هدایت شده از کفترموفرفری|kaftaremooferfery
همه چیز تغییر کرده دیگه بابا وقتی از سر کار میاد خوشحال نیست ، دیگه مامان برای نقاشی هایی که میکشم ذوق نمیکنه ، خونه دیگه بوی شادی نمیده ، کلاویه های پیانو خوبکار نمیکنن ، ادما دیگه مهربون نیستن ، همه چیز داره تغییر میکنه؛ حتی من هم دیگه شبیه منه قبلی نیستم.
او تورا کشته بود
اما
تو طوری رفتار میکردی که
اگر بر سر مزارت شاخه گلی میاورد
باز هم اورا میبخشیدی..
#پاراگراف
۵۱_تدفین
مُردن چیز عجیبی است،
فرض کن در یک آن، در اندکی از ثانیه، در واپسین چند دقیقه، دگر جانی در تن بی روحت نیست،
دگر قلبت در تکاپو تپیدن برای بیشتر زنده ماندن نیست،
دگر مغزت تلاشی نمیکند که افکار های متفاوت و عجق وجقت را طبقه بندی کند و
سعی کند تا آن را متوقف کند،
فرض کن دگر پاهایت میخواهند برای همیشه استراحت کنند،
چشمهایت دگر قرار نیست ببارد برای شخصی که روزی قلبت برای دیدنش در تکاپو بود،
دستانت دگر نیستند که اشکهایت را پاک کنند و مرهم زخم های درونت و دیگران شوند،
دگر قفسه سینه ات قرار نیست چفت قفسه سینه عزیزانت شود،
وگونه هایت پس دریافت آخرین بوسه دگر بوسه ای دریافت نمیکند،
موهایت دگر قرار نیست شانه شود
و کشیده شود از دست شانه ها،
و حالا
عزیزانت مینگرند بر تن بی روح و بی جان تو،
افکار هایشان سرته میرسد به کلمه ای کاش، واینجاست که تمامشان
میگردند به دور تن تو،
اشکهایشان را روانه تویی میکنند که قرار است به خاک بسپارنت.
پس از تدفین،
آشنایان تا ۱ هفته
دوستان تا ۱ ماه
اقوام تا ۱ فصل
و خانواده تا ۱ سال در یادت اند و
دگر
پس از آن خاموش میشوی از صفحه روزگار و هرچند گاهی
اندکی از آدمها فاتحه ای نثار روحت میکنند.
حال تویی و تو
تو و روحی که نمیشناسیش
روحی که خیره به تن بی جان توست
و التماس میکند برگردی اما
اینجا تویی ،
تویی و تو و دگر کسی نیست،
تویی و روحی که مدت هاست رهایش کردی..
آنجاست که میگویی
کاش زودتر میشناختمش تا اکنون تنها نباشم
و آغاز کاش ها میشود..
_سیده زهرا موسوي
شـاید من:)
#پاراگراف ۵۱_تدفین مُردن چیز عجیبی است، فرض کن در یک آن، در اندکی از ثانیه، در واپسین چند دقیقه، دگ
در قبرم هستم،
خوابیده به پهلوی راست
گوش چسبانده ام به خاک
منتظر شنیدن گام هایت
فاتحه بهانه است!
من هنوز بعد از مرگ هم دوستت دارم:)
هدایت شده از شـاید من:)
https://daigo.ir/secret/53280470
خودم دوستش دارم و شما؟!
هدایت شده از کفترموفرفری|kaftaremooferfery
اگر نهنگ بودم به سمت ساحل شنا میکردم. اگر موج بودم سرم را به صخره میکوبیدم. اگر پرنده بودم در بالاترین نقطهی آسمان دست از بالزدن برمیداشتم. اگر فنجان چای بودم لحظهی رها شدن از انگشتهایت میشکستم. اگر عکس بودم تار میافتادم.
حیف که هیچکدام اینها نیستم.
هدایت شده از کفترموفرفری|kaftaremooferfery
دیگه آخرای زمستونه ولی یهو یادش افتاده برف نباریده میگه بزار یه نمه بارون با یه گونی برف بریزم روسرشون کیف کنن