شـاید من:)
حالا که میبینم من هروقت به خواهرم فکر میکنم و ازش حرف میزنم بغضم میگیره:)
خصوصا وقتایی که همه دارن از آبجیشون میگن که مجرده و من خاطرات دوران مجردی خواهرم رو بازگو میکنم که باهم تو یک خونه بودیم
و چقدر اون لحظات تلاش میکنم برای اینکه اشکم درنیاد..
عمو رضا
درسته از لحاظ جَّدی عمو بنده محسوب میشین
ولی عمو هم بوی بابارو میده:)
میلادتون مبارک شنوا های مگو های قلبم:)♡
شـاید من:)
خصوصا وقتایی که همه دارن از آبجیشون میگن که مجرده و من خاطرات دوران مجردی خواهرم رو بازگو میکنم که ب
و من چقدر تلاش میکنم که اینارو بخونم و بغض نکنم 🥺
#میم
#پاراگراف
۵۴_ منِ دیگر
تمامی از وجود من بود،
بخشی از من که یافتم اش تا
قسمتی از من را تکمیل نماید و معنا ببخشد؛
گوش های شنوایی شد برای سخنانی که از زبانم خارج میشد؛
دستهایی دراز شده به سمتم بود که با پاهای خویش و ندیدن راهم، زمین خورده بودم؛
مژه هایی بود که غبار های چشمانم را پاک میکرد؛ لبخندی بود که تسلی جان من بود؛
چسب زخمی بود که بر روی بدنم چسبیده میشد...
به راستی او تکمیل کننده من بود نیمه دیگر پر لیوان،
اصلا او خود من بود در خاندانی دیگر:)
_سیده زهرا موسوی