eitaa logo
مازنی بانو | شیعه ثروتساز🇮🇷
15.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
‌ ۱)🦋 اولین و تخصصی ترین آکادمیِ تربیت مربیِ گلدوزی در ایران👩🏻‍🎓✔️ ۲) ازت یه خانوم موفق میسازم خواهری، حتی اگه بی نظم ترین خانومِ دنیا باشی!🫰✨️ ‌ ‌ اگه با مازنی بانو کاری داشتی😘👇🏻 @man_injam کانالهای زیرمجموعه‌ی آکادمی🌱👇🏻 @pappeli_cannels
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣1⃣سلام یه بار دخترمو برده بودم دندونپزشکی..👩‍👧 خانم دکتره با شوهرش که اونم دکتر بود تو یه مطب کنار هم کار میکردن.. خانم دکتر به دخترم گفته بود چون دختر خوبی بودی یه جایزه پیشه من داری.🎁وقتی کارش تموم شد داشتم با دکتر حرف میزدم دخترم هی یواش میگفت مامان بگو جایزمو بده...منم آخر سر با یه حالت خاصی گفتم "ببخشید خانم دکتر مثله اینکه به دخترم قوله ....💍آقا یهو شوهرش آنچنان با این صندلی چرخدار برگشت سمتم و یه نگاهی انداخت 🤦‍♀🤦‍♀خانم دکتره از تعجب چشماش ۴تا شده بود ...گفتم"..نه....چیز...قوله چیز.....حال مگه لامصب کلمه به زبونم میومد.. با یه بدبختی بالاخره گفتم چیز ...قول جایزه.. فقط قیافه ها دیدنی بود... من 🤭 خانم دکتر😵 آقای دکتر🙄 بقیه مریضا🤣🤣🤣 دخترم😑 _پاپلی:😂😂😂 این باحال بود
8⃣1⃣یه بار یادمه صبح با ماشین رفتم دانشگاه... کلاسام که تموم شد خواستم برگردم خونه و رفتم سوار تاکسی های ون شدم همون اولای مسیر یهو یادم😳🙈 اومد که عجب حواسی دادم ، خیلی ریلکس به راننده گفتم آقا نگه دار راننده چپ چپ نگام 😒کرد و گفت واسه چی؟ منم خیلی ریلکس جواب دادم "من خودم ماشین دارم!" جاتون خالی کل ون از خنده رفت رو هوا😆😆😂😂 منم بعد از دادن کرایه پیاده شدم و برگشتم طرف پارکینگ دانشگاه... _پاپلی: این دیگه خیلی وضعش خرابه😐😂
9⃣1⃣من با دوستم تقریبا ۲۸سال پیش رفتیم مسجد .شب قدر بود .یه خانومی به ما گفت باید امشب ۱۰۰مرتبه انا انزلنا را بخونید.ما هم سریع دوتا تسبیح برداشتیم و مشغول شدیم.بعد از ده دقیقه دوستم گفت من تموم کردم.من وبقیه این شکلی شدیم😳😳😳 من گفتم تو چه زود تموم کردی.من هنوز تو نهمی هستم.گفت کاری نداشت که تند تند بگو آنا انزلنا .انا انزلنا.و...‌ من وکل مسجد شب قدر از خنده مردیم😂😂😂😂😂😂😂 _پاپلی: یه عمر به ما میگفتن شب قدر بخندین دهنتون کج میشه! پس اینا چرا دهناشون صافه؟😂
0⃣2⃣سلام. من تازه نامزد کرده بودم و خانواده ی همسرم رو دعوت کردیم پاگشا... پدرهمسرم روحانیه،،، خلاصه اومدن و رفتیم استقبال،مامانم یهو اون وسط گفت حاج آقا کُلاهتون رو بدین من راحت باشین!!🤦‍♀️ ی سکوتی فضا رو گرفت.... موقع رفتن هم من خواستم مثلا ی خودی نشون بدم گفتم:بابا اجازه بدین دمپایی هاتون رو جفت کنم....حاج آقا لبخند محوی زدن و گفتن،نَعلین دخترم...اینا نعلین... بعد اون شب من دیگه اون آدم سابق نشدم!🙈😅 _پاپلی: 😂 قشنگ رسوایی به بار اوردین!
1⃣2⃣سلام منو خواهرم بچه بودیم یه ویلچر داشتیم واسه همسایمون بود. یه روز برداشتیمش بردیمش تو کوچه یه بار من خواهرمو میبردم یه بار اون منو میبرد. نوبت من بود که خواهرم رو ببرم. ما یک بالابلندی داشتیم نزدیک خونمون میخواستم از اون ببرمش بالا خواهرمو بعد هرکاری میکردم نمیشد. بعد یهو یه مرده داشت با ماشین میرفت ما رو که دید سریع ماشینو پارک کرد و از ماشین پیاده شد که بیاد واسه کمک. خواهرم هم تا دیدش سریع از رو ویلچر پیاده شد و دوید تو خونه.😂 منم داشتم از خجالت میمردم😂 یعنی قیافه مرده اینجوری بود😐😑 _پاپلی: شفا یافت! باز خوبه نریختن سرش لباس مباسشو جر ندادن😂
2⃣2⃣مازنی بانو💐 یه شب داشتیم با خانواده می رفتیم بیرون همه سوار ماشین شده بودند منم مثل همیشه دیرتر از همه آماده شدم اومدم بیرون ، بابام ماشینو همیشه سر کوچه پارک می‌کرد منم در ماشینو باز کردم و نشستم ......یهو دیدم دوتا آقا جلو نشستن با تعجب و چشای گرد شده میگن بله خانوم😂😂😂 وای یعنی میخاستم اون لحظه فقط بمیرم خیلی خجالت کشیدم😰😰😰سریع محل رو ترک کردم دیدم همه خانوادم دارن از خنده روده بر میشن ...بابام ماشینو چند متر جلوتر پارک کرده بود _پاپلی: 😂این خیلی خوبه! فقط تصور میکنم قیافه اون مردا رو😂😂
3⃣2⃣سلام امسال سیزده بدر با خونواده و نامزدم رفتیم کوه بعد از جایی که ما نشسته بودیم تا آبشار یه نیم ساعتی پیاده روی داشت .همه وسایلا گذاشتیم رفتیم همه با هم سمت آبشار بعد همون روز سپاه شهرمون همه سربازا آورده بود تفریح این سربازا گوشی داشتن منو و خواهرم و نامزدم با هم میرفتیم یکم جلوتر از بقیه این نامزد ما هم حسابی غیرتی هیچی منم که کوخ ریز و شیطون سه تا سرباز بودن داشتن از هم عکس میگرفتم اونی ک داشت عکس می گرفت گفت یک دو تا اومد سه رو بگه من گفتم سه یه دفعه ای نامزدم گفت کوفت سه 🙈🙈🙈🙈من فکر میکردم که با خواهرم تنهایبم نگو از نامزدم یادم رفته بود کل روز واسم قیافه گرفت که تو کرم میریزی همه جا اون سربازا هم هر سه تا زدن زیر خنده موقع برگشت گفتن عه دختر شیطونه اومد حالا خون خون نامزدم میخورد _پاپلی: نه تورو خدا قیافه نمیگرفت برات!🤨
4⃣2⃣سلام خدمت همه دوستان♥️ ما سال ۷۶ کلاس اول راهنمایی بودیم من خونه عمو درس میخوندم بابای زنعموم فوت شده بود مامانش خیرات میداد گفت برا اغاجون فاتحه بخونین مام فاتحه بلد نبودیم حالا پرسو جو کردیم زن همسایه گفت چیزی نیست که عین نمازه یه حمدو یه سوره داره دیگه جسته وگریخته نماز بلد بودیم همگی حالا منو۴تا دخترعموهام فک کردیم همون نمازه باهم جلسه گذاشتیم که چند رکعت نماز بخونیم 😂😂😂 به این نتیجه رسیدیم ۲رکعت بخونیم که ۲تا فاتحه بشه ۵نفری صف بستیم بعداز کلی تنش برای انتخاب پیش نماز بلاخره شروع کردیم 😂😂😂حالا نمیدونستیم نیت چی بگیم که دختر عموم بزرگه که یه سال از من بزرگتر بود پیشنمازم بودگفت همه تون نیت کنید ۲رکعت فاتحه میخونم برای شادی روح آغاجون اقتدا به پیشنمازمریم 😂😂😂😂 تازه دخترعمو کوچیکه گفت اقتدا به آبجی مریم پسرعموم مکبر شد خلاصه جاتون خالی یه فاتحه دورکعته خوندیم😅😅😅 روحشون شاد _پاپلی: 😂خلاقیت موج میزنه! شماهمفکری نکنین سنگین ترین
5⃣2⃣سلام باپسربزرگم ساسان رفته بودیم بیمارستان که سینا پسرکوچیکم رو ختنه کنیم🤦‍♂ساسان گفت مامان دل وجرات نداری نیا داخل خودم میبرمش سالم میارم تحویلت میدم😎پنج دقیقه نگذشته بود که پرستار داد زد اکسیژن میخوایم 😳باجیغ داد رفتم تو که ببینم سینا چی شده 😢دیدم ساسان رو تخت دراز به دراز افتاده 😭گفتم چی شده پرستار باخنده گفت تا عمل رو شروع کردیم پسرتون گفته تحمل دیدن ندارم و غش کرده😂😂گفتم بمیرم الهی مثلا اینو برا قوت قلب آورده بودم 🤣 خاطره مال دوستمه🤪 _پاپلی: من دلم برا سینا بیشترسوخت هم قرار بود دردو تحمل کنه هم شماهارو!😂
6⃣2⃣ی روز با خواهر بزرگترم ک‌دوتا بچه داشت برا اولین بار رفته بودیم تو پاساژ خرید. از پله برقی رفتیم پایین ی دور زدیم چیزی نخردیم خواستیم بیایم طبقه بالا ک‌خواهرم دوباره همون پله روسوار شد بیچاره هی خواهرم می‌رفت رو پله باز برمیگشت میخورد زمین ‌ با ی بچه چند سال بغلش من نشستم رو زمین فقط خنده میکردم. ک ی آقا اومد سرم داد زد بعد دست خواهرمو گرفت یواش آورد پایین. خواهرم میخواست بره بالا ولی پله رو ب پایین بود _پاپلی: 😂😂😂من غشششش😂😂 منم اگه بودم همونجا مینشستم میخندیدم
7⃣2⃣آقا ما رفته بودیم ختم یکی از شوهر دوستای خالم ما نشستیم و شروع کردم فاتحه خوندن از اونور زن مرحوم یچیزی به ترکی اشتباه گفت یادم نمیاد چی بود خاله من با مامانم زدن زیر خنده بلند بلند زیر چادر میخندیدن انگار داشتن گریه میکردن یه یک ۵ دقیقه خندیدن از اونور یکی از اون خانم ها ک اونجا بود داد زد ایشون مثل اینکه اینا با مرحوم ارتباطی داشتن که دارن اینطوری گریه میکنن(خال و مامانم رو میگف)دختر خالم رو ب همون زنه داد زد بله اینا دوست اون مرحوم بودن همه گریه هاشونو قطع کردن داشتن ب ما نگاه میکردن یعنی من آب شدم رفتم تو زمین قشنگ😂😂😂😂😔😔😔 ولی بعد اومدیم از ختم بیرون دختر خالم تو کوچه مورد عنایت فحش و نیشگون و کتک های خالم قرار گرفت😂😔 بچم الان نیمچه فلجه😂😂 _پاپلی: نمیدونم چه قانونیه تو مراسم ختم آدم خندش میگیره اونم ازون غیرقابل کنترلاااا😅🤦🏻‍♀
8⃣2⃣سلام شب بخیر استاد دوتا خاطره دارم هر موقع یادم می افته کلی می خندم ،با اجازه میگم خدمتتون سال پیش خواهرم میخواست آزمون شهری رانندگی بده با هم می‌رفتیم تمرین ،که راحت و بدون استرس آزمون بده رفتیم کمربندی شهر که خلوت باشه، وهوا داشت تا ریک میشد از دور دیدم یه ماشین پارک کرده به سحر (خواهر کوچیکم)گفتم دوبل پارک برو البته قبل رفتن یه نون سنگک گرفتم وجاتون خالی تو ماشین می‌خوردم همون لحظه تیکه بزرگ سنگک گذاشتم دهنم به شکل دایره ای بود سنگکه،وهمون طور بی خیال آروم آروم می‌خوردم وسحر موازی ماشین رفت نگه داشت ویه مانتو داشتم که سرشونه هاش مثل درجه نیروی انتظامی بود ولی طلایی بود خانم جان تا سحر ماشینو نگه داشت تصور کن نون دهن من ومانتو درجه دار وهوا تاریک یه لحظه آقایی پشت فرمون ،شیشه دودی رو داد پایین رنگ به رو نداشت هول شده بود همش میگفت خانوممه،باور کنید خانوممه،کاملا مشخص بود که رفیقش بود حرفی نداشتم بگم کمی صبر کرد تا لقمه رو بخورم طرف فکر کرده بود میخوام گزارش بدم بعد پیشنهاد رشوه داد من حرفی نداشتم الا اینکه گفتم داریم پارک دوبل تمرین می کنیم سریع به خواهرم گفتم برو تا خونه فقط خندیدیم ومی دونستم طرف کلی فحشمون داده چون خیلی ترسیده بود فکر کرده بود که مامور نیروی انتظامی هستیم😉😉😉 _پاپلی: پوله رو میگرفتی باو!😂🖐