eitaa logo
مأوای قلم
23 دنبال‌کننده
97 عکس
12 ویدیو
0 فایل
قلم نیز،همچون هر موجودی به دنبال آشیانه و مأوایست،تا در حریم امن آن، پویا و بالنده شود و آرام گیرد،اینجا مأوای قلم است. ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/mavaa_133
مشاهده در ایتا
دانلود
تا خدا دخترک خواست بادبادک را هوا کند ،هر چه سعی می کرد نمی توانست با دستان کوچکش بادبادک را در آن باد کنترل کند و به آسمان بفرستد . بادبادک با تلاش های دخترک کمی بالا رفت، و گوشواره های آن آمدند تا به رقص در آیند، یک آن ،کنترل بادبادک از دستش خارج شد . بادبادک دربین شاخ و برگ درخت گم شد. هر چه تلاش کرد نتوانست بادبادک را پایین بکشد .زیر همان درخت چنار،روی زمین نشست .دیگر برایش خاکی شدن دامن چین دار صورتی اش مهم نبود ،می خواست بادبادکش از دست شاخ و برگ های درخت رها شود ،غمگین سر به زانو نهاد . بوسه ای بر سرش زده شد،و دستی نوازش وار موهایش را لمس کرد . در پی آن عطر خوش پدر در مشامش پیچید . خود را در آغوشش انداخت ،فرصت صحبت به پدر را نداد و تنها با گریه می گفت بادبادک بادبادک. پدر او را در آغوشش بلند کرد ،گفت :بادبادکت کجا ست؟! دخترک به بالای درخت اشاره کرد. بادبادکش را دید. بر شانه پدر رفت و خودش با دستان کوچکش بادبادک را از شاخه ها جدا کرد. دیگر رسیدن به بالای درخت با وجود آغوش پدر، محال و دور از دست رس نبود .باد بادک را پایین آورد. پدر نخ پاره شده بادبادک را گره زد .دستی بر سر و صورت بادبادک کشید.پیچ و تاب گوشواره ها را باز کرد و آن ها را دوباره آویزان کرد. پدر با تکان دادن انگشتش در هوا، چیزی را بررسی می کند که دخترک نمی فهمد .پدر در جهت مخالف دخترک شروع به دویدن می کند و همین طور که می دود دختر را صدا می زند تا به دنبالش بیاید. نخ را از دور قرقره باز می کند.دخترک در پی پدر می دود . انگار بادبادک شوق پرواز گرفته، به یکباره اوج می گیرد.پدر سریع تر می دود .دخترک اما خسته می شود و به نفس نفس می افتد .می ایستد ،خم می شود ،سرش تا نزدیکی زانو رسیده، کمی که بهتر می شود از گوشه چشم بادبادک را می بیند ،که بالا رفته بالاتر از خیال دخترک. پدر نخ را آزاد می کند و بادبادک بالا و بالاتر می رود و کوچک و کوچک تر می شود. حالا بابا هم آرام تر حرکت می کند و به تماشای بادبادک ایستاده .دخترک خود را به پدر می رساند و با ذوق بالا و پایین می پرد،و به وجود پدر قهرمانش افتخار می کند ،هورا بابای من یه قهرمانه. پدر نخ را آهسته و با لبخند به دست دخترک می دهد و خودش هم دست های کوچک دختر را در دست می گیرد و برایش می گوید که نخ را آرام آرام باز کند بادبادک بالا و بالاتر می رود .دختر بلند بلند می خندد، صدای خنده اش لبخند را بر صورت پدر می نشاند. بابا رسید ،رسید ! بابا یک نگاه به قرقره می کند که نخش به انتها رسیده ، و دوباره به بادبادک می نگرد . با خنده از دخترک می پرسد، به کجا رسید دخترم . دخترک با ذوق می گوید :به خدا رسید،به خدا! ✍️آمنه خالقی فرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍰شیرین اما از چشم افتاده چند روز پیش بود به شیرینی فروشی رفتم، سلام کردم؛ خانمی که مسئول فروش بود، به سردی جواب سلامم را داد. بدم آمد اما توجهی نکردم و با حساسیت تمام چشم چرخاندم تا شیرینی‌های مورد نظرم را، انتخاب کنم. اما به‌جای شیرینی خوش رنگ و لعاب داخل یخچال، مگسی توجهم را جلب کرد! با دیدنش چشمه ذوق و شوقم خشکید! حضور مزاحم را به خانم فروشنده اطلاع دادم، دوباره بی‌تفاوت، انگار اتفاق مهمی نیفتاده باشد، گفت: «لابد در یخچال باز مونده مگس داخل یخچال رفته.» ناراحت شدم و بهتر دیدم هر چه زودتر آنجا را ترک کنم. در راه به این موضوع فکر می‌کردم که جای مگس در یخچال شیرینی‌فروشی نبود، باید حسرت این خوشرنگ‌های دست نیافتنی را می‌خورد. باید می‌دانست که اینها لقمه دهان او نیستند. اما به‌خاطر غفلت شخصی یا اشخاصی، در یخچال باز مانده و حضور بی‌جای آن، شیرینی‌ها را از چشم انداخته بود. چقدر این اتفاق شبیه دنیای برخی از ما انسان‌هاست! خودمان با سهل‌انگاری و بی‌تفاوتی درِ زندگی‌مان را برای بیگانگان باز می‌کنیم. مثلا چه لزومی دارد نشان دادن دورهمی دوستانه در رستوران و پارک به هر رهگذری؟ آن‌ها عقیده‌شان این است نگاهی هم اگر به این سو کشیده شد، باکی نیست. با یک نگاه که از ارزش گوهر وجودی من کم نمی‌شود! در واقع اینها بافته‌های ذهن افراد ساده‌بین است. حقیقت این است که، اجازه دادن به ذهن، قلب و چشم آلوده حتی به اندازه چند لحظه تماشا، بیگانه را به طمع می‌اندازد. گاهی برخی ندانسته در را باز می‌گذارند و برخی دیگر دانسته خود را از چشم می‌اندازند و جرأت جولان دادن به بیگانه را در حریم شخصی خود می‌دهند. اما باید بدانیم که درهای بسته، طمع را کم و گوهر وجودی را محفوظ و دست نیافتنی می‌کند. آن موقع است که پوششی محکم و بدون رخنه تو را در بر می‌گیرد و حجاب می‌شود میان تو و بیگانه و تو ارزشمند می‌شوی همچون درّ و گوهر. ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم دلم به سمت حرم باز می شود  با یک سلام صبح من آغاز می شود
مسجد معجزه دوم عصاره هستی در کافه کتاب، دیدمش‌. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی دادیم و گپ زدیم و گپ زدیم و یخ زدیم! آخرش خودمان را از این شکنجه خودساخته رها ساختیم و به فضای گرم کافه رفتیم و میان کتاب‌ها خودمان را غرق کردیم. تحلیل‌هایش از کتاب‌ها عالی بود، به پیشنهادش چند کتاب خریدم و کتاب خرید. برای نماز به مسجدی در معروف‌ترین محله شهر رفتیم و هنگام خروج، صحنه ورودی مسجد برایمان نازیبا آمد، عکسی گرفت؛ هر دو از این منظره ناخشنود بودیم. وقتی «مسجد» از زمان تأسیس تاکنون همواره به عنوان پایگاهی معنوی ـ اجتماعی بوده و کارکردهای وسیعی داشته و دارد و با هیچ نهاد مردم نهادی در طول تاریخ قابل مقایسه نیست. وقتی «مسجد» می‌تواند به عنوان پایگاهی زمینه‌ساز برای برپایی دولت و تمدن نوین اسلامی باشد. وقتی «مسجد» از ماندگارترین تراث اسلام و رسول خاتم صلی‌الله علیه و آله است. وقتی«مسجد» طبق نظریه‌ای« معجزه دوم پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله*» است و به‌عنوان یکی از بناهای مهم و نماد اسلام محسوب می‌شود، پس بایسته است در حفظ و پاسداشت و بهتر جلوه دادن آن کوشا باشیم تا چهره‌ای خوشایند در منظر عموم داشته باشد. ✍️نجمه صالحی *مساجد نماد فرهنگ و تمدن اسلامی، نوشته رحمت الله علی رحیمی @javal60
نه از این سوی بام بیفتیم و نه از آن سوی بام با دیدن یادداشت دوستم درباره مسجد، معجزه دوم عصاره هستی و گلایه او از وضع بد ظاهری مسجدی که در یکی از نقاط معروف شهر بود، یاد خاطره حضورم در یکی از مساجد همین منطقه شهر افتادم . همه چیز در مسجد مرتب و در نهایت سلیقه چیده شده بود، حتی رنگ فرش‌ها با طرح کاشی و رنگ پرده‌های مخملی هماهنگ بود. کلا فضای بزرگ مسجد با تلفیق رنگ زرد و سبز به زیباترین شکل ممکن آراسته شده بود. من که محو کاشیکاری‌های سبز فیروزی بودم و در دل به خوش ذوقی متولی مسجد احسنت می‌گفتم ، یک آن با دیدن صحنه روبرو خشکم زد . تقریبا از صف اول تا نزدیکی درب خروجی نیمی از فضای قسمت زنانه مسجد، با صندلی های یکدست قهوه‌ایی رنگ چیده شده بود و اهالی محل، از مسن تا میان‌سال و حتی سی و چند ساله ها در صفوف آراسته و مرتب روی صندلی، مهیای اقامه نماز برای خدا به شیک‌ترین حالت ممکن می‌شدند. نمی‌دانم پیش خودشان چه طور اندیشیده بودند که همه جز اندک نفراتی رکوع و سجود را نشسته می‌خواندند! یعنی واقعا همه عاجز از اقامه ۴رکعت نماز ایستاده برای چند دقیقه خلوت با خدا بودند! برخی از این خانم‌ها ده دقیقه قبل از نماز با هم ایستاده بودند و مربایی را که یکی از خانم ها درست کرده بود تست می کردند و نظر می‌دادند. حال چه شده که برای دقایقی بندگی کمر همت‌شان به یکباره شکست و مجبور به نشسته نماز خواندن شدند. نکند گمان می‌کنند چون زندگی ها از حالت سنتی و روی زمین نشستن فاصله گرفته، این موضوع به عبادت هم سرایت کرده! و این موضوع مجوزی شده برای این شکل عبادت کردن . به قول قدیمی‌تر ها، نه از این سوی بام بیفتیم و خانه خدا را با کلکسیونی از عتیقه‌جات بخوانید کهنه و بی‌استفاده خانه‌ها و فرش‌های نخ نما که دور از شأن خانه خداست پر کنیم و نه بنابر سلیقه خودمان و راحتی طلبی‌مان حکم جدید وضع کنیم و نماز را سبک بشماریم . ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تسبیح خدا نام جوادالائمه علیه السلام که می آید ،بی اختیار ذهنم به سمت امام رضا علیه السلام پر می کشد ،و اشتیاق پدر از بردن نام فرزند در ذهنم تداعی می شود. نام امام رضا علیه السلام را که می برم یاد عشق و علاقه حضرت معصومه سلام الله علیها به برادر می افتم. مگر می شود نام حضرت معصومه سلام الله علیها را برد و مرغ دلت سمت باب الحوائج این خانه موسی بن جعفر علیه السلام پر نکشد. اینها همه نور واحدند،اینها همه سر منشأ نورند. اینها همه دانه های تسبیحند برای خواندن حمد و ثنای پروردگار. ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر "هشت " رضا و "نه" جواد است چه غم؟ بگذار که هشتم گرو نه باشد ... میلاد امام جواد علیه السلام بر عاشقانش مبارک. السلام السلام @mavaaeghalam
پدر مهربان «علی »نام آشنایی که در لحظه تولد، پدر در گوشم نجوا کرد. و مادر ،وقتی که برای اولین بار روی پاهایم ایستادم ، برای توکل در ایستادن بر زبان جاری کرد. و من از همان روزها که نه،حتی قبل از تولدم ،در رحم مادر با حب علی علیه السلام پرورش یافتم و دانستم بر صراط حقم. و چه سعادتمندم ،من . و چه سعادتمند یم ما ، همه شیعیان این پدر مهربان امت. نام علی و حب علی در تار و پود وجودمان ریشه افکنده. نامی که مهربانی،صلابت،شجاعت،و در عین حال مظلومیت از آن می بارد.و حبی که مایه مباهات ما بر کل عالم است. حب و بغض نسبت به او، میزان است برای سعادت یا شقاوت انسان در کل زمان از گذشته تا حال و آینده. من بر کل عالم ،برای داشتن چنین پدری بر خود می بالم . و باز هم به وسعت کل تاریخ فریاد می زنم ،طوری که پژواک صدایم به گوش آیندگان نیز برسد،و می گویم: چه سعادتمندم من، و چه سعادتمندم ما،شیعیان این پدر مهربان. 🍃الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ🍃 ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از تو ، صبر ،همراه زینب بود، به وقت دلتنگی. ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
صبر معنا شد سلام بر بانویی که مصیبت آل الله را به چشم دید ،و صبر کرد . غم از دست دادن جدش رادید و صبر کرد تازه اول راه است. بی تابی مادر در غم از دست دادن پدر ،حکایت میخ و در و دیوار ، خانه خالی از مادر را دید و صبر کرد. خانه نشینی ،سکوت پدر بعد از غصب خلافت ،فرق به خون نشسته پدر را دید و صبر کرد. مظلومیت برادر،جگر پاره پاره اش در تشت را دید و صبر کرد. عاشورا دید ، جگرش برای حسین از جای کنده شد و باز هم صبر کرد. و باز هم صبر کرد. منزل به منزل صبر کرد. به آغوش جدش بازگشت رنجور ، خسته ، دلشکسته و باز هم صبر کرد. صبرش او را تا خدا رساند . ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
مرگ یک زندگی قلب زمین برای لحظاتی به تپش افتاد، و قلب هایی در سینه از تپیدن افتاد. و لحظاتی حیرت و حیرانی بر زمین و زمان سایه افکند. مردم دو دسته شدند،عده ایی زیر آواره ها جا ماندند، و عده ایی بنا بر مشیت الهی زنده ماندند. غم و اندوهی عظیم بر سینه ها نشست .هر کس به دنبال عزیزی به جان آواره ها افتاده و با زاری و فریاد عزیزش را صدا می زند. در یک لحظه زندگی هایی زیر و رو می شودکه، تا دیروز گرم بوده،به گرمای وجود پدر و مادری مهربان و شیطنت های فرزندانی پر شور . دیگر نه از آن خانه خبریست و نه از ساکنان خانه.از آن همه شور و حرارت، تنها تلی از خاک مانده .و نگاه هایی تر بر روی این آوار ها ثابت مانده ، برای دیدن مرگ یک زندگی. 🍃فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ🍃 ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا