم که به خانه آمد یک تنگ شربت درست کردم دادم به او گفتم ببر برایشان ببین چیزی لازم ندارند . وقتی برگشت گفت :فکر کنم همسایه جدید تازه عروس و داماد باشند همه وسایل نو است. چند روزی خانه نبودیم. وقتی برگشتیم آن ها هم مستقر شده بودند.یک جفت دمپایی مردانه بزرگ جلوی در خانه بود. اما چرا کفش زنانه ایی نبود!!! به چه چیزهایی فکر می کنی خب حتما جاکفشی اشان در خانه است. حد اقل جای شکرش باقیست که نظم راهرو همیشه مرتب مان به هم نمی خورد حتی بدون جاکفشی. چشم انتظار دیدن همسایه جدید بودم. ادامه دارد... ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
سکانس سوم امروز صبح نیت کردم پیش قدم شوم برای آشنایی . صدای در خانه رشته افکارم را پاره کرد. در را که باز کردم صورتی خندان و مهربان روبرویم بود . همزمان با هم سلام کردیم . پرسیدم شما همسایه کناری ما هستید . در دلم گفتم شما همانی هستید که من منتظر آمدنش هستم. با خودم گفتم نمی دانی که چقدر منتظرت بودم .هیچ وقت فکرش را هم نمی کنی که کسی را که نمی شناسی منتظرت بوده است. خندید گفت نه . من خواهر همسایه اتان هستم .خودش نمی تواند از خانه بیرون بیاید پرستارش ساعت 10صبح می آید .هر وقت توانستید به او سری بزنید تا تنها نباشد من هم کار دارم باید بروم .در خانه باز است تا، کلید دومی درست کنیم. آنقدر گیج شده بودم که نتوانستم سوالی بپرسم. چشمی گفتم. در حالی که چتر چادرم را می بستم و آن را تا می زدم، با خودم گفتم پرستار چرا؟ در باز چرا؟ سریع کارهای خانه را انجام دادم و آماده شدم تا بروم. دلشوره گرفتم... مگر منتظر همین روز نبودی. حالا هم که دعوت شدی بفرمائید . انگار همسایه جدید هم تو را می خواند . برو و همدم روزهای خوشت را ببین . ادامه دارد... ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سکانس چهارم دستم را به دستگیره ی در باز گرفتم. یا الله تقریبا بلندی گفتم و وارد شدم. نگاهم را در خانه نچرخاندم و اما با ابهام وارد شدم که صدای مهربانی گفت: سلاااااام صدایش دلنشین و شیرین بود و این یعنی یک قدم به رسیدن به آرزویم نزدیک تر شدم . خب صدایش که نشان از مهربانی و صفای دل دارد. خانم خانم ها انگار خدا دارد تو را به خواسته دلت می رساند . صدا از سالن پذیرایی می آمد پرده سالن را کنار زدم با دیدن صحنه رو برویم خشکم زد . زنی جوان و زیبایی با لباس های ست لیمویی رنگ با لبخندی پهن روبرویم روی تخت دراز کشیده بودم . یک لحظه جا خوردم .اما سریع خودم را جمع کردم و نگذاشتم متوجه نگاه حیرت زده ام شود. خیلی گرم و مهربان احوالپرسی کردیم . نفیسه سادات مهربان با نفس گرمش به خانه های سرد مان گرما بخشید. او دچار بیماری ام اس است و توان راه رفتن ندارد. اما آنچه قلبم به من می گفت، که او بهترین همسایه و دوستم خواهد بود تعبیر شد. او با تمام محدودیت ها بهترین دوست و همسایه برای من و بقیه همسایه های گرفتار به روزمرگی ام است. کسی که با وجود ناتوانی جسمی جویای حال و احوال همسایه ها می شود و گاهی از من می خواهد تا برای روضه خانگی اش دعوتشان کنم تا شاید یخ وجودشان به گرمای وجود این سیده بزرگوار آب شود. او آمد ،تا دوباره همسایه و آداب همسایگی برایم معنا شود. برایش سلامتی آرزو می کنم تا چراغ خانه اش همیشه روشن باشد و به یقین خانه من و همسایگانم نیز روشن تر خواهد بود. پایان ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا