eitaa logo
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
126 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
916 ویدیو
32 فایل
کانالی برای ترویج فرهنگ فرزندآوری و تبیین اخبار مهم و نکات ناب، خانواده و جمعیت🕊👶 @hajhassan64 قدمی در راه جمعیت را به دوستان خود معرفی کنید ...•°"
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️خطری غیرقابل علاج در راه است... 💠استاد مرتضی آقا تهرانی در جلسه مبلغين گفتند: با حضرت آقا ديدار داشتم از حضرت آقا پرسيدم، من در جلسات روي چه موضوعی تأكيد كنم؟ سياست؟ اقتصاد؟ سبك زندگی؟ 🔹️ ایشان فرمودند: بگویید مبلغين روى كار كنند، بگویید اگر من را هم قبول ندارند، 😔 به خاطر اين كار رو بكنند، به خاطر !😔 مقام معظم رهبری : ⛔️ ، کم شدن نسل جوان در چندین سال بعد، از همان چیزهایی است که اثرش بعداً ظاهر خواهد شد؛ وقتی هم اثرش ظاهر شد، آن روز دیگر قابل علاج نیست؛ اما امروز چرا، امروز قابل علاج است. جان... امام جامعه با تقاضا میکند جوانان را سهل کنید و درمقوله خطر پیری جمعیت فرهنگ سازی جمعیت داشته باشید ... 📛علاج واقعه قبل از وقوع می باشد .🕊 "ه_ح" 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
۳۲ وقتی که باور کردی در این عالَم تـ👈ـو فقط یه بنده هستی؛ از خودت خالی و از محبت دیگران؛ پُر خواهی شد. 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
💞#قصہ_دلبـرے💞 #قسمت_ھـجدھم وقتی با کت و شلوار دیدمش پقی زدم زیر خنده هیچ‌کس باور نمی‌کرد این آدم
💞💞 موقع امضای سند ازدواج دست‌ام می‌لرزید مگر تمامی داشت شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی ولی ولی باورم نمی‌شد تا این حد امضاها مثل هم درنمی‌آمد زیرزیرکی می‌خندید: چرا دستات می‌لرزه؟ نگاه کن! همه امضاها کج و کوله شده! بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه،قرار‌شد خودش بیاید دنبالم دهان خانواده‌اش بازمانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه. اصلاً خوشش نمی‌آمد، وقتی دید من دوست دارم،کوتاه آمد. ولی وقتی آمد آن‌جا، قصه عوض شد. سه چهار ساعت بیشتر نبود که با هم محرم شده بودیم. یخم باز نشده بود ،راحت نبودم خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر، این‌قدر مسخره‌بازی درمی‌آورد که در عکس‌ها بخندم. همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد. پشت فرمان بلند بلند می‌خواند: دست منو تو نیست اگر نوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت مارا کشیده است! کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل. یاد روزهایی افتادم که او و بچه ها می اومدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود. بودنش بساط شوخی را فراهم می‌کرد که : این‌باز اومده سراغ ارث پدرش! سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد. حتی آمد و از آن‌ها خواست بتواند راضی‌ام کند به ازدواج. می‌گفت قبل از این‌که قضیه ازدواجمان مطرح شود، خیلی از دوستانش می‌آمدند و درباره من از او مشورت می‌خواستند. حتی به او گفته بودند که برایشان از من خواستگاری کند. غش غش می‌خندید که: اگه می‌گفتم دختر مناسبی نیست، بعداً به خودم می‌گفتم پس چرا خودت گرفتی‌ش؟ اگه هم می‌گفتم برای خودم می‌خوام که معلوم نبود تو بله بگی! حتی گفت: اگه اسلام دست و پام رو نبسته بود دلم می‌خواست شما را یک کتک مفصل بزنم! آن کل‌کل‌های قبل از ازدواج، تبدیل شدن به شوخی و بذله‌گویی. آن شب، هرچه شهید گمنام در شهر بود، زیارت کردیم. فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش، آن‌جا هم یک سر ماجرا وصل می‌شد به شهادت. همسر شهید بود، شهید موحدین. روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم. محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت. با اعتمادبه‌نفس، درس‌نخوانده رفت سر جلسه. قبل از امتحان نشسته بود پا یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه برایش بگوید. جالب این‌که آن دست را پاس کرد. قبل از امتحان زنگ زد که دارم میام ببینمت! گفتم: برو امتحان بده که خراب نشه! پشت گوشی خندید که: اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه! آمد گوشه حیاط ایستاد، چند دقیقه‌ای باهم صحبت کردیم. دوباره این جمله را تکرار و تکرار کرد: تو همانی که دلم خواست، کاش منم همونی بشم ک تو دلت می خواد! رفت که بعد از امتحان، زود برگردد. 💝 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
💞#قصہ_دلبـرے💞 #قسمت_نـوزدھم موقع امضای سند ازدواج دست‌ام می‌لرزید مگر تمامی داشت شنیده بودم باید
💞💞 تولدش روز‌بعد از عقدمان بود. هدیه خریده‌بودم: پیراهن، کمربند، ادکلن. نمیدانم چقدر‌شد، ولی به‌خاطر دارم چون می‌خواستم خیلی مایه بگذارم، همه را مارک‌دار خریدم و جیبم خالی‌شد. بعد‌از ناهار، یکدفعه با کیک و چندتا شمع رفتم داخل اتاق. شوکه‌شد. خندید: تولد منه؟ تولد توئه؟ اصلاً کی‌به‌کیه؟ وقتی کادو را بهش دادم گفت: چرا سه‌تا؟ خندیدم که: دوست داشتم! نگاهی به مارک‌ پیراهنش انداخت و طوری‌که توی ذوقم نزده‌باشد، به‌شوخی گفت: اگه ساده‌ترم می‌خریدی، به‌جایی برنمی‌خورد! یک‌پیس از ادکلن را زد کف‌دستش. معلوم‌بود خیلی‌از بویش خوشش آمده: لازم‌نکرده فرانسوی باشه. مهم اینه‌که خوش‌بو باشه! برای کمربند چرم دورو هم حرفی نزد! اخر سر خندید که : بهترنبود خشکه‌حساب می‌کردی می‌دادم هیئت؟ سرجلسه‌ی امتحان، بچه‌ها با چشم‌و‌ابرو به‌من تبریک می‌گفتند. صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند با چه‌کسی ازدواج کرده‌ام. جیغی کشیدند، شبیه‌همان جیغ خودم وقتی خانم‌ابویی گفت: محمدخانی آمده خواستگاری‌ت! گفتند: ما‌رو دست‌انداختی؟ هرچه قسم و آیه خوردم، باورشان نشد. به‌من زنگ‌زد آمده نزدیک‌دانشگاه. پشت‌سرم آمدند که ببینند راست‌می‌گویم یا شوخی‌می‌کنم. نزدیک در‌دانشگاه گفتم: ایناها! باور‌کردین؟ اون‌جا منتظرمه! گفتند: تا سوار موتورش نشی، باور نمی‌کنیم! وقتی نشستم پشت‌سرش، پرسید: این‌همه لشکرکشی برای چیه؟ همین‌طور که به‌چشم‌های باباقوری بچه‌ها می‌خندیدم، گفتم: اومدن ببینن واقعاً شوهرمی‌یا‌نه! البته آن‌ موتور تریل معروفش را نداشت. کلاً آن موتور وقف هیئت بود. عاشق موتور‌سواری بودم، ولی بلد‌نبودم چطور باید باحجاب‌کامل بنشینم روی‌موتور‌. خانم‌های هیئت یادم دادند. راستش تاقبل از ازدواج سوار نشده‌بودم. چندبار با اصرار، دایی‌ام را مجبور کرده‌بودم که من را بنشاند ترک‌موتور، همین‌. ...💝 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
💞🕊به رسم عاشقی در آغاز صبح دست بر سینه گذاشته✋ وبه زیارت آقا امام حسین (ع)می رویم . 🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم 🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت همگی ما قرار بده 🤲. 💞🕊 🕊 https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
🔊 #صوتی 📌 سبک #زمینه 📝 هر کی با تو یه حرفی داشت 👤 حاج محمود #کریمی ▪️ ویژه #چهارم_محرم https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5 🖤🌴🖤🌴🖤🌴