بنیاد مهدویت شاهرود 🌱
📚📚📚📚📚 #پارت_یازدهم #رمان_مهدوی_ادموند #دقایقی_باکتاب حس سرخوردگی و طرد شدگی فزایندهای در ادموند
📚📚📚📚📚
#پارت_دوازدهم
#رمان_مهدوی_ادموند
#دقایقی_باکتاب
تا خواست حرکت تلافی جویانه انجام دهد، پسر دیگر مانعش شد .
آنها با شناختن وکلای جوان و زبردست دانشگاه از عواقب کارشان وحشت زده شدند .
در دل به حال خود بد و بیراه می گفتند که از بخت بد شان ، این دو نفر برای نجات آن دختر سر رسیده بودند.
در همان حال نگهبانی بخش هم از ماجرا خبردار شده و خود را به آنجا رسانده بود .
بدون اینکه حرفی ردوبدل شود، مهاجمان پا به فرار گذاشتند.
ادموند که تا آن لحظه هنوز بر حال و روز خودش مسلط نشده بود، به دختری که مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود دقت نکرد!
در حالی که آرتور سعی داشت به دختر کمک و او را از روی زمین بلند کند به ادموند نهیب زد:
اد، بیا کمک... و ماجرا را برای او تازه شروع شد زیرا به محض اینکه چشمش به آن دختر افتاد ، قلبش از جا کنده شد.
آنچه میدید برایش غیر قابل باور بود! احساس می کرد تمام این اتفاقات ادامه همان خواب پریشان است.
رشته افکارش با صدای فریاد آرتور پاره شد ؛ اد؟ تو چه مرگت شده؟! چراخشکت زده؟! این بدبخت داره میمیره بیا کمک کن لعنتی.
ادموند همچنان بی حرکت ایستاده و به آن دختر چشم دوخته بود ، حتی نفس هم نمی کشید چه برسد به پلک زدن .
این منظره باور نکردنی بود همین چند ساعت پیش خود را قانع کرده بود که همه اینها فقط یک کابوس شبانه است....
#ادامه_دارد ...
@ahde_janan_mahdavi